این پرسش ساده که چرا و از چه زمانی به جای خوشبختی، سعادت، کامیابی، بهروزی و مترادفاتِ این مفهوم، بدبختی، نکبت، تلخکامی و تیرهروزی و دیگر مترادفاتش بر زندگی بشر مستولی شده، انگار دیگر جز در ذهنِ کودکان نقش نمیبندد.
تصور کنیم موجودی از سیارهای دیگر به وضعِ بشر در طول ده هزار سال گذشته نگریسته باشد، آیا حیرتزده نمیشود از استمرار رنجی که انسان از آن نالان است؟ رنجی که دیگر نه برآمده از ضرورتِ مهار کردنِ سختیهای طبیعت بلکه حاصلِ روابط اجتماعی حاکم میان انسانهاست. روابطی که زندگی را وارونه و به ضدزندگی تبدیل کرده است.
چرا ارضاشدگی، خرسندی، و حسِ زندگیِ سرشار تنها به صورت بهشتِ از دسترفتهی گذشته یا بهشتِ موهوم آینده در آگاهی انسان خانه کرده است؟ چرا پا به پای گسترشِ کمّیِ امکانات غلبه بر رنجِ جسمانی، طول عمر و حتا پندار چیرهشدن بر مرگِ طبیعی، بارِ اینهمه مرگِ غیرطبیعی، و اینهمه دلمردگی و بیمایهگی حیات، بر چندین میلیارد انسان سنگینی میکند؟ چه حقیقتی آشکارتر از این که امکاناتِ تاریخاً و اجتماعاً فراهمشده بهراحتی میتواند ساکنان سیاره را از چنبرهی جبرِ زندهمانی و بقا رها سازد و راهِ آنان را به سوی زندگانی راستین بگشاید.
حاکمیتِ رنج و بدبختی بر سیارهی زمین نیازی به افشاگری ندارد. کیست که وضعِ موجودِ را «خراب» نداند. دیگر هیچ حاکم و هیچ قدرتی در جهان، با همهی بیآزرمیهای فرادستان، نمیتواند وجود بدبختی و « نارضایتیِ عمومی» را کتمان کند. خودِ حاکمان نیز از « وضعِ موجود» رضایت خاطر ندارند چه رسد به محکومان. سردرگمی و درماندگی، حاکم و محکوم، پوزیسیون و اُپوزیسیون، مدافع و معترضِ وضعِ موجود را بهیکسان فراگرفته است. تفاوت جای دیگری است: شکوه و نالهی صاحبانِ قدرت از «جای گرمی» بلند میشود، نظریهپردازها، احزاب، سازمانها و نهادهای گوناگونی که دست به انتقاد و گلایه از وضع موجود میزنند اما دست به ریشهی مسئله نمیبرند، دانسته یا ندانسته دروغ میگویند و آگاهی دروغینشان، که آن را به اذهانِ محرومان جامعه نیز سرایت دادهاند، علتِ بدبختی بشر را در هالهای از راز و رمز میپوشاند ( mystification).
گرچه هزاران سال است که انسان درد میکشد، اما نادر بودهاند شعورها و صداهایی که برای درمان بر ریشهی درد انگشت بگذارند. از همینرو جنگهای زرگری و واقعیِ هفتاد و دو ملت برپاشده و حاصلی جز تداوم رنجِ بشر نداشته است. رنجِ اجتماعیِ انسان از آسمان نازل نشده است، زادهی تقسیم و شکافِ اجتماع به دو بخش سروران و بندگان است، زادهی اعمال زورِ اربابان جامعه بر بندگان به قصدِ تخصیص وسایل، امکانات و نعمات زندگی به سودِ یک اقلیت برپایهی حرمانِ اکثریت است.
بگو دردت چیست تا بگویم چیستی و چه میخواهی. تنها شعوری رادیکال و براستی خواهان تغییر وضع موجود است که از استیلای چندهزار سالهی وارونگیِ زندگی کارد به استخوانش رسیده باشد. و این درد را به آگاهی برای آفرینشِ زندگیِ واقعی، و کامیابیِ انسانی تبدیل کند.
آنها که برای استیلای «شر و بدبختی» بر زندگی بشر به مفهوم تراژدی متوسل میشوند، با خلط معنای آن با تراژدیِ اجتماعی، که برخلاف مرگِ طبیعی محصولِ مناسباتِ اجتماعی است، توجیهکننده و شریکِ جرمِ کشتارِ زندگی اند.
برخلافِ تصورِ ایدهئولوژیک حاکم بر جامعه، بدبختی پدیدهای است که تاریخِ تولید معینی دارد. ایلهای اولیهی انسانی پس از دوران بقا از راه برچیدن رستنیها و صید و شکار، در مناطقی استحفاظی اسکان یافتند که فقط به اعضای ایل اختصاص داشت، و ایلهای دیگر به مثابه « بیگانه» از این مناطق بیرونگذاشته و طرد شدند. این اولین شکلِ تخصیصِ امکانات طبیعی سپس در نزاع و رقابت با ایلهای دیگر، به تقسیم جایگاه و سلسلهمراتبی از قدرت انجامید که محور آن تملک و تخصیص امکاناتِ موجود به سروران و اربابان و مطرود و محروم کردن بندگان و فرودستان از دسترسی به امکانات بود. آن شکل ابتدایی از تقسیمِ افراد به دارا و ندار، سپس در طول تاریخ ادامه یافت تا امروز به شکل خوفناک و مخربِ قدرتِ «سرمایهداران» سیارهی زمین را در چنبرهی خود بفشارد و با تبدیل زندگی به جنگی برای زندهمانی و بقا میلیاردها انسان را به حرمان، بدبختی و افسردگی دچار سازد.
هر فرد، هر گروه، هر حزب و هر برنامهای، که به هر دستاویز ایدهئولوژیک یا علمی و کارشناسانهای، خوشبختی روزمرهی همهی انسانها، برابری انضمامی در برخورداری از امکانات را، از هم اکنون و در همینجا، و نه پس از«روز موعود» و «سرزمین موعود»، پس از « انقلاب کبیر»، «انتخابات سرنوشتساز» و «برنامهی چندم اصلاحات»، بلافاصله و بیواسطه طرح و مطالبه نکند، دانسته یا ندانسته به استمرارِ حزبِ مرگ خدمت میکند.
بدبختی میلیاردها انسان هیچ توجیه و علتی جز اقتصادِ بهرهکشانه، سلسلهمراتبِ قدرتاش، و ایدهئولوژیِ «انسان، گرگِ انسان است» ندارد.
کافی است رهبرانِ اقتصاد و سیاستِ حاکم بر جهان، از بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول گرفته، تا رهبران احزاب خیلی چپی مثل سیریزا در یونان، مجبور و محکوم باشند چند ماه در سال را همچون میلیاردها نفر در تنگنای مالی و تهیدستی زندگی کنند، تا ببینیم آیا باز وعدهی سر خرمن میدهند.
مطالبهی بیواسطهی خوشبختی و بهروزی، این سنگِ محکِ مفقود و مسکوتماندهی تاریخِ تاکنون ضدانسانی، میتواند تاریخِ تولیدِ بدبختی انسان را به تاریخِ انقضایش تبدیل سازد.