مادهی ۸ ب
هر موجودِ انسانی حقِ خوراکی سالم و طبیعی دارد
۱- هیچکس نباید حقِ برآوردنِ نیاز به تغذیهاش را به بهای هیچ نوع بندهگی، پرداخت عوارض یا انجام تکلیف بپردازد. منظور از نیاز در اینجا نه فقط رساندنِ عناصرِ غذاییِ لازم برای سلامتِ تن بلکه کیفیت و تنوع فرآوردههایی است که مطابق با بهترین عرضهی طبیعت و ابداعگرانهترین نبوغِ انسانی کشت میشود.
۲- همسُفرهگی و لذتِ ارزانیداشتنِ گواراترین دستپختهای هنرِ آشپزی، موضوع غذاخوری و تجدید قوا از راه تغدیه[۱] را در زمرهی آن خدماتِ عمومی قرار خواهد داد که همگنانِ اجتماعی[۲] با جان و دل مشوّقِ آنها خواهند بود. تا زمانی که پول و تجارت رواج خواهد داشت، همگنانِ اجتماعی به اعطای یارانهها روی خواهند آورد و همآهنگی میان بخشهای توزیع، تأمینکنندهگانِ فرآوردههای باکیفیت و سرآشپزهای شیفتهی هنرشان، را بر عهده خواهند گرفت.
تفسیر
احیای هنرِ آشپزیِ فردی و انجمنی ایدهئولوژیِ خوشخوراکی[۳] را، از این لحاظ که زمینهسازِ صنفگرایی، تخصصگرایی، فرقهگرایی، بیاعتنایی به رنجِ حیوانات، پولپرستی، احترام به سلسلهمراتب، بندهگی در برابرِ قدرتمندان یا مدعیانِ آن، بوده است از میدان به در خواهد کرد.
حقِ برخورداری از خوراکیهای طبیعی مستلزمِ حوزهیی از انسجام و پیوستگی است که در آن لذتِ خوشخوراکی و خوشمزهشناسی با طردِ گروههای محرومِ اجتماعی، بدرفتاری با حیواناتی که برای خوردهشدن کشته میشوند، جدایی از هنرها و آفرینشهای دیگر که هر کدام در نوعِ خود در خوشبختی همگانی سهیم اند، نقض نگردد.
تا زمانی که تغذیهی گوشتی برای سلامتی و تعادلِ غذایی لازم به نظر برسد، و تا زمانی که این انتخابِ استاندال غالب نشده باشد که گفته است «هیچچیز به نظرم بیمایهتر از این نیست که کسی پرندهیی دلربا را به چهار اونس گوشتِ مرده بدل کند»، میراندنِ جانوران باید به شیوهیی باشد که قساوت و رنجی که در شکار و ذبحِ آیینی، روشهای صنعتی و انتفاعی در کشتارِ زنجیرهیی و صیدِ بیرویه بر آنها اعمال میشود، ریشهکن گردد. این شیوه با الهامگرفتن از ضرورتِ رفتار همراه با نرمش و ملایمت با انسانی رو به مرگ در پایان زندهگی، برای هر نوع حیوانی، که در آزادی طبیعی زاده یا پرورده خواهد شد، مرگی بدون درد و موقرانه تضمین میکند.
مادهی ۸ پ
هر موجودِ انسانی حقِ سلامتی دارد
۱- خواستِ زندهگی بهترین ضامنِ سلامتی است. بر عهدهی هرکس است که این خواست را تقویت کند، جدا از اینکه، اگر لازم دید، از شیوههای درمانی که همبستگیِ اجتماعی به رایگان در اختیارش میگذارد، یاری جوید.
تفسیر
مراقبتهای تندرستی را تابهامروز موعظهی خوارداشتی لکهدار کرده که در قبالِ تن ایراد شده و در طی قرنها آن را به سطح ماشینی فروکاسته است که کارش تولیدکردن و بازتولیدشدن، ویرانگری و خودویرانگری بوده است. پزشکی از این فرمان اطاعت کرده است که یک ابزارِ جسمانی و روانی را در وضعیتِ کارکردن نگه دارد، ابزاری که اساساً کارش عبارت بوده است از فعالیتِ دستی و فکری، رقابتِ جنگی و ورزشی، تهیهی گوشتِ دمِ توپ و درخورِ کارخانه، تمجید از روحی بر اریکهی قدرت بر فرازِ گَند و گُه. ما جز درمانگریهایی که کارشان روغنکاری این ابزار برای انطباقِ آن با ریتمهای تحمیلشده از سوی قوانین اقتصاد بوده، شیوههای درمانیِ دیگری نشناخته ایم.
حال آنکه درست همین تبدیلِ تن به ماشین است که، با فرسودنِ زودرسِ آن، علتِ ناراحتیها، اختلالها، اضطرابها و بیماریها است. هیچچیز مطمئنتر از آفتِ کار، در هر عرصهیی که نازل شود، هستی را به نابودی نمیکشد.
نسلهای پیاپی اشتها و امیالِ تنشان را نادیده گرفتند و سرکوب کردند زیرا به آنها آموخته بودند تن را همانندِ یک شیء به سخره بگیرند. تن، که در عواطفاش جریحهدار و در امیالاش فاسد شده بود، درست همانجا که بیمهری با سکوت بر او سنگینی میکرد، برای آنکه صدایش را به گوش برساند اغلب چیزی جز زبانِ رنج نداشت.
۲- رایگانیِ مراقبتها، که میتواند مطالبهی قانونی هرکسی باشد، نباید به حفظِ این باورِ بهراستی مذهبی یعنی اعتقاد به مقدربودنِ بیماری دامن زند که خود موجب تداومِ وابستگی به اعمالِ ناجیانهیی است که از سوی بازارِ پزشکی، دارو ـــ مخّدرسازی و شفاگرانِ افسونکار عرضه میشود. این رایگانی فقط در چشماندازی از پیشگیری توجیهپذیر است که در آن بیماری همچون بیانِ زندهگی غیرطبیعیشده دریافته و معالجه شود و دانشِ پزشکی همچون امدادی ناگزیر برای جبرانِ نقصانهای خواستِ زندهگی به کار رود.
تفسیر
حقِ سلامتی فقط پیآمدی از حقِ خوشبختی است. هیچچیز به اندازهی رانهی حیاتی در آفریدن و بازآفریدنِ سلامتی قدرت ندارد، رانهیی که هیچکس در اصل از آن بیبهره نیست، مگر بر اثرِ نقصی مادرزاد، که آن هم نبوغِ علم ژنتیک راه درماناش را میآموزد. از لحظهیی که آگاهیِ فردی به تن همچون مادهیی زنده، محسوس و آفریننده که به زبانِ امیالِ برآورده شده یا نقضشدهاش سخن میگوید، گوش فرا میدهد؛ پزشکی را باید کاچی بهتر از هیچی دانست.
آیا دستبهدستهمدادنِ اینهمه منافعِ معاند با رواجِ خوشبختی درخورِ آن نیست تا هم در قبالِ کسانی که راه علاج به تیرهبختی میفروشند و هم کسانی که رضایتمندانه دست نیاز به سوی ایشان دراز میکنند، بیاعتمادی برانگیزد؟ آیا ما کورکورانه به بازارِ بیماری هدایت نمیشویم، آنجا که صنفِ پزشکی و چندملیتیهای داروسازی از دردهایی که خود عهدهدارِ درمان آنهایند سود میبَرند، و منطقِ اقتصادی وادارشان میکند که آنها را به اشکال گوناگون کثرت بخشند؟
میانِ کاراییِ درمانی و انگلوارهگیِ کالایی، پزشکی به زندهمانی طولِ زمان و رفاهِ فزایندهیی میبخشد که بر اثرِ دردِ ذاتیِ غیابِ زندهگی واقعی بیوقفه تخریب میشود. ازهمینرو پیشرفتهای درخشانِ پزشکی را امراضِ خارقالعاده، بیماریهای جدیدِ فراگیر، و بیماریهای قبلاً ریشهکنشده، مشایعت میکنند.
همدستیِ متقابل و مرضآلودی برقرار شده است میانِ درمانگرِ عرضهکنندهی معالجات و شمارِ فراوانی از بیماران که بیماری بهصورتمرموز و نهانی به آنها ارزش میبخشد و مجذوبشان میسازد زیرا ملالِ مرگبارِ هستیشان را با وعدهی مرگ در هم میشکند. تقدیرباوری بهتر از عزمِ راسخ به خواستنِ بهترینچیز برای خود و برای دیگران به مقاصدِ کالا خدمت میکند.
۳- همانگونه که آموزشیاران کنجکاویِ کودکان و نوجوانان را دوام میبخشند، رسالتِ دستاندرکارانِ بهداشت و سلامت نیز آموزشدادنِ زبانِ تن و مأنوسساختن هرکس به آن است بهقسمیکه همه بتوانند از بروزِ حالات بیماری پیشگیری کنند. بهاینترتیب کنشگرانِ سلامت و بهداشت با رویآوردن به داروهای طبیعی و شیمیایی، و نیز کشفیاتِ زیست ـــ فناوری و جراحی همراه با عزمِ بیرونآوردنِ این امکاناتِ از چنگِ سودجویی و انتفاع، آنها را فقطوفقط در خدمتِ مبارزه علیه رنج، اضطراب، زوال و مرگ قرار خواهند داد.
تفسیر
ما در هنرِ وارسیِ علائمی که پیشنشانههای بیماری و اندامِ مبتلا به بیماری اند، بر اثر ناشیگری و عدمتعادل در حرکات، افکار و رفتارمان، آموزشی کممایه دیده ایم. پزشکیِ نظمِ نوینِ اقتصادی هر چهقدر هم سیاستِ خود را برای برقراری سلامتی از مزایای آلودهگیزدایی، انرژیهای پاک، کشاورزیِ طبیعی، محیطِ زیست سالم، برخوردار سازد باز هم با هنرِ طلسمشکنی بیگانه است، یعنی هنرِ خنثاسازیِ دسیسهی ممنوعیتهایی که از کودکی بر علیه رانههای زندهگی قطرهقطره در وجودِ ما ریخته میشود.
بیماریها اشکالِ وارونهی خواستِ زندهگی هستند. ما به این علت خواهیم مُرد که در این یا آن لحظه از زندهگی به ناگزیر ناخوشی و مرگ را آرزو کرده ایم. اینکه پیشنشانههای بیماری درست در جایی پدیدار میشود که آرزویِ زندهگیکردن زخمهای واردشده را بهگونهیی جانکاه احساس میکند نباید، بنا بر اصل ننگینی که هلاکِ هر عضو را کیفرِ ارتکابِ گناهِ آن میداند، به حسابِ احساسِ گناهِ بیمار گذاشته شود. برعکس، این امر نشاندهندهی جایی است که باید بر آن مرهمِ لذت مالیده شود، جایی که باید با سیالهی حسهای خوشآیند، احساسهای خوشبختی و حالاتِ خوشِ عاطفی، سرشاریِ موجودِ زنده به اجرا درآید. زمانِ لذتِ بیدریغ گرهگشای گرهکهای هراسانگیزی است که زمانِ سودجویی در بدن میپراکند.
ما بیشتر به شعر نیاز داریم تا به نسخه و دوا درمان. ناهمآهنگیهای تن دعوتی است به سفر تا، ورای جداییهایی که موجبِ کژدیسیِ ما شده اند، همزیبودن میان انسان و عناصرِ سازندهاش، آب، خاک، آتش و هوا، را دوباره کشف کنیم. راههای تن و راههای زمینِ رو به سوی تجدیدِ حیات راههایی یگانه و یکسان است.
[1] – فعلِ restaurer به معنی مرمتکردن، برقرارکردن، و نیز تجدیدقواکردن از طریق تغذیه است. اسم «رستوران» نیز از همین واژه مشتق شده، یعنی جای تجدید قوا.
[2] – collectivité، همگنان، جمع مشترکالمنافع.
[3] – gastronomie