در ترجمهی « دربارهی شاعران» بر اساسِ بازبینی ترجمهی داریوش آشوری، توضیحِ تغییرهای جزئی، ذوقی و سلیقهای ( مثلِ « دروغگو» به جای « دروغزن ») را ضروری نمیدانم. اما در بارهی معادلهای پیچیده و چندمعنا توضیحی مختصر خواهم داد. در بخش پیش، پاراگراف اول را به تفصیل تشریح کردم، در این بخش به ترجمهی باقی بندها میپردازم و در بخش آینده تفسیرِ پییر ابر سوفرن را از کلِ این متن میآورم. فقط بار دیگر بر این نکته تأکید میورزم، که به استثنای ترجمهی آشوری که من در اینجا به بازبینی و ویرایشِ آن میپردازم، سه ترجمهی دیگرِ یادشده، چنان سرشار از خطا و بدفهمیهای بهتآور اند که براستی شایستهی صفتِ ترجمه نیستند.
و دیگر این که، اگر دوستان علاقمند به ترجمه و آشنا به زبان آلمانی، پیشنهادی برای بهترشدنِ ترجمهی من دارند، با کمال میل از نظرشان استقبال میکنم.
دربارهی شاعران
۱
زرتشت به یکی از مریداناش گفت: « از هنگامیکه تن و جسم را بهتر شناختم دیگر روح و روان برایم فقط صورتی از بیان است؛ و هر آنچه ” نافانی ” است هم فقط صورتی از خیال است.»
۲
مرید پاسخ گفت: « این را یک بار پیش از این نیز از تو شنیده بودم، و آن زمان افزودی : “اما شاعران بسیار دروغ میگویند.” چرا گفتی که شاعران بسیار دروغ میگویند؟»
۳
زرتشت گفت: چرا؟ میپرسی چرا؟ من از آنانی نیستم که بتوان دربارهی چرایِشان پرسید.
۴
مگر زیستههایی که آزمودهام زادهی دیروز است؟ دیری است که من دلایلِ عقایدم را زیسته و آزمودهام.
( فعلِ Erleben: زیستن، آزمودن، تجربهکردن؛ یا زیستن و آزمودنِ توأمان. واژهی چندمعنایِ Gründe: پایهواساس، دلیل، علت و انگیزه)
۵
جز این است آیا که اگر میخواستم دلایلام را نیز همراهِ خود داشته باشم میبایست انبانی از حافظه میبودم؟
( Gedächtnis به معنی حافظه است و نه « خاطره» ( Erinnerung)؛ و Meinung هم بیشتر بر نظر و عقیده دلالت میکند، و گاهی در فارسی آن را « افکار» ترجمه کردهایم، مثلاً « افکار عمومی » ( öffenliche Meinung)، به هر حال، به نظرم معادلِ « باور » در اینجا کمی شبههبرانگیز است.
۶
نگاهداشتنِ عقایدم جَخ برایم سخت دشوار است؛ و بس پرندگان که پَر میگیرند.
( کلمهی schon در آلمانی، déjà در فرانسوی، در ترجمه به فارسی اغلب مشکلآفرین است. به نظرم بهترین معادل برای آن، همین کلمهی «جَخ» است که احمد شاملو بسیار به کار برده و در کتاب کوچه توضیحاش داده است. به هرحال، بهتر از معادلِ « اکنون » منظورِ این جمله را میرساند.)
۷
و گاه در کبوترخانهی خویش حیوانی غریب و ناجلد میبینم که با من بیگانه است، و تا دست بر او مینهم برخود میلرزد.
( برای عبارتِ ein zugeflogenes Tier مترجمانِ فرانسوی معادلهایی مانند « ناآشنا به لانه»، « پناهنده به لانه »، و مترجمان فارسی معادلهایی چون « سرگشته »، « سرگردان » ، « راهگمکرده » به کار بردهاند. اما به نظرِ من در اینجا اصطلاحی از واژگانِ کفتربازی بسیار گویاتر است. تصور کردنِ نیچه در فضای ناسوتیِ کفترخان موجهتر از نشاندنِ او در خانقاهی لاهوتی است!)
۸
مگر زرتشت آنزمان به تو چه گفت؟ گفت که شاعران بسیار دروغ میگویند[۱]؟ ــ اما زرتشت هم یک شاعر است.
۹
آیا گمان میکنی که او با این حرف حقیقت را به تو گفته باشد؟ چرا این را باور داری؟
( فعلِ glauben در آلمانی و croire در فرانسوی بسته به بافتارِ متن و گفتار میتواند معادلهای مختلفی در فارسی داشته باشد: گمان کردن، باور داشتن، ، پنداشتن، و در معنایی بیشتر دینی و اعتقادی: ایمان و اعتقاد داشتن. همین چندمعنا بودن برگردانِ دقیقِ این جملهی ساده را به فارسی مشکل میکند. ما مجبوریم برای این فعل در این جمله و در جملههای بعدی این نکته را در نظر بگیریم و آن را با معادلهای مناسباش ترجمه کنیم.)
۱۰
مرید پاسخ داد: « من به زرتشت ایمان دارم.» اما زرتشت سری جنباند و لبخندی زد.
۱۱
سپس گفت: ایمان مرا رستگار نمیکند؛ خاصه ایمان به خودم.
( ترجمهی دقیق کلمهی selig در این جمله مشکل است. selig هم به معنی سعادت و خوشبختی، و هم رستگاری و آمرزش است. در آلمانی عبارتِ der Glaube macht selig ( ایمان رستگار میسازد ) معروف است، این حکم که « سعادت و رستگاری در ایمان است» یا « ایمان بیاورید تا رستگار شوید» در بسیاری باورها و اعتقادات دینی وجود دارد. و اشاره و کنایهی نیچه نیز به همین معنا و اصطلاح است. بنابراین ترجمهی آشوری « ایمان مرا خشنود نمیکند» به نظرم ما را از تداعیهای نیچهایِ جمله دور میسازد.)
۱۲
اما بهفرض که کسی جدّی بگوید که شاعران بسیار دروغ میگویند: حق با او خواهد بود، ــ ما شاعران بسیار دروغ میگوییم.
۱۳
همچنین بسیار کمدان و بدآموز ایم: پس ناگزیریم دروغ بگوییم.
( schlechte Lerner با بد یاد گرفتن و بد آموختن رابطه دارد؛ Lerner یعنی کسی که یاد میگیرد و میآموزد، ( به فرانسوی apprenant) و نه کسی که یاد میدهد و میآموزاند. بنابراین « آموزگارانِ بد » چنانکه آشوری ترجمه کرده، درست نیست. منظور اینجا بدآموز به معنای کسی که بد یادمیگیرد، بدآموخته، است.)
۱۴
و از میان ما شاعران کیست که شرابش را به غش نیامیخته باشد؟ بس معجونهای زهرآگین در سردابههامان پرودهایم و بسیار کارهای وصفناشدنی در آنجا انجام دادهایم[۲]!
۱۵
و چون بسیار کمدان ایم، مسکینان در روح[۳] را از جانودل دوست داریم، بهویژه اگر از زنانِ جوان باشند!
۱۶
و حتا حریصِ چیزهایی هستیم که پیرزنکها شبها برای هم تعریف میکنند. این است آنچه در خویش زنانگیِ جاودانه مینامیم.[۴]
( نه در متن اصلی نیچه، و نه در ترجمههایی که من در اختیار دارم، عبارت یادشده در گیومه گذاشته نشده است. صفتِ “ازلی” هم هرچند تقریباً مترادف جاودانه است، اما در فارسی بیشتر بر زمان گذشته و آغازین دلالت میکند. و در ضمن، کلمهی Ewig ( جاودانه ) در اینجا همان است که در عبارتِ مفهومیِ « بازگشت جاودانه » هم به کاررفته است. پسوند تصغیر یا تحبیبی که در Weibchen هست باعث شده از پسوند « ک » استفاده کنم ( زنکها). در ترجمهام از اینک آن انسان در این باره توضیح دادهام.
۱۷
و از آنجا که گویی راهی هست ویژه و نهانی برای دستیافتن به دانایی که به روی کسانی که چیزی میآموزند بسته است، به مردم و « فرزانگی»شان ایمان میآوریم.
۱۸
شاعران همه بر این باور و گمان اند که همین بس که کسی بر چمن یا شیبی خلوت دراز بکشد و گوش تیز کند تا از آنچه در میانهی زمین و آسمان میگذرد چیزی دریابد.
۱۹
و آنگاه که برایشان عواطفِ مهرآمیز پیش میآید همیشه فکر میکنند که خودِ طبیعت هم عاشقشان شده است؛
۲۰
و در گوششان میخزد تا رازها و ناز و نوازها در آن نجوا کند: از این بابت سخت به خود میبالند و آن را به رخِ مردمانِ فانی میکشند!
۲۱
آه ! بس چیزها میان زمین و آسمان است که تنها شاعران آنها را به خوابشان دیدهاند[۵]!
۲۲
و خاصه فراسوی آسمان: زیرا همهی خدایان تمثیلهای شاعرانه و ترفندهای شاعرانه اند!
( Dichter-Gleichnis و Dichter-Erschleicnnis : باز هم جناس و بازیِ آوایی، و بهخصوص اشاره و کنایه به همان بیتهای فاوستِ دوم)
۲۳
در حقیقت، همیشه چیزی ما را به سوی بالا میکِشد ــ یعنی به سوی ملکوتِ ابرها: ما بر این ابرها بادکنکهای رنگارنگمان را مینشانیم و آنها را خداها یا فراانسانها مینامیم: ــ
( کلمهی Reich به آلمانی و Royaume به فرانسوی در اینجمله در تداعی و پژواک با مفهوم ِ سلطنت و ملکوت مسیحی است، نباید با معادلهایی چون اقلیم، جولانگه، قلمرو، سرزمین، این پژواک را از آن بگیریم؛ کاری که متأسفانه هر چهار مترجم فارسی کردهاند. کلمهی Bälge و معادل فرانسویاش Baudruche ، به معنی پوستِ نازکِ حیواناتی است که با آن عروسک و شمایل یا توپِ بازی درست میکنند و گویا از ریشهی هند و اروپایی کلمهی “باد” است. معنای مجازیاش توخالی و پوشالی بودن است. شاید معادلی بهتر از بادکنک هم بشود برایش پیدا کرد.)
۲۴
و همهی این خداها و فراانسانها برای نشستن بر این مسندها به اندازهی کافی سَبُک اند!
۲۵
وه که به ستوه آمدهام از این همه نقصانی که خود را بهزور رخداد میداند! وه که به ستوه آمدهام از شاعران[۶]!
( در ترجمهی آشوری عبارت “از این کمبودیان همه که وجودشان را البته میباید رویدادی بزرگ شمرد”، به نظرم بسیار نامفهوم است، بهویژه آنکه هیچ توضیح و حاشیهای نیز بر آن ننوشته است)
۲۶
مریدِ زرتشت با شنیدن این سخنان از او دلگیر شد اما ساکت ماند؛ و زرتشت هم ساکت شد؛ انگار چشمانش به درون برگشته بود چنانکه گویی به دوردستان مینگریست. سرانجام آهی ژرف کشید و نفسی تازه کرد.
۲۷
سپس گفت: من از امروز ام و از گذشتهها، اما در من چیزی هست که از فردا و پسفردا و آیندههاست.
۲۸
به ستوه آمدهام از شاعران، چه قدیمی چه نوین: همهشان از دیدِ من سطحی و دریاهایی بیژرفا هستند.
۲۹
آنها چندان ژرف نیاندیشیده اند؛ از اینرو احساسشان هم تا اعماق فرو نرفته است.
۳۰
اندکی کیف و اندکی ملال: این همواره بهترین چیز در تفکر و تعمّقشان بوده است.
۳۱
برای من دلنگ ـ دولونگِ سازشان خشخشِ تنفسِ اشباح است و بس؛ اینان از تب و تابِ نواها چه میدانند!
۳۲
دیگر اینکه اینان چنان که من میپسندم پاک نیستند: همهی آبهاشان را گلآلود میکنند تا آنها را عمیق جلوه دهند.
۳۳
و با این کار دوست دارند خود را آشتیدهنده جا بزنند، اما در چشمِ من همچنان از شمارِ واسطهکاران و بههمآمیزان اند، نیمبندانی که نه این اند و نه آن، و از شمارِ ناپاکان اند! ــ
۳۴
دریغا، من بهراستی تورَم را به دریای اینان افکندم تا ماهیانی خوب بگیرم؛ اما همیشه فقط سرِ یک خدای قدیمی از آب بیرون کشیدهام.
۳۵
بدین سان دریا به گرسنه سنگ داده است[۷]. چهبسا اینان خود نیز از دریا برآمده باشند.
۳۶
بیگمان، مراوریدهایی نیز در میانشان میتوان یافت: ازاینرو خودشان به صدفهایی سخت شباهتی بیشتر یافتهاند. و بسا هنگام که در آنان به جای روح کفابهای شور یافتهام.
۳۷
آنان خودنمایی را نیز از دریا آموختهاند: مگر دریا طاووسِ طاووسان نیست؟
۳۸
که حتا در برابرِ زشتترین گاومیش نیز چتر میزند و هرگز از بادزنِ بافته از حریر و نقرهاش خسته نمیشود.
۳۹
گاومیش هم خصمانه نگاهاش میکند، با روحی نزدیک به شِنزار، نزدیکتر به بیشهسار، و باز نزدیکتر از این به مرداب.
۴۰
زیبایی، دریا و زیب و زیورِ طاووس به او چه! این را چون تمثیلی به شاعران میگویم.
۴۱
بهراستی، روحشان خود طاووسِ طاووسان است و دریایی از خودنمایی!
۴۲
روحِ شاعر تماشاگر میخواهد: حتا اگر تماشاگراناش گاومیش باشند!
۴۳
اما من از این روح به ستوه آمدهام: و میبینم فرارسیدن زمانی را که او خود نیز از خویش به ستوه آمده باشد.
۴۴
پیشاز این دیدهام شاعرانی را که دگرگونگشته و نگاهشان را علیهِ خویش برگرداندهاند.
( معنای عبارتِ gegen sich selber den Blick gerichtet فقط « چشمی به خود دوختن »، چنانکه آشوری ترجمه کرده، نیست. شاید در فعل “برگرداندن” معنای ضمنی ” علیه” و تغییرِ سمت و سوی نگاه هم نهفته باشد. من برای تأکید بر دلالتهای ظریف نیچهای هر دو واژه را به کار بردم.)
۴۵
آمدنِ روحهای توبهکار را دیدهام: آنان از میان شاعران برخاستهاند.
چنین گفت زرتشت.
[۱] – اشارهای است هم به بخش « جزایرِ شادکامان» در چ.گ.ز. و تمِ افلاتونیِ دروغگوییِ شاعران و هم به «پارادوکسِ دروغِ» اپیمنید.
[۲] – باز هم اشارهی سرراستی است به آخرین بیتهای دومین فاوستِ گوته.
[۳] – انجیل متّا: « خوشا بهحالِ مسکینان در روح زیرا ملکوتِ آسمان از آنِ ایشان است.»
[۴] – اشارهای دیگر به همان اشعارِ فاوست. ژان لهکوست در حاشیهی ترجمهاش در بارهی این جمله نوشته است: « نیچه که خود را پیشاز هر چیز “روانشناس” میداند، نمیخواهد به این عرفان دربابِ زنانگی تن دردهد.»
[۵] – یادآورِ هاملت که به هوراسیو میگوید « در زمین و آسمان چیزهایی هست بس بیشتر از آنچه در فلسفهی تو هست». و لیشتبرگ در یکی از آفوریسمهای خود این عبارت را بهدرستی بهگونهای تغییر داده که با روحیهی نیچه در انسانی، زیاده انسانی بسیار همخوان است : « اما در تمامی فلسفه بسیاری چیزها هست که نه در زمین و نه در آسمان پیدا نمیشود.» (از حاشیههای ترجمهی ژان لهکوست)
[۶] – اشارهای دیگر به عباراتِ « همسراییِ عارفانه » در دومین فاوست. بهآذین در ترجمهاش از فاوست، Unzulänglich را « «ناقص و ناممکن» و Ereignis را « حادث» ترجمه کرده است. آشوری این دوکلمه را « کمبودیان » و « رویدادی بزرگ» ترجمه کرده است.
[۷] – اشاره به آیهای از انجیل متّا. « و کدام آدمی است از شما که پسرش نانی از او خواهد و سنگی بدو بدهد. یا اگر ماهی خواهد ماری بدو بخشد.» ( داریوش آشوری نیز این توضیح را در حاشیههای ترجمه نقل کرده است)
در مورد بند چهار -شاید البته به درد ترجمه در فارسی نخوره ولی- ما در گیلکی مصدر “نیشتن” (نشستن) رو در معنای زندگی کردن، ساکن بودن، تجربه کردن و حتی تماشای تئاتر و فیلم و… داریم.
یعنی کسی که در یک شهر یا محله زندگی میکنه، میگیم فلان جا نیشته (نشسته است).
اگر کسی زیاد تجربه کسب کرده باشه (و برای دختری که هنوز شوهر نکرده) میگیم: بنیشته (نشسته، باتجربه و همزمان ترشیده در معنای عوام).
اگر بخوایم به انبوه تجربهٔ زیسته اشاره کنیم “زندگی نیشتن” (زندگی کردن و همه چیز را دیدن و آزمودن).