اکنون به دومین رشته از ملاحظاتی برگردیم که در دو متنی که در آغاز این مقاله آوردهایم طرح شدهاند و به سرشتارهای اساسیِ رویدادهای ماه مه ۱۹۶۸ از دیدگاه سیتواسیونیستها مربوط میشوند و فورمولهایی که در بارهشان به کار رفته چهبسا نامتعارف و بههرحال تحریککننده باشد. نخست باید دو تز اصلی سیتواسیونیستها را در نظر داشته باشیم: مه ۱۹۶۸ رویدادی انقلابی است؛ و آنچه در جنبش ۱۹۶۸ انقلابی است اشغال کارخانهها و اماکن است. نمیتوان برهانهایی را که گی دوبور در دفاع از خصلت انقلابی مهِ ۶۸ پیش مینهد بهسادگی کنار زد. بر این پایه، نمیتوان توفیق یک انقلاب را معیار انقلاب بودنِ آن دانست. ( چرا که، در مجموع از زمان انقلابهای بورژوایی تا کنون هیچ انقلابی پیروز نشده است). اینکه قدرت و حاکمیتی سرنگون شود ملاک انقلاب نیست ( یک کودتای نظامی انقلاب نیست، و برعکس، در مورد روسیهی ۱۹۰۵ لفظ انقلاب به کار برده میشود). در عوض، نکتهی اساسی این است که مه ۱۹۶۸ تشکیلدهنده ی« گسستی اساسی در نظمِ اجتماعی ــ اقتصادیِ حاکم » بوده و « پیدایش شکلهای نوین و درکودریافتهای نوین از زندگی واقعی » را به همراه داشته است. این بدان معنی است که انقلاب همواره انقلاب درون انقلاب است و نسبت به انقلابهای پیش از خود سرشت و خصلت نوینی دارد. به هرصورت، بهترین گواهِ سرشتِ انقلابی مه ۱۹۶۸ این است که استالینیها به مقابله و مخالفت با آن برخاستند[i].
بارزترین ویژگیِ رویداد انقلابی از دیدِ ناظر و استراتژ در این امر متناقضنما جلوه مییابد که چنین رویدادی موجب تقویتِ ضرورت میشود. در همان متن ۱۹۷۲، گی دوبور به تراکت شورای حفظ اشغال اماکن، با نام در دفاع از شوراهای کارگری، به تاریخ ۲۲ مه ۱۹۶۸ استناد میکند که به شیوهای بسیار بصیرانه امکانات مختلفی را که در برابر جنبش بود به ترتیبِ نزولیِ احتمالات پیشبینی کرده بود. و این پیشبینی نیز از آنرو ممکن شده بود که « لحظهی انقلابی تمامی ممکنات تاریخیِ مجموعِ جامعه را در فقط سه چهار فرضیه متمرکز میکند که میتوان تحولِ تدریجی تناسب قوا، رشدیابی و معکوسشدن آن را آشکارا دید؛ حال آنکه در حالت عادی، روتینِ جامعه غیرقابل پیشبینی است …»[ii]. در ضمن باید این نکته را هم خاطرنشان کرد که تراکتِ شورای حفظ اشغال اماکن با روشنبینی کمنظیری از میان امکانهای مختلف به بگیر و بستانهای سندیکاها بهمنظور بسیجزداییِ کارگران در ازای امتیازهای اقتصادی توجه کرده و در عینحال امکانِ یک براندازی عمومی را نیز ( همراه با فراخوان به مشارکت در آن) در نظر گرفته بود. متنهای یادشده با نگاه به گذشته بر درگیرشدن و شرکت شماری از سیتواسیونیستها در جنبش ۶۸ روشنی خاصی میافکند. از نظر آنها جنبش انقلابی شانس اندکی برای پیروزی داشت، اما به وجود همین اندک شانس نیز دل بستند: « پیروزی دیرپای انقلاب از دیدِ ما، در فاصلهی ۱۷ تا ۳۰ ماه مه، یک امکان بسیار ضعیف بود. اما همینکه همینقدر شانس وجود داشت ما آن را، برپایهی نقطهی خاصی از اوجگیری بحران، همچون حداکثری که به داو گذاشته شده است، و بهیقین میارزد که برایش دل به دریا بزنیم، نشان دادیم». دبور بهخصوص این نکته را نیز میافزاید : « از دیدِ ما جنبش دیگر در آن هنگام، فارغ از هر آنچه ممکن بود پیش آید، یک پیروزی بزرگ تاریخی بود، و ما فکر میکردیم که حتا فقط نیمی از آنچه تا آن وقت به وجود آمده بود نیز نتیجهای بسیار معنادار بود ».[iii]
این ملاحظه با تحلیلِ آنها از معنای شکست ــ چون به هرحال جنبش شکست خورده بود ــ همسو بود: آنچه موجب شکستِ جنبش ماه مه شد نه چندان سرشتارهای اساسیِ آن ( یعنی خصائل جنبشی که در آن کارگران خواستار کنترلِ تاریخشان در شرایطِ مدرنِ سرمایهداری فراتوسعهیافته بودند، و این خود دربرگیرندهی نپذیرفتن سلطهی کالایی بود ) بلکه وزنِ مرگبار گذشته بود: به موانع بیرونی ( حفظ بوروکراسیهای سندیکایی و سیاسی، کوریِ گروههای مختلفِ چپگرا، که فکر میکردند در حال تکرار ۱۹۱۷ هستند و علیه خیانت فریاد میکشیدند بی آنکه ببینند سندیکاها و احزاب صرفاً کارشان را انجام میدهند ) موانع دیگری افزوده شد: « موانعِ ذهنیِ خاصِ پرولتاریا »، یعنی « تأخیر آگاهیِ تاریخی »، تأخیری که محصول « چندین دهه تاریخِ ضدِانقلابی» است. خلاصه این که پرولترها، با راهانداختن اعتصاب عمومیِ سرکش، با اشغال کارخانهها، از آنچه میکردند آگاهی نداشتند ــ و اگر آگاهی میداشتند، چیزی که فقط در مورد اقلیتی از میان آنها صدق میکرد، بسیار فراتر میرفتند و تولید را برپایهی خودگردانی دوباره به کار میانداختند. به قولِ یکی از متنهای شورای حفظ اشغال اماکن به هنگام توافقنامههای گرونِل : « کارفرماها چندان نمیتوانند دستمزد بیشتری بپردازند؛ اما میتوانند از میان بروند »[iv].
اگر مه ۶۸ به شیوهی خود یک انقلاب است، این سرشتْ بیشتر از سازهی کارگریش برمیخیزد تا از سازهی دانشجوییاش. سیتواسیونیستها پیوسته خاطرنشان میکنند که ویژگی برجستهی این جنبش در این است که بزرگترین اعتصاب عمومی، آنهم یک اعتصابِ عمومیِ سرکش و مهارنشده، در یک کشور صنعتی پیشرفته بوده و با جنبشی از اشغال اماکن برمبنای دموکراسی مستقیم و امحای قدرت دولتی بهمدت دو هفته همراه بوده است. و اینها همه مهمترین تجربهی جنبش پرولتری مدرن را تشکیل میدهد. در مجموع، آنچه I.S. به عنوان ماهیت اساسیِ مه ۱۹۶۸ ( و متفاوت از جنبههای ظاهریِ آن ) و فرای جداییهای میان دانشجویان و کارگران مهم میداند ، نه شورش دانشجویی بلکه جنبشِ اشغال اماکن است، جنبشی که باید دلایلِ بهحقاش را در اختیارش نهاد. از اینروست که تزِ سیتواسیونیستها، هم در خوانش مجموع رویدادها و هم نسبت به شیوهای که معمولاً مشارکتِ آنها را در جنبش ۶۸ مطرح میکند، تزی خلافِ جریان است؛ گی دوبور در همان متن یادشده مینویسد: « دانشجویان، بهمثابه لایهای اجتماعیِ که همانند دیگر لایهها در بحران بود، در مه ۱۹۶۸ چیزی جز پسآهنگِ کلِ جنبش نبودند.» این بدان معنا نیست که هیچ دانشجویی در کارهای جالب و مهمِ جنبش ۱۹۶۸ شرکت نداشته است، بلکه بدین معناست که آنچه آنها بهعنوان دانشجو انجام دادهاند ناچیز بوده است، زیرا سرنوشتِ اجتماعی دانشجویان ( تشکیلِ کادرِ اداری جامعهی صنعتیِ مدرن ) ــ و بنابراین داشتن استقلال حتا کمتر از خرده ـ بورژوازی و توهمات بیشتر دربارهی این استقلالِ ادعایی، دگرگون نشده بود[v] ــ و برعکس، کسانی که در مه ۶۸ کارهایی جالب و مهم انجام دادند صرفاً با رها شدن از چنگ چنین سرنوشتی بوده ( و نیز از آنرو که، همانندِ گروه آنرژهها در دانشگاه نانتِر، فقط برای گرفتن بورس تحصیلی دانشجو شده بودند ). این تحلیل با تحلیل سیتواسیونیستها از گروههای کوچک چپگرا نیز همسویی دارد. این گروهها نقشی در دو منظر بازی میکنند: اگر تغییرِ قدرت بر وفق مرادشان نباشد اعضای آنها بههرحال در ادارهی بخشی از جامعه شرکت خواهند کرد؛ و اگر چنین تغییری رخ دهد آنها بوروکراتهای جامعهی جدید را تشکیل خواهند داد. با اینهمه، علت شکستِ جنبش اشغال اماکن چیز دیگری بوده است که گی دوبور آن را چنین توضیح میدهد: « ناکارآمدیِ تقریباً عمومی آن بخش از دانشجویان که نیتهایی انقلابی ابراز میکردند، نسبت به وقتِ آزادی که شاید میتوانستند وقفِ روشنساختنِ مسائل انقلاب کنند، بهیقین رقتانگیز اما بسیار ثانوی بود. برعکس، ناکارآمدی تودهی بزرگ کارگران، که زیر قلاده و سرنیزه نگاه داشته بودند، بسیار بخشودنی اما تعیینکننده بود.»
مضمونربایی از مارکسیسم
شیوهی خوانشِ سیتواسیونیستها از بحرانِ انقلابی مه ۱۹۶۸ بخشی جداناشدنی از کارِ تئوریک آنها در مدت بیش از ده سال پیش از آن است. همین کار تئوریک است که توضیخدهندهی موفقیت برخی از شعارهای آنها طی جنبش ۶۸ است. سیتواسیونیستها ضمن درافتادن با فعالیتِ همهی گروههای دیگر ( و تمسخرِ خودنماییِ پوچشان )، که گروههای مدعیِ مواضعِ شورایی را هم شامل میشد، در پیِ تدوین یک نقد تاموتمام از نظم موجود، به خصوص از سالهای ۱۹۶۰ به بعد برآمدند. بنیانِ این نقد بازخوانی و تداومِ بدیع و اصیلی بود از ادبیاتِ انقلابی از ۱۸۴۰ به اینسو ( بهویژه مارکس و باکونین در دورهی نزدیکیشان به هگلیهای جوان[vi] ). معرفیِ I.S. همچون جریانی مارکسیست یا آنارشیست، به معنی اخص کلمه، اشتباه است زیرا اینگونه خصلتبندی در مورد این جریان به معنی آن است که این نوع تمایزها را که دیگر مصداق ندارند و متعلق به قرن نوزدهم اند، بهطور باسمهای بر جنبش انقلابی مدرن سوار کنیم[vii]. در عوض، میتوان بهدرستی کارِ نظری I.S. را همچون تلاقیگاه و تداومِ بهترین دستاوردهای نظری ادبیات انقلابی از اواسط قرن نوزدهم به این سو دانست. بداعت و اصالتِ نظری I.S. همچنین در این است که به تنفیذِ گفتارش به پشتوانهی استنادهای نظری وقعی نمینهد ( برایش چندان اهمیتی ندارد که به تفسیر مارکس یا هگل، که از استنادهای اصلیاش هستند، بپردازد یا حقیقتِ متون را از آن خود بداند )، اما با این استنادها رابطهای زنده دارد، حتا اگر، مثلاً در مورد مارکس، کاپیتال را به زبانی که از آنِ دستنوشتههای ۱۸۴۴ است، دوباره فورمولبندی کند. بدین عنوان، خوانشی که سیتواسیونیستها از مارکس پیش مینهند عامدانه و قاطعانه غیرمکتبی و دگراندیشانه است، نه فقط از آنرو که این خوانش با انواع شیوههای راستکیشانه و مکتبیِ حاکم در آن دوره همخوانی ندارد، بلکه بهخصوص از آنرو که هدفاش برپاکردن یک راستکیشی یا ارتودوکسی جدید نیست، نمیخواهد یک مشیِ نظری جدید برپا کند که برای خواندن متنهای مارکس به فلان یا بهمان شیوه حکم صادر کند.
هیچ چیز بهتر از کاربردِ مفهومِ ازخودبیگانگی در متنهای تئوریکِ اصلیِ سیتواسیونیستها رابطهی زندهی آنها با سنتِ انقلابی را نشان نمیدهد. این مفهوم که بهوفور، و بهخصوص از سوی آلتوسر، به عنوان مفهومی متعلق به دورهی پیشاعلمی کاروَندِ مارکس مورد انتقاد قرار گرفته بود، در حوالی سالهای ۱۹۶۸ با اقبالی شدید روبهرو شد که بخشی از آن ثمرهی متنهای سیتواسیونیستی بود زیرا سیتواسیونیستها برای این مفهوم نقشِ آپارگر[viii] [ اُپراتور] قائل شده بودند که امکان میدهد به سلطهی کالایی همچون رابطهای سلسلهمراتبی هم در سپهر تولید و هم در سپهر مصرف بیندیشم؛ ضمن آنکه نقدِ همزمانِ این دو سپهر به معنی امتناع از تفکیک و جداسازیِ آنهاست. بر این پایه، زندگیِ ازخودبیگانهشده همانا زندگی کارگران است هم در کارشان ( که در آن از مالکیت تولید و از هرگونه کنترلی بر معنا و مسیر تولید محروم اند ) و هم در فراغت و تفریحاتشان ( یعنی دنیای مصرف، و دنیای مصرف نیز زیر سلطهی حاکمیت کالاست و نحوهای که خود را نشان میدهد ــ نمایشِ کالا ــ بر مصرفکننده سلطه دارد و زندگیاش را تعیین میکند ). از این دیدگاه، برای سیتواسیونیستها به آتشکشیده شدنِ شمار فراوانی از خودروها در ۱۹۶۸ موضوع بسیار معناداری است : « ماشینهای خودرو که ازخودبیگانگیِ کار و تفریحات، ملالِ مکانیکی، دشواریِ جابهجاشدن و بدخُلقی صاحبانشان را یکجا در خود جمع کردهاند، عمدتاً موجبِ کبریتکشی شدند ( حق داریم تعجب کنیم از اینکه انساندوستهایی که معمولاً خشونتورزیها را بهسرعت افشا و نکوهش میکنند وظیفهی خود ندانستند این رفتار صالحانه را تشویق کنند که شمار بسیاری از محکومانِ هرروزه به سوانح جادهها را نجات میدهد.) »[ix] به دنبال این فعالسازی دوبارهی مفهومِ ازخودبیگانگی مفهومِ فقر و فلاکت نیز در متنهای سیتواسیونیستی کاربرد تازهای مییابد، و با با دلالتی اساسی و مقدمبر معنایی صرفاً کمّی، هم فقر و هم سرشت فلاکتبار زندگی در جامعهی وفورِ کالایی را دربرمیگیرد.
این نقد تام و تمام [ توتال، هماک ] از سرمایهداری بر محورِ مفهوم ازخودبیگانگی، سندیکاها را نیز بهعنوان ابزارهای ادغامشوندگی طبقهی کارگر در جامعهی کالایی و نمایشی دربرمیگیرد. زیرا سندیکاها به نمایندگی [بازنمود ] خودمختارشدهی طبقهی کارگر تبدیل شدهاند و دورانی که میتوانستند نقشی انقلابی ایفا کنند به سر آمده است. بنا بر به یکی از فورمولبندیهای جامعهی نمایش : نمیتوان « با شکلهای ازخودبیگانه علیه ازخودبیگانگی مبارزه کرد ». نزدِ سیتواسیونیستها، و همچون بخشی جداییناپذیر از ازسرگیریِ نقادانهی مفهومِ ازخودبیگانگی، نقدی از بوروکراسی هم هست که هم بورکراسیهای روسی و چینی ( برای آنها مفهوم ” دولتِ کارگری ” ترکیبی از کلمات متضاد است ) و هم کارکرد سرمایهداریِ فراتوسعهیافته و ارکانِ ضامنِ استمرارش را دربرمیگیرد. دنیای کار نیز زیر سلطهی نوعی بوروکراسی ( کادرها) است و در سلطهگری کالایی، سندیکاها و احزابِ چپ نه تنها مانعی در برابر ازخودبیگانگی نیستند بلکه فعالانه در ترویج ادغامشوندگیِ ” طبقاتِ خطرناک ” در نظام کالایی مشارکت دارند. در مجموع، نقد از بازنمود [ نمایندگی ] بهمثابه نمایش، درعینحال نقد از بوروکراسی بهمثابه مکانیسم ادغامکنندگیِ معطوف به طبقهی کارگر هم هست ــ یعنی بوروکراسیِ جهانِ کالاییِ ادغامشده توسط پرولتاریاست. در تقابل با این عوامل، سیتواسیونیستها کنشِ خودانگیختهی تودهها، با سادلوحیها و ذوق و شوقهایشان، را قرار میدهند؛ تودههایی که برای همهی قدرتها ( از جمله سندیکاها و حزبها ) دشمنی محسوب میشوند که باید از پا درآید.
[i] – گی دوبور، ” آغاز یک دوران “، نشریهی I.S.، شماره ۱۲، اکتبر ۱۹۶۹.
[ii] – گی دوبور و جانفرانکو سانگینهتی، ” انشعاب واقعی …».
[iii] – رُنه ویینه، “آنرَژهها و سیتواسیونیستها در جنبش اشغال اماکن”، ص. ۱۵۳ـ۱۵۲.
[iv] – گی دوبور، ” آغاز یک دوران “.
[v] – این همان تزی است که در جزوهی معروف ” فقر و فلاکت در محیط دانشجویی و … ” در ۱۹۶۷ تشریح شده بود.
[vi] – در کتاب ” آنرژهها و سیتواسیونیستها در جنبش اشغال اماکن ” دو بار به باکونین ِ هگلیِ جوان و مقالهی او ” ارتجاع در آلمان ” اشاره شده است: « شورِ ویرانگری همزمان شورِ آفرینشگرانه است » و نیز در بارهی کارِ ِ نفیکنندگی. در تز ۷۸ جامعهی نمایش نیز چنین آمده است : « همهی جریانهای نظری جنبشِ کارگریِ انقلابی، چه نزد مارکس و چه نزدِ استیرنر و باکونین، حاصل برخوردی انتقادی با اندیشهی هگلی هستند.»
[vii] – برای I.S. جنبش آنارشیستی به عنوان بخشی از جنبش انقلابی مدرن، در اسپانیای ۱۹۳۷ سر به نیست شد. در مورد ارتباطهای نظری میان دوبور و آنارشیسم به تزهای ۹۱ تا ۹۴ در جامعهی نمایش رجوع کنید.
[viii] – معادلی برای opérateur، پیشنهاده و برساختهی حیدری ملایری.
[ix] – “آنرَژهها و سیتواسیونیستها در جنبش اشغال اماکن”، همان منبع.