دستهنقد و تحلیل

تعجب دارد یا ندارد؟  در حاشیه‌ی یک پرسش

 
در واکنش به متنی که دیشب در این وب‌سایت منتشر کردم، دوستم حسن مرتضوی در صفحه‌ی فیس‌بوک این « کامنت » و پرسش را مطرح کرد:
« بهروز جان. ممنون اما كمي لطفا توضيح بده چرا ابراز تعجب از سربرآوردن اجساد موميايي‌شده عجيب است؟ آيا ظهور دايناسورها فقط ناشي از ناداني يا تحریف سرچشمه‌هاست و در نتيجه چون مي‌دانستيم كه از همان ابتدا با چه روبرو هستيم نبايد تعجب مي‌كرديم؟»

درکِ خودزنیِ دختران در ایران و نقد یاوه‌بافی‌ها

در ۱۴ دی‌ماه مقارن با ۳ ژانویه امسال از سوی رسانه‌ای مَجازی و مُجاز در ایران گزارشی تصویری منتشر شد با عنوان « خودزنیِ دختران در مدارس ایران؛ آموزش و پرورش کی از خواب بیدار می‌شود؟» . در معرفیِ گزارش آمده است:

هم‌ریزگاه

 
کسانی که از انقلاب و مبارزه‌ی طبقاتی سخن می‌گویند بی‌آن‌که صریحاً به زندگی روزمره استناد کنند، بی‌آن‌که بفهمند چه چیزِ بنیان‌براندازی در عشق و چه چیز ایجابی‌ و مثبتی در نپذیرفتنِ اجبارها نهفته است، چنین کسانی جنازه‌ در دهان دارند.
( رائول ونه‌گم، رساله‌ی زندگی‌دانی، فصل یکم، بی‌معناییِ معناشده، بند ۴.)

اشاره‌ای گذرا به مرگ کاسترو و کاستریسم

 
 
این یادداشت را امروز در پاسخ به پیام دوستانی نوشتم که نظر مرا در این باره پرسیده بودند و خواهان متن‌هایی « منصفانه و نقادانه» در بررسی تجربه‌ی کاستریسم در کوبا شده بودند:

نیچه و رمبو در معرضِ عارضه‌ی مشقِ ترجمه

۱-
رؤیا منجم در یادداشت خود بر اولین چاپ ترجمه‌اش از کتابِ نیچه با عنوانِ آنک انسان ( ۱۳۷۴، فکر روز ) پس از سپاسگزاری از ناشر و  ویراستار در مورد انتخاب عنوانِ کتاب نوشته بود: « و من مثل کودکی که از فلسفه و منطق چیزی نمی‌فهمد دوست داشتم اسمِ آن را انسان مصلوب بگذارم، اما باورم بر این است که ناشر و ویراستار بیش‌تر از من می‌دانند، بیش‌تر از من نیچه را می‌شناسند و درست می‌گویند.»

حکایتِ مائویست شدن رمبو و باقی قضایا!

 

چند روز پیش نوشته‌ای از فرزان نصر خواندم حاوی این اطلاع که او در تداوم تلاش‌هایش در مبارزه با آلودگی‌های فضای ترجمه در ایران، دست به اقدامی بدیع ، خودمختار و آگاهی‌بخش زده است. بدین معنا که متنی به نام « سانسور و ترجمه » را خود ترجمه و صفحه‌بندی کرده و به نشانی شماری از ناشران فرستاده است تا شاید واکنشی پاسخگویانه در آن‌ها برانگیزد.

چشمانِ مرکبِ فروغ فرخزاد و محمد مختاری

ریشه و محور اصلیِ نقد و نگاهی که من می‌کوشم با ترجمه‌ها و نوشته‌هایم به زبان فارسی در اشاعه‌اش سهمی ادا کنم، شعر است، به معنا و در جایگاهی که با آغازِ شعرِ مدرن ( برای مثال رمبو و لوتره‌آمون در زبان فرانسوی)، جنبش‌های هنری پیشاهنگ ( لتریسم، سوررئالیسم، جنبشِ سیتواسیونیستی) و نیز در آثار نیچه به مثابه « فیلسوف ـ شاعر» داشته است.

پشتیبانی از جنبشِ « دفاع از منطقه» (Zad) در نوتردام دِ لاند.

یادآوریِ چند راه‌نشانه برای بهتر پی‌بردن به منظور و معنای این متن:
۱. یکی دیگر از مفاهیم بسیار مغشوش و مخدوش در واژگانِ سیاسیِ مدرن ــ در سرزمینِ ما غلیظ‌تر از جاهای دیگرــ دموکراسی است حتا وقتی آن را به واژه‌ی فارسیِ مردم‌سالاری ترجمه می‌کنیم.گواهِ  گویایی از این سردرگمی را، نمونه‌وار،  در برنامه‌هایی چون «پرگار» در تلویزیون بی‌بی‌سی یا در برنامه‌های مشابه‌اش در باباسی‌های دیگر می‌توان دید.

افتتاحِ عصرِ زندگان، ما و تمامیت، خوشبختی، و شب‌های ایستاده

آمیزه‌ی چند موضوع انگیزه‌ی مرکبِ من برای نوشتنِ این متن است: یکی این‌که چندی پیش یکی از خوانندگان دوستارِ این وب‌سایت از من در باره‌ی چگونه خوش‌بخت بودن در این جهان پُر ادبار پرسیده بود. خواننده‌ی دیگری نیز در پیِ مقاله‌ی اخیر، « تونالیته‌ی توتالیته»، در باره‌ی ارتباط مفهومِ تمامیت با زندگیِ روزمره‌مان پرسیده بود. از سوی دیگر، به این فکر بودم که در باره‌ی وضعیتِ اعتراض و مبارزه‌ی این روزها در...

تونالیته‌ی توتالیته: مرکب‌خوانی!

*
همیشه پیش از نوشتن، جمله‌هایی به یادم می‌آید. جمله‌هایی که در یکدیگر می‌پیچند و پژواک‌شان جمله‌هایی دیگری را در ذهنم به حرکت می‌اندازد. غلظت و تراکم افکارْ خودم را نیز به تحرک برمی‌انگیزد. پیاده‌روی و قدم‌زدن بهترین واکنش من در این جور وقت‌هاست. راه رفتن و اندیشیدن توأم با حس پدیده‌های بیرون، غلیان درون را آهنگ می‌بخشد. ریتمِ اندیشه‌ها، یا « اندیشیدنِ با پاها».

بایگانی

برچسب‌ها