شعر در شهر
یلهگردی
پس هدفِ I.S. ساختنِ زندگییی آکنده از شعر بود. اما چگونه میتوان در فضایی شهری که چیدمان و سامانهبندیاش پاسخی به الزامات فایدهمندانه و تکنیکگرایانه است به گونهای شاعرانه زیست؟ چگونه میتوان در شهر سکونت گزید هنگامی که چنان که پاتریک مارکولینی نیز خاطرنشان میکند:
جابهجاییها در فضای شهری در انقیاد همان عقلانیتی هستند که به سیستم سرمایهداری نظم و ترتیب میبخشد: عقلانیتی ابزاری که تعیینکنندهی کاراترین وسایل برای اهدافی است که در بیرون طرح میشوند.[1]
آیا شهر میتواند شرایط لازم برای آن شاعرانهسازی که سیتواسیونیستها آرزویش را دارند فراهم آورد؟ هدف از آنِ خودساختنِ این فضای شهری است و یلهگردی ــ فنِ جابهجایی غیرفایدهگرایانه در شهر ــ عملی ممتاز در این راستا شمرده میشود. یلهگردی بدون شک یکی از برجستهترین نمودهای همان شعر تحققیافته ــ موقعیتها ــ است.[2]
یلهگردی کاوشگری شاعرانه ــ به معنایی که پیشتر به این لغت دادیم ــ در فضای شعری است:
یک یا چند نفری که به یلهگردی میپردازند برای مدت زمانی کموبیش طولانی از دلایلی که معمولاً برای جابهجایی و عمل دارند، از روابط، کارها و تفریحاتی که خاصِ آنهاست چشمپوشی میکنند تا خود را به اقتضائاتِ جایی یا زمینی که در آن هستند و آشناییها و دیدارهای مرتبط با آنجا بسپارند.[3]
یلهگردی کردن یعنی رابطهای بازیگوشانه با جهان را جانشین رابطهی فایدهگرایانه با جهان کردن. یعنی عنان دل به حال و هوای محلههایی که از آنها میگذریم سپردن، پذیرفتن این نکته که جابهجا شدن ما تابعِ الزامات، برای مثال الزاماتِ کار، نیست؛ و در تعیین مسیر برای تصادف و اتفاق نقش مهمی قائل شدن. در اینصورت، کسی که یلهگردی میکند، از نظر سیتواسیونیستها، امکانات دیدار و آشناییهای اتفاقی و ماجراهای تکینه را کثرت میبخشد. به یک معنا، یلهگردی کردن تبدیل کردن شهر به چارچوبی درخورِ بروز موقعیتهاست.[4] گی دوبور هم در « مانیفست برای ساختن موقعیتها » همین را نوشته است: « عملِ ما در عرصهی هنرها صرفاً پیشطرحِ خودفرمانییی است که میخواهیم بر ماجراهایمان داشته باشیم، ماجراهایی که [ سرنوشتشان ] را به تصادفهای مشترک سپردهایم ».
هر چند در اینجا نیز بار دیگر وسوسه میشویم که در این استناد به تصادف میراثی سوررئالیستی ببینیم اما این نکته را هم باید در نظر بگیریم که برای دوبور تصادف، آنچنان که در یلهگردی بیان میشود، صرفاً گونهای موقتی از تجربهی زیستهی ماست و نقشِ روانجغرافیا ــ علمی که در سالهای ۱۹۵۰ توسط انترناسیونال لتریست به قصدِ کشفِ قوانینِ تأثیراتِ گوناگونِ محیط جغرافیایی بر احوال روحی و عاطفیِ افراد تدوین شد ــ محدودکردنِ اهمیتی است که در کاوشگریِ شاعرانهی شهر به تصادف داده شده است.[5] در واقع روانجغرافیا اجازه میدهد تا پراتیکِ شکلیافته در یلهگردی تئوریزه شود. روانجغرافیا، همانگونه که گفته شد، به دنبالِ استخراجِ قانونمندیها و تعیینِ روابطی است که میان چیدمانِ دکورِ فضای شهری و تأثیرهای آن بر رفتارهاست:
استفادهی آگاهانه از دکور بر چند و چونِ رفتارهایی که همواره از سر گرفته میشوند اثر خواهد گذاشت. آن بخش از تصادفهای کوچکی که سرنوشت نامیده میشود رو به کاهش خواهد گذاشت. آن معماری، شهرسازی و بیانِ تجسمییی که ما نخستین پایههایش را در اختیار داریم باید همین را هدف بگیرند و بس.
عملِ تغییرِ منظره و انتخابِ آشنایی و ملاقاتها، معنای ناتمامی و گذر، عشق به سرعت و انتقالِ آن به عرصهی روحی، ابداع و فراموشی از جمله سازههای یک اخلاقِ یلهگردی اند که ما مدتی است تجربهاش را در فقرِ شهرهای این روزگار آغاز کردهایم.
از روابط و حالوهواها علمی تدوین میشود که ما آن را روانجغرافیا مینامیم. این علم به بازی دستهجمعی معنای راستیناش را بازخواهد گرداند: جامعهای بناشده بر بازی. هیچچیز جدیتر از این نیست. تفریح و سرگرمی خصیصهای است از سلطنتی که باید به همگان داده شود.[6]
بنابراین، برای سیتواسیونیستها کاوشگری شاعرانه در شهر کافی نیست. از دیدِ آنها باید برای ساختن شهرهایی شورانگیز تلاش کرد که تجارب دیگری، بر پایهی الگوی یلهگردی، را امکانپذیر سازند. « شعر در شکلِ شهرهاست. پس ما انواع منقلبکنندهای از آنها خواهیم ساخت.»
در راهِ شهرسازیِ شاعرانه
ضرورتِ راهی شدن به سوی آنچه سیتواسیونیستها « شهرسازیِ وحدتمند » مینامند ــ « تئوری کاربردِ هنرها و فنون در جهت ساختنِ تاموتمامِ یک محیط در پیوندِ پویا با تجاربِ رفتاری[7] » ــ بر شیوهی آنها در تئوریزه کردنِ تأثیر « دکور » بر رفتارها بنیان یافته است:
“دکور” برآورندهی نیازها و تعیینکنندهی وضعیت ماست. دکور حتا در اوضاع رقتانگیزِ شهرسازیهای کنونی معمولاً فراتر از اعمالی است که در بر دارد، اعمالی محبوس در خطوطِ سفیهانهی اخلاقیات و کاراییهای ابتدایی..
باید از طریق شهرسازی به یک تغییرمنظر، به یک شهرسازیِ غیرفایدهگرا، یا به عبارت درستتر، به شهرسازییی مبتنیبر استفادهای دیگر، دست یافت.
ساختنِ چارچوبهای جدید اولین شرطِ رویکردهای دیگر و نوعهای دیگری از فهمیدنِ جهان است. ( مانیفست برای ساختنِ موقعیتها ).
از دید سیتواسیونیستها، تنظیماتِ شهری به گونهای است که برای افراد راههای مشابهی که براساس موازین اقتصادی تنظیم شده اند ترسیم میکند و آنها را نه در حالت زندگانی بلکه در وضعیت زندهمانی نگاه میدارد. در این معنا دکور تأثیری تعیینکننده بر رفتارها دارد. دکور بیش از آنکه یک سامانهبندی و چیدمان باشد پایهای مادی است که زیستهها را وابستهی شرایط میسازد ، یعنی شیوههای حس کردن و اندیشیدن را تعیین میکند. « این [پدیده] از چشماندازِ ماتریالیستیِ شرطیسازیِ زندگی و اندیشه توسط طبیعتِ عینی بیرون نمیرود[8]». به همین دلیل است که برای دوبور، لتریستها و بعد سیتواسیونیستها، نقدِ معماری کارکردگرای لوکوربوزیه، که اصول آن بهویژه در منشور آتن در چهارمین کنگرهی معماری مدرن ( CIAM ) در ۱۹۳۳ تدوین شده بود، از چنین اهمیتی برخوردار است. از دیدگاه آنها بدیهی است که لوکوربوزیه برای « پلیس » کار میکند و در خدمت کنترل اجتماعی است، نه فقط به دلیل ساختنِ سلولهای مسکونی که دبور قصد دارد تأثیر شوم آنها را بر روحیه و روان آدمها نشان دهد، بلکه بهعلاوه به این دلیل که لوکوربوزیه، برای مثال، به فکرِ حذفکردن خیایان است و از این طریق جدایی افراد از یکدیگر را سازماندهی میکند. او افراد را از این زمینه و میدانِ بازی که در آن امکان آشناییها و دیالوگها فراهم میشود محروم میسازد. معماریِ لوکوربوزیه در این نقد همچون اقدامی به منظور غیرشاعرانهساختنِ شهر به معنای اخص کلمه معرفی میشود. اگر « اشکال مادّیِ جوامع و ساختار شهرها بیانگر نوع و ردهی مشغلههای این جوامع است »، پس باید بناهای نوینی ساخته شود که ترجمان « سبکِ زندگی نوینی باشد، سبکی که پیروزیاش مسلم است » (همانجا)
بنابراین معماری آتیِ سیتواسیونیستی باید در نزدیکیِ تنگاتنگ با نیازهای آدمیان باشد و چارچوبی به زندگی دهد که آن را محدود نسازد: « وجود معماری بهمثابه هنر فقط با گریختن از مفهومِ فایدهمندانهی پایهایاش، یعنی مسکن، ممکن خواهد بود[9] ». و آنچه باید سرشتِ معماری را تعیین کند همواره همین مبارزه علیه فایدهمندی است ــ مبارزهای که نزد دوبور عنصر سازندهی هنر شعر و شاعری است ــ . هدف ویرانکردن آن بناهایی است که افراد را در محدودهی خاصی از فهمِ جهان که توسط عقلانیت کالایی دیکته میشود، محبوس میسازند. بنابراین معماری و شهرسازی در جامعهای که سیتواسیونیستها رؤیایش را در سر میپرورند بسیار اهمیت دارند. همانطور که پاتریک مارکولینی نیز خاطرنشان کرده است : « معماری و شهرسازی با گردآوردنِ تجاربِ بسطیافته در نقاشی، مجسمهسازی، تئاتر و موسیقی، به نخستین ابزارها برای ساختنِ یک زندگی تماماً شاعرانه تبدیل میشوند [10]».
دوبور به هنرهای دیگر نسبت به معماری همچون « موضوعهای عملیِ همراهیکننده » میاندیشد و امیدوار است بتواند معماری را به « سنتزِ هدایتکنندهی هنرها که نشانگر دورانهای بزرگِ زیباییشناسی است » تبدیل کند. ( در: مانیفست موقعیتسازی ) برای مثال، در معماری و شهرسازیِ آینده، گذر از یک محله به محلهی دیگر باید غنیسازیِ خلقوخوها، شور و شیفتگیها و امیالی را میسر سازد که، از دیدگاه دوبور، سازماندهیِ اقتصادیِ جهان ممنوعشان کرده است. شهرسازیِ وحدتمند بر آن است تا شهرِ آینده را از هرگونه مضمونِ فایدهمندی و بازدهی رهاسازد و ازاینرو خواهانِ زمان و مکانی به معنی درست کلمه انسانی است. کم نبوده است پیشنهادهایی که در این راستا برای برخوردارساختنِ شهر از چارچوبی مساعدِ کثرتیابیِ تجاربِ شاعرانه مطرح شده و البته که هر یک از آنها بُعدِ اتوپیایی خود را پذیرفته است. برای مثال پروژهی معروف « زیباسازیهای عقلانیِ شهر پاریس » این موارد را پیشبینی کرده بود: بازکردنِ راهروهای مترو به هنگام شب، « پس از عبور قطارها »، نصبِ کلیدِ قطع و وصلِ روشنایی روی تیر چراغهای شهر، بازکردن پشتبامهای پاریس برای گردش از طریق ساختنِ گذرگاههایی میانِ ساختمانها، و غیره.
در چنین دیدگاهی، پروژهی شهر فوتوریستیِ « بابلِ نو » که معمارِ هلندی کنسانت در سالهای ۱۹۶۰ مطرح کرده بود برای سیتواسیونیستها بهراستی جذاب بود. مبنای این پروژه، که در حدِ کروکی، ماکت، نقشه و طرح باقی مانده بود، کاربست تئوریهای سیتواسیونیستی در مقیاس یک شهر بود: ساختِ لابیرنتهای درونی و بیرونی، امکان بازسازی دائمی چارچوب زندگی توسط ساکنان از طریق بازیکردن با تحرکِ دیوارها، اولویت دادن به فضاهای آشنایی و ملاقات مانند خیابان، کنترل روشنایی شهر را در اختیار افراد گذاشتن، و کارهای دیگری از ایندست. دوبور در بارهی این پروژه چنین نوشت:
کنسانت، که در ۱۹۵۶ در ابراز نظراتش در کنگرهی آلبا خواهان آن شده بود که معماری به شعری برای سکونت و خانهکردن تبدیل شود، نشان داد که معماریِ نوین با به کارگرفتنِ نوآوریهای فن و مصالح « میتواند برای نخستین بار در تاریخ به هنرِ واقعیِ ساختن و بناکردن تبدیل شود[11] ».
همین عبارت « شعری برای سکونت » به تنهایی چکیدهی گویایی از خواستِ سیتواسیونیستی در عرصهی شهرسازی آینده را به دست میدهد. هر چند بعدها قطعرابطه با کنستانت به گونهای رادیکال انجام گرفت ــ اتهامِ او مشارکت در حفظِ تقسیمِ کارِ هنری بود ــ اما با وجود این، پروژهی « بابلِ نو » برای مدتی حاملِ همان مطالبهی سیتواسیونیستی مبنیبر الغای مقاصدِ فایدهگرایانهی بورژوایی در دلِ شهری بود که میبایست سراسر به تفریحات و بازی اختصاص یابد و بتواند ماجراها، آشناییها، ملاقاتها و تجاربِ بدیعی را که بیوقفه ابداع میشوند در خود بپذیرد.
رمانتیسمی انقلابی
بنابراین بهخوبی پیداست که فراگذری از هنر از طریق آفرینندگییی در خدمت غنیسازیِ زیستهها یکی از عناصرِ اصلیِ اندیشهی دوبور است. او پیوسته به دفاع و طرفداری از شعری واقعی، تحققیافته، پرداخت؛ شعری که مادیتیابیاش حتا شکل شهرها را نیز شامل میشود، و افقِ آن ساختنِ آگاهانه و شیفتهدلانهی شیوههای نوینِ زندگی است.
از این لحاظ، پروژهی دوبوریِ تحقق و واقعیتیابیِ شعر به صورت اقدامی به منظور مرتفعسازیِ ( به معنای هگلی کلمهی Aufhebung ) رمانتیسمِ قدیم در آمد، رمانتیسمی که بیانِ پارگی و گسست میان شاعر و جهان را به معنادارترین نشانهی رویکردِ شاعرانه تبدیل کرده بود. رمانتیسم دوبور رمانتیسمی انقلابی است ــ به معنایی که هانری لوفهور به این اصطلاح داده بود ــ یعنی رمانتیسمی که نه به سوی افسوسِ خوردن از زمانِ گذشته و از دست رفتنِ آن، بلکه به سوی آینده، به سوی مجموعه امکاناتِ نهفته در جامعه رو کرده است، امکاناتی که دستیافتن به آنها را پراکسیسِ انقلابی برعهده دارد.
اختلافنظر سیتواسیونیستها با هانری لوفهور بر سر این نکته بود که اگر او « اسیرِ مقولههای قدیمی زیباییشناسی، نظیر اثر و نوع [12]» باقی مانده بود، سیتواسیونیستها برعکس بر این نظر بودند که تنها زندگی روزمره میتواند موضوعِ کار شاعرانهی آینده باشد.
از اقدامِ دوبوریِ گسترشِ قلمروِ شعر مخصوصاً به سوی شهرنشینی و معماری چه باقی مانده است؟ اگر کارهای انجامشده توسط معماری معاصر و ظهورِ smart cities یا شهرهای متصل به شبکه را در نظر بگیریم، باید بگوییم از پروژهی دوبور چندان چیزی باقی نمانده است. اما اگر بکوشیم این نقد را برای مبارزه علیه مدیریت دیجیتالی و الگوریتمِ فرایندهی جابهجاشدنهای شهریمان به کار گیریم، بسی چیزها باقی مانده است. و این خود یک برنامهی مفصل است.
[1] – Patrick MARCOLINI, Le Mouvement situationniste, op. cit., p. 92.
[2] – بی تردید در این ارتقای جایگاهِ یلهگردی میتوان بار دیگر همان چیزی را دید که پیشتر در مورد بینشِ دوبوری از زیباییشناسی مطرح کردیم. یعنی راهبردی پیشاهنگانه مبنیبر فراگذری از همهی نویسندگان پیشین. در واقع پیش از سیتواسیونیستها نیز بسیاری از نویسندگان از پرسهزنی و ولگردی وسایل ممتازی برای تجربهی شاعرانهی شهر ساخته بودند. بودلر در اشعار کوچک منثور ــ برای مثال در شعر « فوج جمعیت » ــ سیمای گردشکننده را به مثابه آشکارگر زندگیِ پاریسی، « که سرشار از سوژههای شاعرانه و شگرف است »، به صحنه آورده بود. به همینسان، نزد سوررئالیست هم ولگردی فرصتی بود برای شاعر تا فضای شهری را، به مدت یک پرسهزنی، از آنِ خود کند، خیالپردازیاش را آزاد بگذارد و خود را به دست تصادف بسپارد، همراه با « نمودهای گاه ناچیز و همواره نامنتظرهاش، که در تار و پودِ خودِ هستی حک شده است.»
(Michel MURAT, Le Surréalisme, Paris, Le Livre de Poche, 2013, p. 252).
[3] – Guy DEBORD, « Théorie de la dérive », Les Lèvres nues, n° 9, novembre 1956.
[4] – […]عملِ یلهگردی اقدامِی است همزمان نظامی، اروتیک، و ( بنابراین ) شاعرانه مبتنیبر فتح و بازفتحِ زمینِ ازدسترفته یا واگذارشده به دشمن، و شگردی برای دوباره از آنِ خودساختنِ ذهنیِ فضای اجتماعیِ کارکردیشده [فونکسیونالیزه]» ( ونسان کوفمَن، گی دوبور. انقلاب در خدمتِ شعر، ص. ۱۵۷).
[5] – « […] بروتون همواره جایگاهی بنیادین برای تصادف قائل بود حال آنکه از دیدگاه دوبور باید با شناخت عینی از عللِ تعیینکنندهی تصادف از آن فراگذشت ــ وگر نه گردشگریِ تصادفی باز به ورطهی عادت فرومیافتد».
(Gabriel FERREIRA ZACARIAS, Expérience et représentation du sujet, op. cit., p. 130).
[6] – از پاسخ اعضای انترناسیونال لتریست به نظرپرسی یک نشریهی سوررئالیستی بلژیکی.
[7] – Guy DEBORD, Claude FRERE, Serge KORBER, « Message de l’Internationale situationniste », dans Guy DEBORD, Œuvres, op. cit., p. 467.
[8] – از سخنان نمایندهی انترناسیونال لتریست در کنگرهی آلبا.
[9] – Guy DEBORD, « Manifeste pour une construction de situations », art. cit., p. 109.
[10] – Patrick MARCOLINI, « L’Internationale Situationniste et la querelle du romantisme révolutionnaire », Noesis, n° 11, 1er semestre 2007, p. 31.
[11] – Guy DEBORD, « Constant et la voie de l’urbanisme unitaire », dans Œuvres, op. cit., p. 447.
[12] – پاتریک مارکولینی، « انترناسیونال سیتواسیونیست و منازعهی رمانتیسم انقلابی». منبع ذکرشده.
ممنون بهروز جان این مطالبت مثل بقیه نوشته ها و ترجمه ها بسیار آموزنده و امید بخش است همینطور یادداشت هایی که در شروع ترجمه های – جامعه نمایش گی دبور و بین الملل نوع بشر اثر رائول ونه گم را ضمیمه کردی بی نهایت چشم گیر و تاثیر گذار یافتم که صمیمیت و نو اندیشی خاصی را به خواننده انتقال میدهی برای بودنت از تو سپاسگذارم و هر روز را رهاتر و سرزنده تر زنده گی کنی