در آغاز راهاندازی این وبسایت، از دهکدهی اندیشگی خود و همولایتیها یا همدهکدهایهایی که نامشان رزق روح من است یاد کرده بودم و از میل و انگیزهام به تقسیم و اشتراکیکردنِ این رزق. یا اگر زندگی را سفری بدانیم، میخواستهام با الهام از همسفران خود بگویم. من هم راهی این سفر سوار اتوبوسی شده بودم که کسانی در ایستگاههای قبل سرنشین آن شده بودند و میدانستم یا مشتاق بودم که کسان دیگری در...
از بهار تا بهار با شاهپرک زندگی
تاریخ انتشار آخرین نوشتهام در این وبسایت، ۱۷ آوریل یعنی اواخر اولین ماه بهار پارسال است. رشتهی فعالیت این وبسایت در عمر ۹ سالهاش چندین بار دچار وقفه شده و من هر بار تفسیر مختصری از علتهایش را به موضوعی برای ازسرگیری این فعالیت تبدیل کردهام. اما دلایل تعلیق یکسالهی اخیر برایم مغاکینتر و توانفرساتر از همیشه بوده، و نوشتن در بارهی آن نیز رویکرد و توان دیگرگونهای از من میطلبد. و...
خوانش ناعقلانیِ زندگی
در یکی از شبهای سال ۱۸۸۶، مالارمه تحت تأثیرِ حرکاتِ رقصِ اِلنا کورنالبا[1] اشکال این رقص را استعاره و ایجازی بهصورت یک «نوشتار تنانه» میداند در بیان چیزی که نگارشِ آن به نثرِ مکالمهای یا توصیفی به پاراگرافهای بسیار نیاز دارد، و سپس آن را « شعری فارغ از هر گونه ابزارِ یک کاتب» مینامد. گاهی در نوشتههایم کلمهی sidération را به کار بردهام در توصیف حالتی شبیه به صاعقهزدگی که انسان را...
پژواکی از مارسل مورو
در این چند روزی که آمیزهای از کوفتِ کورونا و کلبیمسلکیِ دولت مافیایی در بیاعتنایی به وضعیت وخیمِ خانههای سالمندان، تنِ مارسل مورو را در قعر عفن خود خاموش کرده است، شرارههای ذهن و زبانِ شاعرانه و عاشقانهی او هر لحظه در اعماق وجودم روشنتر میشود. مثل همیشه، خواندن صفحاتی از هر کتاب او، در من اثری از شفا و گرما میآفریند، و آتش میل به ترجمهی متنهای دیگری از او را در من شعلهورتر میکند. اما...
پیام رائول ونهگم به مارسل مورو
مارسل، سلامِ زندگی برتو که هرگز از بزرگداشتاش بازنایستادی و معافات میدارد از فاتحهخوانیهایی که لگامگسیختگیِ سود با شتابی سهمگین در همهجا میگسترد. غمِ رفتنِ اجباریات به لهیب خشم آمیخته است. این خشم نیز شیوع مییابد و من بیصبرانه چشم به راهم تا این اراذلِ آدمکش را به سکوت فروکشاند و از مقابل چشممان بروبد، اراذلی که سفاهت و لودگیشان نیز دیگر ننگینیشان را نمیپوشاند. اینکه تو را به...
مارسل مورو ؟
همین دو روز پیش، دوست نازنینی از سواحل خلیج در پیامی صوتی از من خواسته بود تا باز از و دربارهی مارسل مورو بنویسم. میدانم که همین اندک متنهایی که از او به فارسی منتشر کردهام به دل خوانندگانی نشسته است. این را به خود مارسل هم گفته بودم و نسخهای از نشریهای فارسی در سواحل خزر را به او داده بودم ، که ترجمهی مرا از متنی از او همراه با عکساش بازنشر کرده بود. مارسل، که شیفتهی رسم حروف بود و...
هنرهای دل و اندرونی، بخش دوم
ــ شاهدِ گوشبهزنگِ روندِ جوامع باش، اما در برابرِ یاوهبافیهای سیاسیها و سیاستها ناشنوا بمان. اگر از لحاظِ احساسی به چپ گرایش داری همین قدر که اندیشهای برآمده از غریزهی توست، ولو دیگران آن را اندیشهای ارتجاعی بدانند، از بیانِ آن نترس. اما مراقب باش روندِ زنجیرهوارِ این اندیشه تو را با خود نکشانَد، آن را بهگونهای که قوای دشمن انتظار دارد شرح و بسط نده.
میانپردهای در وصفِ وادادگیها
متنی که با عنوان هنرهای دل و اندرونی ترجمهاش را از مقالهی پیش آغاز کردم، به دلِ شماری از خوانندگان نشسته و پیامهایشان مرا به ادامهی انتشار این متن و چنین متنهایی دلگرمتر کرده است. اما در اثنای کار برای به پایان رساندن ترجمهی بخش دوم و انتشار آن، اقلیم ذهنی و عاطفی من دستخوش تلاطمهایی شد که میخواهم پژواکی از آن را به صورت این میانپرده و پیش از ادامهی آن متن در اینجا بیان کنم...
هنرهای دل و اندرونی
دو سال پیش در ایامی مشابه، در معرفی مارسل مورو و ترجمهی قطعهای از او نوشته بودم:
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنیسازی شعورِ خویشاند. گاهی عصاره و لب و لبابِ جامعهی نمایشگریِ یکپارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا میشود.
مارسل مورو، سنگرِ امروزِ من
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنیسازی شعورِ خویشاند. گاهی عصاره و لب و لبابِ جامعهی نمایشگریِ یکپارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا میشود. بیبی سیها و بابا سیهای نمایش یکریز خبرنگار و کارشناس و تحلیلگر عَلَم کردند تا به ما بقبولانند « اتفاقی تاریخی» لحظه به لحظه در شُرفِ وقوع بوده و سرانجام به وقوع پیوسته است. باید برای در امان ماندن از سیلِ...