۳
حقوقِ کسبشدهیى وجود ندارد، جز حقوقى که باید فتح کرد حقوقِ دیگرى نیست
۱- بهترین نیتها هیچگاه، در شرایطى که خلافشان عمل میکرده، جز نتایجی مغایر با ابتداییترین اصولشان به بار نیاوردهاند. مبارزه علیه جباریتها با گشادهدستییى که لیبرالیسم پایمالاش کرده بر اومانیسم [انساندوستی] اتکا کرده است.
۲- جباریتهای قدیم هیچگاه رویکردِ تحقیرآمیزشان به انسان را پنهان نکرده اند، بر پایهی این قضاوت که انسان سزاوار این تحقیر است زیرا آن را برمیتابد، و چه بسا در آرزوی آن است. از مستبدّانى که سفاهتشان تاجِ سرِ امپراتوریهای بسیار، مانندِ چین، رُم، مغول، آزتک، عثمانی، بوده تا زولوهای کفبردهنآوردهی رژیمهای ناسیونالسوسیالیستی و استالینی، همهجا این دعای کالیگولا به حدِّ اشباع تکرار میشود که «کاش مردم را بیش از یک سر بر تن نمیبود تا به یکبارهاش میشد بُرید». سرانجام با فرارسیدنِ ژاکوبینیسم و بازخیزِ آن در کمونیسمِ ادعایی بود که توأمان بزرگداشتِ انسان و فروکشیدناش به سطحِ گولاک صورت گرفت.
۳- اومانیسم سربلندیِ انسانِ انتزاعی را تا حدِّ بدترین سرافکندهگی انسانِ انضمامی موعظه میکند. مسیحیت یکی از خیرهکنندهترین نمونههای آن است. خدای مسیحیت، که به چهرهی انسانِ انتزاعی درمیآید تا درِ رستگاری را بر وی بگشاید، به نامِ خودِ انسانِ انضمامی بر او داغِ لعنت میزند. ترغیبِ انسانها به دوستداشتنِ یکدیگر، در طی قرنها وثیقهی اخاذی، کشتار و بربریت قرار گرفته است. بدین روال مسیحیت یکی از فرجامیافتهترین الگوهای پیشرفتخواهی بوده که امید را ابزارِ شکنجه ساخته و به نامِ سعادتِ آتی به مرگ محکوم میکند. معراج به سوی سلطنتِ قدیسان و جامعهی بهشتی بیطبقه راهی جز مدارجِ چوبهیدار نپیموده است. این سخنِ مَنون فیلیپ ـ رولان که «آزادی، چه جنایتها که به نامات مرتکب نمیشوند»، باید بر تارک همهی معابدِ انساندوستی حک شود.
۴- اگر اومانیسم انسان را در مرکزِ عالم جای میدهد، او را در دلِ جهان ازخودبیگانه میسازد. خودِ لفظِ اومانیسم [انساندوستی] بوی ریاکاری میدهد: با کالای انسانچهر پرداخت میشود تا ناانسانیتى که کالا بر گوشت و پوستِ تولیدکنندهاش حک میکند فراموش گردد. اومانیسم معرّف و مانعِ فراگذشتن از انسانِ اقتصادیشده است. پیشرفتهای مبادلهی آزاد زندهمانی را جز به هزینهی زندهگانی بهبود نبخشیده است و بهآسانی میتوان تشخیص داد که نتیجهی اومانیسم چه بوده است، اومانیسمى که در آن انسانِ میلسرشت را انسانِ اقتصادیشده سرکوب میکند، زیرا، بهرغمِ لعابهای پیاپی که کالا بر آداب و رسوم میزند تا ظاهرشان را صیقل دهد، از زجرکشیهای قربانیگرانه، که پیش از آن نیز جماعاتِ دهقانی دورهی نوسنگی از طریقِ آنها خدایان و باروری را گرامی میداشتند، تا آدمسوزانیها و نژادکشیهای قرنِ بیستم، بربریت چندان تغییرى نکرده است.
۵- قراردادِ اجتماعییى که بر اساسِ آن دولت به انسان جایگاهِ شهروندی اعطا میکند نوعی کلاهبرداری همساز با روحِ تجارت است. دولت بهواقع صاحب کلیهی حقوق است و در موضعی قرار دارد که میتواند، اگر برایاش مفید باشد، هیچ حقى به کسى ندهد. سپس آنکه، شهروند نه یک فرد بلکه شکلِ انتزاعی آن است، که در خدمتِ قدرتى است که از موافقتِ ساختگی او دلیل میتراشد تا به زیاناش عمل کند. و سرانجام اینکه، انسانِ انضمامی آبدیدهشده در جبر و زور بهآسانی تسلیمِ جمود، انفعال و تمکینى میشود که زهرِ یأس به شورشهایاش میچکانند و او را به شکست یا، بدتر ازآن، به پیروزی از راهِ باژگونکردنِ پروژهی رهاییجویی الهامبخشِ آن شورشها وامیدارند.
۶- به جای انسانى که پیمانِ اجباریاش با خدایان از طریقِ مذهب او را در هالهیی از تقدس پیچیده بود، شهروندى قرارگرفت که گماردهشدناش در خدمتِ دولت از طریقِ قراردادى بود که خود در گزینشِ مفادش نقشى نداشت. تقدسزدایی از ادیان دولت را تقدس بخشید و نیز آنانى را که در مقامِ خادمانِ درگاهاش ضامن حقوقى هستند که مستلزمِ طاعت است. اومانیسم کیشِ انسانِ ازخودبیگانه است.
۷- حقوقِ بشر، که قرار است ما را از هر آنچه در صددِ تجاوز به آنهاست مصون بدارد، درعمل بر خصلتِ سرکوبگرانهی کمونیته یا اجتماعی صحه مینهد که منافعاش پایمالکننده و مخالفِ منافعِ اعضای آن است. هنگامِ آن فرا رسیده تا جامعهیى را ارتقا بخشیم که از قیدِ ضمانتهای قیمانه و سرپرستانه معاف باشد زیرا شرایطى را از میان برداشته که درست موجدِ خشونت، تجاوز، سرکوب و باعثِ ازخودبیگانهشدنِ شیوههای اعتراض به این شرایط است.