* در مقالهی پیش، ضمن اشاره به چشماندازی که بستر و بافتارِ موضوع و رویکرد تحلیلیام را مشخص میکند، و با استناد به یک بازخوانی از مفاهیم و نقد مطرحشده در کتابِ جامعهی نمایش، به عنوان مدخل نظریِ مسأله، سعی کردم زمینهای برای گسترشِ خوانش و برداشتام از انقلاب زنزندگیآزادی (که در چند نوشتهی اخیر در این سایت ارائه کردهام) فراهم سازم تا بتوانم مسألهی معناآفرینی و موقعیتسازیِ مرتبط به...
موقعیتسازی در و از زمان انقلابی
ــ کلمهی Utopia ، اوتوپیا، که توماس مور در سال ۱۵۱۶ برای عنوان کتابش برمیگزیند، در واقع حامل تفاوت و ابهامی معنایی میان دو کلمهی outopos (ناکجا) و eutops (خوشکجا، یا آرمانشهر) است. آمیزهی این دو معنا، جایی که نیست، و جایی آرمانی و خیالی، همچنان بر کلمهی اتوپیا غالب است. حدود چهار قرن بعد، گوستاو لاندئاوِر، آنارشیستِ سوسیالیست، در دو کتاب اصلی خود، انقلاب (۱۹۰۷) و فراخوان به سوسیالیسم...
APPEL COLLECTIF À LA SOLIDARITÉ AVEC LES INSURGÉES ET LES INSURGÉS D’IRAN
APPEL-COLLECTIF-A-LA-SOLIDARITE-AVEC-LES-INSURGEES-ET-LES-INSURGES-DIRAN
فراخوانِ جمعی به همبستگی با زنان و مردانِ سرتافته در ایراندریافت
انقلاب انسانی در روزگار داعشیعه
الف- مگر میشود این روزها حرفی زد و بغضِ حرف را حس نکرد. بغض را لغتنامهها هم متضاد با حُب، مترداف کینه و دشمنی معنی کردهاند، و هم «حالتی از گلو که شخص جلوِ گریه خود را بگیرد». درست معلوم نیست چه ارتباط لغوی و ریشهای میان این دو معنا هست. آیا بغض در گلو واکنشِ احساسی ـعاطفیِ ما در برابر کینهتوزی و عداوت دشمن است، یا احساس کینه و دشمنیِ ما به او، بر اثرِ احساس عدم توازن قوا، و نابرابری...
جایگزینی نسخهی پیدیاف پیشین
همراه با قدردانی از توجه دوستان و علاقمندان به متنی که دیشب در این سایت منتشر شد، با عنوان ترجمهی فوران زن زندگی آزادی، از همه خواهش میکنم نسخهی پیدیاف جدید را، که از خطاهای تایپی ویراسته شده جایگرین نسخهی قبلی کنند، و در صورت امکان این موضوع را به خوانندگان دیگر نیز اطلاع دهند. متشکرم.
ترجمهای از فَوَرانِ زن زندگی آزادی
الف ــ آن روز که از مرگ یدالله رؤیایی باخبر شدم مثل همهی دوستداراناش تکان خوردم و حسرت، و سیالهی خاطراتِ دیدارها وجودم را فراگرفت. چند سال پیش طی یکی از آخرین تماسهامان موضوع یکی از ترجمههای قدیمی او از مالارمه را مطرح کرده بودم، و با ارائهی نادقیق بودنِ آن ترجمه، ترجمهی دیگری از خودم از همان شعر را در اختیارش گذاشتم. با خوشرویی همیشگیاش گفت، اوه، من اصلاً دقت تو را نداشتهام. به این فکر...