۱- طی چند روزی که مشغول نوشتن این مطلب بودم، ذهنم عرصهی پژواکِ این آواهای عاطفی بود: یاد و خاطرهی پرسهزنیهایم در سیلسماریا و خواندن قطعاتی از زردشت در هیبتِ کوهساران آلپ، و بعدها دیدارم از خانه ـــ موزهی رمبو در شارل ویل مزییهر، در دشتهای یکنواحتِ آردِن. یاد خانم متبسم و مهربانی که مسؤول موزه بود، و از من خواست به فارسی در یادنامهی بازدیدکنندگان از موزه، چند سطری به فارسی بنویسم...
باز هم مشکلِ ترجمه
در حال ترجمهی مقالهای هستم از بنژامن پره، به نام «شورشگر در تعطیلات آخر هفته» که نقدی است بر دیدگاههای آلبر کامو در کتاب انسانِ شورشگر. برای آوردن نقل قولهایی از این کتاب به سراغ ترجمهی فارسیِ آن «انسانِ طاغی» رفتم، ولی با دیدن خطاهای آن از خیرش گذشتم. بعد، ضمن جستوجو در بارهی کاربردِ واژهی « لیبرتر» در متنهای فارسی، یافتن چند ترجمهی فارسی ذوقزدهام کرد. چندین مقاله از...
هولدرلین هم!
در یادداشت قبلی، به این مسئله اشاره کردم که برای نقل قول آوردن از روی ترجمههای فارسیِ آثار مورد استنادم با چه موانعی روبهرو میشوم. اما گاهی غافلگیر هم میشوم.
جمعه، زیر چتر لوترهآمون
صبح، همینکه پلکهایم بیاختیار باز شدند تا بیداری را به آرامی احساس کنم، و از دنیای رازآمیز خیالها و رؤیاهای شبانه به سوی واقعیتِ روز پل بزنم، مثل اغلب صبحها، میدانستم که برای بیرون آمدن از دنیای درون و رفتن به زیر بارانِ « اخبار» ناگوار ِ روز باز باید چترم را بازکنم. ستیز میان اصلِ لذت و دلخواستهای درونجوش و اصلِ تحمیلی و برونزادِ واقعیت، ستیز میان ممکناتِ بیکرانِ کودکی و ناممکناتی است...
« ترجمهخانه»ی من
امروز بخش جدیدی در سایتام درست کردم با عنوان « ترجمهخانه»، با این انگیزه که گاهگاهی به مسائل ترجمه بپردازم. روی سخن در این بخش بیشتر با مترجمان و علاقمندان به ترجمه است، اما به دلیل شمول ِ داوهای مهمِ پدیدهی ترجمه، بهویژه در جامعهی ایران و کشورهای فارسزبان، و همچنین شتابِ فرایند ترجمه در زبان کُردی، گمان میکنم تأمل در این امر برای هر کتابخوانی در جغرافیای مناطقِ ما جالب باشد. در طول سی و...