در نخستین روزهای بهارِ سالِ گذشته، در مقالهای دربارهی بنژامن پره، اَبل پاز و اکتاویو پاز نوشته بودم:
« شور و شیفتگیهای ما در زندگی مارپیچهای غریبی را در مینوردند، منظومه یا صورتِ فلکی (هماختران) برآمده از زیستههای ما پیامدِ یک صراطِ مستقیم نیست. درهمتنیدهگیِ درنوشتن و درنوردیدن، به واژهی «سرنوشت» در ذهنِ و زبانِ فارسی من پژواکِ عجیبی میبخشد. در زبان فرانسه تفاوت ظریفی میان دو واژهی destin وdestinée هست که بهآسانی به فارسی ترجمهشدنی نیست. رائول ونهگم این روزها نوشتن کتابی را به پایان رسانده که عنواناش De la Destinée « دربارهی سرنوشت» است. وقتی از او دربارهی این تفاوت میپرسم با اشاره به شارل فوریه، معنای « سرنوشت ِ مقدر و ازپیش معینشده» را در برابرِ « سرنوشتی که هر انسان برای خود میسازد» قرار میدهد. به تعبیر من منظور سرنوشتی است که با درنوردیدناش خود نویسندهی آن ایم. هرچند تنها درپایان و با به سررسیدن عمر، راههای طیشده « نقشه» ای از سفری به نام زندگیِ را ترسیم میکنند.
رائول ونهگم پیش از انتشار این کتابش، بخشهایی از آن را برایم میفرستاد، بعد با طولانی شدن فرایند چاپ، فایلِ تایپشده یا به اصطلاح دستنویس آن را در اختیار من و یکی از دوستان گذاشت. تا اینکه سرانجام کتاب چاپ شد و به دست من هم رسید. این بود که هفتهی گذشته آن را بار دیگر با شوقی سرشار خواندم و مانند همیشه، میل به تقسیم و به اشتراک گذاشتنِ ثروت و غنای این کتاب، که من آن را نقدِ نیچهای نیچه نیز میدانم، از طریق ترجمهی آن به فارسی، در من زبانه کشید. اما شمار بسیاری از این گونه آثار در برابر من است و بعید میدانم دستِ تنها بتوانم همه را به موقع ترجمه کنم. مگر آنکه « معجزه» رخ دهد و درخواست « دستِ من کمک ز دست شما میکند طلب » برآورده شود، و مترجمان دیگری آستین بالا بزنند.
تا فراهم شدن چنین زمینه و امکانی، تا جایی که برایم میسر است دربارهی این گونه آثار به نکتههایی میپردازم یا گوشههایی از آنها را ترجمه میکنم تا هم خودم حسرت به دل نمانم و هم عرصهی الفت و آشنایی بیشتر با ابعادِ این آثار برای خوانندگان فارسیزبان ایجاد شود.
از گذر این فرایند، پرداختن به فراز و نشیبهای ترجمه و تعمیق و تشدیدِ حساسیت و شمّ ترجمه نیز، به گمانم، ممکن میگردد.
« در بارهی سرنوشت » آخرین کتابی است که رائول تا کنون نوشته است. و به نظرِ من کیمیاگرانهترین کتابِ اوست تا به امروز. رقصِ شوریدهی ذهنیتی سرکش در نقدِ مفاهیمی نیچهای چون « amor fati سرنوشتدوستی، عشق به سرنوشت » و لابیرنت، برپایهی بسط و تعمیقِ چشماندازِ فوریهای، و تکیههای عمیقاً شاعرانه به تونالیتههای مورد علاقهاش، بهویژه هانری لوفهوِر، استفان تسوایک، مالارمه و هولدرلین.
اطلاع دارم که رائول صفحات بسیاری را که به منظور این کتاب نوشته بود، برای کاستن از حجم کتاب کنار گذاشت ( که همان بخشهای کنار گذاشتهشده نیز میتواند مبنای کتابِ دیگری باشد ) و کتاب حاضر در پنج بخش چنین فهرستبندی شده:
۱- مقدمات
۲- لابیرنتِ وجودی مسیرِ آگاهیِ ازخودبیگانه است
۳- آگاهیِ انسانی و کیمیاگریِ منِ خویشتن
۴- میل و قصد
۵- بایدـبود ِ فراشدِ انسانی مستلزم پایانیابیِ چشماندازِ مرگ و پیدایشِ یک سبکِ زندگی است.
( کلمهی بایدـبود را فعلاً همچون معادلی برای devoir-être گذاشتم، همچنانکه میتوان خواست ـبود را در برابرِ vouloir-être گذاشت. منظور از این عباراتِ ترکیبی حالاتی است که آدم برای خود تعیین میکند چه باید باشد، و چه میخواهد باشد. اولی بر وظیفهای که انسان آگاهانه برای خود تعیین میکند و دومی بر میل و خواست او به اینکه چه دوست دارد باشد دلالت دارد. این عبارات در بسط و تداعی با عبارتِ « انسان چه گونه همانی میشود که هست » یا « به آنچه هستی تبدیل شو» بیشتر معنا مییابد.)
نخست در بارهی عنوان و موضوعِ کتاب بگویم. همانطور که پیشتر اشاره کرده بودم، در فرانسوی دو کلمهی « تقریباً » مترادف هست که ما هر دو را با سانواژه یا معادلِ « سرنوشت » به فارسی برمیگردانیم: destin و destinée . اما رائول برای این دو واژهی به ظاهر و معمولاً مترادف دو معنای کاملاً متمایز قائل است و تمام کتابِ اخیرش حولِ همین تمایز و تفاوتِ ماهوی میچرخد.
در بارهی این دو واژهی فرانسوی مختصر توضیحی لازم است:
مفهومِ « موئیرا Moïra» که در یونانی قدیم به معنی « قسمت، نصیب » بود، در لاتین fatum (تقدیر) و در زبان پروانسال desti و سپس destin ( سرنوشت ) نامیده شد. و صورتِ فعلی ِ destiner را پیدا کرد، که کلمهی destinée اسمِ مفعولِ آن است.
در واژهنامهی لیتره کلمهی destin چنین معنی شده:
۱- تسلسلِ جبری و زنجیرهی ضروری امور ؛ ۲- بخت و قرعه ؛ ۳- وضعیتِ تعیینشدهای که از آن گریزی نیست؛ ۴- زندگانی.
فعلِ destiner نیز چنین معنی شده:
۱- تثبیت، تعیین و مقرر کردن از طریقِ زنجیرهی امور؛ ۲- تعیین کردن ، تخصیص دادن و در نظر گرفتنِ کاری برای شخص یا کاربردی برای یک شیء ( سرنوشت دادن به چیزی) ؛ ۳- ( در وجه انعکاسی ) : قرار گرفتن به منظور و به قصدِ چیزی، هدفی، شغلی،
در ضمن کلمهی destination به معنای قصد و مقصد نیز از همین کلمه مشتق شده است.
دربارهی مترادف بودنِ دو کلمهی destin ، destinée در همین واژهنامه آمده است:
Destin ، سرنوشت، آن چیزی است که قصد و مقصد تعیین میکند ( destiner ) یعنی تسلسل و زنجیرهبندی جبری امور است. destinée آن چیزی است که حاصل و نتیجهی سرنوشت است ( اولی « سرنوشت »، دومی « سرنوشته » ). اما این دو کلمه چنان به هم نزدیک اند که با اندک اجحاف و سوءاستفادهای میتوانند به جای یکدیگر به کار روند. قسمت، بخت، نصیب، قرعه، میتواند هم در ارتباط با سرنوشت باشد و هم با سرنوشته، با این تفاوتِ ظریف که در حالت اول با جبر و ضرورت پیوند دارد و در حالت دوم با بخت و تصادف.
منظور من از این توضیحات لغوی این است که تفاوت میان این دو مفهوم را برای خوانندهی فارسیزبان محسوستر و ملموستر کنم. به طور کلی، رائول ونهگم « destin سرنوشت ِ مقدر و ازپیش معینشده» را در برابرِ « destinée سرنوشتی که هر انسان برای خود میسازد» قرار میدهد. که من آن را، با تسامح و بازیگوشانه، « سرنوشت » و « سرنوشته » ( درنوردیدنِ سرنوشت ) نامیدم، سرنوشته در معنایی نزدیک به سرگذشت.
در فرهنگِ طیفیِ زبان فارسی، زیر مدخلِ جبر و وجوب از جمله این معانی آمده:
جبر، الزام، اقتضا، ناچاری، ضرورت، اجبار، فقدانِ انتخاب، ناگزیری، تقدیر، ازپیش تعیینشدگی، اتفاقات، اوضاع، قانون طبیعت، حوادث قهری و غیرمترقبه، مایهی هلاک، منطق، نتیجهی لازم، تکلیف، وظیفه، آش کشک خاله.
سپس در زیر مجموعهی همین مدخل، برای مفهومِ تقدیر ازجمله این کلمات ذکر شده:
سرنوشت، آتیه، قسمت، نصیب، بخت، طالع، اقبال، شانس، محشر، قیامت، معاد، آخرت، اصول دین، شگون، فال.
در مجموع، مسئله این است که مفهومِ جبر و تقدیر محتوم، به مدت چندین هزاره تقریباً در همهی زبانها و فرهنگها سیطره داشته است. این که « ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز »، یعنی انسان بازیچهی نیرویی مهارناپذیر است و محکومِ سرنوشتی مقدر، زیربنای تقریباً همهی اساطیر، ایدهئولوژیها، ادیان و جهاننگریها بوده است.
رائول ونهگم از شمار معدود کسانی است که این مفهوم را در تمام آثارش و بهخصوص در این کتاب آخرش به نقد کشیده است.
باری، شاید تفاوت میان دو مفهوم از سرنوشت را بتوانیم چنین خلاصه کنیم: باور به سرنوشتِ مقدرشده توسط نیرویی بیرونی destin و کیفیت، فراز و نشیبِ، و بهطور کلی رویکردِ فرد با واقعیات زندگیاش، یعنی سرگذشتی که برای خود رقم میزند را معادل destinée بگیریم. یعنی درنوردیدن، درنبشتنِ « سرنوشت ». ولی چون واژهی «سرنوشته» غریب است، من فعلاً destinée را سرنوشتِ فردی مینامم. در ترجمههای پیشینام صیغهی جمعِ آن را، از روی ناچاری، مقدرات نامیده بودم.
اما مختصری از شکل و محتوای این کتاب:
دربارهی سرنوشتِ فردی، ۲۳۵ صفحه است. پس از پیشگفتاری حدود پانزده صفحه، فصلی با عنوان مقدمات آمده شاملِ ۶۰ صفحه. این بخش از نظر من چکیدهای الماسگونه است از اندیشهی نقادانهی رائول ونهگم، یعنی خلاصهای متراکم و درخشان از هرآنچه تا کنون اندیشیده و نوشته است. و سپس بخشهای دیگر ِ کتاب با عنوانهایی که یاد کردم.
فصل دوم کتاب با این عبارات آغاز میشود:
[ من در پیشپاافتادههای بنیادی ــ و سپس با بسطِ آن در رسالهی زندگیدانی ــ تمایزی واضح میان زندگانی و زندهمانی قائل شدم. خواستام این بود که از این طریق خصلتی برّاتر و رزمندهتر به موضوعی بدهم که هانری لوفهور (در نقدِ زندگیِ روزمره) ملاحظه کرده بود: « زندگیِ خصوصی، زندگیِ محرومشده از همهچیز است [۱]».
قصدِ من واکردنِ کلافهای درهمتابیده از هستیای بود که در آن طعمهجویی، کار، قدرت، قربانیگری، سود، مسابقه، رقابت، از دستیابیِ من به یک زندگیِ بهراستی زیستهشده { زیستنِ راستینِ زندگی } جلوگیری میکرد. من عرصهی نبردی سردرگم میانِ بودن و داشتن، میانِ آگاهی و روح بودم. درست در بطنِ هستیِ من نبردی دیرینه میان دمِ گرمِ انسانی و استیلای یخینِ « محاسبهی خودخواهانه » جاری بود.
لابیرنت آن شکلی است که در من احساس و حسکردِ امعا و احشاییِ به دام افتادن به خود میگیرد. همچنانکه امعا و احشایی هستند پیچوخمهای هستیای که درجستوجوی یک زندگی راستین است و، از بنبستی به بنبستِ دیگر، جز به غیابِ آن نمیرسد. ]
رائول ونهگم سپس از چنین منظری به نقدِ مفهوم لابیرنت میپردازد و به جای آن از مفهومِ تشبیهی مارپیچ یا شکل حلزونیِ آگاهی و زندگی دفاع میکند. از نکتههای بسیار جالب یکی هم یادآوری معنای ریشهشناختیِ کلمهی لابیرنت است: از labrys به معنی تبرِ دولبه، که در ساختنِ لابیرنت به کار میرفته است.
نقد از این انگارهی فضاـمکانی با نقدِ او از مفهومِ رایجِ زمان ادامه مییابد، تا از مفهومِ مسلط زمانمکان فرابگذرد. در این چشمانداز نیز پشتوانه و مبنای رویکردِ او نظریهی لحظهها از هانری لوفهور است. پس برای درک بهتر این مبحث، در فرصتی دیگر نخست خلاصهای از این نظریه را به فارسی ارائه میدهم.
[۱] – در فرانسوی، فعلِ priver هم به معنی خصوصی کردن است و هم محروم و عاری ساختن. عبارت la vie privée یعنی زندگی خصوصی، اگر با حرفِ « از» همراه شود، میتواند زندگیِ محرومشده نیز معنی دهد.
جالب اينکه «نوشته» و «نبشته» هم در معنايی نزديک به سرنوشت در فارسیی کلاسيک به کار میروند. البته «نوشته» را به خاطرِ کاربردِ رايج ديگر نمیتوان به اين معنا در ترجمه به کار برد، اما «نبشته» شايد بتواند به جای «سرنوشته» به کار رود (يک ملاحظه هم اينکه، خودِ «سرنوشته» در فرهنگِ سخن به معنای «عنوان» و «تيتر» آمده).