مصاحبه با مصطفی خیاطی

rien n'est fini

اواخر سال ۲۰۱۴، انتشارات آلیا در فرانسه کتاب جدیدی عرضه کرد به نام « هیچ‌چیز تمام نشده است، همه‌چیز آغاز می‌شود». این کتاب حدوداً ۴۰۰ صفحه‌ای مصاحبه‌ی ژرار بِره‌بی با رائول ونه‌گم است. موضوع کتاب برای من به‌ویژه از آن‌رو جذابیت دارد که رائول طرحِ نوشتن کتابی با موضوعی مشابه را چندین سال پیش به خودِ من پیش‌نهاد کرد، و از آن هنگام تا کنون، پرسش‌هایی را به‌طور شفاهی و کتبی با او در میان گذاشته‌ام. اما راستش به مرور زمان نوع و نحوه‌ی موضوع‌هایی که من دوست دارم با رائول مطرح کنم پیوسته دستخوش دگرگونی‌های شده است. انگار به مصداقِ « کی شود این روانِ من ساکن این چنین ساکن روان که منم»، فراشدِ مواج و اغلب متلاطم ِ ابعادِ چشم‌اندازِ من مجال نمی‌دهد که بی‌قراری‌ها را در قالب معین « مصاحبه» قرار بخشم.
باری، پیش از خواندن این کتاب، به‌شوخی به رائول گفتم با این گفت‌وگوی مبسوط پس دیگر چه برای مصاحبه‌ی ما باقی مانده! او هم با لبخندی گفت، خواهی دید، آن‌چه منظور توست هنوز ناگفته مانده.
پس از خواندن کتاب، من هم همین را احساس کردم. یعنی که هنوز رائول یک سینه سخن دارد، و باید با سینه‌ای سخنِ همسان و همدل آن را به شرح گشود و به زبان آورد…
نکته‌ی جالب در کتاب یادشده این است که به درخواست رائول، بازگوکردنِ خاطراتِ رائول فقط به شخص خودش منحصر نشده، و ژرار بره‌بی همزمان با بسیاری از دوستان و همراهان رائول نیز مصاحبه‌هایی انجام داده تا خاطراتِ بازگوشده از زبان رائول در آیینه‌ی خاطرات مشترک با دوستانش بازتاب یابد و چندصدایی شود.
چشم‌گیرترین جنبه‌ی کتاب، تعدادِ فراوانِ عکس‌ها، اسناد، سرگذشت‌ها و اتفاق‌هایی است، که از زمان کودکی رائول تا هنگام پیوستن‌اش به جنبش سیتواسیونیست‌ها، اوج و فرود و سپس انحلالِ سازمان را دربرمی‌گیرد و تار و پودِ ماجرای فکری و مبارزاتی او را، همراه با معرفی هم‌رزمان و همراهانِ این جنبش در اختیار خوانندگانی قرار می‌دهد که اطلاع چندانی از سرگذشتِ این جنبش ندارند.
این نکته نیز گفتنی است که رائول ونه‌گم در این مصاحبه ضمن بیان وفاداری فکری و عملی خود به ریشه‌ها و انگیزه‌های جنبش سیتواسیونیستی با نقدی بی‌پروا و رادیکال به بررسی و ارزیابی کمبودها و اشتباهاتِ خودش و این جنبش در آن‌ زمان می‌پردازد.

از جمله دوستان رائول ونه‌گم که در این کتاب با آن‌ها مصاحبه شده، مصطفی خیاطی است. در کنار این مصاحبه، کپیِ نامه‌ای به خط گی دوبور و نیز کارت عضویت مصطفی خیاطی در کتاب‌خانه‌ی شهر استراسبورگ  درج شده است. با دیدنِ نشانی او روی این کارت، خاطرات خودم نیز تداعی شد! من ۹ سال پس از جنبش ماه مه مقیم شهر استراسبورگ شدم، در نزدیکی همان خیابان محل سکونتِ پیشین مصطفی، و پیش از تماس با خودش، با چند نفر از دوستانِ او که در « جنجال استراسبورگ» شرکت کرده بودند آشنا شدم.
اخیراً پس از انتشار ترجمه‌ی اشتباهی و نادرستِ متن « فقر و فلاکت در محیط دانش‌جویی» به فارسی، من ترجمه‌ی صحیح و درستِ این متن را همراه با ترجمه‌ی متن « واژگان اسیر» برای انتشار آماده کرده‌ام. این آخری را برای انتشار در یک کتاب در اختیار دوست ناشرم در ایران گذاشته‌ام. و برای انتشار اولی در وب‌سایت‌ام، منتظرم تا مصطفی یادداشتی را که می‌خواهد من در این ترجمه بگنجانم برایم بفرستد. فعلاً به عنوان پیش‌درآمدی بر انتشار این دو متنِ اصلیِ او، ترجمه‌ی مصاحبه‌ی اخیر با مصطفی را در اینجا می‌آورم.

مصاحبه با مصطفی خیاطی
توسط ژرار بِره‌بی، ۴ ژوییه۲۰۱۴

تو چه وقت و در چه اوضاع و احوالی با رائول دیدار کردی؟ او، چه از لحاظ شخصی و چه از لحاظِ سیاسی و نظری، چه تأثیری در افکار و احساس تو برانگیخت؟

ما رائول را کشف کردیم، می‌گویم «ما» زیرا در آن دوره، از ۱۹۶۲تا ۱۹۶۶، در استراسبورگ گروهی دوستانه تشکیل داده بودیم شاملِ تئو فره، خواهرش ادیت، ژان گرانو، بشیر تلیلی و خودِ من. با خواندنِ حرف‌های پیش‌پاافتاده‌ی بنیادی، منتشرشده در شماره‌های ۷ و ۸ نشریه‌ی انترناسیونال سیتواسیونیست I.S. نظرها و مشغله‌های مشترکی داشتیم. به گمانم این بشیر تلیلی بود که شماره ۷ نشریه را در اختیار داشت و ما یکی پس از دیگری آن را خواندیم. این متن ما را به‌شدت تحت تأثیر قرار داد. به نظرمان قوی‌ترین متنِ آن شماره‌ی نشریه بود، و ما در دیدارهای هرروزه‌مان در رستوران دانشجوییِ گالیا، که به مینوتور معروف بود، مدام درباره‌ی این متن با هم بحث می‌کردیم.
پس از خواندن دیگر شماره‌های نشریه‌ی I.S. ، به‌خصوص شماره‌های ۶، ۸ و ۹، تصمیم گرفتیم عملیاتِ کوچکی علیه استاد جامعه‌شناسی آبراهام مول، این مدیحه‌سرای سیبرنتیک و جامعه‌شناسیِ آمریکایی، راه بیندازیم. پیش از آن، دبور در شماره‌ی ۹ نشریه، در اوت ۱۹۶۴، در متنی با عنوانِ « مکاتبه با یک متخصص سیبرنتیک»، پته‌اش را روی آب اندخته بود. ما می‌خواستیم کنفرانسی را که او در ماه مارس ۱۹۶۵ در استراسبورگ به همراه نیکولا شویفر ِ هنرمند ترتیب داده بود به هم بریزیم. در هماهنگی با دبور ـــ که از قبل با او در مکاتبه بودم ـــ تراکتی با عنوان « لاک‌پشت در ویترین » نوشتیم و پخش کردیم. این تراکت عضویتِ ما را در بین‌المللِ ستیواسیونیست، نخست به‌طور تلویحی و سپس به‌طور رسمی، رقم زد. از آن‌جایی که کسی جز گی دوبور و رُنه ویه‌نِه را نمی‌شناختیم، جویای ملاقات با رائول ونه‌گم شدیم که ساکنِ بروکسل بود. این ملاقات تا اکتبر یا نوامبر ۱۹۶۵ میسر نشد. ما پیش‌تر متنی با عنوان « خطاب به انقلابیانِ الجزایر» را پخش کرده بودیم، و، من و دوبور، در حالِ اتمامِ مقاله‌ای بودیم به نامِ « مبارزه‌ی طبقاتی در الجزایر» که در شماره‌ی ۱۰ نشریه منتشر شد. و چون تصمیم گرفته بودیم آن را نخست در الجزایر پخش کنیم می‌بایست یک یادداشت معرفیِ I.S. به آن ضمیمه کنیم. دوبور در همان ایام رائول را در پاریس دیده بود و چرک‌نویسی آماده کرده بود تا در بروکسل دوباره رویِ آن کار کنیم. دوبور برایم توضیح داد که رائول منتظرِ ماست، و در ضمن به من گفت با ماشین از چه راهی باید برویم تا به خیابانِ Fléron ، واقع در Forest در بلژیک برسیم.
به این ترتیب با رائول ملاقات کردیم، در فضایی سرشار از دوستی و شنگولی، و همگی تحت تأثیرِ مهربانی، خوش‌قلبی و سادگیِ رائول قرار گرفتیم. چیزی که با دوبور ِ « جدّی»، اما خوش‌برخورد، و همیشه در حال « نظریه‌پردازی»، مغایرتِ خیره‌کننده‌ای داشت. با رائول می‌شد « مسخره‌بازی درآورد» و از هر دری حرف زد. در آن‌زمان، گروهِ استراسبورگ به شوخی کردن و دست انداختنِ همه‌چیز بدعادت شده بود ــ این امر به هنگام ملاقاتِ بروکسل از نظر پنهان ماند. وقتی روی یادداشتی که دوبور تهیه کرده بود کار می‌کردیم، خود را به کمی تساهل سپرده بودیم و متنی که نوشته بودیم، البته کوتاه اما پُر از ناشیگری بود. با سبکی شبه‌‌ـ ‌عینی‌گرا و محتوایی فاتحانه. انتقادهای به‌جای دوبور، که متن را متنِ واقعاً « بد»ی می‌دانست، و بحث‌های بعدی که بیش از یک ماه طول کشید، ضروری بود تا این متن به صورتی که سپس انتشار یافت درآید. احساسِ عمومیِ برآمده از این اولین ملاقات آدم را به این فکر می‌انداخت: همان‌قدر که دوبور شبیه نوشته‌هایش بود، همان‌قدر نیز انگار شخص ونه‌گم همان نویسنده نبود. از این سفر بسیار خرسند بودیم و به هم قول دادیم تکرارش کنیم.
در کنفرانسِ هفتم در ژوییه‌ی ۱۹۶۶، در باره‌ی مسائل چه نظری و چه عملی خیلی بحث کردیم، و گاهی نیز اختلاف‌نظرهایی با هم داشتیم. خاطرم هست که بر سرِ مسائلی که جزئیاتش یادم نیست، دوبور و من با رائول موافق نبودیم.

در طول مدتِ همدمی و همراهی‌تان در I.S، روابطِ شما چه‌گونه بود؟

بعد از انتشارِ دیباچه‌ای بر یک واژه‌نامه‌ی سیتواسیونیستی، به نام واژگان اسیر، من فهرستِ اولیه‌ای آماده کردم از « مفاهیمی» که باید در واژه‌نامه تعریف می‌شدند، و در باره‌شان، در پاریس و استراسبورگ، با بقیه صحبت کردم. رائول فهرستِ مکملی برایم فرستاد. حتا شروع کردیم به توزیع واژه‌هایی که قرار بود تعریف شوند. رائول از روی دوستی و بدون هیچ فکرِ سوئی، به دُنیس شیپ پیشن‌نهاد کرده بود در این پروژه مشارکت کند. گی دوبور واکنش خشنی نشان داد و هرگونه مشارکت بیرونی را منتفی دانست. این اصل پذیرفته شد اما طرح واژه‌نامه هیچ‌گاه تحقق نیافت…
به هنگام مباحثه‌ها در پاریس درباره‌ی بخش‌های مختلفی که من برای فقر و فلاکت در محیط دانش‌جویی به گروه پیش‌نهاد کردم، به گمانم رائول یکی دو بار در جلسات حضور داشت. ولی یادم نمی‌آید او سهمی اساسی در این باره ادا کرده باشد.
در حقیقت، رائول آن موقع منتظر پاسخِ ناشرهایی بود که برای چاپِ رساله‌ی زندگی‌دانی با آن‌ها تماس گرفته بود. بنابراین مرتباً به پاریس می‌آمد ولی در گفت‌وگوهایی که ما پس از جنجال استراسبورگ داشتیم شرکت نداشت. من از اواخر ۱۹۶۶ و اوایل ۱۹۷۷ مقیم پاریس شده بودم، و پس از اخراج کسانی که ما آن‌ها را « گرانولتَن‌ها (طرف‌دارانِ Granault،)» می‌نامیدیم، گروه ما به پنج نفر تقلیل یافته بود: ویه‌نه، نیکولسون اسمیت، دوبور و من در پاریس، ونه‌گم در بروکسل.
وقتی جنبش ماه مه شروع شد، دونالد دیگر عضو گروه نبود و شاخه‌ی انگلیسِ I.S. دیگر وجود نداشت. رائول در جلسه‌ی ۱۵ مه، که در خانه‌ی من در خیابانِ تورنل نزدیک میدانِ وُژ برگزار شد، شرکت داشت، ولی بعد بلافاصله به اسپانیا رفت. این موضوع را دبور سه سال بعد در متنی با عنوان « درباره‌ی ونه‌گم» به صورت نکوهشِ رائول مطرح کرد. ولی در آن زمان ما خیلی دوستانه به این ماجرا می‌خندیدیم، هر چند به طور تلویحی افسوسِ آن را هم می‌خوردیم. پس از آن‌که جنبشِ اشغالِ اماکن ناتمام ماند، و ما از پیامدهای سرکوب نگران بودیم و نمی‌خواستیم قربانیِ آن شویم، گروه‌ِ I.S. در خانه‌ی رائول در بروکسل پناه گرفت. در آن‌جا بود که متنِ « خشمگینان (آنرَژه‌ها) و سیتواسیونیست‌ها» را نوشتیم. رائول و من در یک اکیپ، دوبور و ریسل در اکیپی دیگر. همه‌چیز در فضایی شاد و دوستانه می‌گذشت، گرچه حضورهای دست‌وپاگیرِ بسیار و چند مورد خوش‌معاشرتی هم داشتیم…
در مدت زمان میانِ انتشارِ این کتاب و کنفرانس ونیز، توجه بیشتر معطوف به فعالیت‌های شاخه‌ی ایتالیایی و آمریکاییِ I.S. بود. شاخه‌ی فرانسوی که با پیوستنِ چند عضوِ اکثراً به دردنخور، « غنی» شده بود، نتوانست امور را پیش ببرد و دچار بحرانی بی‌پایان شد. من دیگر آن‌جا نبودم تا بتوانم در این‌باره مشاهداتم را بگویم. پس از بازگشت‌ام از اُردن از همه‌چیز مطلع شدم. قبل و بعد از کناره‌گیری رائول از I.S. او را دیدم و به خصوص از سال ۱۹۷۱ دوستیِ ما، با وجود همه‌ی اختلاف‌های تئوریک‌مان، مستحکم شد…

2 دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بایگانی

برچسب‌ها