Eduardo Raùl Colombo, ( ادواردو رائول کولومبو، ــ با نامهای مستعار نیکولا؛ اِ سیرس ) در اول سپتامبر ۱۹۲۹ در Quilemes ( آرژانتین ) متولد شد و در ۱۳ مارس ۲۰۱۸ در پاریس درگذشت. مبارز آنارشیست ( نخست در آرژانتین و سپس در فرانسه)، پزشک و روانکاو.
پدرش، که در ۱۹۰۰ در آرژانتین زاده شد و در ۱۹۶۴ درگذشت، پسری از مهاجران ایتالیایی بود. پزشک و استاد علوم پزشکی در دانشگاههای بوئنوس آیرس و لاپلاتا بود. مادرش دختری از مهاجران کاتالونیایی فرانسه، در همان شهر کیلمس در سال ۱۹۰۵ زاده شد و و در ۱۹۹۶ درگذشت. شغل و پیشهای نداشت.
ادواردو رائول کولومبو از سال ۱۹۶۰ با هلوئیزا کاستلانوس Heloisa Castellanos زندگی مشترک داشته است. هلوئیزا نیز روانشناس و روانکاو ، مبارز آنارشیست و عضو هیئت تحریریهی نشریهی فانوس سیاه ( La Lanterne noire ) بوده و هماکنون از اعضای نشریهی Réfractions ( انکسارها) است.
ادواردو در سال ۱۹۵۶، پس از تحصیلات در رشتهی پزشکی، در بوئنوس آیرس به عنوان پزشک آزاد در بیمارستانها کار کرد. از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲ در دانشکدههای پزشکی و فلسفه به تدریس روانشناسی و روانپزشکی پرداخت از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۳ دبیر تحریریهی نشریهی Acta psiquiátrica y psicológica de América Latina بود. در سال ۱۹۶۱ دورهی آموزشیاش را در انجمن روانکاوی آرژانتین گذراند. از ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۶ استاد روانشناسیِ اجنماعی در دانشگاههای لاپلاتا و بوئنوس آیرس بود و در ۱۹۶۶ پس از کودتای نظامیِ ژنرال اونگانیا و اشغال همهی دانشگاهها توسط پلیس ( « شبِ چماقهای بلند » ) از مقاماش استعفا داد. سپس عضو پایهگذارِ انجمن روانپزشکیِ اجتماعی آرژانتین ( ۱۹۷۰-۱۹۶۸) شد. در ۱۹۷۰ با همسر و فرزاندان به فرانسه مهاجرت کرد.
مسیرِ مبارزاتی ادواردو کولومبو از ۱۹۴۵ در آرژانتین در مراکز دانشجویی و دانشگاهی آغاز شد. شرکتاش در جنبشِ آنارشیستی از سال ۱۹۴۷ آغاز شد. از سال ۱۹۴۸ به FORA ( فدراسیون کارگری منطقهی آرژانتین ) پیوست. در سال ۱۹۴۹ به خاطر انتشار جزوهای آنارشیستی همراه با مبارزانی دیگر زندانی شد. در سال ۱۹۵۲ عضوِ شورای فدرالِ FORA شد. بین سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۹ به تحریریهی روزنامهی آنارشیستی protesto ( اعتراض ) پیوست و در مدتی که انتشار این روزنامه مخفیانه نبود « دبیر مسؤول » آن بود. بین سالهای ۱۹۵۴ و ۱۹۵۵ به فدراسیون دانشگاهیِ آرژانتین RUA پیوست که فدراسیون ملیِ همهی سندیکاهای دانشجویان بهجز چند سندیکای کوچک ناسیونالیستی و فاشیستی بود. به علت شرکت در اعتصاب دانشگاه در ۱۹۵۴ بار دیگر زندانی و پس از خروج از زندان بهطور غیر قانونی از دانشگاه اخراج شد. در سال ۱۹۵۶ تحصیلاتاش را از سر گرفت. در همهی این سالها کنفرانسهای بسیاری در کتابخانهی مردمیِ خوزه ایگنریوس و سایر مکانهای جنبشِ آنارشیستی در بوئنوس آیرس و شهرهای دیگر برگزار کرد.
ادواردو در طول دوران مبارزانیاش در آرژانتین در زندگی و مبارزات کارگری و دانشگاهی شرکت کرد. در اعتصاب بندر بوئنوس آیرس در ۱۹۵۲ ، که در آن شش تن از کارگرانِ FORA مورد شکنجه قرار گرفتند، مشارکت فعال داشت. در جریان این مبارزه ادواردو با سایر همراهان مبارزاتیاش در انتشار یک جزوهی مخفیانهی چهارصفحهای به نام آژیتاسیون همکاری داشت. از اعتصاب فراگیر سامانههای کشتیرانی ( FONC ، فدراسیون کارگری سامانههای کشتیرانی ) دفاع کرد، جنبشی که سیزده ماه از ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۷ طول کشید. و در همان سال در گروه آنارشیستی کیلمس به همبستگی فعال با اعتصاب صنایع نساجی پرداخت که به دنبالِ آن پلیس خانهی مسکونیاش را تفتیش کرد و مدعی یافتن اسلحه شد.
او سپس در ۱۹۵۷ به عنوان نمایندهی نشریهی پروتستا در اولین کنگرهی فدراسیون آنارشیستی اوروگوئه، در مونتهویدئو شرکت کرد. در سال ۱۹۶۲ در کنفرانس منطقهای جنبش آنارشیستی شیلی که در سانتیاگو برگزار شد و بعدها در ۱۹۷۱ به نمایندگی از سوی FORA در چهاردهمین کنگرهی AIT ( انجمن بینالمللی کارگران ) در شهر مونپلیه در فرانسه، شرکت کرد و در دومین کنگرهی بینالمللی فدراسیونهای آنارشیست CIFA در اوت ۱۹۷۱ در فرانسه نمایندگی « غیرمستقیم » اوروگوئه را برعهده داشت.
ادواردو از آغاز ورودش به فرانسه در سال ۱۹۷۰ با جنبش آنارشیستی ( که در همان سالهای مبارزه در آرژانتین با آن در ارتباط بود ) تماس گرفت. تلواسهاش تولیدِ واقعی اندیشهورزی آنارشیستی بود و از همینرو در ایجاد و انتشار چندین نشریهی تئوریک مشارکت فعال داشت. از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۸ عضو هیئت تحریرهی نشریههای فانوس سیاه ( پاریس )، سپس از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۶ وُلونتا یا اراده ( میلان ) و سرانجام از ۱۹۹۷ رِفرَکسیون یا انکسارها ( فرانسه ) بود. ادواردو همچنین عضوِ تشکلِ آنارشیستی CNT ( کنفدراسیون ملی کار ) و انتشارات CNT بود.
برگرفته از: در واژهنامهی آنارشیستها و واژهنامهی بیوگرافیک جنبش کارگری و اجتماعی Le Maitron: http://maitron-en-ligne.univ-paris1.fr/
آثار او به زبانهای فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی:
El imaginario social, Ed. Nordan, Montevideo (Uruguay), 1989 (première édition) trad. en italien : L’immaginario capovolto, Eleuthera, Milan, 1987 ; Analyse de l’Etat : réflexion sur l’Etat inconscient, de René Lourau, 1991 ; Mutations et alternatives radicales, Scalp-No Pasaran, 1995 ; L’Organisation révolutionnaire internationale du prolétariat : anarchisme, anarchosyndicalisme, syndicalisme révolutionnaire, CNT-RP, 1997 ; Los desconocidos y los olvidados, Ed. Nordan, Montevideo, 1999 ; El espacio político de la anarquía, Ed. Nordan, 2000, trad. en français : L’Espace politique de l’anarchie, ACL, 2008, trad. en italien : Lo spazio politico dell’anarchia, Eleuthera, Milan, 2009 ; La Volonté du peuple. Démocratie et anarchie. Ed CNT-RP / Les Éditions libertaires, Paris, 2007 , trad en espagnol : La voluntad del pueblo. Democracia y anarquía, Ed. Utopia libertaria, Buenos Aires, 2006 ; Une controverse des temps modernes, la postmodernité, Acratie, 2014 ; Contre la représentation politique : Trois essais sur la liberté et l’État, Acratie, 2015
برای معرفی دیدگاههای او من دو مقاله را از میان نوشتههایش انتخاب کردم. یکی در بارهی امحای مفهوم و معنای انقلاب در نظریهبافیهای پستمدرنیستهای فرنچتئوری و دیگری بازاندیشیهایی در بارهی خودِ مفهوم انقلاب. از آنجایی که در حال حاضر ترجمه و تدوین کاملِ این دو متن برایم میسر نیست، فعلاً بخشی از مقالهی او را با عنوان « انقلاب: عملی غیرقانونی در میان دیگر اعمالِ غیرقانونی» که در شمارهی ۲۲ نشریهی رِفرَکسیون ( بهار ۲۰۰۹ ) منتشر شده است در اختیار خوانندگان میگذارم، چرا که در کنار اطلاعات جنبی که در پانویسها آوردهام به گمانم میتواند در تعمیق این مبحث در زبان فارسی مفید باشد.
یادآوری این نکته نیز به نظرم بسیار مهم است که اختلاط دو معنای “قانونی ” و “شرعی” در زبان فارسی، ترجمهی دو مفهوم légalité و légitimité را ( قانونیت و مشروعیت ) با انبوهی از ابهامات مواجه میکند که پرداختن به آنها فرصت دیگری میطلبد.
انقلاب: عملی غیرقانونی در میان دیگر اعمال غیرقانونی
نوشتهی ادواردو کولومبو
در بارهی غیرقانونی بودن و انقلاب
« … مخفیکاری در مقطعی بارآور بوده است، اما خودِ مخفیکاری همچنان متعیّن از آن چیزی است که علیهاش میخواهد مبارزه کند.»
پییر کلوسوفسکی، ساد و فوریه[1]
در ۱۲ ژوییه کَمی دِمولَن[2] به روی میزی میپرد و تپانچه به دست فریاد میکشد: « « اسلحه بردارید ! ». در آن هنگام انقلاب نشده بود، و انقلاب هنوز غیرقانونی بود.
در ۹ مارس ۱۸۸۳ در جریان تظاهرات بیکاران در پاریس، سه نانوایی غارت میشود. لوییز میشل[3] با بلند کردن پرچمی سیاه ــ یا بدون آن ــ همگام با پوژه در خیابان است. آنها به مجازاتهای سنگینی محکوم میشوند: لوییز میشل به شش سال حبس، و اِمیل پوژه[4] به هشت سال. در ماه مه ۱۸۹۹ ژاکوب[5] اموال ادارهی رهن و گروگذاری در شهر مارسی را میرباید. در ۱۷ نوامبر ۱۹۲۵ اموال یکی از ایستگاههای مترو در شهر بوئنوس آیرس توسط چند نفر به سرقت میرود، و پلیس دوروتی، آسکاسو و ژووِر[6] را از جملهی سارقان میداند.
یک وکیل انقلابی، یک زن مبارز، یک تئوریسینِ اختلال و خرابکاری ( سابوتاژ )، یک دزد درستکار، سه کارگر مبارز. مردان و زنانی که زندگیشان را وقفِ آرمان آزادی و برابری کردهاند و در لحظات مختلفی از تاریخ و تحت رژیمهای متفاوت با ارادهای یکسان به قصد واژگونی و دگرگونی جامعهای فاقد انصاف و عدالت به شیوهای غیرقانونی عمل میکنند.
درست است که اینها اعمالی غیرقانونی در برابر قانونِ وضعشده هستند اما قانون چه ارزشی دارد وقتی که قانونیت و مشروعیتِ یک رژیم مورد اعتراض باشد؟
رژیمْ نظم و شکلی است که به جامعه خصلت و سرشتِ آن را میدهد. این رژیم است که قانون وضع میکند. و همانطور که وینستانلی دریافته بود : « قانون … چیزی نیست جز اعلامِ ارادهی فاتحان دربارهی شیوهی دلخواهشان برای حکومتکردن بر رعایا [سوژهها]شان.»[7]
تحتِ اولیگارشیهای نمایندگیمحوری که ما در آنها به سر میبریم، نظمِ مقررشده توسط قانونْ سلسلهمراتبِ اقتصادی ــ سیاسی، سلطهرانی طبقاتی، فقر، طرد، تبعید و سرکوب به محضِ شورش است.
سلطهرانانْ رژیم مستقر را سازماندهی و کنترل، و از اینطریق قانون و نظم وضع میکنند. قانونهای اساسییی که چارچوبِ دولتها را تشکیل میدهند حقِ خیزش و قیام را بهرسمیت نمیشناسند. انقلاب از دایرهی قانون بیرون گذاشته شده و خلاف قانون است.
آنارشیسم هر گونه نظامِ استثماری و سلطهرانی را در معرض نقدی رادیکال و ریشهای مینهد، حقِ مجبورسازی و اعمال فشار از سوی دولت را نفی میکند و به حقِ مالکیت بر وسایل تولید، چه بهصورت فردی و چه بهشکل دولتی، معترض است و خواهان الغای نظامِ مزدی است. بنابراین، برای آنارشیست، در دورههای بیحسی و رخوتزدگی عمومی استفاده از وسایلی که توسط قانون سرکوب میشوند امکانی است که پیامدِ منطقیِ موضعگیریِ انقلابی او تا فرارسیدنِ زمانِ خیزشهای اجتماعی است.
دست زدن به اقدام فردی و اعتصاب انقلابی هر دو غیرقانونی اند، اما معنای اجتماعیشان یکی نیست. در عملِ فردی ــ یا یک گروه کوچکِ مخفی ــ آنچه مهم است غایت و هدفمندیِ عمل و درستکرداریِ آدم است. همانطور که اِلیزه روکلو در موردِ سلبمالکیت از سوی ویتوریو پینی[8] مینویسد: « منش همانقدر میارزد که عمل میارزد .» همین داوری دربارهی اعمال نسبتاً آرامی مانندِ ساختنِ پولِ جعلی، یا اعمال خشنی مانند اعدامِ یک حاکم مستبد نیز صدق میکند.
عملِ فردی، که گاه، برای مثال در مورد جبارکُشی، باری بسیار اخلاقی دارد، بهندرت میتواند از پتانسیلِ انقلابییی که در عملِ جمعی نهفته است، برخوردار باشد. به همین دلیل است که پرولتاریای انقلابی همراه با عملِ مستقیم ــ اعتصاب بدون عوامل میانجی و داوری ــ اختلال و خرابکاری را « همچون تفنگی که فرد شورشگر در قیام بهدست میگیرد » چون سلاحی برگزید. ازهمین رو در کنگرههای کارگری در نقاط مختلف جهان به گزینهی مختلکردن و خرابکاری رأی مثبتِ علنی داده شده است.
امروزه، در این نخستین گامهای قرن ۲۱اُم، ما با رژیم اجتماعی و سیاسییی رویارو ایم که ما را تحت فشار، اجبار و محدودیتِ هر دم افزونتر در قبال همهی امکاناتِ تغییرِ واقعی در راستای رهایی یا خودمختاری انسانی قرار میدهد.
در نظر سیاستبازانی با برچسبِ چپْ « سرمایهداری پیروز شده است »، و احزاب، که حدومرزهای دموکراسیِ نمایندگی را پذیرفتهاند و در قانونگرایی فرورفتهاند، نمیتوانند هیچ بدیل و راهچارهای پیشنهاد کنند که به راهِ آزادی انسانی بینجامد.
از اینرو، نافرمانیِ مدنی به مطالبهای اخلاقی تبدیل میشود و کنشهای غیرقانونی در مبارزات اجتماعی رو به گسترش و تصریحشدن نهادهاند.
اما اعمال غیرقانونی اشکالی از مقاومتاند که بیشازحد به موقعیت و بافتار سرکوبگرانه وابستهاند، چنین اعمالی باید دیر یا زود جای خود را به انقلاب بدهند، انقلابی که مشروعیت و قانونیت نوینی بیافریند.
انقلابْ عملِ جمعی، شورش و مردمِ قیامکننده است. آن را میتوان بهآسانی با آن لحظههایی از گسستِ تخیلِ مستقر همسان شمرد که در آنها نیروی عاطفیِ تغییر متمرکز میشود، اما انقلاب همچنین یک فرارَوَند است، دگردیسیِ عمیقِ روابطِ اجتماعی و بنیانهای مشروعیتدهنده به این روابط است. جوامع یک روزه تغییر نمیکنند، اما روزهای انقلابی موتور و نیروی محرکهی تغییر اند.
پس، انقلاب براستی چیست؟ و آن را امروزه چهگونه میتوانیم بفهمیم؟
ایدهی انقلاب
پس بپذیریم که نمیتوانیم بندِ نافی که انقلاب révolution را به شورش révolte وصل میکند ببُریم.[9]
خودِ کلمهی انقلاب در طول زمان عمیقاً منقلب شده است. از انتظامِ آسمانیِ حرکتِ ستارگان، یا تکرارِ دَوَرانیِ زمانی سپریشده، یا بازگشتِ بیوقفهی رویدادهای تحققیافته، و بنابراین از ایدهی بازگشت، فرجامیابی و اختتام، که محتوای معناییِ آن در قرون وسطا بود، تبدیل به کلمهای شد به معنای دگرسانی، تغییر، دگرگونی، واژگونی، براندازیِ نظمِ اجتماعی[10].
از زمانی که قدرت سیاسی به وجود آمده است، همواره بر روی زمین عصیانها و شورشها نیز به وجود آمدهاند. خیزشهای بزرگِ دهقانان و تهیدستانِ شهرها که از قرن ۱۴ تا ۱۶ میلادی اروپا را فراگرفت میتواند برای افکارِ مدرن طرح اولیهای از ایدهی انقلاب باشد، اما شورشیان آن دوران، که جسم و روحشان در تخیلِ هزارهباوری محصور بود امکانِ تبیینِ چنین ایدهای را نداشتند. آنها بدعتگذار و خلافاندیش شده بودند اما هنوز ناباور نشده بودند.
ایدهی نوینِ انقلاب با زایشِ دولتِ مدرن ساخته میشود. در قرن ۱۷اُم نظریههای قرارداد، که بنیانِ حقوقیِ موجودیتِ قدرتِ سیاسی است، قابلیتِ تأسیس جامعه را برای انسانها به رسمیت میشناسند. وحدتِ فضای سیاسی را تشکیلِ یک پیکرهی سیاسی تضمین میکند که نه طبیعی بلکه برساخته، منتزع و دارندهی حاکمیت و فرمانفرماییِ مطلق و جداشده از جامعهی مدنی است[11].
اگر این انسانها هستند که این لویاتانِ عظیم ، این خدای میرا، را آفریدهاند، پس هیچ چیز نمیتواند مانعِ ارادهی انسانها برای تغییرِ نظمی شود که خودشان برقرار کردهاند. بهیقین همهی بازیگرانِ انقلابها به خودشان همچون عاملان و کنشگرانِ فرارَوَندی اندیشیدهاند که پایانِ قطعیِ یک نظمِ قدیمی را رقم میزند و از دلِ آن جهانی نو زاده خواهد شد.
چنین است که انقلاب همچون لحظهی گسستی نگریسته میشود که زمان را به پیش و پس از خود تقسیم میکند و، در گذرِ آذرخشوارهاش، انسانهایی آزاد و برابر میسازد[12]. اما این لحظهی گسست نمیتواند طول بکشد و دوام آورد، انقلاب باید نهادینه شود و بدین جهت همان دورهی پس از انقلابها ایجاد میشود که در آن، به قول لانداوِر، یک توپیِ جدید [ topie در برابر اوتوپی utpie ] مستقر میشود، یک رژیم جدید سر برمیآورد، رژیمی که شکلهای آلترناتیو آشکارشده در جریان انقلاب را سرکوب میکند، و از آنپس انقلابهای آتی باید انتظار بکشند تا بتوانند به وجود آیند.
نیروی برنهنده یا نهادسازِ[13] انقلاب [ instituante] فقط از طریق آنچه خود برمینهد [ institue] بیان میشود، و آنچه برنهاده شده [institué] ضرورتاً امکانهای بینهایتِ کنشِ انسانی را به محدودههای آنچه مستقرشده فرومیکاهد.
انقلاب در ذهنیتِ ضمیرهای روشن انجام نمیگیرد بلکه به عملِ جمعی، به خیزش و شورش تودهها نیاز دارد. و نیروی نظم و انتظامِ تأسیسشده که جامعهی سلسلسهمراتبی و نیروی دولت را میپروراند، همواره مانع خیزش و شورش است.
انقلاب بهمثابه رویداد
بنابراین انقلاب فقط یک ایده نیست بلکه همچنین یک امرِ واقع، یک رویداد است که در عرصهی تاریخ بروز میکند. رویداد پاسخ به شرایط جامعهای است که در آن زاده میشود. وقایع تاریخی هیچگاه بهصورتی یکسان و در شرایط یکسان تکرار نمیشوند. پدیدهی انقلابی همواره بَستا یا کثرتمند است، کانونهای گوناگونِ شورش با هم مصادف میشوند تا یک رژیم را به رژیمی متعلق به گذشته، به رژیم سابق تبدیل کنند. برای مثال، اگر به رویدادِ انقلاب فرانسه نگاه کنیم میبینیم که باید چندین عامل را در نظر بگیریم که همچون رودهایی به تللاقیگاه یا همریزگاهِ موقعیتی تاریخی میریزند: شورشهای خشن دهقانی علیه نظم فئودالی، وجودِ « طبقهی سومِ[14] » روشن و آگاهشده که سپس به بورژوازیِ ژیروندین و ژاکوبین تقسیم شد و سرانجام « سان کولوت »ها[15] که نیروی محرکِ انقلابی دیگر هستند.
هر انقلابی یکتا و بیسابقه است، اما بااینحال در تاریخ انسانها گرایشهایی همیشگی هست. همواره هنگامی که شورش همگانی چفت و بستهای تخیلِ مستقر را میشکند در کنشِ جمعی این احساس مشترک در شورشیان پدید میآید که توانشان را برای تصمیمگیری در همینجا و هماکنون، به معنای خودسازماندهی بازیافتهاند. اینها همه باعث میشود که در هر انقلابی تجاربِ انباشتهشدهی مبارزاتِ مردمی دوباره فعلیت مییابد، تجاربی که در دلِ پروژهی آنارشیستی است: عملِ مستقیم، تشکیل گردهماییها و مجالس پایهای و انتخاب نمایندگانی تحت نظارت و کنترلِ جمع.
انقلاب بهمثابه پروژه
انقلاب ارادهای در حال عمل، ایدهای برای دگردیسی اجتماعی در عمل است. اما ایدهها به اشکال گوناگون وجود دارند: میتوانند در فکر و ذهنِ یک فرد حضوری اکنونی و خودآگاه داشته باشند، میتوانند بر روی کاغذ، یا در کنشها و رفتارهایی، یا در نهادهایی وجود داشته باشند، میتوانند زندگیِ نهفته یا زیرپوستی به خود بگیرند. ایدهها تا زمانی که زندهاند با امیال و شیفتگیها در پیوند اند.
هنگامی که انقلابِ در عمل وجود ندارد، ایدههای انقلابی با بنمایهای دائمی از نفیِ آنچه هست و با نقدِ آنچه مستقر است تغذیه میشوند. در چنین حالتی ایدههای انقلابی به تصاویری از آزادی و اهدافی نو پیوند میخورند و مایهی « شورشهای منطقی » و « فلسفههای درّنده »[16] میشوند.
ایدههای انقلابی سرانجام در پروژهای جمعی برای رهایی سازمان مییابند، با تصویری پیشاپیش که شامل راستاهای نیروی تغییری اندیشیده و مطابق با میل و خواستِ جمعی است.
هنگامی که انقلاب فرامیرسد، پروژه نیز تغییر و تحول مییابد. پروژه، بنا به تعریف، متعلق به جامعهی قدیم و قبلی است، اما برای هرگونه تغییرِ خواستهشدهای که با ارزشها و هدفمندی خاصی سمتوسو میگیرد، ضروری است. جوامع برای تغییرکردن منتظرِ انقلاب نمیمانند، آنها برپایهی پویشِ درونیِ خود که برآمده از ستیزههای جاری در آنهاست پیوسته در حال تغییر اند. با تمام اینها، تغییرِ انقلابی ــ حتا اگر این تغییر دنبالهای از انقلابهای سقطشده، مغلوبشده و سرکوبشده باشد[17] ــ مستلزمِ یک عملِ ابزارمندانهی متصل به ارزشهای مشخص و قوهی قصد و نیتِ انسانی است.
بنابراین، تغییری که با پروژهای به قصد آزادسازی یا خودمختاری اجتماعی جهتگیری میکند و با عملی ارادی به پیش رانده میشود، جامعه را به سوی گسستی از نوعِ انقلابی هدایت میکند.
اما نباید در این باره اشتباهْ برداشت کرد. اگر از اصطلاح « گسستِ انقلابی » استفاده میکنیم، بدین معنا نیست که بقایای هزارهباورانهی انتظارِ رستگاری، روزِ موعودِ انقلاب، سپیدهدمِ جامعهی مطلوب یا تناسخِ عظیمِ پرولتاریایی در افکارمان هست. نه، منظور فقط تصور و تخیلِ فرارَوَندی تاریخی است که سالیان سال و حتا شاید قرنها به درازا خواهد کشید، فراروندی که هم نهادهای جامعه و هم نوع انسان را برای زندگیبخشیدن به آنها تغییر خواهد داد. اما این روند همواره گسستی خواهد بود برآمده از تغییرِ عمیق و کیفیِ جامعه. پیوندی که وحدتبخشِ پیکرِ سیاسیِ پادشاه با استعلای خدایی بود با تیغهی گیوتین قطع شد.
همین لحظههای خیزش که در آنها مردم در تاریخ فَوَران میکنند باعث میشود تخیّلِ مستقر تَرَک بردارد و ازهمبپاشد، و پس از وقوعشان[18] یال و خطالرأسِ تغییرِ مسیر جامعه نمایان شود.
وانگهی، بهسختی میتوان تصور کرد که قدرتهای حاکم بر جهان کنونی، که مالکیتِ محصولِ کار و نیز تسلیحات را در اختیار دارند، بهطور خودجوش از امتیازاتشان دست بردارند. شورشِ تودهها، در شکلهای گوناگون و احتمالاً مکرّرِ خود، وجهی از ضرورت انقلاب است.
اما پروژهی انقلابی، برای آنکه به یک نیرویِ اجتماعیِ فعال تبدیل شود، باید از سطحِ اتوپیاییِ ایده بیرون آید تا در شورهای جمعی و چیره بر اجتماع جسمیت یابد. ایجاد شرایطِ اجتماعییی که بتواند این جسمیتیابی را میسر سازد در اختیار انقلابیان نیست.
انقلابِ نامشروعشده
قرن بیستم هنوز به انقلاب باور داشت، قرنی که در میان جنگها، رژیمهای توتالیتر و انقلابها، دَمِ رهاییبخشی را که از عصر روشنگری به او رسیده بود در بطنِ خود نگه داشته بود. بسیاری از مردان و زنان به این میاندیشیدند که باید بشریت را از وضعیت قیمومت بیرون آورد، باید او را از غل و زنجیر انقیاد، از ظلماتِ جهل، از تعصب و نابُردباری آزاد ساخت، باید جامعه را تغییر داد.
اما در پایانِ آن قرنِ شورانگیز و محنتزده حال و هوا تغییر کرده بود، و « توهمات » انقلابییی که جانمایهی نسلهای پیشین بود رو به زوال گذاشت.
نئولیبرالیسمِ فاتح، در زمینِ سرمایهداری متأخر، بهطور زیرجُلکی و موذیانه اپیستمهی دوران ما را تغییر داد و بدینسان پیشنهادههای انقلابیْ سکویِ سخن را که به آنها اجازهی شنیدهشدن میداد از دست دادند.
[1]– Klossowski, Pierre : Les derniers travaux de Gulliver suivi de Sade et Fourier. Fata Morgana, Montpellier, 1974, p. 45.
[2] – Camille Demoulins، روزنامهنگار، وکیل و انقلابی. از چهرههای معروف انقلاب فرانسه. در ۱۷۹۴ با گیوتین گردن زده شد.
[3] – Louise Michel، از معروفترین زنان آنارشیست ( ۱۹۰۵-۱۸۳۰)
[4] – Émile Pouget مبارز آنارشیست و سندیکالیست انقلابی فرانسوی ( ۱۹۳۱-۱۸۶۰)
[5] – اَلکساندر ماریوس ژاکوب Alexandre Marius Jacob ، معروف به ژاکوب،( ۱۹۵۴- ۱۸۷۹)، که به خاطر باورهای آنارشیستی، سخاوت و سرقتهای ماهرانهاش شهرت دارد.
[6] – Buenaventura Durruti, Francisco Ascaso ، Gregorio Jover, سه تن از گروه چهارده نفرهی آنارشیستی، به نام « همبستگان »، که در سال ۱۹۲۲ به ابتکار CNT در بارسلون تشکیل شد و هدفاش رویارویی با قتلهای سیاسی و حسابشدهای بود که از سوی محافل قدرت و کارفرماها علیه سندیکالیستها طراحی میشد.
[7] – Gerrard Winstanley، اصلاحطلب پروتستان انگلیسی، (۱۶۷۶-۱۶۰۹) خواهان نوعی کمونیسم و آنارشیسم مسیحی.
[8] – Vittorio Pini، ( ۱۹۰۳-۱۸۵۹) آنارشیست ایتالیایی، طرفدار عملِ مستقیم سلبمالکیت از مالکان. در اسارتگاههای جزایر گویان فرانسه کشته شد.
[9] -Lefort, Claude : « La question de la révolution. » In L’invention démocratique. Fayard, Paris, 1981, p. 296.
[10] -Cf. Rey, Alain : « Révolution ». Histoire d’un mot. Gallimard, Pais, 1989. Chap. 2 « La Révolution descend sur terre. »
[11] – Cf. Colombo, E. : « L’État comme paradigme du pouvoir. » In L’espace politique de l’anarchie. ACL, Lyon, 2008.
[12] -Cf. Colombo, E. : « Temps révolutionnaire et temps utopique » in L’espace politique de l’anarchie. Op.cit.
[13] – در نوشتههایی، از جمله در مقالهی « در حاشیهی ترجمهی آثار لوفهور به فارسی»، در بارهی دشواری معادلیابی در فارسی برای فعل instituer توضیحی داده بودم که همان را در اینجا نیز میآورم زیرا کاربرد این مفاهیم در اینجا و به قلم ادواردو کولومبو نیز در همان حوزهی معنایی است:
{ کلمههای institué و instituant در این متن و به قلم رمی هس، که خود از جامعهشناسانِ گرایشِ « تحلیل نهادی » یا نهادکاوی analyse institutionnelle است، علاوه بر معنای معمولیترشان، به دلالتهای خاص این مفاهیم، برای نمونه در آثار کورنلیوس کاستوریادیس، یا رُنه لورُو نیز متکی است. به طور خلاصه، رنه لورو با اتکا به سه بُعد منطقِ هگلی، برای مفهومِ institution یا نهاد سه لحظه قائل است: institué وجه شکلگرفته، هنجاری، نهادهشده، مستقر؛ instituant ، برنهنده، بانی، پایهگذار، همچون لحظهی نفیِ هنجار و نهادِ مستقر و institution به عنوان نهاد، همنهاده یا سنتزِ این دو وجه. فعل فارسیِ نهادن و مشتقاتِ آن بهسختی میتواند بارِ این معادلها را بر دوش کشد.}
[14] – Tiers-état ( تییر اِتا): از اصطلاحات مربوط به سلسلهمراتب طبقاتی در فرانسهی پیش و پس از انقلاب. این طبقه، که از بخش کوچک ثروتمندان شهری تا بخش عظیم پیشهوران و دهقانان را در بر میگرفت، در برابر دو طبقهی دیگر، اشرافیت و روحانیت، متمایز و مشخص میشد.
[15] – sans-culottes: تحتالفظی « بیشلوار ». در رژیم سابق پیش از انقلاب، اشراف شلوارهای کوتاهی به تن میکردند که نشانهی تشخص و جایگاه اجتماعیشان بود. مردم عادی و تهیدست شهرها با رادیکالیسم خود خواهان تداوم انقلاب و تعمیق دموکراسی، یا به اصطلاح امروزی « دموکراسی مستقیم » بودند. این مردم به جای شلوار اشرافی، شلوار بلند به پا داشتند و از سوی اشراف و از روی طعنه « بیشلوار » با معنی ضمنی « پا یا کون برهنه» نامیده میشدند. از آنپس « سان کولوتها » به قاموس سیاسی راه یافت و ماندگار شد.
[16] – رمبو، اشراقها، شعر ” مردمسالاری “.
[17] – گفتهاند که بشریت گام به گامِ انقلابهای شکستخورده پیش میرود.
[18] – وجود همین « پس از واقعه »ها در تاریخ ما را وامیدارد تا برداشتِ تکخطی و تداومِ مستقیم از گذشته به سوی حال را کنار بگذاریم و این لحظههای گسست را همچون تغییر معنای رویدادهای گذشته و دلالت جدیدِی از فرافکنیها بر آینده ببینیم.