دلایل خشم
آنچه جای تعجب دارد مقدار زمانی است که لازم بوده تا سرانجام شمار چنین عظیمی از مردان و زنانی که هستیشان نبردی هرروزه علیه ماشین سود و علیه کِرد و کارهای عامدانهی برهوتسازی از زندگی و زمین است، از رخوتزدگی و تمکینشان به در آیند.
چگونه در سکوتی چنین پایدار این واقعیت تحمّل شده است که نخوتِ قدرتمندانِ مالی، با پشتیبانی دولتی که سرنخهایش در دست همین قدرتمندان است ، همراه با کسانی موسوم به نمایندگان مردم، که در واقع چیزی جز منافع خودخواهانهشان را نمایندگی نمیکنند، برای ما قانون و اخلاق وضع کنند.
این سکوت در واقع سکوتی تمشیتشده بوده است. با ایجاد هیاهوی بسیار بر گِردِ نزاعهای سیاسی حواس مردم را پرت میکردند؛ نزاعهایی که در آنها تخاصمات و جفتگیریهای چپگرا و راستگرا سرانجام همه را خسته کرد و در مضحکه فرو رفت. در این راستا حتا، گاه موذیانه و گاه بهطور علنی، فقیران را به جنگ علیه مردم فقیرتر از خودشان، مهاجرانی که بر اثر جنگ، فلاکت و رژیمهای دیکتاتوری از سرزمینهاشان رانده شده بودند، ترغیب کردند. تا این که سرانجام مردم پی بردند که در اثنای این بیتوجهیهای کاملاً هماهنگشده، ماشینی که کارش لِه و لورده کردنِ زندگان است، همچنان بیوقفه میچرخیده است.
اما سرانجام مردم متوجه شدند که این پیشرفت چه بوده است: پیشرفتِ برهوتسازی، آلودگیِ زمینها، اقیانوسها، هوا، پیشرفتِ حرصِ صیادمنشانهی سرمایهداری و فقیرسازی که ازاینپس حتا زندهمانی و بقای انواع، از جمله نوعِ بشر، را تهدید میکند.
سکوتی که با دروغِ خبررسانهای ما تمشیت میشود سکوتی پر از خشم و هیاهوست.
اکنون اما زمان تصحیح امور فرارسیده است. مردم سرانجام فهمیدهاند که اخلالگران و درهمشکنندگانِ واقعی دولتها هستند و منافعِ مالییی که بر آنها فرمان میرانند و نه کسانی که ویترینهای لوکس را میشکنند، ویترینهایی که قربانیان مصرفگرایی و فقیرشدگیِ روزافرون را با همان کلبیمنشی که خاص سیاستمردان و سیاستزنان متعلق به همهی احزاب و جناحهاست، به ریشخند میگیرند.
زنان و مردانی که در ۱۴ ژوییه ۱۷۸۹ باستیل را تسخیر کردند چندان شناختی از فلسفهی روشنگران نداشتند، و از این فلسفه جز پرتوهایی مبهم به آنان نرسیده بود. اما بعدها پی بردند که خود بی آنکه چندان به این امر واقف باشند آن آزادییی را که دیدروها، روسوها، دُهولباخها، ولترها قصد داشتند روشن کنند، به عمل در آورده و به اجرا گذاشتهاند.
این آزادی، آزادیِ برانداختنِ جباریت و ستمگری بود. یعنی سرپیچیِ دل و اندرونی از استبدادها توانست در برابرِ گیوتینِ ژاکوبینها، ترمیدوریها، بوناپارت، دوران احیای سلطنت، مقاومت کند، در برابر کسانی که کمون پاریس را به گلوله بستند ایستادگی کند، آشویتس و گولاک را از سر بگذراند.
البته تسخیر کردنِ کاخِ الیزه نوعی فخر گزاف به این پالوتَنِ اُبووارهای[1] میبخشد که نظم و فرمانِ شرکتهای چندملیتی او را مؤظف به اعمال پَستِ پلیسی کرده است. ما نمیتوانیم به تخریب نمادها بسنده کنیم و راضی شویم. سوزاندن یک بانک با داغان کردن نظام بانکی و دیکتاتوری پول یکی نیست. به آتش کشیدن فرمانداریها و مراکز کاغذبازیِ اداری به معنی پایان دادن به کار دولت نیست ( همانگونه که عزلِ صاحبمنصبان و جیرهبگیراناش نیز ).
هرگز نباید آدمها را درهمشکست ( حتا در برخی از پلیسها هنوز رگهای از آگاهی و وجدانِ انسانی هست که باید محافظت شود ). این که گزینهی جلیقهزردها بیشتر درهمشکستنِ ماشینهایی بوده که ما را همهجا به پول پرداختن مجبور میکنند، یا از کار انداختنِ کارِ زیانبارِ ماشینهای حفاری که در سرتاسر مناظر ما سنگرهای سودجویی حفر میکنند، خود نشانهای دلگرمکننده از پیشرفتِ انسانیِ شورشهاست.
نشانهی اطمینانبخشِ دیگر: در حالی که جمعیتها و تجمعهای گلهوار بهآسانی آلتدست میشوند ــ و همهی حامیپروَرگراییها از چپِ افراطی گرفته تا راستِ افراطی از این امر مطلعاند ــ اینجا، و تا این لحظه، از رهبران و نمایندگانِ مُعنوَن خبری نیست، و همین موضوع قدرتِ حاکم را به تنگنا انداخته است: این میغوارهی در جنبش را از کدام سو باید مهار کرد؟ در هر گوشه افرادی که معمولاً غرق در تودهی مردم اند، با هم بحث میکنند، طنزِ خلاقانه، ابتکارِ عمل، فراست و سخاوت از خود نشان میدهند ( گرچه همیشه کجرویهایی هم ممکن است رخ دهد ).
از جنبش جلیقهزردها خشمی شادمانه متصاعد است. ارکان دولتی و کاپیتالیستی خیلی دوست دارند این جنبش را جنبشی کور قلمداد کنند. اما این جنبش صرفاً جویای روشنبینی است. حال آنکه کوریِ حاکمان همواره در جستوجوی عینک است.
خانمی با جلیقهی زرد میگوید: « میخواهم ماکرونِ کاخنشین به من بگوید چگونه میتوانم با درآمد ماهیانه ۱۵۰۰ یورو زندگی کنم؟ ». و مردم چگونه میتوانند محدودسازیهای بودجهای را تحمل کنند، محدودیتهایی که شاملِ حوزهی بهداشت و سلامت، کشاورزیِ غیرصنعتی، آموزش و پرورش، حذفِ خطوطِ راهآهن، تخریبِ مناظر به سودِ مجتمعهای معاملات ملکی و تجاری است؟
و پتروشیمی و آلودگیِ صنعتی که بقای سیاره و ساکنانِ آن را تهدید میکند؟ پاسخِ پلوتنِ اول تدابیرِ اکولوژیکی است. بر بنرینی که مردم باید بخرند مالیات میبندد. با این اقدام از دست زدن به سودهای شرکتهایی چون توتال و شرکا معاف میشود. او پیشتر نیز نگرانیِ زیستمحیطیاش را با اعزامِ ۲۵۰۰ ژاندارم به نوتردام دِ لاند برای تخریب صیفیکاریهای جمعی، دامداری، بناهایی که افراد به دست خود ساخته بودند، و به طور کلی تخریبِ تجربهی ساختنِ جامعهای نوین، نشان داده بود.
و چه باید گفت در بارهی تعرفهها و مالیاتهایی که نه تنها به کسانی که آنها را میپردازند سودی نمیرساند بلکه یکسره به کیسهی اختلاسهای بانکی ریخته میشود؟ بیمارستانهایی که کمبودِ پرسنلِ پزشکی دارند؟ کشاورزانی که بیبهره از یارانههای اعطاشده به به صنایع زراعی ـ غذایی و آلودگیِ زمین و آب ، خاک را از نو طبیعی میسازند؟ دانشآموزانی که در دامپروریهای اسارتگاهواره اسکان داده شدهاند تا بازارِ کارْ بردگانِ خود را از میانشان برگزیند؟
زمانی اسکوتنر گفته بود: « پرولتاریای جهان من هیچ توصیهای ندارم به شما بکنم.»
همانطور که توتالیتاریسمِ دموکراتیکِ بابِ روز آشکارا نشان میدهد، همهی شیوههای حکومتی، از گذشته تا کنون، حاصلی جز وخیمتر کردنِ ناانسانیتِ مهیبِ ما نداشتهاند. کیشِ سودجویی روحیهی همبستگی، سخاوتمندی و مهماننوازی را مختل میکند. حفرهی سیاهِ کاراییِ انتفاعی اندکاندک شادیِ زیستن و کهکهشانهای آن را فرومیبلعد. بیتردید وقتِ آن است که جهان و زندگانی روزمرهمان را ازنو بسازیم. بیتردید وقتِ آن است که « خود امورمان را بگردانیم »، در برابر اموری که علیه ما میگردند و ما را به نیستی میکشانند.
اگر بخواهیم بر پایهی آزادیهای تجارت، مبتنیبر استثمار و کشتنِ زندگان، قضاوت کنیم، آزادی همواره شکننده و به هیچ بند است. به یک دم معکوس و به ضد خود تبدیل میشود. به یک دم ازنو برقرار میگردد.
به زندگیِ خود بپردازیم که زندگی جهان را دربر میگیرد.
رائول ونهگم، دسامبر ۲۰۱۸
[1] – Palotin ( پالوتن ) در کتاب معروف شاه اُبو، نوشتهی آلفرد ژاری، نام افراد اجیر و مجیزگوی شاه است. ژاری صفتِ ubuesque ( اُبوواره) را هم از روی نام Ubu ساخته است. به معنی زیادهروی و اغراق. در متن حاضر منظور امانوئل ماکرون و امثال اوست.