مادهی ۱۰ الف ۱
هر موجودِ انسانی حق دارد در اتحاد و پیوند با خویش باشد
۱- هرکس حق دارد آگاهی از خویش را، در وحدت با تن و بیانِ ذهنیِ آن، بیدار سازد و رُشد دهد و آن هوشمندیِ حسی را کشف کند که با یکتاییِ تجربهی زیسته شکل میگیرد و به درک و دریافت موادِ فیزیولوژیکی و عاطفییی میپردازد که سرآغازِ ساختهشدنِ سرنوشت است.
تفسیر
اتحاد با خویش مستلزمِ کسبِ آگاهیِ تدریجی از وحدتِ روانتنانه است که همچون فراگذشتی از دوشاخگیهایی زیسته میشود که فعالیتِ مشقتبار به مجموعِ شیوههای اندیشه و رفتار اشاعه داده است. این آگاهی آموزش میدهد که ایجادِ شکافِ در تن به صورتِ ناهمگراییِ روحانی [معنوی] و جسمانی تا چه اندازه سرچشمهی جداییهایی است که هم علت و هم معلولِ فقرِ «هستیشناسانه» و تشعشعاتِ مرگبارِ آن هستند.
پیوند یافتن با آگاهی از تن، به قصدِ تحکیمِ زندهگیخواهی، بدون شک نخستین گام در راهی است که در آن، با زدودنِ خود از غیرطبیعیشدنی که حاصل وضعیتِ زندهمانی است، و نیز با الغایِ جداییهایی که از دیرباز توانهای بالقوهی ما را سد کرده اند، سرشتِ انسانیِ خویش را بازخواهیم یافت.
۲- آنچه در درون ما وجود دارد بیش از همهی فلسفههاست. اتحادِ هرکس با توانمندیهای آفرینندهاش بهترینِ مادهی حلکنندهی اندیشهی جداشده، شیادیِ معنوی [روحانی]، کارکردهای دستی و فکری و، ازهمینرو، آموزهها و باورهایی است که بهانهها و برائتتراشیهای بیشمارشان را تنپوشِ مضحکِ ترس و نفرت از خویش و از دیگران میسازند. مذهب و ایدهئولوژی، که جغجغههای سادهی ناتوانی در دوستداشتن و خود را دوستداشتن اند، سلاحی برای گسیلِ کشتارانگیزترین پاکسازیها بودهاند. زمانِ آن فرا رسیده تا آسمانِ ساختگی و جنگخواهانهی ایدهها را به روی زمینِ صلح و آرامشیافته بازآوریم.
تفسیر
از ویژهگی ارثیِ ژنتیکِ تن میتوان چنین برداشت کرد که آگاهی، که با آن فرد خود را به مثابه مادهی زنده حس و درک میکند، شاملِ یک آگاهیِ ابتدایی و پایهیی نیز هست که ویژهی اندامها و حتا سلولهاست و به یُمنِ وجودش هوشمندیِ حسی از این استعداد برخوردار است که خود را همزمان همچون برونتابیِ ارادهی زیستن و نیز همچون ارادهی بیهمتای خماندنِ اوضاع به سودِ امیال دریابد.
مادهی ۱۰ الف ۲
هر موجودِ انسانی حق دارد خودش باشد و آگاهی از یکتاییاش را بپروراند
۱- حقِ خودبودن حقی است که هرکس به مثابه سوژه به خود میدهد. این حق در پیِ آن است تا فروکاستنِ موجودِ انسانی به یک ارزشِ مبادلهیی، به یک کالا، به ابژهیی محکوم به دستکاریشدن، ناممکن گردد. تفاوت میان افراد برخاسته از گوناگونیِ انتخابِ شیوههای زندهگی توسطِ آنهاست. این تفاوت نمیتواند با طبقهبندییی خلط گردد که تمدنهای زراعی و کالایی با توسلِ به آن اعضای جوامعشان را بهآسانی بر طبقِ سلسلهمراتبی ردیف میکردند که به حکمِ نظامِ بهرهکشی و استثمار صادر میشد: درجهی قدرت و ثروت، رنگِ پوست، سن، جنسیت، منش، خاستگاهِ جغرافیایی، وضعیتِ اجتماعی، زبانِ خانوادهگی، وضعیتِ سلامتی (توان، ضعف، معلولیتِ جسمی یا ذهنی)…
تفسیر
۱- هر سوژهیی که با او چون اُبژه رفتار شود چیزی جز آگاهیِ معذب از مُثلهشدناش نخواهد داشت. مطالبهی یکتاییِ خود همانا خود را بهتمامی سوژهی انسانی دانستن است. فقط چنین عزمی میتواند فرایندِ شیءشدهگی را که ماهویِ اقتصاد است در هم بشکند. همچنانکه، بهتر از ترغیب و نصیحت به داشتنِ شمِ انتقادی، و نیز تمهیداتِ مجابسازی و اغفالکنندهگی که با تجاوز به تنها و آگاهیها آنها را در ریشخندآمیزترین ارتشها میگمارند و بر صحنهی سیاستِ نمایشی، خبررسانی، فرهنگی، تبلیغی، مذهبی، به بازی میگیرند، چنین عزمی میتواند این بازیها را به هم بریزد.
۲- خودبودن همزمان برخاسته از مشاهده و یک جویندهگیِ پیوسته است. نبردی است از سوی اکنونی که ما را میآفریند علیه گذشتهیی که ما را در انجماد و انعقاد نگه میدارد، مبارزهیی است میان بخشِ زندهی وجودمان با وارونگیِ آن که موجدِ مرگ است. هرکسی با معایب و محاسنِ بهارثبرده از دورانِ کودکیاش که در هر لحظه موادِ ساختنِ موقعیتهای روزمره را تشکیل میدهند، درگیرِ این مبارزه میشود. ما، در میانهی غرقشدن و سفری خوش، دریانوردانِ لذتی جاودانه در میانِ تبانییی از عناصرِ رام و رمیده ایم. هر کسی تنها کشتی و تنها مسافر این ماجراست و با حسکردها، هوش و ارادهی خود بهطورمطلق یکتاست. هیچ چیزی در این اقدام نمیتواند در معرضِ مقایسه یا قضاوت گذاشته شود. هویت را میل میسازد نه ضرورت.
تفسیر
وضعیتِ زندهمانی فردیتِ واقعی را طرد میسازد: موجودات و چیزها در این وضعیت مبادلهشدنی و معاوضهشدنی اند، نه از زمان برخوردارند، که با ریتمِ مشقتبارِ کار از بین میرود، نه از مکان، که چون غاری اشباحِ زندهگی راستین در آن ترسیم میشوند.
فردگرایی حاصلِ جدایی میانِ انسان با خودش و میانِ انسانها با خودشان است. تجلیلی است که فرد، تهیشده از جوهرِ خود به سودِ بازنمودِ انتزاعیاش، از گله و رمهگراییِ اجتماعی به عمل میآورد. تناقضِ ساختگی میانِ فردگرایی و جمعگرایی، هنجار و ناهنجار [عادی و غیرعادی]، همرنگی با جماعت و ضدِ همرنگی با جماعت، پیشپاافتاده و نامتعارف، همواره همچون دامچالهیی برای آدمهای عاصی، شورشگر، سرکش و بیرون از تعاریفِ رایج به کار رفته است. چهگونه ممکن است فردیت و یکتایی بدون خیانت به خویش به حزبی بپوندند که مدعی سرپیچی از انقیاد است و بر پایهی سرسپاری و انقیاد به مبارزهاش معنا میدهد؟
عقاید و نظرهایی که قضاوتِ یک دوران آنها را عجیبوغریب، نامأنوس و نامعمول شمرده است اغلب رادیکالیتهیی را که گاه و بیگاه بیان میکرده اند از آنرو از دست داده اند که خواهانِ تصدیق و بیاعتباری، تمجید و توهین شده اند یا دستِ کم آن را منبعِ برآشفتگی و تسامح قرار داده اند. هیچچیز به اندازهی ایدههایی که برای منحصربهفرددانستنِ خود نیازمندِ یک جمعِ همگانی اند با سلطهگری بر آگاهیها و تنها سازگار نیست. تنها اصالتِ ممکن آن است که در مکان ـ زمانِ موجودِ زندهیی زاده شود که به آفریدن و بازآفریدنِ خویش میپردازد.
۳- هر کسی محق است که لذتهای خود را بنا بر تمایلاتی برگزیند که تاریخِ زندهگیاش در او نگاشته و رمزگشاییشان مایهی لذتی افزون در اوست. موجودی که سرنوشتِ خود را در طرحِ جامعِ انسانیکردن بازمیشناسد در کثرتِ امیالاش یکی است. تعددِ گزینههایی که خواستِ زیستن عرضه میکند بنیانِ گوناگونیِ مفرطِ اشخاص است. میل به در خویش و با خویش بودن در همهجا الغاکنندهی سنگرهایی است که روحِ انتزاعی علیه کامیابیِ تن برافراشته است. همین میل است که سرانجام جوشنِ مَنشی را که نظمِ امور همواره معرّف شخصیت دانسته است، در هم میشکند.