مادهی ۴
هر موجودِ انسانى حقِ دانستن دارد
۱- هرکسى، خردسال یا بزرگسال، حق دارد در مجموعهی شناختهای قدیم و جدید، عملی و نظری، عینی و ذهنی، ادبی، هنری، علمی و فنی، آموزش ببیند.
۲- آموزش در همهجا و به هر مناسبتى بدونِ تمایزِ جنسی، سنی، توانایی فردی، ویژهگی جغرافیایی، بهفراوانی ارائه خواهد شد. ترویجِ آموزش در گوناگونترین حوزهها از امتیازاتِ یک جامعهی انسانی به شمار میرود.
۳- حق تدریس و سیرابشدن از دانایی، بر اساسِ یک رایگانی مطلق تضمین خواهد شد. هیچ رهآوردِ آموزشیاى به تبعیتِ هیچ نوع مابهازایى درنخواهد آمد: چه این مابهازا پرداختِ مبلغى پول باشد، چه ادای سهم یا خدمتِ جبرانگرانه، چه تکلیفِ طاعت و انقیاد.
تفسیر
غنیکردنِ دانایی در تمرین و تلطیفِ کنجکاوی سیریناپذیرى نهفته است که نمیتواند از هیچگونه الزامِ بازدهی و سودآوری پیروی کند. بااینحال، تا هنگام دستیافتن به شیوهی معاشى تضمینشده برای همه، تخصیصِ اولویتمندِ بودجههایى به خدماتِ عمومی (آموزش، بهداشت، ترابری، مسکن، تغذیهی طبیعی، انرژیهای ناآلاینده) درآمدِ کسانی را که کارشان تدریس است ــ و تا زمانی که پول در جامعه رایج است ــ به فراخورِ اهمیتِ حرفهشان تأمین خواهد کرد.
۴- حقِ دانستن از شورِ شناختن سرچشمه میگیرد. گسترشِ پیوستهی کنجکاوی سیریناپذیرى که کودک از خود نشان میدهد توسل به همچشمی بازیگوشانه را میطلبد اما درعینحال رقابت را منع میکند، قانونِ ننگینِ چیرهگی قوی و مکّار بر ضعیف را فسخ میسازد، ملاکهای شایستگی و ناشایستگی را الغا میکند، و سرانجام توبیخ، تحقیر و تنبیه را مطرود میسازد.
تفسیر
حقِ زندگی، فرمانروایی شورهای حیاتی را بر سازوکارهایى مطالبه میکند که این شورها را به پسکنشهای مرگ مبدل میسازند: سازوکارهایى چون استثمارِ انسان و طبیعت، اخلاقیاتِ قوی و ضعیف، نبردِ رقابتی برنده و بازنده، احساسِ تقصیرِ ذاتی مبادله و اجبار، اعلامِ ممنوعیتِ کامیابی، که همه سرچشمهی پرخاشگری مهملانه و خشونتهای سرکوبگرانه . اند. فیضانِ زندگی نه سزاوارِ سرکوب بلکه نیازمندِ آگاهیاى است که با تقویتکردناش به آن نظم میبخشد تا تکثیریابی آشفتهاش به ویرانی آن نیانجامد.
پس باید مراقب باشیم که هرگز به تنبیهکردن و برانگیختنِ احساس تقصیر روی نیاوریم بلکه احساسِ لذتى را از زندگیکردن برانگیزیم که بتواند از خطاها و بربریتهایى که خطرِ تداومشان در رفتارها ناشی از استیلای جهانِ کهنه است جلوگیری کند و تصحیحکردنشان را ممکن سازد. تربیت و آموزش به معنای درهمشکستنِ عاداتِ دیرینهیی است که لذت را به زنجیرِ رنج میکشند و آزادیهای موهوم را به بندِ آن وابستگی درمیآورند که از کودکی حقنه میشود.
دیگر شایسته نیست وضعِ شناختهای کسبشده را با آزمونى سنجید که در آن کمّیت و کیفیتِ موادِ مطالعهشده با مضمونهایی چون خوب یا بد، اعتبار یا بیاعتباری، تصدیق یا اخراج، نمره میگیرد. تنظیم یک کارنامهی آموزشی، که برای پیشرفتِ تحصیل لازم است، از توافقِ دوستانه میانِ دانشآموز و کسی که او را در امرِ یادگیری همراهی میکند حاصل خواهد شد.
۵- این آموزشیار یک ارباب[۱] نیست. شایستهی او نیست که چراغِ دانشِ خود را با معاملهکردنِ شناخت، با تبدیل آن به ابزارِ قدرت، به محملِ وجههیابی، به فرودستپروری، عرضه کند. حقِ استفادهی انسانی از فرهنگ، آموزشوپرورش را به یک طرحِ زندهگانی فردی و جمعی تبدیل میکند که آموزشِ تودهیی را، که دورانی بس طولانی در مدارس اجرا شده است، ملغا میسازد.
تفسیر
سبکِ نوینِ زندهگانی نیازمندِ رابطهیی است ممتاز میانِ شاگرد و کسى که وی را با دانشِ زندگی و زندگی دانش آشنا میسازد. بدینسان هر آموزشى باید از شخصیتِ دانشآموز الهام بگیرد و استعدادها، نقصانها، گزینهها، پسندها و بیزاریهای او را به حساب آورَد.
در تقابل با تمدنى که در آن توتالیتاریسمِ اقتصادی آدمیان را خوار میداشته و امکاناتِ مالی لازم در برآوردنِ نیازهاشان را در پرتوِ سودآوری آنها میسنجیده است، ما آموزشِ اسارتگاهی، پرورشِ تودهیی، رمهگرایی و دیکتاتوری عده و عدد، علتهای نفرت، جهل، حرمان و خشونت را مردود میشماریم. باید تعدادِ مدارس را چندین برابر کرد، آنها را به کلاسهای هشت تا ده نفره تقسیم کرد و آنها را به آموزشی همخوان با سبکِ نوینِ زندگی مجهز ساخت.
نظامِ آموزشی از دیرباز فقط درخدمتِ آن خواستِ قدرتى بوده است که از طریقِ آن دارندهگانِ دانش شناختهایى را به ازای طاعت و انقیاد معامله میکرده اند، گرچه لذتِ آموزاندن حکم میکرد که این شناختها را بیقیدوشرط اهدا کنند. کسى که نوآموز به او نیاز دارد نه مالکِ شناختها یا کسی که علماش را اسبابِ خودنمایی کرده بلکه راهنمایى است که بر بنیانِ رابطهیی عاطفی به فکرِ اشاعهی آن بصیرتى در بابِ عشق به خویش و به زندگی است که ما را در قلبِ جهان سکنا خواهد داد.
۶- حقِ آموختن حقِ آموزاندن را هم در بر دارد. از لحظهیی که آموزش دائمی و همگانی شود اصلیترین هدفِ آن این خواهد بود که به هرکس راهِ بهتنهایییادگرفتن را یاد دهد.
تفسیر
تا به امروز، آموزش و یادگیری زیرِ دستِ کارشناسان و متخصصان به خواری افتاده است. تخصصیکردن عملى انتزاعی و جداشده از زندگی روزمره و بارهای عاطفی آن است؛ در این عمل تکنیک بر موجودِ زنده چیره میشود، آن را مکانیکی، روبوتواره، رایانهیی و مومیایی میکند.
ازاینپس، باید هر کس مجاز باشد در صورتِ تمایل دانشِ خود را به دیگران اعطا کند. به گونهیی که نه تنها هنرِ نجاری کمارزشتر از علمِ زیستشناسی به نظر نرسد بلکه، فراتر از هرچیز، لذتِ اهداکردن و دریافتکردن جداییهایى را الغا سازد که، با دورکردنِ فرد از زندگی خود، او را بهطورِمصنوعی به پارههای منقطع و ازهمگسیختهیی چون کارگرِ فکری و کارگر دستی، ارباب و برده، استثمارکننده و استثمارشده، اندیشهمند و شاگرد، تبدیل میکنند.
۷- حقِ هر فرد در اکتساب و تکمیلِ شناختهای خود پاسخى است به یگانه الزاماتِ برخاسته از کنجکاوی، بیپردهگی و حتا تفتیشى طبیعی که فرد را به خیرهشدن و رخنهکردن در راز و رمزهای آدم و عالم برمیانگیزد.
تفسیر
تحصیل دیگر نباید تابعِ آن ضرورتى باشد که تیرهی طویلِ نسلها را سترون ساخته است: پولدرآوردن و به بندهگیهای قدرت عادتکردن. تحصیل به آفرینش و خلاقیت مرتبط است، آفرینش و خلاقیتى که رایگانیِ محضِ آن چالشى از سوی تمدنِ انسانی در برابرِ تمدنِ کالایی است.
۸- همچون هر اثرِ آفرینشگرانهیی، دانش و دانایی نیز به ابزارهایى نیاز دارد. بااینحال ماشینهایى که برای انباشتهکردن، سواکردن، طبقهبندیکردن، خواناکردن و سازماندادنِ اطلاعات ساخته شده اند فقط ابزارِ کمکی اند و بس که تنها موجودى انسانی میتواند به آنها معنایى بدهد. ما نمیخواهیم کسانى که، روبهروی یک صفحهی کامپیوتر، میتوانند با سراسرِ جهان محاوره داشته باشند میل و توانِ گفتوشنود با نزدیکان و با خودشان را از دست بدهند. دانشِ سیبرنتیک یا باید تابعِ مطالباتِ موجودِ زنده باشد یا ویران شود. ماشینى که جایگزینِ انسان میشود چیزى جز ناانسانیت تولید نمیکند. زیرا خاصیتِ ماشین ساختن و پرداختن و خاصیتِ انسان آفریدن است.
۹- در مغایرت با روشهای اقتدارگرا، که تا به امروز حاکم بوده اند، یادگیری تفننی و بازیگوشانه از سرزندگی کودک ــ و کودکی حفظشده در بزرگسال ــ با اتکا بر جاذبههای کنجکاوی، ماجراجویی، کاوشگری و اعجاب، استقبال میکند. این شیوهی یادگیری به تحصیلِ قواعد و احکامى که ماهوی فنون و علوم است، روشِ رهیافت و دریافتى میبخشد که جنبههای کسالتآورشان را میزداید، هالهی هراسِ دشواری را از بین میبرد، و امکان میدهد تا سرانجام صدای سخت دقیقِ اصول علمی بهتر شنیده شود تا بهتر بتوان آن را به بازی گرفت.
تفسیر
هرکسی این آزادی را دارد که بنا بر خواست و کنکاشِ خودش آن موادِ درسی را که برایشان کشش و کنجکاوی در خود احساس نمیکند نادیده بگیرد. ما زیرِ بارِ میراثِ مشغلههای عبثی هستیم که در نظمِ امورِ منافعِ سوداگرانه جایگاهی تعیینکننده داشته اند، مشغلههایی مانند فنونِ تخریبیِ جنگی، تاکتیک و استراتژی، آلودهسازی، تبلیغاتِ مرامی، ارتباط و اطلاعرسانی، تبلیغاتِ تجاری، کارفرمایی، مدیریتِ مالی، و همهی اموری از این قماش. گزینش میان بیتفاوتی فراموشکارانه یا دخل و تصرف و بازتبدیلِ آنها در برابر ما خواهد بود.
شناختهای مرده وجود ندارد، تنها شناختهای جداشده از زندهگی وجود دارد. ازمیانرفتنِ اشرافسالاری شور و علاقه به نشانسازیِ دودمانی را ملغا نساخت که اکنون دیگر به رشتهی پژوهشِ نمادها و نشانهها مربوط میشود. پایانِ مسیحیت بار دیگر کنجکاوی نسبت به موهوماتِ اساطیری مسیحشناسیاش را دامن زده است. حتا در شلمشوربای ایزدشناسان و طلبههای الاهیات، هذیانِ ایدهئولوگها، انبوههی سوداپردازیهای متافیزیکی، بیمارگونهترین یاوهبافیها، نیز نکته یا عنصری نهفته است که اگر به جنبشِ زندهگی برگردانده شود به شناختنِ دنیاهای خیالی کمک میکند.
اراده و خواستِ بهتربودن هرگونه حد و مرزی را در عرصهی دانستن برمیدارد، و هیچ عرصهیی نیست، حتا تا علومِ ناانسانیِ برآمده از بهرهکشی انسان از انسان، که نتواند در تنورِ کیمیاگرانهیی قرارگیرد که تبدیلِ سرشتِ گذشته در آن انجام خواهد گرفت.
۱۰- هر شناختی آنگاه به دست میآید که تجربهی زیستهشده آن را از دنیای بستهی فکری ـ دماغی، تعقلِ محض، و انتزاع برکنده باشد، آن را در خود گردآورده، پذیرفته و بازآفریده باشد. تنها آن دانستنی که راهِ تن را میجوید در کتابخانههای مردهی اطلاعاتِ فرهنگی نمیخشکد و نمیپژمرد. زیرا از این هنر برخوردار است که آنقدر تکرار گردد تا سرانجام روشناییِ سر با روشناییِ میلِ تنانه و جسمیتیافته به هم آمیزد.
[۱] – maître : در زبانِ فرانسوی، به معنی ارباب و خدایگان و سرور، و نیز استاد و آموزگار.