دروغِ بولشوِیستی
نوشتهی: ژ. شازوف J. Chazoff
ژول شازانوف، معروف به شازوف، Jules Chazanoff, dit Chazoff ، در ۱۸۹۱ به دنیا میآید، در ۱۹۱۲ منشیِ گروهِ « جوانان آنارشیست» و عضوِ « کانون مردمیِ محلهی بلویل» است.پس از جنگ با نشریهی لیبرتر همکاری میکند. در ۱۹۲۴ در بازگشت از روسیه، دروغ بولشویستی را مینویسد. در ۱۹۲۶ به جرمِ برانگیختنِ نظامیان به نافرمانی به هشت ماه زندان محکوم میشود. درخواستِ کمکِ او از امداد سرخِ بینالمللی برای آزادشدن از زندان، و پس از آزادی تشکرِ او از این سازمان در روزنامهی اومانیته [ ارگان رسمی حزب کمونیست فرانسه] ، باعث انتقادهایی از او در جنبشِ آنارشیستی میشود.
بااینحال، به همکاریش با لیبرتر ادامه میدهد. سپس در ۱۹۲۷ به سازمان وحدتِ کمونیستی ـ آنارشیستیِ انقلابی میپیوندد و یک سال بعد از آن جدا میشود. شازوف که تا آنهنگام برقکار بود در سال ۱۹۳۳ کارگر مصحح میشود. در ۱۹۳۵ در کنفرانس اعتراض علیه اعلامیهی لاوال ـ استالین شرکت میکند. در زمان جنگ، در منطقهی لیون نقش بزرگی در بازسازماندهیِ سندیکای مصححان ایفا میکند. در ۱۹۴۱ بار اول توسط نیروهای آلمانی بازداشت میشود. بعد برای انجام یک عمل جراحی از زندان آزاد میشود. بار دیگر در نوامبر ۱۹۴۳ دستگیر میشود و « به عنوان اسراییلی» در بازداشتگاهِ درانسی نگاه داشته میشود و با رسیدن نیروهای متفقین در ۱۹۴۴ از آنجا آزاد میشود. و تا پایان عمرش در سپتامبر ۱۹۴۶ به مبارزهی آنارشیستیِ خود ادامه میدهد.
بخش ۱: لیبرترها و انقلاب روسیه
در یک نبردِ اجتماعی به عظمتِ نبردی که از امپراتوری کُهنِ تزارها نفس برید، پیدایشِ دستهبندیهای سیاسی یا فلسفیای که در پیِ نفوذ در جنبش و کشاندنِ آن به سمتوسوهای گوناگون بودند، امری ناگزیر بود. با اینحال، همهی این دستهبندیهای مختلف در فوریهی ۱۹۱۷ برای سرنگونیِ رژیم تزاری با هم توافق داشتند، و کودتایی که کرنسکی را به قدرت نشاند چیزی چیز پیشدرآمدِ یک جنبش بیکران نبود که چند ماه بعد سر برآورْد.
خرسندیِ مردمی، در آن دوره، بیش از آنکه از دیدنِ پیروزیِ دموکراسی باشد از دیدنِ فروریزیِ رژیمِ ننگینِ و خودسرانهای برمیخاست که قرنها بود در روسیه بیداد میکرد؛ و برای کرنسکی و عواملاش فقط چند هفته کافی بود تا حکومتِ جدید را بیاعتبار سازند، حکومتی که بر آن بود تا، همنوا با « متفقین»، جنگِ بزرگِ « حق و تمدن » را ادامه دهد. و هنگامی که، در اکتبر ۱۹۱۷، طبقهی کارگر به پا خاست تا تمامِ گذشته را ویران کند و جامعهی نوینی برپاسازد، در میان مردم تنها اقلیتی ناچیز حامی و مدافعِ رژیمِ دموکراتیکی بودند که کشتیِ آن پس از عمرِ کوتاهِ هشت ماههاش به گل نشسته بود.
سالها گذشته است و امروزه سیاستبازانِ کمونیست، با دل بستن به استعدادِ فراموشی و نادانیِ تودهها، سوسیالیستهای انقلابی و لیبرترها را متهم میکنند که با مبارزه علیه « حکومتِ شوراها » با عواملِ ارتجاعی متحد و مرتکبِ یک عملِ ضدانقلابی شدهاند. این استدلالِ معروفِ سنتی، که مدعی است ما نه فقط به سازِ ارتجاع میرقصیم، بلکه مزدبگیرانِ ارتجاع هستیم، به خودیِ خود بدسگالیِ مخالفانِ ما را برملا میسازد. آنچه شگفتانگیزتر است این است که کسانی که اکنون علیه ما برخاستهاند و بر کنشِ ما میشورند، کسانی که با استدلالهای مردمفریبانه قصد دارند ما را در نگاهِ زحمتکشان بیاعتبار سازند، همان کسانی هستند که در ۱۹۱۷ در آنسوی سنگر قرار داشتند و تمام نفوذشان را به کار بردند تا کانونِ حریقی را خاموش کنند که در شرق شعلهور شده بود و دامنهی آن تهدیدی بود که میتوانست نه تنها دامانِ اروپا که سراسرِ جهان را بگیرد.
چندان نیازی به یادآوری نیست که یکی از صلاحیتدارترین چهرههای کنونیِ حزب کمونیستِ فرانسه چه رویکردِ خصمانهای با انقلاب داشت و چگونه در ۱۹۱۷ به خدمتِ کلمانسو درآمد، و در مأموریتی رسمی که از طرف حکومتِ فرانسه به وی محول شده بود به روسیه رفت تا از کرنسکی بخواهد اتحادِ فرانسه ـــ روسیه را نگسلد و جنگ با « امپریالیسمِ آلمان» را تا به آخر ادامه دهد.
در محافلِ ارتودوکس [نابکیش] از بازترسیمِ این گذشته بسیار میپرهیزند، این گذشتهی دیگر دوردست، غنوده زیر سایهی « صلح » و محفوظ از خطر است، گوسفندِ وفادار تبدیل به گرگ شده و روحِ یک حواری کمونیست را در خود کشف کرده است. اگر وقتی برای تلف کردن داشتیم میتوانستیم خاستگاهِ اغلبِ سرانِ کمونیسمِ فرانسوی را پیگیری کنیم: اما چه فایده!
با اینحال، در همان دوران، لیبرترهای سراسرِ جهان، وفادار به احساسهای انقلابیشان و بهرغمِ اختلافنظرهایی که آنها را از بولشویستها جدا میکرد، در موضع گرفتنِ صریح و واضح تردید نکردند.
آنها با تمامِ انرژیِ خود به دفاع از انقلابِ روسیه برخاستند، بیآنکه بر سر زمان و تلاشی که وقفِ این امر کردند چانهزنی کنند، تا آمال و آرمانِ مردم پیروز شود.
هنگامی که کرنسکیِ بیلیاقت و ناتوان، زیر فشارِ کارگرِ پتروگراد و مسکو، مجبور شد قدرت را واگذار کند، همهی انقلابیان، و در صفِ مقدمشان لیبرترها ، سینه سپر کردند تا از انسانهای نوینی دفاع کنند که وعدهی آزادی و صلح به پرولتاریا داده بودند.
لیبرترها از بولشویستها دفاع کردند زیرا براین نظر بودند که، در برابرِ ناهمواریهای مبارزه، هیچچیز نباید در طبقهی کارگر شکاف بیندازد و شانسِ موفقیت را کاهش دهد، و اینکه همهی تلاشها باید وقفِ درهم کوبیدن نیروهای گذشته برای همیشه گردد.
اما در فردای کسبِ قدرت توسط حکومتِ شوراها، لیبرترها میان قدرت مرکزی و انقلاب دیوار نکشیدند. آنها همراه با همهی بینوایان، همهی مطرودان، همهی تهیدستانی که بدون سلاح و بدون نان، به نبردی غولآسا برخاسته بودند، مشوّقِ برنامهی بولشویستی شدند: « صلحِ بیدرنگ و همهی قدرت از آنِ شوراها ».
افسوس! سرورانِ بولشویسم به محضی که سردَمدارِ حکومت شدند خیلی زود وعدههاشان را فراموش کردند و سرازپانشناخته خود را به حیطهی سیاست افکندند. با وجود این، لیبرترهای خارج حاضر نشدند واقعهی شوم را در تمامی گسترهاش باور کنند. آنها، بهرغمِ خطاها و اشتباهاتِ زمامدارانِ روسیه، اعتماد به آینده را نگاه داشتند و همهی امکاناتشان را به کار بردند تا از حکومت و از انقلاب دفاع کنند.
کافی است، برای آگاهسازی خوانندهگانمان، برخی از بریدههای مقالاتِ مندرج در نشریهی لیبرتر، ارگانِ کوچک و شجاعِ آنارشیستهای فرانسوی، را نقل کنیم که کمونیستها با بدسگالی همیشگیشان آن را به جیرهخواری از بورژوازی متهم میکنند.
رفیقِ ما لوکوان در ۱۱ ژانویه ۱۹۲۰، یعنی شانزده ماه پس از روزهای بهیادمادنیِ اکتبر و نوامبرِ ۱۹۱۷ چنین مینویسد:
« ما همچنان این انقلاب را به عنوان سرمشق به زحمتکشان ارائه میدهیم، همچون انقلاب والایی که آنها نیز باید در اینجا انجام دهند.»
« همانگونه که رفقای آنارشیستِ روسی ما در این مقطع از تضعیفِ نیروی شوراها اجتناب میکنند، ما نیز از انتقادِ شدید به کارهای انجامشده توسط انقلابیان روسیه اجتناب میکنیم.»
در ۲۲ فوریه همان سال، هنگامی که نهادهای مالی و صنعتی بینالمللی تهدید میکردند که بار دیگر در روسیه مداخله خواهند کرد تا تلاشِ مردم را درهم بشکنند و دستاوردهای پرولتاریایی را نابود کنند، کمونیستهای لیبرترِ پاریس شهر را غرقِ پلاکارتها و آفیشها کردند تا به ترفندهای کاپیتالیسم اعتراض کنند و از طبقهی کارگرِ پاریس بخواهند تا صدایش را بلند کند و با برادرِ اسلاوتبارِ خود همبستگی نشان دهد.
فقط از ژوئن ۱۹۲۰ به بعد بود که، به دنبالِ برخوردِ دوپهلوی کراسین Krassine در لندن، و نخستین زد و بندهای رسمیِ حکومتِ روسیه با نهادهای پستفطرتِ مالی، انقلابیان صادق متوجهِ خطر شدند، و رییون Rillon در مقالهای که، دریغا ! بهدرستی الهام گرفته بود، چنین نتیجهگیری کرد: « این مرگ بولشویسم خواهد بود».
چهگونه جرأت میکنند، با بیاعتنایی به ابتداییترین وجه حقیقت، مدعی شوند که لیبرترها و سوسیالیستهای انقلابیِ چپ عواملِ ضدانقلاب بودهاند و این امر بدیهی را قبول نکنند که آنها وفادارترین مدافعانِ انقلاب بودهاند؟ آنارشیستها با امکاناتِ ضعیفِ خود هر کار ممکن و ناممکنی که توانستند انجام دادند تا انقلاب تار و مار نشود، اما به رغمِ تلاشهایشان انقلاب فروپاشید و براثر سیاستِ دو دوزه بازانهی حزب بولشویستی از دست رفت.
خبرها کمکم از روسیه میرسید. حلقهی آهنینِ بورژوازی بینالمللی از فشار خود میکاست، و تکهپارههای زندگی روسی به دست ما میرسید. تنها آنگاه بود که واقعهی شوم در تمامی گسترهاش بر ما پدیدار گشت. نخست ـــ بهطور ناقص ـــ پی بردیم که آدمها چه بر سرِ انقلابِ روسیه آوردهاند؛ فهمیدیم که چه سرکوبِ شدید و خشنی علیه کسانی به کار میرود که با فروختنِ این انقلاب به بورژوازیِ بینالمللی مخالف اند، و تصمیم گرفتیم از کسانی که، به نظر ما، براثر اشتباهاتشان از دست رفتهاند و براثر قدرتورزی و حکومتگری فاسد شدهاند، جدا شویم.
« دیکتاتوری پرولتاریا» صورتِ واقعیاش را به ما نشان داد، با همهی اجحافهایش، وقاحتهایش، خطاهایش، پیامدهای اسفبارش، و صورت خشنتری به خود گرفت هنگامی که شورشِ ملوانانِ کرونشتات رخ داد و به دستِ « حکومتِ شوراها » به خون کشیده شد و سرکوب گردید.
تبوتابِ جنایتکارانهی کسانی چون زینوویف و تروتسکی، که مطالبات برحقِ کارگرانِ پتروگراد را با شلیک توپ و تفنگ پاسخ دادند، نه فقط از سوی مخالفان کمونیسم بلکه از سوی خودِ بولشویستهای صادق نیز محکوم شمرده شد. با تمام اینها، با وجودِ دفاعِ قهرمانانهی انقلابیان، کرونشتاد از پای درآمد. پرولتاریا در روسیه نخستین شکستِ آشکارش را خورد و سرکوبی که ژنرال تروتسکی انجام داد از قساوتی که تییر در ۱۸۷۱ علیه کمون پاریس به کار برد، در عمل کمتر نیست.
این قطره آبی بود که ظرف را لبریز کرد. همبستگی نشان دادن با آدمهایی که از دیدِ بشریت محکوم اند، یک جنایت بود، حال میخواهد هر اسم و سابقهای هم داشته باشند. ما نخواستیم در چنین جنایتی سهیم باشیم. ما نخواستیم شریک جرم قتلِ هزاران زحمتکشِ روسی باشیم. ما صدایمان را بلند کردیم تا فریادِ درد و بیچارگیِ همهی آن کسانی طنینانداز شود که بی هیچ غرضی، با صداقت تمام، همه چیزشان را در راه انقلاب داده بودند و حالا میدیدند که این انقلاب نابود میشود و دارد به کامِ بورژوازی بینالمللی میگردد، که برای مقطع کوتاهی از آن ترسیده بود.
همه میدانند که بررسی و تحلیلِ بولشویسم چه مشکلاتی دارد. ما باید بکوشیم براین مشکلات چیره شویم تا منظری اجمالی از موقعیت را به خواننده نشان دهیم و از دلِ آن آموزشهایی را بیرون بکشیم که برای تکاملِ جنبشِ اجتماعی بینالمللی ضرورتی حیاتی دارند.
ما پیشتر گفتیم که قصدمان بههیچرو ارائهی یک کارِ فلسفی نیست، بنابراین روی نقدِ مارکسیسمی که منبعِ الهامِ رهبرانِ جنبش بولشویستی، و بهویژه شخصِ لنین، بوده است درنگ نمیکنیم. ما فقط بهسادگی روی امورِ زندگی رایج و روزمره درنگ خواهیم کرد، یعنی روی دادههایی که قابل انکار نیستند و وضعیتِ جانکاهی را برجسته میسازند که کارگر و زحمتکشِ روسی در آن دست و پا میزند.
اوضاع و عواملی که عقبنشینیِ انقلاب روسیه را رقم زدند متعدد بودند، و غرضورزانه خواهد بود اگر همهی بار مسؤولیتها را بر دوشِ رهبرانِ کنونی روسیه بگذاریم. بااینحال، هرچند هم آدمهایی که اکنون هفت سال است روسیه را دیکتاتورمآبانه رهبری میکنند سزاور آن باشند که مشمول شرایطِ تخفیف جرم قلمداد شوند، باز اشتباه وخیمی خواهد بود که عدم صلاحیت و فرقهگراییِ آنها مسکوت بماند.
بنابراین ضرورتِ کیفرخواست واضح و مسلم است. بهتر است لابلای دادههای تاریخی مربوط به جنبشهای فوریه تا اکتبر گم نشویم، همهی کسانی که، از دور یا نزدیک، توجهی، هر چند اندک نیز، به مسئلهی اجتماعی داشته اند تحول سریعِ کودتای فوریه را میشناسند و میدانند چهگونه به یک انقلاب اجتماعی تبدیل شد. آنچه ما قصد داریم نشان دهیم نقشِ شومی است که بلشویسم در جنبش اجتماعی روسیه ایفا کرد و ناتوانیاش در پاسخِ مثبت دادن به نیازهای طبقهی کارگر.
ما را سرزنش میکنند که چرا همهی موانعی را که سرمایهداری به منظور جلوگیری از پیشروی انقلاب برافراشته است نادیده گرفتهایم. اگر گاهی کمبودهایی به شیوهی توضیح و اثباتهایمان راه یافته است، صادقانه از این بابت متأسفایم. مسئله چنان پیچیده است که ممکن است، بهرغم همهی توجه و خواستِ ما، نکتههایی فراموش شده باشد. همچنین شاید ما را متهم کنند که اشتباهات را بهآسانی خاطرنشان کردهایم و از محاسنِ انقلاب حرفی نزدهایم. در اینجا میکوشیم در چند کلمه این اتهامِ احتمالی را از میان برداریم.
بدیهی است که انقلاب روسیه کشور را دگرگون ساخته و مردم از برخی بهبودها برخوردار شدهاند. با قبول این فرض که رژیم کنونی بر رژیم پیشین ارجحیت داشته باشد، آیا این دلیلی کافی برای پیوستن به بولشویسم است؟ ما فکر نمیکنیم. هیچکس مزایایی را که انقلاب فرانسه برای مردم به ارمغان آورد انکار نمیکند. با این حال به ذهن یک انقلابی خطور نمیکند که به این دلیل باید از جمهوری دفاع کند. وانگهی، بهبودهای حاصلشده صرفاً ثمرهی شورش هستند و بههیچرو برآمده از فعالیت یک حکومت نیستند، حال میخواهد این حکومت به هر اسم و عنوانی هم آراسته شده باشد.
بنابراین انقلاب روس، همچون تمام انقلابهای پیشاز آن، روسیه را دگرگون ساخت. حال خواهیم دید این دگرگونی تا کجا بوده و آیا هر آنچه را که از آن انتظار میرفته برآورده کرده است یا نه.
فراموش نمیکنیم که کسانی چون یودِنیچ Youdénitch ، وِرانگل Wrangel ، کولچاک Koltchak ، تبدیل به عواملِ امورِ مالیِ جهانی شدند و کوشیدند تا کنشِ رهاییجویانهی مردمِ روسیه را در نطفه خفه کنند. ما نخستین کسان، اگر نگوییم تنها کسانی، بودیم که این جرگهی ماجراجویان را که همیشه آماده اند تا خود را به خریدارانِ بهتر بفروشند، محکوم و منفور شمردیم. ما میدانیم که برای درهمشکستنِ نخستین انقلاب پرولتری از هیچ اقدامی فروگذار نکردند؛ اما این را هم میدانیم که خلقِ روسیه، در میان رنجها و حرمانها، توانست با قهرمانی به همهی این زدوبندهای ضدانقلابی پاسخ دهد و با ایمان، شجاعت و توانِ خود از پسِ همهی این جیرهخوارانِ ارتجاع برآید.
سپس اینکه، آیا موضعگیریِ بورژوازی جهانی در جریان رویدادهای روسیه جای تعجب دارد؟ مگر این بورژوازی میتوانست در مقابلِ درام اجتماعیای که در روسیه میگذشت بیطرف بماند؟ مگر نقش او درست همین نبود که از امیتازاتِ خود، که در سطح ملی و بینالمللی به خطر افتاده بود، دفاع کند؟ آیا انقلابِ درحالِ پیروزیِ روسیه شمشیرِ داموکلسی برفراز سرش نبود؟
ما از بورژوازی هیچ درخواستی نداریم بکنیم و از او انتظار هیچ گذشتی نداریم. در نبردی که ما را رویاروی سرمایه قرار میدهد، در جنگِ ما علیه برخورداران از امتیازات در سطح جهانی، مسئلهی غالب مسئلهی نیروست. تا زمانی که ضعیفتر باشیم همچنان زیر یوغِ کسانی که ما را استثمار میکنند باقی خواهیم ماند بی آنکه حقِ شکوه و شکایت داشته باشیم. ما بورژوازی را مورد هیچ نکوهشی قرار نمیدهیم. او از خودش دفاع میکند و حق دارد.
از توانِ خودمان یا آنچه میتواند باشد آگاه شویم و برای غلبه بر توانِ سرمایه خود را سازمان دهیم. دشمنان خود را را دست کم نگیریم، نیرویشان واقعی و هنگفت است؛ شکستِ دادنِ آنها فقط به ما بستگی دارد، اما برای این کار باید ما یکدیگر را بشناسیم و دوستانمان را انتخاب کنیم.
بنابراین از برخوردِ بورژوازی تعحب نکنیم.
اما اشتباهات آدمهایی که از روی اختیار و اقتدارِ خود تصمیم به اِعمالِ دیکتاتوریشان گرفتند، مشعلِ انقلاب را از دستانِ مردم بهزور ستاندند و قدرت و آزادی مردم را از آنها ربودند، وزنهی بسیار سنگینی در قلع و قمع کردنِ انقلاب بود، و حقِ ما در انتقاد علیه این آدمها، با همهی بلندپایه بودنشان، یکپارچه به قوتِ خود باقی است.
.