مادهی ۸
هر موجودِ انسانی دارای حقِ رایگانی لوازمِ زندهگی است
۱- تأمینِ حداقلِ حیاتی نمیتواند به ارضای نیازهای ابتدایی تقلیل یابد، نیازهایی مانند خوراک و نوشاک، جفتگیری، درمان، رفتوآمد، انطباقیابی، گردهمآیی، دیدوبازدید، رفع خستگی، تغییرِ مشغولیت، رفاهجویی، بهبودِ شرایطِ زندهمانی. بنابراین جامعه مؤظف است به هریک از اعضایش وسائل و امکاناتِ مادییی را تخصیص دهد که، با آزادساختنِ او از چنگِ اضطرابِ ناشیِ از اجبارِ روزمره یا دورهیی ِ تأمینِ آنها، به وی این آزادی را میدهد تا بتواند این نیازها را مطابقِ امیالاش پالایش دهد.
۲- رایگانی بهطورتلویحی از شیوهی جدید تولیدیِ استوار بر انرژیهای طبیعیِ احیاشونده و ناآلاینده سرچشمه میگیرد. کاربستِ آن توسط مجموعهیی از جماعتهای محلی تنظیم میشود که در شبکهیی بینالمللی به هم پیوسته [فِدِره] شده اند و خودشان سازندهی فدراسیونی از افرادند که میتوانند میان تقاضا از لحاظِ مصرف و عرضه از سوی وسائل تولیدی تعادلی را در کوتاه و بلند مدت مقرر و پیشبینی کنند. تقسیمِ مواد اولیه، توزیعِ فرآوردهها و ایجاد آشنایی با تکنیکهای جدیدِ پیوند با طبیعت با این طرح تطبیق خواهند یافت که رفاه و آفرینندهگیِ فردی و جمعی در راستای پالایشِ این رفاه در همهجا پشتیبانی شود.
۳- با اتخاذِ تدبیری انتقالی، و تا برقراری نظامِ اجتماعیِ رایگانی، تخصیص کمک هزینه و بیمهی تأمینِ بقا و زندهمانی به هر مرد و زنی امکان خواهد داد تا استعدادهای آفرینندهگی خود را آزاد سازد و از چنگِ عادتهای ناسالمِ کار، رفتارهای مکانیکیِ برخاسته از کار، روحیهی وابستگی و باور به جبرِ تقدیر خلاصی یابد که هزاران سال است از طریق کار اعمال میشود.
تفسیر
دگردیسیِ قابلپیشبینیِ رفتارها و روحیهها، که کمکم آماده میشوند تا پسکنشِ وابستگی و سرسپاری را ملغا سازند، میتواند پیشنشانهیی باشد از این امر که تأمینِ بیمهی زندهمانیِ همگانی نه همچون ترغیبی مبرم برای آفریدن بلکه همچون فرصتی دریافته شود که تا به امروز هیچگاه عرضه نشده است و آن استفاده از فرآوردههای تولیدشده توسطِ جامعه برای زیستنِ طبقِ امیالِ خویش است.
مادهی ۸ الف
هر موجودِ انسانی حق دارد از مسکنی همخوان با امیالاش برخوردار باشد
۱- برخورداربودنِ از جایی برای پناهیافتن، بهکنجیخزیدن، پذیراییکردن، همانقدر برای انسانها امری ناگزیر است که داشتنِ آشیانه، لانهی زیرزمینی، آغل، بیشه و قلمرو برای حیوانات ضروری است. خواه پیرو کارکردِ محضِ سرپناه باشد و خواه ناشی از دغدغهی بازنمودِ اجتماعی، خانه، کلبه یا کاخ، همواره فقط کنامی بوده که ترس و ملال در آن مأوا داشته است. تمدنی بنیانیافته بر پالایشِ زندهگی منزلگاههایی همخوان با لذتهای تن و تنوعِ رؤیاپردازیهایش خواهد ساخت.
تفسیر
اصلِ «درون خانهی خود هر گدا شاهنشهی است»، که حقِ تجاوزناپذیریِ مسکن را ضمانت میکند، افشاگرِ آن بیثباتی و عدمامنیتی است که رعایای نظامهای پادشاهی یا جمهوری همواره به سطحِ آن تقلیل یافته اند. ما که در پروای آنیم که دیگر ازاینپس قدرت و حکومتی را برنتابیم که لازم باشد در برابرش از خود حفاظت کنیم، برآنیم تا در تقابل با اصلِ دفاع، آن خواست و ارادهیی را اشاعه دهیم که بر پایهاش هرکس خود را در همهجا در خانهی خویش احساس کند، یعنی روایتی دیگر از آن ضربالمثلِ قدیمی لاتین: هرجا که خوش باشی وطن توست؛ (ubi bene ibi patria) [وطن آنجاست که آزاری نباشد].
۲- بهرهمندبودن از یک مسکن رایگانیاش را نیز در بر میگیرد. در شمارِ تدابیرِ دورانِ گذار، که برای رفاهِ تهیدستترین لایههای اجتماع لازم و ناگزیرند، باید مصادره و آمایشِ ساختمانهای خالی یا مخصوصِ فعالیتهای انگلی را نیز در نظر گرفت. تأمینِ بیمهی معاش امکان خواهد داد تا هزینههای نگهداری و زیباسازی اماکن تضمین گردد.
۳- مسکن یک مالکیت نیست، زیرا هر تملّکی یک سلب تملّک است. مسکن به معنی تحقق و شکلِ عینی بخشیدن به فضایی است که در آنجا لذتِ در خویش و در خانهی خویش [پیشِ خود] بودن به لذتِ عشق، نزدیکیهای برگزیده، پذیرایی، همسُفرهگی، مهماننوازی، میپیوندد.
تفسیر
محلِ سکونت، همانندِ ازخودبیگانگیِ ما، محلِ جدایی است میان درون و بیرون، میانِ هستیِ علنیِ عمومی، که در انقیادِ قراردادهای اجتماعی است، و هستیِ خصوصی. جاذبههای هر دو سپهر را هراس از زوال و سقوط تاراج کرده است. خانه، که همواره روحِ بیمارگونِ خانوادهی پدرسالار در آن بیداد کرده، دلانگیزیِ گوشهوکنارهایش را فقط به روحیههای حساسی نشان میداده است که در مقابل سختی و تلخیِ حاکم مجبور بوده اند به فضای خانه پناه ببرند.
دیوارهای خانه از انگیزههای نهانی، حسکردهای مغشوش، افکارِ آگاهانه و ناآگاهانه، و شلمشوربایی از شادیها و غمها آکنده بوده است، هرجومرج و آشفتگییی عاطفی که انرژیِ حیاتی بهسختی میتوانسته از دلِ آن برخیزد تا بتواند خانه را به مرتبهی مرکزی از شکوفایی و گیرایی برکشانَد.
۴- جامعهیی که در پروای پیونددادنِ هستیِ فردی، زندهگی جمعی و محیطِ زیست باشد به هرکس آزادی عمل میدهد تا مسکنِ خود را به شیوهیی بسازد که با آرزویش برای تلطیف و تحقق امیالاش همخوان باشد.
تفسیر
چهگونه کسی که در تنِ خود بد خانه کرده باشد میتواند در جایی احساس خوشبختی کند که فقرِ ماهویِ دردِ زندهمانی را با مصنوعاتِ رفاه و تجمل جبران میکند؟ خودآفرینی، با بازسازیِ تن همچون مسکنِ واقعیِ امیال، هنرِ معماری را همچون شیوهی بیانِ موقعیتهایی درخورِ زندهگی ممتاز خواهد شمرد.
خانه، همچون یاد و تداعی دوران جنینی، فراگذشتن از این دوران هم هست. هر درونی یک بیرون است: باشد که بازوبسته بودنِ خانه نیز همسانِ هستی، همخوان با ضربآهنگِ آرمیدنها و پویندهگیها، واریاسیونِ روزها، شبها و فصلها، جنبوجوشِ حالات عاطفی و جریانِ عمر، صورت گیرد. باشد که زبانِ شگرفِ رؤیا و تخیل بر طبقِ واریاسیونهای لذتها، طبعها و اقلیمها، بناهای تنظیمشونده بسازد.
پیوندِ تن و طبیعتِ تجدید حیاتیافته، در راستای الغایِ جدایی میان شهر و روستا، طرحِ دیگری از مناظر خواهد ریخت و به آنها دلرباییِ یک ماجرا، یک شگرفایی بازیگوشانه، یک باغچهی پریواره خواهد بخشید، تا مناظر سرانجام از توحش و کراهتی که جهانِ کهنه بر آنها گسترده تا کفارهی جاذبههایشان را پس دهد عاری گردند.
جامعهی انجمنی و همبسته، بی آنکه خانهی متحرک را، که کوچگراییِ نوین القاگر آن است، کنار بگذارد به تکثیرِ اماکنِ پذیرایی و آشنایی خواهد پرداخت؛ اماکنی که کاروانسرا، مسافرخانهی اسپانیایی، مهمانسرا، دیرنشین، صومعهنشین، راهبهنشینِ بگینها[۱]،خانههای جوانان، خانههای سالمندان، همه تاکنون نمونههایی از آن بوده اند بی آنکه از لذتِ واقعیِ چنین اماکنی برخوردار بوده باشند.
[۱] – راهبههای صومعهنشین در اروپای شمالی