چندی پیش با خواندن سی چهل صفحهی اولِ کتابی با عنوان سرگذشت سوررئالیسم، گفتوگو با آندره بروتون، به ترجمهی عبدالله کوثری ( نشر نی، چاپ پنجم، ۱۳۹۴)، نخست از روی شّمِ خود و برپایهی حدودِ آشناییام با متون سوررئالیستی با خطاهای بسیاری در این ترجمه مواجه شدم و سپس برای اطمینان بیشتر به مقایسهی چندین صفحه از این ترجمه با متن اصلی فرانسوی پرداختم. این بررسی را در اولین فرصت پی خواهم گرفت. البته مترجم خوشنام و باسابقهی این کتاب، یعنی عبدالله کوثری، این متن را از روی ترجمهی انگلیسیِ آن به فارسی برگردانده، و من نمیتوانم دربارهی کیفیت ترجمهی انگلیسی آن قضاوت کنم. اما ترجمهی فارسی این اثر در مقایسه با اصل فرانسوی این متن، ترجمهای ناامین و پرخطاست. نمونههایی از این ناوفاداریها و اشتباهات را در بررسی جداگانهای ارائه خواهم داد. فعلاً این جملهها از عبدالله کوثری را در مقدمهاش بر این کتاب نقل میکنم که مینویسد:
« شانزده ساله که بودم نخستین بار در کتاب مکتبهای ادبی نوشتهی مترجم و نویسندهی گرانقدر رضا سیدحسینی با اصطلاح سوررئالیسم آشنا شدم. از آن زمان تا امروز برخی آثار شاعران سوررئالیست به فارسی ترجمه شده و افزون براین، ما با بسیاری از تجلیات این جنبش فکری ـ هنری در عرصهی هنرهای گوناگون آشنا شدهایم. […] اما با همهی اهمیت این جنبش در عالم اندیشه و هنر، تا آنجا که میدانم در زبان فارسی کتاب جامعی در بارهی چگونگی شکلگیری و تحولات سوررئالیسم منتشر نشده است. کتاب سرگذشت سوررئالیسم میتواند این کمبود را تا اندازهای برطرف کند.»
به نظر من نیز این کتاب، که شامل مصاحبههای رادیویی آندره بروتون است، در اصل متن بسیار مهمی در عرصهی آثار سوررئالیستی است و به همین خاطر نیز ترجمهاش به فارسی سزاوار رویکردی دقیقتر و وفادارانهتر است. و از قضا همین خطاها و نادرستیها در این ترجمه نشانهای از ناآشنایی عمومی ما در عرصه اندیشه و هنر با مبانی اساسی جنبشِ سوررئالیسم است.
من گمان میکنم یکی از دلایل اصلی تأخیر ورودِ نقد و نگاه مدرنِ رادیکال به زبان و ذهنیتِ فارسی، همین ضعفِ آشنایی و شناختِ اهل نظر ما با جریانهای نقد و شعر مدرن بوده است. در مقدمههایم بر ترجمهی آثار جنبشِ سیتواسیونیستی این موضوع را مفصلتر شرح دادهام.
باری، با گذشتِ نزدیک به سه سال و انتشار تقریباً دویست متن و مقاله در این وبسایت، همچون امکانیِ مکملِ فعالیتهایم در عرصهی انتشارِ ترجمهها به صورت کتاب، کاستن از وقفه و انتظار و موانعِ ارتباط ( خنثا کردنِ زهرِ حسرت و حرمان )، و بهویژه ایجاد پیوند و نزدیکی با خوانندگان، این روزها با پرسشهایی گلاویزم.
در سرلوحهی وبسایت نوشتهام: میل به اشتراک و تقسیمِ شیفتگیها که همیشه برای من انگیزهی نوشتن و ترجمه بوده حالا مشوقِ من در ایجاد این وبسایت شده است. تا از نفراتی که رزقِ روح من شدهاند بگویم.
جستهگریخته نیز اشارههایی کردهام به اینکه این نوشتهها را میتوان زیرنویسهایی دانست از متنی آتی یا مقدمهچینی و تدارک و حتا واژهنامهای برای طرحِ کلیت یا چشماندازِ تمامیتی که در عرصهی شعر و نقد و نظر در زبان فارسی غیابی بارز داشته است.
گامهایی که من در حد توانم برای شناساندن و وارد کردنِ این چشماندازِ مارپیچ به جغرافیای فارسیزبان برداشتهام، خود نوعی حرکتِ مارپیچ و حلزونی است که در بنیان خود بر گردِ سه بعُدِ درهمتنیدهی شعر ـ عشق ـ انقلاب، یا زبان ـ پیوند ـ آزادی، یا آگاهی ـ شیفتگی ـ رهایی شکل و قوام میگیرد.
هسته و محور اینِ کوششها هم شناخت و دلبستگی من به جنبشِ سیتواسیونیستها یا موقعیتسازان، هم به لحاظِ میراثِ نظریِ این تجربه و هم برپایهی رابطه و دوستی با آفرینندگانِ این جنبش بوده است. اما کوشیدهام تا پیوسته به گونهای محسوس و مسلّم نشان دهم که این دلبستگی نه علاقهای کور و ایدهلوژیک، و بنابراین معبدی از یک « ایسم» جدید، بلکه حلقهای از همان حرکتِ مارپیچ در منظومه یا هماخترانی است که تاریخ و جغرافیایی چندگانه و بستا دارد. و سرشتارِ اصلی جنبشهای پیشاهنگ در دوران مدرن، یعنی دادائیستها، سوررئالیستها و سنتزِ دیالکتیکیشان سیتواسیونیستها، نیز درست همین نگاهِ مرکب و اشتهای سیریناپذیر به جذب و بسطِ شعر و شعورِ رهاییخواهانه، یا انقلاب در درون و برون، بوده است.
از همان آغاز راهاندازی این وبسایت با دعوت و فراخوان به کارِ جمعی در این راستا گمان میکردم با تشکیل گروهِ ترجمه گامهایی به مراتب بارآورتر از توانِ یکنفرهی من در تولید و انتشارِ آثار مهم و تاکنون ناشناختهمانده در زبان فارسی برداشته خواهد شد. اما این طرح و دعوت همچنان بالقوه مانده و عملی نشده است. پس کماکان باید از مهمانان و خوانندگان با همین سفرهی «پیشآرَک »ها، « پیشغذا»ها و « اشتهاآور» ها (apéritif ) پذیرایی کنم!
اما در همین مدت، دریافتِ پیامها و واکنشهای همدلانه از سوی شماری از دوستانِ خواننده مرا به این یقین رسانده که ندا و صدای من ناشنیده نمانده، به دلهایی نشسته، در جانهایی پژواک یافته و رشتهای از پیوندِ خواستها و ذوق و ذائقههای مشترک، همدارگانِ کوچکی از « ما»یی که خواهانِ چشماندازی دیگریم آفریده است.
انگیزهی قدرشناسی از ایجادِ این پیوندِ ظریف و نهانی مرا به یاد مفهومِ égrégore ، اِگرهگُر، انداخت. اما نه از این مفهوم، نه از کتابِ کمنظیری با همین عنوان، و نه از نویسندهی آن، پیپر مَبیی Pierre Mabille ، از چهرههای برجستهی سوررئالیسم و دوستِ نزدیکِ آندره بروتون، هیچ اثری در زبان فارسی نیست. پس بهناچار باید این اشتیاقِ بلافاصله و خودانگیخته را مهار کنم و نخست برای معرفی این کتاب و نویسندهاش اقدام کنم. به یادِ مقالهای میافتم به نامِ « پییر مبیی یا نپذیرفتنِ بدبختی» نوشتهی رادُوان ایوشیچ Radovan Ivsic . من به لطفِ دوستم ونسان کوَتن و دوستیِ دیرینهاش با آنی و رادُوان فرصتِ آشنایی و دیدار با آنها را به دست آوردم. رادُوان همراه و همسرِ آنی لوبرن بود. پیشتر در معرفی آنی لوبرَن و آثارش گامهایی برداشتهام ( ترجمهی متن « تئوریِ زیادی » در کتابِ نقدِ فرنچ تئوری) و اکنون خوشحالم که برای معرفیِ رادُوان ایوشیچ و ترجمهی متن عمیق و ماندگاری از او به زبان فارسی اقدام میکنم.
از سوی دیگر، چندی پیش اِیو رِنو Yves Raynaud را در خانهی رائول ونهگم دیدم. او از اعضای « انترناسیونال آنارشیست » بوده که سپس به هستهی اولیهی سیتواسیونیستها پیوسته و بهخصوص طراح و ناشرِ تراکتهای مشهورِ این جنبش در جریان رویدادهای جنبش ماه مه ۱۹۶۸ بوده است. او تا کنون چندین کتاب نوشته و شناختی گسترده در زمینهی تاریخ ادیان و اساطیر دارد. آخرین کتابش با عنوانِ بودلریِ Correspondances ( همخوانیها، یا بنا به معادلگذاری حیدری ملایری برای این واژه، « همپَتوازیها» ) در پاسخ و پژواک به آخرین کتابِ رائول ونهگم، یعنی « سرنوشت » است. پس از گفتوگو با او و سپس خواندنِ کتابش، پی بردم که باید به درک و دریافتِ سوررئالیستها و سیتواسیونیستها از فرهنگها و جهانبینیهای موسوم به بدوی و ماقبلِ تاریخی، و بهخصوص به تعریفِ جدید و رادیکالی که برای « کیمیاگری » قائل بودهاند بیشتر بپردازم. با این موضوع، به یاد چهرهای برجسته افتادم که پژوهشها و آثارش بسیار مورد علاقهی این دو جنبشِ پیشاهنگ بوده است، زنی به نام لوتوس دو پَینی Lotus de Païni که با کتابهایش در بارهی شکلگیری ذهنیت در آغاز تاریخِ انسانی در اعماقِ زمانهای گذشته، به قول رائول ونهگم « تمامیتِ شعرِ گذشته » را در اختیار ما میگذارد.
پس معرفی آثار و افکار کسانی چون پییر مَبیی، رادُوان ایوشیج و لوتوس دو پَینی در هماهنگی و انسجامِ کامل با چشماندازی است که طرح و تعمیقِ آن در زبان فارسی محور فعالیتهای من بوده و هست.
نخست مدخلی را که از قضا خودِ رائول ونهگم در دانشنامهی یونیورسالیس در بارهی پییر مبیی نوشته است میآورم:
پییر مبیی ( ۱۹۵۲-۱۹۰۴)
پیمبیی، انسانشناس و نویسنده، متولد ۲ اوت ۱۹۰۴ در شهر رَنس، از شمار آن جانهای بصیرتمندی است که سدهی بیستم دیر کشفشان کرد. مبیی که مشغلههای فکری مشترکی با سوررئالیستها دارد با رویکردی همزمان علمی و شاعرانه به مطالعهی انسانِ محسوس [یا حسمند] و قوای نهفته در او میپردازد.
پییر مبیی ، که نخست در بیمارستانهای پاریس انترن و مدیر درمانگاه ( ۱۹۳۱) و سپس پزشک جراح بود، در سال ۱۹۳۴ عضوِ گروه سوررئالیستی میشود و با مجلهی مینوتور همکاری میکند. او که از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۶ به عنوان وابستهی فرهنگی سفارت فرانسه در هائیتی کار میکند میزبان آندره برتون در آنجا میشود. سپس از ۱۹۴۹ تا سال مرگش در ۱۹۵۲، استادِ مدرسهی عالی انسانشناسیِ پاریس است.
آنچه پییر مبیی میجوید اندیشهی فراگیری است که، همچون علوم تخصصی، از زندگی جدا نشده باشد. او مینویسد: « من اندیشه را چونان بخشی برآمده از واقعیتِ کلّیِ کیهانی، بازنمودمان را چونان شهادت و گواهی ما بر وجود اشیاء، و ایدهها را چونان امری موجود در چیزها تلقی میکنم.»
ماتریالیسم یا مادهباوری او یکپارچه و جامع است، به این معنا که قطبِ مقابلِ نوعی روحباوری نیست بلکه روحباوری را نیز بهمثابه مادهای انسانی در نظر میگیرد که زیر فشارِ یک نظام اقتصادی و اجتماعی به انکار خویش کشانده شده است. بنابراین موضوع اصلی بازگشتن به طبیعتِ بینادین موجودات و چیزهاست.
پییر مبیی باعلاقه به هرمسباوری و قوهی تخیل و نیز با کندوکاو در این زمینه در کتابش آینهی شگرفایی ( ۱۹۴۰) ، به درستی حدس میزند که کیمیاگری چیزی به مراتب فراتر از عملیاتِ طلاسازی و یا ریاضت عرفانی است. کتاب دیگرش ساختِ انسان ( ۱۹۳۶) فراخوانی است به آشتیدادنِ جهانِ کهین و جهان مهین ( عالم اصغر و عالم اکبر ) در سرنوشتی که فرد در آن از چنگِ تمدنی که موجب ازخودبیگانگی و مانعی در برابر اوست رها میشود. دو کتاب دیگرش، اِگرهگُر یا حیات تمدنها، (نوشتهشده در ۱۹۳۶ و منتشرشده در ۱۹۳۸) و تِرزِ اهلِ لیزییو ( ۱۹۳۷) شایستهی توجهی ویژه اند.
مبیی در توضیح معنای اِگرهگُر مینویسد : « من این کلمه را ، که زمانی توسط هرمسگرایان به کار میرفت، برای نامگذاری گروهی انسانی به کار میبرم که از شخصیتی متفاوت از شخصیتِ افرادِ تشکیلدهندهاش برخوردار است» ، اما بلافاصله منظورش را از ادامهی مطالعهاش بیان میکند و این که به چه معنایی قصد دارد مطالعهی این تودهی همزمان انسانی و غیرانسانی را ادامه دهد: « جوامع صرفاً برآمده از افرادی هستند که آنها را تشکیل میدهند .» واکاوی مکانیسمهایی که هر کس را به نامِ خیر و صلاح عمومی سرکوب میکنند به محضی که بر تحققیابیِ آرزوهایِ انسانِ انضمامی استوار نباشد چیزی جز نظارتِ ازخودبیگانگی نیست. بر این پایه، پییر مبیی به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه جامعهای که قرار بوده انسان را از چنگ خوف و وحشت [ ترورهای ] به ارث رسیده از دنیای حیوانی آزاد سازد خود تولیدکنندهی خوف و وحشت [ تروری ] اجتماعی میشود که از شکوفاشدنِ کیفیتهای انسانی جلوگیری میکند.
موردِ تِرِز اهلِ لیزییو از طریق نمونهی دین تکوینِ حالتی بیمارگونه را نشان میدهد که تبدیل به الگوی هنجارمندیِ اجتماعی میشود. پییر مبیی با بصیرتی چشمگیر بر « درامِ عاطفیِ معاصر » انگشت میگذارد. نتیجهگیری او در این کتاب چکیدهی پروژهای است که خطور کردناش به آگاهی و وجدانِ جهان مدرن تازه آغاز شده است : « دیگر از طرفداری از مادهی بی امید بدون دلیل معتبر چنان که مادهباورانِ عقبمانده میخواهند، یا طرفداری از روح و معنویتِ واهی به پیروی از توصیههای ادیانِ مسیحی دست بردارید. […] برعکس، خود را به سوی وحدتِ وجودتان هدایت کنید. حواریِ عشقی مشکل اما همیشه ممکن باشید، عشقی که الگوی شکلهایی از زندگیِ پهناورتر و ضامنِ واقعیِ پیشرفتِ فردی بر علیه مرگ باشد.»
رادُوان ایوشیچ متنِ زیبای « پییر مبیی یا نپذیرفتنِ بدبختی »، را همچون مقدمهای بر تجدید چاپِ کتابِ اگِرهگُر در انتشاراتِ Le Sagitaire ( پاریس، ۱۹۷۷) نوشته است. آخرین چاپ این کتاب را، بدون این مقدمه، نشری به همین نام، égrégores éditions در سال ۲۰۰۵ در شهر مارسی منتشر کرد. ( دربارهی گردانندهی این انتشارات، کلر اوزیاس، پیشتر مقالهای نوشتهام: https://www.behrouzsafdari.com/?p=640 ).
عنوانِ فرانسوی این متن Pierre Mabille ou le refus du malheur است. باید به این نکته اشاره کنم که کلمهی refus ، که معمولاً آن را رد یا امتناع ترجمه میکنیم، و بهطور کلی فعلهای بسیاری که در این طیف معنایی جای میگیرند، مانندِ refuser ، réfuter ، récuser ، repousser، rejeter ، در فارسی معادلهای رسا و جاافتادهای ندارند و ما حالتهای اسمی را نیز با صورتهای فعلی به کار میبریم. ( کاری که من نیز در اینجا در برابر کلمهی refus کردهام و به جای « رد » یا « امتناع » از فعل « نپذیرفتن » استفاده کردهام. اما این عنوان را میتوان « پییر مبیی یا ردِ بدبختی » هم ترجمه کرد). شاید واکاوی این مسأله و سنجیدنِ بسامدِ افعالی که در فارسی در طیفِ معناییِ « رد » و « قبول » قرار میگیرند، و دشواری و ضعفِ افعالی که بر « نهگفتن»، « سرپیچی و تن ندادن » دلالت دارند، روشنگرِ جنبههایی از خصائل روانی ما هم باشد.
پییر مبیی یا نپذیرفتنِ بدبختی
نوشتهی: رادُوان ایوشیچ
( مقدمهی کتاب اگِرهگُر، اثرِ پییر مبیی )
ترجمهی فارسی از: بهروز صفدری
برای ارائهی تصویری از پییر مبیی هیچچیز بهتر از یک ستاره نیست، ستارهای که پرههایش به همهی جهتهاست. و تازه در این صورت نیز برای ترسیمِ دقیقِ سیمای او این پرهها باید گسترشپذیر باشند.
بنژامَن پِره.
کتابِ حاضر هر آنچه را که در سال ۱۹۷۷ باعث ناخوشایند بودن یک کتاب میشود در خود دارد: آیندهنگرانه [پیشگویانه]، روشن و شیفتهوارانه است. به علامههای بیاعتقادمان که به اینگونه صفاتِ بیشازپیش بلااستفاده خواهند خندید یادآوری میکنم که اِگرهگُر در سال ۱۹۳۶ نوشته شده و در سال ۱۹۳۸ منتشرشده است، یعنی به هنگامی که علامههای بیاعتقادِ آن زمان در بنبستهایی فرو میرفتند که پییر مبیی، و امروزه همهی شواهد این را ثابت میکند، با اطمینانی آرام و در تنهایی توانست از آنها دوری جوید.
من از خصلتِ بسیار تماشاییِ اغلبِ پیشبینیهای پییر مبیی باشتاب میگذرم تا بیشتر به روشنکردنِ پایههای حسیِ آن « ریختشناسیِ اجتماعی »یی بپردازم که به وی امکان دادند تا از همان سال ۱۹۳۶ شکستِ فاشیسمِ ایتالیا، فروریزیِ آلمانِ هیتلری، استقرارِ خشونتآمیزِ مسائل و تضادهای جهانِ غرب در قارهی آمریکا، ضرورتِ خطرناکِ ماجراجویی در خاورِ دور برای ایالات متحد آمریکا، رقابت میان چین و اتحادِ شوروی، فروریزیِ تدریجیِ امپراتوریِ انگلیس، و شاید جنبش مه ۱۹۶۸ در گرتهی « شورشی موفق… برای مدتی » در فرانسه، را اعلام کند.
قبول کنیم که این کم چیزی نیست، بهخصوص از وقتی که روشنفکرانِ مشهود و معروف انگار اشتباهکردن را، و نمایانتر از هرجا در زمینهی اجتماعی ـ سیاسی، به تخصصی برای خود تبدیل کردهاند، و بدینسان شتابگیری تاریخ را با شتابگیریِ گمراهیهای خود گرامی میدارند. بنابراین چنین آیندهنگریهایی لاجرم کسانی را عصبی و برآشفته خواهد کرد، بهویژه آنکه شکی نیست که این آیندهنگریها نه بهطور اتفاقی به دست آمده و نه حاصلِ عملیاتی غیبی بوده که نویسندهاش اسرارِ آن را چارچنگولی مخفی نگاه داشته باشد. برعکس، این کار با خواست و نیّتِ انجام گرفته و برای مبیی مسألهای اصولی یا از روی پرنسیپ بوده است: « حالا دیگر معمول شده که اعلام کنند رویکردِ علمی با آیندهنگری در تقابل است. من در مقابل چنین اظهارنظری موضع میگیرم.» من حتا گمان میکنم که احتمالاً این حرفِ پییر مبیی، بیشتر از درستیِ پیشبینیهایِ برآمده از آن، برای خوانندگانی که ما باشیم بهتآور است؛ زیرا ما به پیشبینیهای « علمی »یی عادت کردهایم که پیش از تدوین شدن تکذیب میشوند، همان گونه که در نمایشها و آکروباتبازیهای شناختشناسی هم این گونه پیشبینیها را با میمنتی برابر اما مصیبتبار تنفیذ و تکذیب میکنند.
موضوع این است که این حرفِ پییر مبیی اساساً از سرشتی رمانتیک است، و در اینجا منظورم بهویژه نزدیکی و تشابه حرفهای او با آرای نوالیس است. در ضمن پنهان نمیکنم که با مطرح کردنِ این نزدیکی و تشابه امیدوارم بتوانم از فضای مهآلودِ کاملاً ادبیِ موجود برگِردِ کشفِ ناگهانی رمانتیسمِ آلمانی در فرانسه اندکی بکاهم. از آنجا که مبیی از کسانی است که منتظرِ مُدِ اضطرابهای متنی نبودند، چهرههای گوناگونِ مسیرِ زندگیاش در « آینهی شگرفایی »ها گُم و از نو پیدا میشوند، همان آینهای که بازتابهایش را رمانتیسم بر ما آشکار ساخته بود. اکنون پس از یک قرن و نیم، اینجا و آنجا، همان یقینِ شاعرانهی مبنیبر « وحدتِ عالَم، همانندیِ اجزای آن و عمومیتِ سازوکارهایش » ( مبیی ) به همان بلندپروازییی دامن میزند که خواهانِ دستیافتن به وحدتی است که همهی نمودهای زندگی به سوی آن میهمگرایند.
به سخنان نوالیس گوش کنیم: « تنِ ما بخشی از جهان است، یا به زبان بهتر، اندامی از جهان است. تنِ ما بیانگرِ خودداتی [خودمختاری]، آنالوژی [آناگویی، قیاسگری] با کُل، و خلاصه پنداره و مضمونِ ریزکیهان [میکروکوسم] است. این اندام باید با مجموعه همپَتواز[1] باشد؛ کل نیز باید با این اندام همپتواز باشد.» و اکنون سخنانِ مبیی : « کاربردِ آناگویی [آنالوژی]، یا به بیانِ بهتر، همتاشناسی [هومولوژی] بههیچ رو شکلی فروپایه از فعالیتِ ذهنی نیست، بلکه ضرورتی مبرم و کلیدِ فهمیدن است. از آنجا که واقعیت نه از قلمروهای آبیزهمندانه [spécifiquement] متمایز بلکه از سطوحِ برهمچیده و درهمچیده تشکیل شده است، پس مغزِ تجزیهناپذیر ما باید در همهجا سرشتارهایی [ caractéristiques ] همانند و مشابه بازیابد.»
ادامه دارد.
[1] – از معادلهای پیشنهادی حیدری ملایری: correspondre : همپتوازیدن؛ correspondance همپتوازی. برپایهی واژهی « پتواز» به معنی پاسخ و جواب.