دوستِ دریادلی از کرانهی خلیج در پیامی سرشار از شوقِ زندگی مرا به نوشتنی عیدانه فراخوانده. کاری که گهگاه با چرخش فصل و سال کردهام. او به شمِّ همدلی پی برده که باز درگیرِ تعلیق و تعویقام، در کسوف و جزرِ کلام. به او گفتم علتاش چیست. و اشاره کردم که چگونه چندی پیش در یکی از روزهای میانهی زمستان، غرق در حالی ملانکولیک (کلمهای که به “افسردگی” ترجیحاش میدهم)، به آتشفشان فکر میکردم،...