۱
نقدِ اعلامیهی حقوقِ بشر
۱- تاریخِ آزادیهای دادهشده به انسان، تا به امروز، یکدم از خلطشدن با تاریخِ آزادیهایی که انسان به اقتصاد واگذارده، نگسسته است.
الف) جای شگفتی، برانگیختگی یا برآشفتگی نیست که آزادیهای اعطاشده به انسانها از ایشان سلب شود، و با تهیشدن از معناشان یا نفیشدنشان براثر کاربردی که مییابند، این آزادیها ، حتا در اصلِ امیدی که مایهی پرورشِ آنهاست، بهطورعام برای انسان دستنیافتنی و موهوم گردند.
ب) اعتلای حقوقِ بشر برخاسته از گسترشِ مبادلهی آزاد است. افولشان در دلِ دموکراسیها و ممنوعیتشان توسطِ رژیمهای استبدادی تابعِ درخودخزیدگی دفاعی اقتصادی است که شکلِ فرادست، کهن و ایستای آن، با پیدایشِ یک شکلِ اقتصادی فرودست، نوین و پویا در مخاطرهی تفویض و جانشینی قرار گرفته است. همواره به یمنِ چنین بحرانهایى است که یک جامعه انسانیتاش را رادیکالتر مطالبه میکند و از یوغِ سرپرستانه و سرکوبگرانهاى که ساختهی اقتصادِ استثماری است بهتر آگاهی مییابد.
۲- حقوقِ بشر چیزی جز شکلهای اتساعی یا المثناهای ویژهیى از یک حقِ یگانه نیست، حقِ بقا و زندهماندن تنها به هدفِ کارکردن در خدمتِ بقای اقتصادى توتالیتر که بهدروغ خود را همچون یگانه امکان معیشتِ نوعِ انسان تحمیل کرده است.
الف) حقوقِ بشر به بهای وظایفى که یک قراردادِ اجتماعی درونزاد تعیین و تثبیت میکند برقرار میگردد. این قراردادِ اجتماعی هر فرد را وامیدارد که قیمتِ بقا و زندهمانی بختکیاش را با پذیرشِ قدرتِ برترى بپردازد که خود مجبور به اطاعت از آن و موظف به رشد دادنِ سودِ آن است.
ب) حقوق بشر نفی حقوقِ موجودِ انسانی را به شکلى ایجابی رسمیت میبخشد. چرا که انسانِ انتزاعی فقط تولیدکنندهاى است به جایگزینی فردى که سرنوشتِ خویش را با بازآفرینی جهان میآفریند.
باوجود این، باید پذیرفت که، در گذر از قرنها تاریخِ ناانسانی، حقوقِ بشر، چه به صورت تلویحاً پذیرفتهشدهی آن و چه به صورتِ آشکارا مطالبهشدهاش، با اعلامِ ضرورتِ بهرهمند شدنِ همگان از یک حداقلِ حیاتى،ضامنِ غریزهی بقا و زندهمانیاى بوده است که بدونِ آن زندگی ممکن نیست. تا روزى که معلوم شد که ذوقِ زندهماندن اگر به یک زندگی انسانی زیستهشده ره نَبرَد، به ضدِ خود تبدیل میگردد.
پ) به تدریج که اقتصادِ استثماری استیلای توتالیترِ خود را بر سرتاسرِ جهان گسترانید، به شیوهی بقای خودمختارى دست یافت که برای تأمیناش بازتولیدِ سرمایهی سوداگرانه کافی است، بازتولیدى که براین نظر است که در نهایتِ امر میتواند حتا فارغ از وجودِ انسانها انجام گیرد. انتزاعِ گزافِ سیستمی که ساختهی انسانهاست و با خارجشدن از دستِ آنها برضدِ خودشان عمل میکند، بر بقای نوعِ انسان، منابعِ طبیعی، سیاره و اقتصادى که در نتیجهی همین علل محکوم به انفجارِ درونی است، سایهی مرگ افکنده است.
۳- حقِ بقا و زندهمانی، که به هرکس که آن را « با عرقِ جبیناش» فراچنگ آوَرَد بخشیده میشود، پیش از هرچیز همچون حکمى تعلیقی و نوعى فرجامخواهی است در برابرِ حکمِ مرگى که اقتصاد برعلیه آنکسی اقامه میکند که در کارِ رشد بخشیدن به قدرتِ اقتصاد نباشد.
الف) تلواسهی بازدهی و سودآوری بانی و مروّجِ نخستینِ عملِ بشردوستانه بوده است: به کار گماشتنِ اسیرانِ جنگی، که در گذشته سربهنیست میشدند تا مسألهی تأمینِ غذای آنها مطرح نباشد و با یک کشتارِ همگانی در راهِ الطافِ خدایان، حاجتِ قوم برآورده گردد. بردهداری به جای کشتن، ترجمانِ کامل حقیقتِ نظامى است که تنها به کسانی که در خدمتاش باشند وعدهی زنده ماندن میدهد.
ب) سازماندهی تولید و توزیعِ کالاها تولیدکننده و مصرفکننده را به شخصِ بهرهمند از پیشرفتها و نیز به قربانی حصارهای این سازماندهی تبدیل کرد. حقوقی که مبارزاتِ اجتماعی به زور از قدرتِ حاکم ستاند در نهایتِ امر به یک انسانِ انتزاعی بخشیده شد، آن هم به دلیلِ بازتعادلیابی دائمی حقوقِ سود، که حفاظِ یگانه و شکنندهی امنیت در مقابلِ سرریزی آشفته و نظمگریزی است که همواره عقلانیتِ کالایی را تهدید میکند.
پ) هنگامی که کالا در برابرِ اتلاف و ریختوپاش به حراست از خویش میپردازد، درعینحال از کارگرانِ دستی در برابرِ تحکمِ کارگرانِ روح، که بر آنها حکومت میکنند، حراست میکند.
۴- انسانیشدنِ حقِ الاهی ترجمانِ زوالِ وکالتی آسمانی است که توجیه و استنادِ قدرت و حاکمیتِ انسانها بر همنوعان خود در نظامهای عمدتاً زراعی بود. استقرارِ وکالتِ زمینی بر قدرتِ حاکمیتِ دولت صحه مینهد و موجدِ یک آگاهی نوین از راهِ دراز و خونبارى میشود که درطی آن، مخلوقِ ناچیزى که اختیارش در یدِ قدرتِ خدایان بود جایاش را به انسانى میدهد که بیشک انتزاعی است چراکه از ریشههای زندهاش برکنده شده است، اما بااینحال، به عنوانِ شهروند، از این حق و اختیار برخوردارگشته که خود را از چنگِ هرگونه استیلای الاهی مبرّا بداند و جامهی امید و آروزهای خویش را بر تنِ جامعهاى کند که از نهادِ جبّارانهی ادیان و قدرتِ سلطنتی رهایییافته است.
الف) افسانههای عصرِ طلایی و بخشِ بزرگی از اوتوپیها پروردهی خاطرهی گنگى بودهاند که از تمدنهای پیشازکشاورزی به جا مانده است، در این تمدنها اقتصادِ برچینی [ چیدنِ بار و برِ رستنیها] جایگاهى برجسته برای زنان قائل میشده و زمینهسازِ یک نوع جامعهی همزی با طبیعت بوده است که درآن، جز به هنگام رویآوری موسمی به شکار ، خشونت جایى نداشته است. خودِ مفهومِ عصر طلایی تابشِ تن را در تقابل با عضلهبندی مردانه و فاتحانهی عصرِ مفرغ و آهن قرار میدهد، عصرى که آغازگرِ تجاوز به زمین و به زن بوده و نطفهی نژادِ مشقتکش و جنگجویى را پرورانیده که آخرین اخلافِ ناقصالخلقهی آنها ننگِ ارودگاههای مرگ و نابودی منابعِ طبیعی را در فصلِ نهایی تاریخشان ثبت کردند.
ب) توسعهی تجاری جمهوری آتنی، در پناهِ عقلِ کالایی، الگویی از دموکراسی پدید آورد که، با طردسازیهایاش، فسادش، معاملهگریاش، دروغهای انتخاباتیاش، حقِ حسابگرفتنهایاش، هنوز هم نمودارِ بهترین کارى است که در قبالِ انسانِ برخوردار از حرمتهای برآمده از کالا انجام گرفته است.
پ) اگر برخی کمونیتهها یا جماعتهای اشتراکی دهقانی را مستثنا کنیم، که به نظرمیرسد دراصل شکلى از دموکراسی جمعی و طایفهای را بهکار میبردهاند، نخستین منشورهای آزادیها در جوشوخروشِ خیزشهای کمونالیستی پدیدار شد که ، از قرن یازدهم تا سیزدهم، در ستیز با بیتحرکی زراعی و اشرافیتِ انگلی آن، دژِ شهرهایى را برافراشتند که در تبوتابِ اعتلای تجاری بودند. حالوهوای آزادیهای شهری به بورژوازی پیشاصنعتی الهام بخشید تا برضدِ تحکّمِ نظامِ فئودالی، که انگلوارگی طعمهجویانهاش در همهجا سد و مانعِ گردشِ آزادِ کالاها بود، حقى را اساس و بنیان نهد.
هنگامیکه در ۱۵ ژوئنِ ۱۲۱۵ در انگلستان، منشورِ بزرگِ آزادیها، یا Magna Carta ، اعلام میکند: « هیچ انسانِ آزادى بازداشت یا زندانی نخواهد شد، از اموالاش محروم، از قانون مطرود و از کشور تبعید نخواهد شد، و هیچگونه خسارتى شاملِ او نخواهد گردید مگر آنکه بنابر حکمِ مشروعِ همتایاناش و به موجبِ قانونِ کشور باشد»، در واقع بر تحولى اقتصادی صحه مینهد که چشمِ طمعِ آن به پویایی و سودِ افزونتری است که از انسانِ آزادى که نیروی کارش را به اصناف میفروشد بیشتر به دست میآید تا از رعیتى که وابستهی تکه زمین و مجبور به بیگاریهای جانکاه است.
ت) شهرها و آگاهی شهری برآمده از مبادلهی آزاد دیرزمانى در وابستگی به روستاها و ذهنیتِ زراعیاى به سربردند که مُهرِ تنگنظری، پیشداوریهای ارتجاعی و کهنهگراییهای مذهبی خود را بر آداب و رسوم میکوبید. در برخورد با تاریکاندیشی دهقانی و بزدلیهای خاکوخطهگرایانه، تحقیر و نفرتى وجود داشت که، با جانمایهگرفتن از «روشنگران»ِ شهر و براثر آگاهی پرولتری، ادامهدهندهی کهن- آگاهیِ رهاییبخشِ بورژوایی شده بود.
رشدِ سرطانی و هیولاوارِ کلانشهرها القاگر فرصتِ مغتنمى برای صنعتِ زراعی- غذایی شد تا، به بهانهی تغذیهی مردمانِ کرهی خاک، به پشتوانهی نگاهِ تحقیرآمیزِ کهن به روستاها، بتواند کشتزارها، چمنزارها و جنگلها را سترون سازد. با الهامگیری از مافیای سیسیلی، که خود برخاسته از آزمندی و فرقهگرایی دهقانی در قرنِ نوزدهم بود، کنسرسیومها با شخمهای بیرویهی صیدِ صنعتی قوای حیاتی اقیانوسها را تحلیل میبرند، شرکتهای چند ملیتی پتروشیمی و داروسازی با استفاده از کودهای شیمیایی و ارگانیسمهای تغییرژنیافته طبیعت را زیر ضرباتِ خود به گند میکشانند. شهرها زیرِ تیغهی سرمایهداری انگلی در سیری قهقرایى به گتوهایى تبدیل میشوند که در آنها ترس و کینه از دیگران بوی گند و چندشآورِ ذهنیتِ کهنهی زراعی را میدهد، همزمان آنچه هنوز از نیروهای زنده در روستاها باقیست و میکوشد تا منابعِ طبیعی تباه نشده را ارتقا دهد دارندهی آگاهی انسانیاى میشود که طرحاش عقدِ اتحادى بدون خشونت با طبیعت است.