آرام حیوان، آرام!بر دهانهی آتشفشانِ درون، به این زبانهی بیزبان به خود میگویممذابِ کلماتِ جوشان، غلتان، که خوابشان نمیبردتا خوابم ببرد، تا کلمات به رؤیا و تصویر بدل شوندرام نمیشوند تا آرام شوم. فَوَران بهار است؟ آتشفشان زایش؟کلماتِ نازاده در زهدان زبان به هر سو سر میکوبندتا نوزادم شوند، تا زائوی زبانم شوم، زبانِ زبانهبه افسونِ رم و رامِ حرف آرام ای جانورِ رمیدهمرا بافتنِ لگامی از کلام...