پیشدرآمدی بر این متنها
زمستان حیرتانگیزی است امسال در فرانسه. جنبش اجتماعی بیسابقهای که در جریان است از هر لحاظ غنیتر از آن است که با مقولههای آشنا در سنت مبارزاتی بهآسانی بتوان آن را فهمید و توضیح داد. این جنبش چارچوبِ مقولهها و مفاهیم آشنا را در هم شکسته است. من نیز از شمار کسانی هستم که طی چهار دهه زندگی در فرانسه، جنبشهای اجتماعی و مطالباتی گوناگونی را از نزدیک دیده و زیستهام. گرچه حدود نه سال پس از جنبش ماه مه ۶۸ به فرانسه رسیدم در زمانی که هنوز ترکشها و تبوتابهای آن جنبش در ذهن و حسِ جامعه فروکش نکرده بود، اما هیچگاه تا به امروز پتانسیلِ دگرگونی را در چنین ابعادی ندیده و نزیسته بودم.
من نیز در آغاز با دیدن جنبههایی از حضور ایدههای متعفنِ احزاب موسوم به راست و راستِ افراطی، دچار اکراه و تردیدهایی بودم. اما بزودی رودِ خروشان ابتکارها و ابداعها در هر گوشه و کنار این سرزمین تردیدها را به سرشتِ دیگری تبدیل کرد.
با گفتوگو با همراهان و دوستان لیبرتر و آنارشیست متوجه شدم که آنان نیز نخست کم و بیش همین حال را داشتهاند. اما جادوی جنبش جمعی و اعتلای شگفتانگیزِ کیفیت ابتکارات مردمی همه را به شور و شوق در آورده است. در عین حال با قطعیت میتوان گفت که حضور فعالانهی افراد، گروها و به طور کلی ذهنیت و حساسیت لیبرتری نقشی تعیینکننده در رادیکالسازی و تغییر افقِ مطالباتی این جنبش داشته و دارد. بی آنکه این به معنی اطمینانخاطر از سرنوشت و فرجام این جنبش و بیاعتنایی به امکانِ انحرافات آتی آن باشد.
اما آنچه مرا به ترنم این تکه از شعر شاملو برانگیخت که:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
و … « آه ای یقین یافته، بازت نمینهم »، لحظهای بود که در چهارمین شنبهی مبارزاتی جلیقهزردها در پاریس، به چشم خود دیدم که گروهی از جوانان حاضر در میدان رپوبلیک ( جمهوری ) در پاریس بر مجسمههای مرکز میدان که نماد آزادی، برابری و برادری است پارچهی طویلی آویختند که بر آن این جملهها نقش بسته بود:
زادها [ مناطق دفاعی ] در همهجا
شکفته باد کمونها
طی همین روزها، متنهایی از رائول ونهگم و ژروم بشه در همین باره به دستم رسید که بلافاصله ترجمه و در همین وبسایت منتشرشان کردم. اکنون نیز سه متن دیگر از سایت بسیار ارزشمندی به نام à contretemps که دوست لیبرتر دیگری به نام Freddy Gomez ( فرِدی گومز ) آن را میگرداند برگزیدهام. در حین ترجمهی این سه متن، متوجه شدم که متن « فراخوانِ کومرسی » را حبیب ساعی در مقالهی بسیار خوبش در بارهی جلیقهزردها ترجمه کرده و گنجانده است. پس من دیگر برای ترجمهی آن وقت صرف نکردم و عیناً ترجمهی او در این جا همراه با ترجمهی خودم از دو متن دیگر میآورم.
مقدمهی فرِدی گومز بر این سه متن نیز حاوی نکتههای بسیار قابلتأملی است و گویای این امر که جنبشهای اجتماعی بهار گدشته در فرانسه را میتوان زهدان رویش و بالندگی اشکالی از مبارزهی جاری در فرانسه دانست.
در فرصت بعدی به درسهای آموختنی از این جنبش در رابطه با موقعیت و مبارزات اجتماعی در ایران، یا درد و درمانهای مشترک انسانِ معاصر، خواهم پرداخت.
زمستان دگردیسیها
چند روزی پس از شنبهی یکم دسامبر که طغیان در همهجا اندکی سرریز شد، و در موقعیتی که بیش از پیش به یک بحران رژیم شبیه است، ما بار دیگر به جنبش جلیقهزردها میپردازیم که، با گذشت زمان، با وضوحی بیشازپیش خواستههایی را پدیدار ساخته که به نظر ما به پروژهی رهاییبخشِ تاریخاً معینی در پیوند اند که سرشتارهای اصلی آن احتمالاً خواستِ دموکراسیِ مستقیم و امتناع از هرگونه اقدامی است که خودمختاریاش را به مخاطره اندازد.
پیشتر در متنی در بارهی جنبش اجتماعیِ بهارِ گذشته در فرانسه یکی از ما در همینجا چنین جمعبندی کرده بود: « از این ” خیزندگی ” بهاری، گاه بهطور مبهم و گاه بهطور تودهای اشکالی از انفصال، انحراف از جادههای از پیشتعیینشده، فرار و تمرّد، سرپیچی از اطاعت، بدگمانی به شکلهای قدیمی و پذیرفتهشدهی اعتراض اجتماعی سر برآورده است: اینها در مجموع گشایش چشماندازی یلخیوار را رقم میزند همراه با جابهجایی قوای تخیل به دیگر سوهایی نامنتظر، بدون علائم راه، و از راههای دور زده شده. میتوان این را سرآغازی دید برای داشتن شانشهایی از مقاومتِ جمعی در برابر فرایندِ فراگیرِ تخریبِ برنامهریزیشدهی آخرین اشکال قابلقبولِ زندگی، برای ابداعِ اشکال نوینی از زندگیِ مطلوب. شیوههای انجمنیِ آینده باید الزاماً از همهی چارچوبهای ارجاعی مربوط به تعلقات ایدهئولوژیکی، استراتژیکی و هویتی ثابتِ قدیمی فرابگذرند و بهروشنی در پراتیکِ انفصالِ ابداعشده و اندیشیدهشدهای جای گیرند که بتواند، به گفتهی هانا آرنت به شمِّ عام معنایی دوباره بخشد و به روی همهی تجربهکردنها گشوده باشد. ازاینپس نقدِ اجتماعی واقعی و عملی فقط آن نقدی است که بتواند به لحاظ تاریخی با ایدهی خاستگاهی و پایمالشدهی کمونیسم [همدارگرایی] گره بخورد : ساختنِ کمونیتهی [همدارگان] آزاد.
و به نظر ما این چیزی است که، فارغ از این که فرجام این جنبشِ کنترلناپذیر و بسیار پخشوپلا چه باشد، در مقابل چشم ما در حال وقوع است: نوعی دگردیسیِ تخیل که در آن، برای نخستین بار پس از سالهای بسیار طولانی، فرودستان توسط خودشان و برای خودشان کنشهای مستقیم تودهای ابداع میکنند، کنشهایی که با تاریخِ بسیار قدیمیِ شورشهای مردمی بیارتباط نیست. با اینهمه، در صفوفِ تئوریبافانِ نقد برای نقد، تحلیل از این جنبش همچنان موجد رفتارهای افادهآمیز یا تحقیرآمیز میشود. به نام بینشی « طبقاتی »، که همانقدر لایتغییر که صلبشده است، به نامِ اطمینانهایی که در مایهی بیانتهای « بحرانِ روندِ ارزشیابی » نواخته میشوند، « تئوریسینهای » عصاقورتدادهی متکبر در خود ـ بزرگداشتِ حقیقتهای اولایشان با همان اعتقاد متظاهرانهای غرقهاند که متخصصان قیام و شورش و همپالگیهاشان در بزرگداشت بیانتهای زیباییشناسیِ عصیان. در اصل اما تحقیر و تمجید بر خودِ جنبش تأثیر چندانی ندارد. این گونه تحلیلها فقط گویای ناتوانیِ بارز به اصطلاح پیشاهنگان در درک چیزی جز اوهامِ نابشان است.
اما روشی که نیروی محرک ماست از نوع دیگری است[1]: فهمیدنِ هر آنچه در این جنبشِ کاملاً بیسابقه، حتا در تضادها و ناکافیبودنهایش، جایگاهی اساسی دارد. سه متنی که ما در اینجا بازنشر میدهیم در همین راستا هستند. دو تایشان مستقیماً از سوی خود جلیقهزردها ( در منطقهی گاسکون و موز ) پخش شده است. سومین متن را از سایت « آیندهای دیگر » برگرفتهایم که نوشتهای است از پییر بَنَس Pierre Bance ، کمونالیستِ لیبرتر. او کوشیده است به این موضوع بیندیشد که راهِ دگردیسیها چگونه میتواند چشماندازی از همگراییهای رهاییبخشِ راستین را بگشاید. و شاید به جنبش در آمدنِ دبیرستانیها در مبارزه با سیاستهای جاری آموزشی، گامی حاملِ ابداعگری در همین مسیر باشد.
« ماکرون استعفا ! » آری، ولی بعد چه؟
اگر قرار باشد به جای او کسِ دیگری از همین اولیگارشی بنشیند، مرد یا زنی برخوردار از مشیت الاهی یا رسالت میهنی که وسواسهای خودشیفتهوار و فانتاسمهای قدرتطلبانهاش را با ادعای نمایندگیکردنِ ما ارضا کند، در اینصورت در نوردیدنِ کوی و برزن در سرما و زیر باران چه فایدهای دارد؟ وقتی اکثریتی از شهروندان دیگر نمیخواهند مالیات بپردازند و بیاعتمادیشان به « پیکرههای میانجیگر » ( احزاب، سندیکاها، انجمنها، و … ) که دهها سال است آنان را میچاپند به صراحت بیان میکنند، وقتی عدم شرکت در انتخابات حزبِ اکثریتِ مردم شده است، وقتی صدها هزار فرانسوی کشورشان را مسدود کردهاند تا از از رئیس دولت بخواهند که استعفا دهد، همه بدین معنی است که « دموکراسیِ نمایندگیمحور » کنونی ( که از دموکراسی جز نامِ آن را ندارد ) ورشکسته است. پس باید خودفرمانی [حاکمیت]مان را با ابداع شکلهای دیگری از سازماندهی اجتماعی بازیابیم.
نیروی عظیم جنبشِ ما، که نخبگانمان را نگران کرده است، در این است که توانسته در برابر هر گونه مصادرهشدن سیاسی، سندیکایی، یا در برابر مصادره از سوی سخنگویان خودگماشتهای که به دنبال خودنمایی در زیر نورافکنها هستند، مقاومت کند. برای تداوم بخشیدن به این مقاومت باید کاری کنیم که نمایندگان ما براستی ما را نمایندگی کنند. ما جهانی بدون تماس نمیخواهیم و بدگمانیم به جریانِ تکنولوژیهای جدیدِ بابِ روز در عرصهی اطلاع رسانی که ما را وابسته و ازهمینرو آسیبپذیر میسازند، و هزینههای وحشتناک انرژیایی، زیستمحیطی یا دیجیتالی را مدام متورمتر میکنند. هیچچیز نمیتواند جای تماس مستقیم انسانی را بگیرد، چه در مسرتها و چه در مباحثات.
ما بر آنیم تا برخی از شیوههای دموکراسی مستقیم را یادآوری کنیم که باید رهنمونی برای سازماندهیِ جنبشِ ما باشند و در گسترشیابی به دموکراسی آیندهمان متصل شوند. این شیوهها جدید نیستند، زیرا ۲۵۰۰ سال پیش در آتن اندیشیدهشده و به اجرا گذاشته شدهاند، و به اشکال گوناگون توسط کمونیتهها [همدارگانهایی] از مردمان سدههای میانه در اروپا، در انقلابهای فرانسه، انگلیس و آمریکا، در کمون پاریس، در شوراهای روسیه در ۱۹۰۵، و امروزه در چیاپاس و روژآوا، به کار بسته شدهاند.
- مجمع [مجلس، گردهمایی] عمومی: در سطح محلی، یعنی محله یا کمون. این مردم اند، و نه چند منتخب، که باید بحث و تصمیمگیری در بارهی امورشان را بر عهده داشته باشند، و شهروندانی را به نمایندگی خود در سطح منطقهای و ملی انتخاب کنند.
- قرعهکشی: نامزدهای انتخابات منطقهای و ملی، همچون مشاوران شهرداریها، با قرعهکشی از میان شهروندان انتخاب میشوند تا همهی دستههای اجتماعی را به درستی و عدالت نمایندگی کنند، و از این طریق کسانی که تشنهی قدرتاند کنار گذاشته شوند.
- وکالتْ یکبار: نمایندگی مردم شغل و حرفه نیست و نمایندگان ما باید بیشتر بر وظیفهشان، و نه انتخابشدن مجددشان، متمرکز شوند.
- وکالت آمرانه : یک نمایندهی منتخب نمیتواند غیر از تصمیمهایی که برایشان از سوی مجمع شهروندان تصریحاً وکالت گرفته است، تصمیم دیگری را اجرا کند.
- عزلپذیری : هر نمایندهای در صورت خیانت به وکالتی که برای آن انتخاب شده، باید بتواند در هر لحظه از طریق رأیِ کسانی که او را به نمایندگی خود برگزیدهاند، از تصدی مربوطه برکنار شود.
- چرخش وظایف: همهکس باید، از بیارجترین تا ارجمندترین وظایف، در آنها مشارکت کند.
جلیقهزردها نباید به یک حزب یا سندیکای دیگر تبدیل شوند. سیاستْ کاری مخصوص متخصصان نیست بلکه تعهد و درگیرشدن افرادی خودمختار است که مردم را تشکیل میدهند: دموکراسیِ مستقیم مستلزم فراهمساختن یک آموزش و پرورشِ راستین و مطالبهگرانه است تا بتواند در دل خود چنین افرادی بپروراند. لازمهی این طرح، برای آنکه همگان را دربرگیرد، آن زمانِ آزادی است که ما برای تشکیل جامعه آن را بهشدت کم داریم: باید آن را روزمره از چنگِ کار، رفت و آمد، تفریحاتِ خرفتکننده، و … به در آوریم. چالشِ عظیمِ فراهمساختنِ یک دموکراسی مستقیم وقتی به نظر شدنی میرسد که آن را نخست در سطح محلی بیندیشیم، پیش از آنکه در سطحهای بالاتر فدِرِه [ هیاویده ] شویم.
فقط در صورتی که در اینجا و هماکنون اصولِ دموکراتیکِ به ارثرسیده از تاریخِ مردمان را احیا سازیم، و این سیستمِ تولید و مصرفِ جنونآسا را متوقف کنیم ( چرا با همبستگی به بایکوت کردن تجاری جشنهای آخرسال فراخوان ندهیم ؟) خواهیم توانست امور زندگانیمان را به دست گیریم و از اینطریق این شانس را داشته باشیم که زمینیِ قابل سکونت و امکانِ بزرگشدنی کرامتمند را به فرزاندانمان منتقل کنیم.
جلیقهزردهای گاسکون
۲۸ نوامبر ۲۰۱۸
فراخوان کومرسی
( برگرفته از مقالهی فارسی نوشته و ترجمهی جبیب ساعی:
فراخوان “جلیقه زردها”ی شهر کُمرسی به تمامی مجامع تودهای:
” اجازه ندهیم نیروهای سیاسی جنبش ما را مال خود کنند!
زندهباد دموکراسی مستقیم!
هیچ نیازی به انتخاب نمایندگان منطقهای نداریم!
نزدیک به دو هفته است که جنبش “جلیقه زردها” صدهاهزار نفر را در اقصی نقاط فرانسه به خیابانها کشاندهاست. خیلی از این افراد برای اولین بار است که به تظاهرات دست میزنند.
افزایش قیمت گازوئیل قطرهای بود که کاسه را لبریز کرد و دشت را بهآتشکشید رنج، فقر و بیعدالتی هرگز چنین وسعتی پیدا نکردهاست. اکنون در تمام نقاط کشور صدها گروه محلی خود را سازمان میدهند و هر یک روشهای خاص خویش را میآزماید.
اینجا در کُمرسی در استان موز، ما از همان اول، با مجامع تودهای روزانه کار خود را بهپیش میبریم؛ در این مجمع همه حق و حقوقی برابر دارند. در فلکهها و مناطقی از شهر، سدمعبر کرده، پمپبنزینها را مسدودکردیم و اجازه رفتوآمد به اتومبیلها را تکتک میدادیم؛ همزمان کلبهای هم در مرکز شهر درست کردیم. هر روز در این کلبه دور هم جمع میشویم تا درمورد حرکتهای بعدیمان تصمیم بگیریم و درعینحال با دیگران وارد گفتگوشده و به افرادی که به ما میپیوندند خوشآمد بگوییم. در آنجا “آش همبستگی” درست کرده تا لحظاتی شیرین را کنار یکدیگر تجربه کرده و یکدیگر را بهتر بشناسیم و تمام اینها در یک برابری کامل انجام میشود.
هم اکنون مشاهده میکنیم که دولت و بخشهایی از جنبش پیشنهاد میکنند که برای هر منطقه نمایندگانی انتخاب کنیم یعنی چند نفر باشند که بهعنوان نماینده طرفِ صحبت دولت قرار بگیرند و بیان تمام تنوعی باشند که ما را تشکیل میدهد. ما هیچ نوع نمایندهای نمیخواهیم به این دلیل که اجباراً در نهایت نه برای ما که به جای ما سخن خواهند گفت.
این انتخابِ نماینده چه فایدهای خواهد داشت؟ همینجا در شهر کُمرسی افرادی از ما بهطور مرتب با معاون استاندار ملاقات داشتهاند؛ در شهرهای بزرگ هیأت دیگری از طرف “جلیقه زردها” مستقیماً با استاندار ملاقات کرد. این افراد تا همینجا هم بارها خشم و عصبانیت ما و مطالبات ما را به بالاییها منتقل کردهاند؛ آنها بهخوبی میدانند که ما مصمم هستیم تا با این رئیس جمهور منفور و این دولت که از آن هم منزجریم و سیستم فاسدی که آنها تجسم آن هستند تعیین تکلیف کنیم.
و دقیقاً بههمیندلیل است که دولت در هراس است چرا که میداند اگر بر سر مسألۀ عوارض و سوخت عقبنشینی کند، به ناچار باید بر سر بازنشستگی، بیکاران، جایگاه کارمندان و مابقی قضایا نیز وابدهد؛ بهخوبی میداند که ممکن است شرایط بسیج یک جنبش همگانی علیه سیستم را فراهم کند!
اگر دولت از ما نماینده و سخنگو میخواهد برای آن نیست که خشم و مطالبات ما را بهتر درک کند، بلکه صرفًا برای کنترل کردن و نهایتاً به خاک سپردن ماست. همانطور که از طریق سندیکاها عمل میکنند؛ آنها بهدنبال میانجی و واسطه هستند یعنی کسانی که بتوانند با آنها مذاکرهکنند یعنی در واقع بتوانند بر جنبش فشار آورده و خروش آتشفشانش را خاموشکنند. دنبال کسانی هستند که میخواهند از آنِ خود کرده و از آنها برای ایجاد دو دستگی در جنبش و در نهایت مدفونکردنِ آن استفاده کنند.
اما آنها هنوز قوت و هوشیاری جنبش ما را درک نکردهاند؛ آنها درک نکردهاند که ما در حال فکرکردن، سازماندهی و تکاملبخشیدن و گسترشدادن به عملیات خویش هستیم؛ یعنی فعالیتهایی که هراس بیپایان بهجان آنها میاندازد.
و بهخصوص اینکه آنها نمیفهمند که جنبش “جلیقه زردها” بهدنبال چیز دیگریاست، چیزی که به اشکال گوناگون طلبمیکند؛ چیزی فراتر از قدرت خرید و معیشت: “جلیقه زردها” خواهان این هستند که قدرت مردم توسط مردم و برای مردم اعمالگردد.
یعنی سیستم جدیدی که آنهایی که به نحوی تحقیرآمیز توسط دولتمردان مورد خطاب قرار میگیرند، “آنها که هیچ چیز نیستند” قدرت را دوباره بهدست گرفته و آنرا بر همین رهبران، قدرتهای پول و ثروت، آنهایی که جیبهای خود را پُرکردهاند اعمالسازند. این است برابری! این است عدالت! این است آزادی!
این است آنچه ما میخواهیم و این همه از پایین و پایه منشاء خواهدگرفت.
اگر ما نماینده یا سخنگو انتخابکنیم، خود منفعل خواهیمشد و نهایتًا بهسرعت، سیستم را بازتولید خواهیمکرد یعنی عملکردهایی از بالا به پایین برقرارخواهد شد و مثل همان کثافتهایی میشویم که بر ما حکومت میکنند. این بهاصطلاح نمایندگان مردم که جیبهای خود را پر کرده، قوانینی به ثبت میرساند که زندگی ما را ناممکن میسازد و فقط در راه منافع ثروتمندان عمل میکند. دستهای خود را در چرخدندههای سیستم نمایندگی نگذاریم و اجازه ندهیم که سیستم سیاسی ما را بلعیده و مالِخودکند. کلام خود را به یک مشت آدم (هر چند هم که سالم و صادق بهنظر برسند) واگذار نکنیم. آنها یا باید به حرف همه گوش دهند یا به حرف هیچکس!
ما از این شهر کوچک کُمرسی، از همه میخواهیم که همهجا در فرانسه کمیتههای تودهای تشکیلدهند، که از طریق مجمع عمومی منظم عملکنند؛ مکانهایی به وجودآورند که در آن سخن آزاد باشد و هرکس جرأت کند حرفش را بزند، صحبتکردن را تمرینکنیم؛ بتوانیم به یکدیگر کمک کنیم.
اگر واقعاً مجبور به انتخاب نماینده شدیم باید فقط در سطح کمیتههای محلی و در پیوستگی و نزدیکی کامل با حرف مردم باشد؛ نمایندگانی که بهنحوی اجباری خواستهای مردم را بیانکنند، قابل فسخ و دورهای باشند؛ در شفافیت کامل و با اطمینان کامل.
همچنین خواهان آنیم که صدها گروه از جلیقه زردها کلبههایی مثل ما بنا کنند که خانههای مردم باشد همانطور که در سَنْنزِر کردند ؛ در یک کلام، جایی برای به هم پیوستن، سازماندهی و هماهنگکردن در سطح محلی و در سطح استان؛ آن هم در برابری کامل.
این چنین است که پیروز میشویم، چرا که بالاییها عادت به مدیریت چنین جنبشی را ندارند و از اینجاست که هراسناک هستند. نگذاریم ما را رهبری کنند؛ نگذاریم ما را از آنِ خود کنند و بین ما اختلاف بیندازند.
ما هیچ یک از “نمایندگان” و “سخنگویانی را که سرخودْ خودشان را چنین تصور کردهاند نمی پذیریم.
ما میخواهیم حاکمیت خود را بر زندگی خویش باز پس بگیریم.
زنده باد “جلیقه زردها” در کلیه تنوعشان!
زندهباد قدرت مردم، بهدست مردم، برای مردم!“
جلیقهزردهای کومرسی
۲ دسامبر ۲۰۱۸
وقتِ کمونِ کمونها فرارسیده است
خودانگیختگیِ جنبش جلیقهزردها، ناهمگونیِ گیجکنندهی آن، میتواند موجب هراس از انحرافاتی شود که هیچکس نمیداند چه انحرافی خواهد بود. اما آیا این میتواند دلیلی باشد تا کسانی که کلمهی مردم وردِ زبانشان است، فعالان سیاسی چپ، لیبرترها، سندیکالیستها، در پیادهروها بایستند وقتی همین مردم امورِ خود را به دست میگیرد؟ چه کسی، در ۱۷۸۹، میتوانست بگوید که شورش دهقانان به استقرار جمهوری خواهد انجامید؟
احزاب سوسیالیست و سندیکاهای کارگری که برای مقاومت در برابر سرمایهداریِ صنعتی و بورژواییِ قرنهای نوزدهم و بیستم پدید آمدند، از فرط معاشرت با نهادهای مستقر، صلب و سنگیشدهاند و دیگر نمیتوانند به تواناییِ نئولیبرالیسمِ دیجیتالی و مالیِ قرن بیستویکم پاسخ دهند. آنان در موضعی تدافعی قرار گرفتهاند، شکست انباشت میکنند، فاقدِ تخیل اند، و وعدهشان به زندگی بهتر را کُشتهاند. آیا امروزه این امیدِ هنوز مبهم و سردرگم، به عدالت، آزادی، برابری و همبستگی را کسانی حمل نمیکنند که دنیای نوین ماکرون را نمیخواهند؟
« سان کولوت »های سال ۲۰۱۸ دیگر نخوت قدرتی را تحمل نمیکنند که موفقیتِ فردی را به رخ میکشد تا نابرابری را توجیه کند، و به تحقیر کسانی میپردازد که در تنگنای معیشتی به سر میبرند، و همزمان از ثروتمندان و کسانی که دیگران را میچلانند حمایت میکند. این رئیس جمهوری که خود را والاحضرت میپندارد، برای تأمینِ سیاستِ جنونآمیزش در تعدیلهای ساختاری به منظور سازگارساختنشان با نیازهای بانکی و الزاماتِ کالاییِ اتحادیهی اروپا، به مالیات بستن رو آورده است، همچون مالیاتی که در قرون وسطا بر نمک بسته بودند. اما در برابر شهروندانی که به طور مسالمتآمیز ــ فقط ــ خواهان تغییر این سیاست شدند، این قدرت متکبر ترسیده و به برج و باروهای خود پناه برده است. تنها پاسخاش این است که تفرقه ایجاد کند، آدمهای آرام و مهربان را بر ضد « شکنندگان » برانگیزد، گفتمانی توطئهباور در پیش گیرد: بیشتر از بلاکبلوکها، این راست افراطی است که بهانهی بسیجِ قدارهبندان برای بازگرداندنِ نظمِ ژوپیتری شده است. آیا او تعجب میکند از این که جلیقهزردها این شاهِ خورشیدمقام را به لباس لویی شانزدهم درآورده و خواهان استعفا، و نه هنوز سرِ عالیجناب، شدهاند؟ آخیش! نظم دوباره برقرار شد، کالاییشدن و آلودگیْ شانزهلیزه را دوباره در برگرفت. فردا نیروهای نظامی برای بزرگداشتِ اوسترلیتزِ ماکرونی رژه خواهند رفت! جوجه امرای پارلمان، که هنوز از ترس عرق میریزند، غرق شادی اند. بوروکراتها دوباره آسوده میخوابند. ایا جلیقهزردها باید شکستخورده سر جایشان بنشینند، ساکت شوند و دوباره در حد توانشان امورشان را تا آخر ماه بچرخانند؟ آیا جنبشِ آنها بر اثر خستگی و زیر فشار قانون محکوم به خاموششدن است؟ نه، اگر که تصمیم بگیرند خود را سازماندهی کنند. سازماندهی از نوعی دیگر. اگر بار دیگر با دموکراسی مستقیم و فدرالیسمِ کمونهای خودمختار پیوند یابند.
آنها با عقایدِ متفاوت، خاستگاههای اجتماعیِ گوناگون، جایگاههای حرفهایِ گاه متقابل، یکدیگر را بازیافتهاند تا از کرامت و سرفرازیِ انسانیشان دفاع کنند. وضعِ معیشتی بیثباتِ تعدادی پژواکی از خستگی تعدادی دیگر است. آنها فهمیدهاند که به رغم تفاوتهاشان، میتوانند با هم به تفاهم برسند و قادرند به طور جمعی عمل کنند و قدرتِ حاکم را گیر بیندازند. آنها فهمیدهاند که میتوانند با کنار گذاشتن عواملی که از هم جداشان میکند، در بارهی منافع مشترکشان به توافق برسند، و این که دلواپسیهای روزمرهشان یکی است، و خواستشان از مبارزه نیز. اکنون باید این دیدار و تلاقیِ اضطرابهای برآمده از روستاهای برهوتشده و شهرهای هزارشاخک را ماندگار ساخت. باید نقطهی تعادلی از اضداد یافت. با تشکیل کمیتههای محلی که برپایهی اصول دموکراسیِ مستقیم سازماندهی میشوند: مجمع عمومیهای خودفرمان، وکالتِ آمرانه و در هر لحظه قابل عزل، چرخشِ مسؤولیتها. این کمونهای خودمختار، شوراهای شهرداریِ موازی، حاملِ مطالباتِ مردمی، برابریخواهانه، اجتماعی و زیستمحیطی خواهند بود. چنانچه این مطالبات برآورده نشوند، آنها خواهند کوشید بیاعتنا به نمایندههای رسمی و قانونی، ولو با درگیرشدن با شهردار و فرماندار، نمایندهگان رسمی را به هچل بیندازند. روز به روز جامعهای رهایییافته، آزادشده از سلطهگری، از انواع سلطهگریها، بهطور مسالمتآمیز اندیشیده خواهد شد. تا جایی که ضروری باشد کمونهای آزاد فِدِره خواهند شد تا بتوانند تجاربشان، بازاندیشیهاشان، را با هم قسمت کنند، ادارهی هودهورها [ اموال ] عمومی و مشترک ( مدارس، ترابری، سلامت، محیط زیست … ) را به دست خود خواهند گرفت. به این ترتیب، دولت، به تدریج، در حاشیه قرار خواهد گرفت، قدرتهایش چنان سوده و خاییده خواهد شد که موجودیتاش بیفایده خواهد شد تا روزی که اندک فشاری کافی خواهد بود تا این هرمِ نظمِ اقتداری فروریزد. این راهی طولانی و دشوار، اما ممکن خواهد بود.
صدای سرزنشها به گوشم میرسد: روشنفکرانِ اورگانیکِ راستگرا این حرفها را اتوپیایی خواهند خواند. همپالگیهای چپگرای آنها نیز این حرفها را لافزنی خواهند نامید. نیروهای طرفدارِ ورسای آن را جنونِ شهرداریگرا خواهند دانست[2] و خواهان سر به نیستشدناش خواهند شد. کسانی که به خطا فکر میکنند با تغییر اوضاع همه چیز را از دست خواهند داد فریاد هشدار و احتیاط سر خواهند داد. خیرخواهترین کسان، که چنین چشماندازی را دوست دارند اما باور ندارند، آن را تحققنیافتنی خواهند پنداشت. همهی این جور کسان هنوز نمیتوانند از چارچوب فکری دولتی بگسلند. انتظار و انتظار تا آخر زمان، تا روزی که منتخبان، رئیسان و عالمان راهحلِ چیزی را که اصلاً مسألهشان نیست پیدا کنند. یعنی رهاییِ مردم. برنامههای سیاستبازان دیگر پذیرفتنی نیست، سخنان ماکرون و وزیر کشورش کاستانر در بارهی یک نظرحواهی بزرگ در دلِ این دخمههای مرگ پذیرفتنی نیست. شهروندان باید امور زندگیشان را خود به دست گیرند. آنها تنها کسانی هستند که میتوانند بدون قیصر و مسند، کمون کمونها را تصور کنند و بسازند. باشد که فراخوان کومرسی را دنبال کنند! آری چنین بادا!
پییر بَنس pierre Bance
[1] – در همان راستا که گروه ـ نشریهی Temps Critique در متنی به نام « در بارهی جنبش جلیقهزردها » نوشتهاند. (http://www.mondialisme.org/spip.php?article2720)
[2] – اشاره به نیروهای کاخ ورسای در برابر نیروهای کمونِ پاریس.