در این چند روزی که آمیزهای از کوفتِ کورونا و کلبیمسلکیِ دولت مافیایی در بیاعتنایی به وضعیت وخیمِ خانههای سالمندان، تنِ مارسل مورو را در قعر عفن خود خاموش کرده است، شرارههای ذهن و زبانِ شاعرانه و عاشقانهی او هر لحظه در اعماق وجودم روشنتر میشود. مثل همیشه، خواندن صفحاتی از هر کتاب او، در من اثری از شفا و گرما میآفریند، و آتش میل به ترجمهی متنهای دیگری از او را در من شعلهورتر میکند. اما تحقق و عملیساختن این میل نمیتواند الساعه باشد، پس باید آبستنیِ زمان را با انتظار همراهی کنم.
در عوض، به ابتکار و پیشنهاد دوستم فرزان نصر، متن « هنرهای دلواندرونی» را امروز به صورت پیدیاف بارِ دیگر منتشر میکنم، و نیز تکهمتنی را که پنج سال پیش با عنوان، « مارسل مورو، سنگرِ امروز من » از او ترجمه و منتشر کرده بودم در اینجا میآورم.
در اثنای نوشتن این یادداشت، آنتوان ژوبار Antoine Jobard تلفنی با من تماس گرفت. او که تزِ پایاننامهی دانشگاهیاش را به زندگی و آثار مارسل مورو اختصاص داده است، و این اواخر بیشتر از من امکان دیدار با مارسل را داشته، جزئیات بیشتری از حال و وضع او، بهخصوص از هنگام اسکانیافتناش در خانهی سالمندان، به من داد. و در پایان گفتوگو، فقط اطمینان از ماندگاری و پژواک دنیای مارسل در دل و اندرون ما بود که ما را تسلا میداد.
عکسی از آخرین دیدارم با مارسل:
تکهای از کتاب دلربایی و خوف :
وقتی
از زندگی حرف میزنم نمیتوانم وسوسهی لایهبندی کردناش را در خودم مهار کنم و
از عددِ جادوییِ سه پیروی نکنم. وقتی ریتمِ سهضربی ما را فرامیگیرد…
از یکسو، به رؤیا، میل، اراده، فکر میکنم. از سوی دیگر،
به غریزه، عاطفه، عقل. بدترینِ وضعیتها آن است که جز خوابدیدن و رؤیاپردازی کاری
نتوان کرد، وضعی کاملاً سترون و ناتوان. گذر از رؤیا به میل به معنیِ پیشرفت است.
اما اگر جز میلداشتن نیز کاری نتوان کرد خود بدترینِ وضعیتها است، وضعی فرساینده
و عاملِ رواننژندی. میماند خواست و اراده، که اگر لایهی برینی وجود داشته باشد
همین است. ارادهای که رؤیا و میل را به عرصهی ماجرای وجود میکشاند. اراده از
وجههی مردمی برخوردار نیست. شما نمیتوانید معبدی، ایدهئولوژییی، یعنی قدرتی
برای دعوت به کیش نوینی، برپاسازید بی آنکه به رؤیاها و امیالِ جویای رستگاری یا
سعادت وعدهی اجابت دهید. خواستِ خدا یا ارادهی دولت این اجابت را برعهده خواهند
گرفت. هر
مذهبی، هر آموزه و دکترینی، توسعهی خود را صرفاً مدیونِ فراخواندنِ نیازِ ناروشنِ
انسانها به سپردنِ قدرتشان به ارکانِ وکالتی است که بالاسرِ آنها میایستد.
فراگذری از خویشتن، در گونهی فردی و متافیزیکیِ آن، درست قطبِ مخالفِ مبحثِ منظمِ
پیوستن و متفقشدن است. این گونه از فراگذری تهدیدی علیه جزم و اعتقادنامه است.
خواست و ارادهی نجاتدادنِ خویش، یا به مصافِ نیستی رفتن، ربطی به مقولاتِ امیدواری
ندارد. سرشتی تراژیک دارد و دیگر به تحریکاتِ زمانه، زمانهی نامسؤول و بیبخار،
پاسخ نمیدهد.
غریزه، عاطفه، عقل. عقل که درگذشته لایهی کهتری بود امروزه لایهی غالب و مسلط است. عاطفه در لایهی میانی است، ارتعاشی داوَرگونه میانِ خشونتِ غرایز و محاسباتِ عقل. غریزه آتش است، عقل سرما. از یکی به دیگری همان فضای به سادگی گرم، یا در بهترین حالت، رمانتیکی هست، که از نگاهِ من سرچشمهی بزرگترین شاهکارهاست و پایتختِ شور و شیفتگیها. اما جایگاهِ زخمها نیز هست، و فضایی است بیثبات. گاه بهسوی غریزه کشیده میشود و گاه به چنگِ عقل میافتد. عقل به عاطفه بدگمان است و از غریزه متنفر. در این منظرِ سهبخشیام، من غریزه را برگزیدم، یا بهتر است بگویم غریزه مرا برگزید، برای فروکاستنِ عقل، یا دستکم گرمکردنِ آن، واداشتنِ آن به سرمستی و در صورت نیاز، تعدی به آن. غریزه جنگاوری است نیرومند با این مزیت که خاستگاهِ زندگی است، بنابراین طبیعی است و کاملاً از عنصری ابتدایی. به لطفِ غریزه من عاطفه را نگاه میدارم، حال آنکه جانبِ عقل را فقط از آن رو که « به دردم میخورد» نگاه میدارم. غریزه خطرناک است اما این اوست که حافظهی کوششهای توانفرسای معجزهآسایی است که تمدنهای والا و عتیق را ساختند. هربار که غریزهای بتواند تابشی شعلهوار به خود گیرد اندکی از انرژیهای کُهنِ بنیانگذارانهی انسانیت است که در ما به ارتعاش درمیآید. آنها اساطیرِ غریزهاند، از لحاظ نبوغ و خون. بااینحال، باید از بلاهتهای غریزه نیز، که خاصِ انسان است، خود را برحذر نگاه داریم. و از اصرارِ وسواسگونه به سهگانهبینی حذر کنیم. سهگانهبینی در اینجا فقط اجیمجیلاترجیِ شکنندهای بود برای باز کردن لای دری نامطمئن به روی گوناگونیِ پیشبینیناپذیرِ زندگی: ۳ به توانِ کثرت.
و نسخهی پیدیاف بخشی از هنرهای دلواندرونی
سپاس بابت انتشار این متن زیبا از مورو … بعد از گی دوبور و ونه گم، مورو سومین فردی است که بوسیله ترجمه های فوق العاده شما فرصت آشنایی با اندیشه هایشان را بدست می آورم … و از این بابت باز هم سپاسگزارم.
سپاس از همدلی و لطف شما.