پس از دو ماه!
باز هم توضیحی دربارهی صفحهی فیسبوک
بیآنکه از روی طرحِ پیشبینیشدهای باشد، این یادداشت شکلی از « گزارش ِ ماهانه» را در ذهن تداعی میکند، چراکه « پس از یک ماه» عنوان مطلبی بود که قبلاً دربارهی دلائل راهاندازی این صفحه و سایت شخصیام نوشتم.
دو نفر از دوستان عزیزم که مشوق و یاریدهندهی من در ایجادِ این امکانِ انتشار و ارتباطِ ایننرنتی بودهاند با یکدیگر تبادلنظری کردهاند و چکیدهی آن را به من نیز اطلاع دادهاند.
این بار نیز موضوع به نوعی شبیه همان هشداری است که از جانب دوستی در مورد « مارهای غاشیه در فیسبوک» دریافت کرده بودم.
آنچه به صورت این تلواسهی دوستانه به من رسیده حاوی نکتههایی است که طرحشان در اینجا بیمورد نیست. چکیدهی مطلب از این قرار است:
۱- زمزمههایی حاکی از نقد و نکوهشِ حضور من در فیسبوک، به دلیلِ تناقضِ این حضور با پیشینهی من به عنوان معرف و مترجمِ نظریهی انتقادی نسبت به جامعهی نمایش. و این سؤال مطرح شده که « چطور کسی که منتقد جامعه نمایشی است خودش تن داده به حضور در نمایشیترین تکنولوژی متأخر».
۲- سپس در همین راستا، گفته شده که فیسبوک عرصهی یک بازی است، و ورود به این بازی به معنی پذیرفتنِ قواعدِ آن است. به قولِ این دوستمان « خیلیها بهخاطر از دست نرفتن جایگاهِ نمادینشان وارد این بازی نشدهاند». و در آخر به تعداد « لایک»ها و « کامنت»ها اشاره کرده، و ضمن هشدارِ به من در انجامِ این کار در قبال صفحاتِ دیگران، آمارِ نزولی این نشانهها را از سوی دیگران در صفحهی فیسبوک من نشانهای معنادار تلقی کرده است. با این نتیجهگیری که ای کاش من فعالیتام را به همان وبسایت شخصیام منحصر کرده بودم.
نکتههایی که به ایجاز در پی میآید هم نشانهی قدرشناسی من از نگرانیِ مهرآمیزِ این دوست و هم در تداومِ طرح و توضیح دیدگاههای خودم در بارهی چنین مسائلی است.
– ما از مارهای منهیات بیشاز آن گزیده شدهایم که باز با بافتنِ ریسمانهای سیاه یا سفید دیگری به مصافِ واقعیاتِ دنیا برویم. تاریخ ِ ولایتِ ما تاریخِ استیلای انواع ترسها بوده است. یکدیگر را با اوهام و اشباح نترسانیم.
– در پراکسیس یا کرداراندیشیِ انتقادی از جامعهی نمایش، آنگونه که سیتواسیونیستها به کرّات مطرح کردهاند، مفهومِ نمایش به عرصهی رسانهای تقلیل نمییابد. نقدِ نمایش نقدِ جدایی و انتزاع است. نقد تصویر و بازنمودی که از واقعیتِ انضمامیِ انسانی جدا شده است. این تصویر و تصّورِ واهی، یک ایدهئولوژی است، که میتواند به صورت محصولی صداوسیمایی یا سمعی و بصری هم دربیاید یا نیاید. بیش از آنکه یک شکل باشد یک محتواست. محتوایی که به هزار و یک صورت « اجرا» میشود. اجرای « تصویری» فقط یکی از، و سطحیترین جنبه های این اجراست. نقدِ نمایش نقد وارونگیِ جهانی است که در آن، « راست، لحظهای از دروغ است». دروغی که به مثابه آگاهی کاذب به خود نیز، دانسته و ندانسته، دروغ میگوید. زیرا نمیتواند و نمیخواهد تمامیت و کلیت را درنظر بگیرد.
بنابراین فیسبوک « نمایشیترین تکنولوژی متأخر» نیست که حضور در آن مترادفِ تناقض با نقدِ نمایش باشد. درست همانطور که هر فیلم و صحنهای « فیلم بازی کردن و صحنهسازی و تظاهر» نیست. شرکت کردن یا نکردن در فضای فیسبوک معادلِ آلوده بودن یا نبودن به ایدهئولوژی نمایش نیست. من از ابتدا دلایل ورودِ دیرهنگامِ خودم را به این فضا اعلام کردم و گفتم به عنوان چه محملی در ارتباط با وبسایتام از آن استفاده خواهم کرد.
– بدیهی است که فیسبوک نیز، مثل دیگر فرآوردههای جامعهی نمایش، محصولی آلوده است. اصلاً مگر عرصهای هست که آلوده نباشد؟ مگر صنعتِ کتاب، و تولیدِ فرهنگی، در وجه غالبِ آن، آلوده به ایدهئولوژی نمایش ( نگهداری از وضعِ موجود) نیست؟ پس بهتر است بهجای «مبارزه»ی ایدهئولوژیک، و بنابراین موهوم، با سلطهی نمایش، به نقد و فراگذشتنِ انضمامی و عملیِ آن در زندگی روزمرهمان توجه کنیم. درست مثل کشاورزی که با روی آوردن به کشت سالم و طبیعی، به کشتوصنعتِ زندگیکُشِ سرمایهدارانه نه میگوید.
– در ایده و عملِ دخلوتصرف، یا مضمونربایی، به معنای سیتواسیونیستیِ آن، هزار و یک امکان نهفته است.
آنچه گی دوبور در کتاب جامعهی نمایش « مضمونربایی از همهی دستاوردهای نقد در گذشته» مینامد، در تداوم متنی است به نام شیوهی کاربردِ مضمونربایی، که در سال ۱۹۵۶ منتشر شده بود: «همهی عناصر، از هرکجا که گرفته شده باشند، میتوانند موضوعِ قرابتهای تازهای قرار گیرند». برهمین مبنا، آنها حتا در آگهیهای تبلیغاتی نیز دخلوتصرف کرده و کاربردِ دیگری بر آن تحمیل کردند.
این جمله از شکسپیر از دوران جوانی در ذهنم مانده است: « اگر خورشید در لاشهی سگی مرده تخم مگس بپرورد، پس لاشهی سگ لایق بوسههای خورشید است».
از سوی دیگر، تبدیلسرشتِ ارزش مبادله به ارزشِ کاربرد، باید جانِ کلام نقدِ جامعهی ضدانسانی کنونی باشد. تمامی فرآوردههای جامعهی استثماری بر مبنای ارزش مبادله است. فیسبوک نیز از جمله این محصولات است، مثل خودِ اینترنت، کامپیوتر یا تلفنِ همراه، یا هر تکنولوژی دیگری. البته که منطقِ پیشرفتِ تکنولوژیک سرمایهدارانه، سرشتی ضدانسانی دارد، و ستایش از آن، منتفی است. مسئله این است که چگونه ارزشِ مبادلهای یک فرآورده را به ارزشِ کاربردی آن تبدیل کنیم. من از ابتدای این فعالیت اینترنتی تلاش خودم را نوعی شرطبندی و قمار نامیدم. بله فیسبوک یک بازی است، ولی چرا نتوانیم خودش و قواعدش را به سودِ مقاصدِ خود به بازی بگیریم؟ اولین کار جدی نگرفتنِ قواعدِ آن است. که من حتا نخواستهام آنها را یادبگیرم چه رسد به اینکه رعایتشان کنم. نتیجهی این شرطبندی و بازی را هم باید از روی حاصلِ آن و کیفیتاش سنجید.
– در آغاز راه انداختنِ این صفحهی فیسبوک، که خودش تدارکی برای راهاندازیِ وبسایتِ من بود، به پیشنهاد دوستانی، لیست اسامی کسانی را که برایم فرستادند به فهرست دعوتشدگان اضافه کردم، و از آن پس نیز نامِ هر درخواستکنندهای را که دریافت کردم به این جمع افزودم، بیآنکه بیش از دو درصدِ آنها را بشناسم. قاعدهی « لایک» زدن را هم فقط تک و توک و بازیگوشانه به کار بردم. دیگران هم، که همگی سابقه و آشنایی با «بازی» فیسبوکی را داشتند، متوجه شدند که من « اینکاره» نیستم و زبانِ ارتباطی ما « لایک» زدن یا نزدن نیست. صدالبته ممنونم از دوستانی که بههرحال تأییدشان را، شاید از روی تفنن، به این صورت نشان میدهند و به خواندنِ مطالبِ وبسایت من علاقمند اند.
بهرغم اکراه من از استناد به عده و عدد، شاید اشاره به این نکته نیز از نگرانی این دوست عزیزم بکاهد: آمارِ دوماههی خوانندگان و مراجعهکنندگان به وبسایت من هیچ تناسبی با تعداد « لایک»های روی صفحهی فیسبوک ندارد! بیش از شش هزار بازدید با میانگین روزانه صد نفر در وبسایت، در مقابلِ ارقام محدودی که روی فیسبوک دیده میشود. اگر نشانهی معناداری هست، آیا همین نیست؟