در بهار سال گذشته، در آغاز مقالهای با عنوان ” نُتهایی در مقام سالِ نو” نوشته بودم:
« در ایام نوروز امسال با دوستانی صحبت از این به میان آمد که در این زمانه چهگونه میتوان بدون بغضی در گلو تبریک و شادباش سال نو گفت وقتی جایجای این سیارهی محزون در چنگال ستم رنج میکشد؟
از آنجایی که این پرسش ریشه و محورِ همهی پیوندهای من با ادبیات و هنر و منابع شناخت و آگاهی در تمام زندگیام بوده است، طبیعی است که نخست به یاد دو شاعر و آثارشان افتادم. رمبو و دو کتاب فصلی در دوزخ و اشراقها، لوترهآمون و دو بخش کتابش آوازهای مالدورور و شعرها.
اما ضمن یادداشت کردن و ترجمهی تکههایی برای نوشتن مقالهای در پیرامون همین پرسش، درجا و فیالبداهه به یاد چند متن دیگر افتادم: از جمله کتابی به نام نیچه و سال نو، نوشتهی استفان فلوکاری، که اتفاقاً همین ژانویهی امسال منتشر شده. دوم شعری از رُنه شَر به نام ژَکمر و ژولیا و تفسیر خوبی که از آن خوانده بودم.
کتاب نیچه و سال نو بر محور قطعه شعری نوشته شده که نیچه در آغاز بخش چهارم دانش شاد آورده است. به روال معمول و برپایهی نمونههایی که پیشتر خاطرنشان کردهام، میدانستم که ترجمهی فارسی این کتاب، با عنوان حکمت شادان، ترجمهی قابل اعتماد و استنادی نیست، پس میبایست نخست این قطعه را خودم ترجمه میکردم. در اثنای این کوشش متوجه شدم که قطعهشعر یادشده از نیچه در واقع قالبِ شعری خاصی است به نام اِپیگرام épigramme که در فارسی معادلهای گوناگونی برایش به کار رفته است، از جمله لطیفه، کلمات قصار، نکتهی اخلاقی، هجویه، قصهی طعنآمیز».
زمان گذشت و انتشار ترجمهام از آن قطعه از دانشِ شاد، و نیز یادداشتهایی که از کتاب نیچه و سال نو برداشته بودم بهخاطر اولویتهای دیگر معلق و معوق ماند.
حالا ژانویهی امسال را فرصتی میشمارم برای انتشارِ آن ترجمه و یادداشتها. در همان مقاله به این نکته هم اشاره کرده بودم که قالبِ شعری بهکاررفته در آن قطعهشعر نیچه، یعنی اپیگرام، موضوع پژوهشی بوده از سوی نویسندهای به نام گییوم متایه، به نام “نیچه و اپیگرامهایش “. نخست قصد داشتم با اتکا به این پژوهش، تلاش کنم در ترجمهی فارسی نیز آن قالب شعری را هم تا حد امکان بیافرینم، یا دستکم ویژگیهایش را برای حواننده محسوس کنم. اما این کار بهواقع نوعی کارگاهِ ترجمه خواهد بود و زمان و توانی فراتر از این میطلبد. این است که فعلاً به ترجمهی محتوایی و بدون رعایتِ ( تقریباً محال! ) فرمِ آن بسنده کردم.
از جمله انگیزههای دیگر من در ازسرگرفتنِ این مطلب، یکی هم چهار ساله شدن وبسایتام در ژانویهی امسال است. بهگمانم طبیعی و روا باشد که به مسیر طیشده در این مدت بیندیشم، به دلسرد و دلگرمشدنهایم، به ثمرداشتن و نداشتنِ تلاشهایم. به اینکه چه فریادهایی را بیشتر بهنجوا و چه نجواهایی را بیشتر فریاد کنم!
نکتهی دیگر: طی چهل سال اخیر، حضور و حیات چند میلیونِ ایرانی و ایرانیتبار در مناطق دیگری از جهان، قاعدتاً باید موضوع تعددِ گاهشماریها و تقویمهای گوناگون را به امری زیسته و محسوس تبدیل کرده باشد. اما اثر و جای پای محسوسی از حساسیت و حساسشدن به ” زمان ” و معناهای آن دیده نمیشود. هرچند زدودهشدن این حساسیت در انسان، امری جهانیشده و یکی از مهمترین علتها و نیز معلولهای استیلای تمدنِ سرمایهداری است.
به گمانم، حساسشدن به اینکه زمان چیست، ما کجای زمان ایستادهایم و ماجرای ما با آن چیست، نه تنها موضوعی لاهوتی نیست بلکه میتواند تأثیری غنیکننده و رهاییبخش بر بلافصلترین مسائلِ ناسوتیِ ما داشته باشد! وانگهی، پیشنیههای اسطورهای و باورهای کهن، برای نمونه، باورهای زُروانی، در این سرزمین، ذخائر بکری است برای الهامگیری و ابداعِ رویکردهایی دیگر. ( مثلاً به شاعران و اندیشهورزان آمریکای جنوبی و برخوردشان به فرهنگها و باورهای پیشاکلمبیایی، فکر کنیم ).
در آخر،اشارهای هم در مورد نیچه و رویکردش به زمان: میدانیم که مفهوم بازگشتِ جاودان عمدتاً رویکردی برای فراگذشتن از زمانِ پیکانی و خطیِ ( هگلی، آخرالزمانی ) تعبیر و تفسیر شده است. من در مقالهی دیگری با عنوان ” سرنوشت و سرنوشته ” به این نکته اشارههایی کردهام که چرا مفهومِ زمانِ مارپیچ، یا اسپیرال، به معنایی که رائول ونهگم برایش قائل است ( و البته ریشههایی در جهانبینیهای دیرینه و ازجمله، مایاها دارد ) میتواند دریچهای نو برای غنیتر کردن و درعینحال فراگذشتنِ از لابیرنتِ نیچهای هم بگشاید.
با این یادآوریها اکنون ترجمهام از قطعهی یادشده از نیچه بههمراه یادداشتهایم از کتاب “نیچه و سال نو” را به خوانندگان این سایت اهدا میکنم.
یادداشتهایی از کتاب “نیچه و سال نو” :
در تقویم غربیِ معاصر، که شامل دوازده ماه از گاهشماری رومیهاست، اولین روز ژانویه نشانهی نقطهی چرخش زمانِ همگانی میان افول و نوشدگی است. این روز نه مانند آیینهای نوروزی در میانرودان بر اعتدال بهاری یا هموگان [équinoxe] گشوده میشود، و نه بر طغیانهای نیل که برای مصریان باستان چیزی بیشتر و متفاوت از یک رود بود. ژانوس Janus ، با دو چهرهاش در پشت و رو، نشانگرِ دروازه، کشف، غوطهورشدنِ جهانِ بیرون و ناشناخته در واقعیتِ روزمره، و بستهشدن و گشودهشدن توأمان بود.از زمان روم قدیم و دفاترش در ثبتِ بدهیها ، که در آنها رابطه با زمان جای ممتازی دارد، ژانویه ماهِ محاسبات و ترازنامههاست، ماهی که در آن افراد و شرکتها به اندازهگیریِ شکستها و پیروزیهای خود میپردازند، قرضهاشان را تسویه میکنند، به ورشکستگیهایی که برابرِ خویش دارند مینگرند و مقاصد و اهدافشان را آشکارا اعلام میکنند. آنگاه هرکس بهطور فردی سیاههی نامحتملی از منابعِ خود برمیدارد و ذخایرِ مرموزِ انتظاراتاش را میکاود. در این لحظه است که غربیها، کسانی که محلِ زندگیشان در جایی است که خورشید افول میکند ( کلمهی غرب occident از فعلِ لاتینی occidere میآید که فروافتادن معنی میدهد،و در ضمن به معنی کُشتن هم هست )، شیوهشان در همگنسازیِ نظمِ طبیعت را بهتدریج به همه ( یا تقریباً همه )ی انسانها تحمیل کردند. در اولین روز ژانویه، که بهعنوان شروعِ تصدیِ کارِ کنسولهای رومی انتخاب شده بود، فاعلِ نامشخص آرزومندی باید، یا اصولاً باید، جایش را به فاعلِ مشخصِ « من » و میلِ شخصی بدهد.
از تاریخ این نکته را آموختهایم که رومولوس و شارلمانی روز اول مارس را به روز اول ژانویه ترجیح میدادند، برعکسِ سزار و نوما. سزار حدود سال ۴۶ پیش از میلاد مسیح، تقویمی برقرار کرد که نام تبار او را حمل میکند، و به تقویم ژولینی معروف است. سالِ رومی، وقتی هم که هنوز از یکم مارس آغاز میشد، بیشتر از نام امپراتورها ( مثلاً ژوییه / ژولیوس، اوت/آوگستوس ) از گاهشماری اعداد، برای مثال ماهِ هفتم، هشتم، نهم و دهم، و جایگاهشان در یک سریِ مبتنیبر علمِ حساب برخوردار بود: سپتامبر ( هفت )، اکتبر ( هشت )، نوامبر ( نُه ) و دسامبر ( ده ). که ردِ آن در تقویم کنونیِ ما باقی مانده است.
مسیحیانِ قرون وسطا، که هم و غمشان بیشتر اطاعت از خدا بود تا دنبالهروی از نظم زمانمند و سپنجیِ قدرتمندان و ملتها، سالِ نو را در پیوند با رستاخیز میدانستند. آنها، بر پایهی محاسبهای عالمانه که عددِ طلایی را ــ که بر اساسِ آن، هر بیست و نُه سال یکبار سالِ قمری و سالِ خورشیدی در یک روز آغاز میشوند ــ با حروف دومینیکال [هفت حرف اول الفبا که در تقویم کلیسایی نشانگر روزهای یکشنبه است ] و مراحلِ بهاریِ گردشِ ماه [قمر ] مرتبط میدانستند و به روز پاک[1] استناد میکردند. اما روز آغاز نیایشهای مسیحی، نه یکم ژانویه، و نه روز عید پاک، بلکه « ایام تجلی[2]» است که مصادف است با چهارمین یکشنبهی پیش از نوئل یا کریسمس. ماه ژانویه پر از مراسمِ گوناگون نیایشی مسیحی است: ختنهی مسیح ( اول ژانویه )، ایام ظهور و پرستش از سوی سه مُغ یا شاهان مجوس ( ششم ژانویه ) بهآیین گرویدن پُولس قدیس. این ماه در پی مهمترین عید سال برای مسیحیان، یعنی عید نوئل یا کریسمس میآید که خود ریشه در انقلاب یا خوریستان زمستانی [ Solstice d’hiver ] و نیز جشنهای کیوانی یا ساتورنالیا دارد.
و اما در بارهی رابطهی نیچه و سالِ نو: معلوم نیست او از کی اندیشیدن به این موضوع را آغاز کرده، سپس آن را زیسته و چونان نامی از تجربهی ویژهای از هستی آن را در نظر گرفته است. اینجا هم باید به قدیمترین ردپاها در مسیر زندگیاش و بهآنهایی که بیشترین تأثیر را بر زندگی و اندیشهاش داشتهاند اتکا کنیم. باید به منابع آموزشی و تربیتیِ او رجوع کنیم و تحولِ رویکرد، اعمال و واکنشهای او را نسبت به سالِ نو گام به گام دنبال کنیم. باید در پی فهمیدن این نکته باشیم که چگونه موضوعِ سال نو، مستقل و جدا از معنای نوئل و کریسمس، مورد توجه ویژهی او قرار گرفته و سپس به موضوعی فلسفی برای او تبدیل شده است.
احتمال دارد که نیچهی نوجوان از همان کودکی با شعرِ زیبای آندرهآس گریفوس ( ۱۶۶۴ـ۱۶۱۶) آشنا شده باشد. این شعرِ قرن هفدهم که مورد تحسین گوته (۱۸۲۸ـ ۱۷۴۹) هم بوده، یکی از منابعِ ادبیِ تعیینکننده در دوران جوانی نیچه بود. در کلبههای روستاییِ آلمان خواندنِ این شعر رسم بود. گریفوس، همانگونه که پس از او نابغهی وایمار ( گوته ) هم ، ما را به متمرکز شدن بر زمان حال فرامیخواند: « آنچه سال و ابدیت را رقم زده از آنِ من است». نیچه هم مدام در پی آن بود که گامهای اندیشهاش در چنین مسیری باشد، مسیری که او را به جایی رساند که بگوید دم ( Augenblick) شدیدترین شکلِ زیستهشدهی زمان است، شکلی که با آن تجربهی زندگی نهتنها قویترین بلکه شخصیترین و تکینهترین تجربه است. شاید نیچه، که در معرفی خودش به عنوان عضوی از جماعتِ پروتستان و لوتری هیچ فرصتی را از دست نمیدهد، از گریفوس این درسِ پوشیده در لعابی مسیحی را به خاطر سپرده باشد که: کار خوبی که در طول یک سال انجام میدهیم و به هنگام وداع با سال میتوانیم از انجام آن کار به خود ببالیم، برای سالهای بعد نیز باقی خواهد ماند و خشنودییی برای ما باقی میگذارد که هرگز پایان نخواهد یافت.
اما لحظهی سال نو فقط از احساسهای خوب ساخته نشده است. این لحظه از سویی ما را فرامیخواند تا از آنچه انجام دادهایم بیلان و برآوردی داشته باشیم. این بخشِ اکتسابیِ زندگی است. بخشی که بهپشتوانهاش میتوانیم و باید جلو رویم. درسِ گریفوس نیز همین است: هر کارِ خوبی که کردهام، و آنچه از آنِ خود ساختهام، هم برای سالِ سپریشده ارزش دارد و هم برای زمانهای آینده. هیچچیز آن را نخواهد زدود. بسیار خوب، اما با باقی چه باید کرد؟ باید با آن ساخت و کنار آمد یا آن را بهکلی کنار گذاشت؟ آن بیتِ شاعر چیزی در این باره نمیگوید. از سوی دیگر، با آنچه در پیش است، با چیزهایی که سال جدید بههمراه خواهد داشت چه باید کرد؟ و نکته درست همین است که باید سالِ پیش رو را، با همهی نااطمنیانیها و ناشناختههایی که در بطن خود دارد، از آنِ خود ساخت. اما از آن دم که برخورد ما به سال نو دیگر با توسل به ایمانی برآمده از چارچوبِ اکیدِ یک تعلیم و تربیتِ دینی نباشد، همهچیز تغییر میکند. یعنی وقتی که عید نوئل و عید پاک ( بهخصوص با معنایی که عید پاک برای مسیحیان دارد ) دیگر نقاطِ اوجِ تقویم نباشند. هنگامی که عید پاک دیگر حلقهی اتصالی میان ” میلاد ” و ” رستاخیز ” نباشد. و درست از چنین چارچوبی است که نیچه بهتدریج و برای همیشه خارج میشود، همان چارچوبی که از نخستین ساعات زندگیاش بر او تحمیل شده بود. بدون شک زمینهی چنین گسستی را رشته تجاربی فراهم ساخته که ما اطلاع چندانی از آنها نداریم. این گسست برای نیچه معادلِ گذر به بلوغِ فکری است که خود نتیجهی پیمودنِ راهی درونی است که او را به جایی میرساند که به هستیِ خویشِ مسیر دیگری ببخشد غیر از آنچه محیط و زمانهاش برای او تعیین کرده است. بهیقین، فقط نیچه نبوده که چنین کاری کرده است. اما، مثل هر کاری که میکند، اینجا نیز دگرگونشدناش خیرهکننده و برگشتناپذیر است.
نیچه:
قدیسْ ژانویه[3]
تویی که با نیزهای از شعله
یخِ روحِ مرا چنان شکافتهای
که اکنون پُرغریو بهسوی دریای والاترین امیدهایش میشتابد:
همواره زلالتر و سالمتر
و در اجباری مهروَرزانه، آزاد:
معجزههایت را چنین گرامی میدارد،
تو ای زیباترین ژانویه!
جنوا، ژانویه ۱۸۸۲
بند ۲۷۶ ( دانش شاد، کتابِ چهارم )
برای سال نو ـ هنوز زندگی میکنم، هنوز میاندیشم: هنوز باید زندگی کنم، زیرا هنوز باید بیندیشم. Sum, ergo cogito : cogito ergo sum[4] . در این روز هرکسی به خود اجازه میدهد تا دلخواست و عزیزترین اندیشهاش را بیان کند: خب حالا من هم میخواهم بگویم که امروز چه آرزویی برای خودم کردم و نخستین اندیشهای که امسال به دلم نشسته است کدام است ــ کدام اندیشهای است که ازاینپس باید بنیان و ضمانت و ملاحت تمام زندگیام باشد! میخواهم بیش از پیش بیاموزم که زیبایی را در ضرورتِ چیزها ببینم : ــ بدینسان من از کسانی خواهم بود که چیزها را زیبا میسازند. عشق به سرنوشت Amor fati : باشد که از اینپس عشقِ من این باشد. هیچ جنگی نمیخواهم علیه زشتی برپا کنم. نمیخواهم متهم کنم، حتا نمیخواهم متهمکنندگان را متهم کنم. باشد که تنها شیوهی نفی من برگرداندنِ نگاه باشد! و، رویهمرفته و در یک کلام : میخواهم از یک روزی به بعد فقط آریگویِ محض باشم و بس!
[1] – عید پاک یکی از روزهای تعطیل در سال مسیحی است که یکشنبهای در ماه مارس یا آوریل است. مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود دوباره زنده شده و برخاست. مسیحیان از این رویداد بهعنوانِ رستاخیز مسیح یاد میکنند. عید پاک در پایان هفتهٔ مقدسی است که عیسی وارد اورشلیم میشود و توسط سربازان رومی دستگیر و پس از تحمل مصائب و سختیها بر فراز تپه جلجتا در اورشلیم مصلوب میشود. زمان این عید، برخلاف سایر اعیاد و مراسم، ثابت نیست و هر سال میان ۲۲ مارس (۲ فروردین) تا ۲۵ آوریل (۵ اردیبهشت) تغییر میکند و بدین گونه محاسبه میشود که اولین یکشنبه بعد از ماه کاملی که پس از اعتدال بهاری باشد، عید پاک است.
برای مسیحیان، عید پاک با رستاخیز و قیام مسیح پیوند خورده است. طبق انجیل عهد جدید، عیسی مسیح دو روز پیش از «روز فصح» به صلیب کشیده شد، و روز سوم، در یکشنبهای که ماه به حالت قرص تمام بود، از قبر برخاست، ۴۰ روز در زمین زندگی کرد و بعد به آسمان رفت. مسیحیان نخستین، که در جامعهای یهودی میزیستند، جشن رستاخیز پیشوای خود را همزمان با مراسم عید فصح برپا میکردند.
در سال ۳۲۵ میلادی و پس از آن که مسیحیت توسط دولت روم دین رسمی شناخته شد، آبای کلیسا، عید قیام مسیح را از عید فصح یهود جدا کردند، و آن را با روایات مسیحی هماهنگ ساختند.
بدین ترتیب اولین یکشنبه بعد از برآمدن ماه کامل (بدر) پس از رسیدن خورشید به برج حمل را روز قیام دانستند، که میتواند میان دوم فروردین تا پنجم اردیبهشت (۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل) قرار گیرد. ( ویکیپدیای فارسی )
[2] – به فرانسوی Avent و به انگلیسی Advent : « ایام تجلی چهار هفته قبل از کریسمس آغاز میشود. بنابراین شامل چهار یکشنبه قبل از کریسمس میشود. شروع این ایام مابین ۲۷ نوامبر و ۳ دسامبر و همگام با مابین ۶ و ۱۲ آذر ماه متغیر است.
واژه “Advent” به معنی “آمدن” و “وارد شدن” است و در این ایام، اشاره به جشن تولد مسیح در کریسمس دارد. واژه لاتین نام این ایام از یک کلمه یونانی به نام “parousia” ترجمه شده که معمولا اشاره به بازگشت دوباره مسیح دارد. ( برگرفته از یکی از سایتهای مسیحی به زبان فارسی ).
[3] – در متن اصلی بهصورت Sanctus Januarius [ قدیس ژانویه، ژانویهی مقدس ] نوشته شده است. از لحاظ تاریخی، قدیس ژانویه، [ یا به سیاقی فارسیشده، حضرتِ ژانویه ] یک شهیدِ ایتالیایی محسوب میشود که اسقفِ منطقهی Bénévent بوده و در اواخر قرن سوم میلادی در نزدیکیِ Pouzzoles سرش را بریدهاند. جسد و آثار باقیمانده از او به شهر ناپل منتقل شده و اندکی از خون او برای نگهداری در یک کوزه ریخته شده است. هر سال در روز عیدِ این قدیس، یعنی ۱۹ سپتامبر، خون او در کوزه خودبهخود به جوش میآید.
اما در اینجا بیشتر پای ژانوس، Janus، در میان است، همان خدای رُمی که اولین ماه سال به نام اوست ( Januarius). ژانوس دربان آسمان و نگهبانِ درها ( به لاتینی janua ) محسوب میشود و آغاز سال تحت نظارت و سرپرستیِ اوست. او اغلب به عنوان موجودی دو سیما ( ژانوسِ دو چهره) بازنموده شده که یکی به گذشته و دیگری به آینده مینگرد. رُمیها رسمشان بود که به هنگام شروع ِ هر کار از این خدای آغازها یادکنند. ( ر.ش به ساتیرها، اثر هوراس). نیچه هم با این اهداییه در آغاز این فصل از کتابش در تداوم همین سنت جای میگیرد. او در ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ به پتر گاست مینویسد: « این ژانویه زیباترین ژانویهی زندگی من است. اما فقط بیست و یک روز دوام آورده است !». میدانیم که نیچه در آن زمان آنچه را هنوز « بخشهای ششم، هفتم و هشتمِ کتابِ سپیدهدم » میداند، یعنی بخشهای یکم، دوم و سومِ کتابِ دانش شاد، تازه به پایان رسانده و به فکر نوشتنِ بخشهای نهم و دهم است که میخواهد در آنها « اندیشههای ابتدایی » مهمی را شرح دهد، بهویژه آن اندیشهای ( بازگشت جاودانه ) « که براستی به “هزارهها” نیاز دارد تا قوام بگیرد و جا بیفتد».
[4] – معنی این جملهی لاتینی این است: « هستم، پس میاندیشم: میاندیشم، پس هستم.» دکارت با فورمول « cogito, ergo sum میاندیشم، پس هستم » گذر بداهتِ اندیشه به ایقانِ هستی را خلاصه کرده بود، حال آنکه نیچه در اینجا با طنز و طعنه شکنندگی هستییی را که بهشدت وابسته به وضعیت سلامتِ تن است و عظمت وظیفهی فکرییی را که بر عهده دارد یادآوری میکند.
بابت به اشتراک گذاری این مطلب و ترجمه خوب ممنونم. سال نوی شما مبارک!
ب.س