در جریان نوشتن متنی بودم و در جایی از آن به نقلقولی از کتاب راهگرد و سایهاش ( که در ترجمههای فارسی با عنوان « آواره و سایهاش » منتشر شده ) نیاز پیدا کردم. گرچه به کیفیتِ بد ترجمههای موجود از این کتاب به فارسی واقف بودم اما باز به امیدِ صرفهجویی در وقت، به دو ترجمهی فارسی از این کتاب نگاهی انداختم. ای کاش چنین نمیکردم چراکه بار دیگر آه از نهاد و دود از کلهام برخاست، و ضرورتِ نقدی گیریم گذرا و کوتاه از قسمتِ یادشده ( بخش یکم، بند ۱۱) در این دو ترجمه بر ذهنم مستولی شد.
در بارهی این کتابِ نیچه و عنوان ِ آن پیشتر در مقالهای ( هم سال و هم سایه ) نکتههایی نوشته بودم و پیشگفتارِش را ترجمه کرده بودم که خوانندهی علاقمند را به خواندن آن دعوت میکنم:
https://www.behrouzsafdari.com/?p=1386
دو ترجمهی یادشده عبارتاند از:
– آواره و سایهاش، در انسانی، بسیار انسانی، ترجمهی دکتر سعید فیروزآبادی، انتشاراتِ جامی، ۱۳۸۴.
– آواره و سایهاش، ترجمهی علی عبداللهی، نشر مرکز، ۱۳۸۴.
از هریک از این دو مترجم تا کنون چندین اثر نیچه به فارسی ترجمه و منتشر شده است. علی عبداللهی به عنوانِ چهرهای پُرکار در زمینهی ترجمهی ادبیات آلمانی در ایران مشهور شده است. من هم به خاطر علاقهام به گزینههای او برای ترجمه، بهویژه نیچه و ریلکه، با کشش و حساسیت بیشتری به ترجمههایش رو آوردهام. پیشتر هم نوشته بودم که مقدمهاش بر ترجمهی « آواره و سایهاش » را میپسندم. ولی هر بار که ترجمههایش از نیچه یا ریلکه را خواندهام از عدم تناسبِ علایقِ ادبیِ او با کیفیتِ کارِ ترجمهاش افسوس خوردهام.
مبنای کار و زبان مبداء در هر دو ترجمه زبان آلمانی بوده و این از مواردی استثنایی در پهنهی ترجمهی آثار نیچه در ایران است. اما حاصلِ این دو ترجمهی مستقیم از زبان اصلی نشان میدهد که به رخ کشیدن « ترجمهی مستقیم از زبان اصلی » نیز میتواند جز آلیبی و خودنمایی و بازارگرمی نباشد و چنین ترجمههایی هم به همان آفتِ مسری در عرصهی ترجمهی آثار نیچه در ایران مبتلا باشند. آنهم با چه وخامتی:
دکتر سعید فیروزآبادی در یادداشت خود بر ترجمهاش از جمله نوشته است:
« افزودن پانوشتها به رسم معمول گاهی به درک بهتر یاری میرساند، ولی مانعی بر سر راه مطالعهی اثر است. به همین دلیل نیز تا حد ممکن تلاش شده است از ارایهی پانوشت و توضیح برابرهای آلمانی، انگلیسی و فرانسوی که رسمِ مترجمان پیشین آثار نیچه در ایران است، خودداری شود.
همچنین در متن اصلی کتاب عبارتهایی به زبانهای لاتینی، فرانسوی و انگلیسی بود که البته برای خوانندگان آلمانیزبان چندان بیگانه نیست، ولی برای خوانندهی فارسیزبان غریب مینماید و گرهگشای درکِ متن نیست. از اینرو این جملهها و عبارتها یکسره به فارسی ترجمه شد.
در پایان امید است که این کتاب یعنی نخستین ترجمهی متن کامل انسانی، بسیار انسانی از زبان آلمانی، راهگشای درک بهتر و نقد آثار نیچه در ایران باشد.»
به نمونهای از این « جملهها و عبارتهای یکسره به فارسی ترجمهشده » نگاه کنیم:
در بند ۱۰۹ از بخش سوم، نیچه تکهای از قصاید هوراس را به زبان لاتین نقل کرده که دکتر فیروزآبادی آن را اینگونه « یکسره به فارسی » ترجمه کرده است:
« کوچکترین پندِ شجاعانه و عذابآور ابدی چیست؟
نه به راه افلاطون رفتن
و نه خویشتن را به قعر چاه افکندن.»
باورکردنی نیست اما مترجم همهی کلمات در این عبارت و حتا کلمهی platano به معنای درخت چنار را با کلمهی Platon ، افلاطون اشتباه گرفته است! آیا مترجم با این اعتقاد که چنین عبارتهایی « برای خوانندگان آلمانیزبان چندان بیگانه نیست » آنها را مستقیم از زبان لاتین برگردانده؟ آیا به ترجمهی آلمانی آنها مراجعه کرده؟ آیا از کسی خواسته آنها را برایش ترجمه کند؟ به هرحال ترجمهای سردستی ( و حتا ماشینی !) از این عبارات نشان میدهد که مترجم نه فقط از « غریب » بودن متن نکاسته بلکه آن را عجیب و غریب و نامفهوم کرده است. این سطرها باید در این بستر معنایی ترجمه شوند:
چرا روحی چنین کوچک را
با طرحهای ابدی میآزاری؟
چرا زیر این چنارِ بلند یا زیر این کاج دراز نمیکشی؟
هیچ صفحهای در این دو ترجمه نیست که از اشتباه و بدفهمیهای ریز و درشتِ مترجم مصون مانده باشد. آنچه حیرتزدگی مرا در این زمینه تشدید میکند این است که چرا مترجم با چنین حدی از ناآشنایی با یپچ و خمهای متن، هیچ نیازی به پانوشت و توضیح نه در بارهی ارجاعات و نه دربارهی معادلگذاریهای فارسی ندیده است؟ خواهیم دید که همین احساسِ تفرعنآمیز بینیازی گواهِ مسلمِ نشناختنِ متن و افکار و آثار نیچه از سویی و درگیرنبودن و بیتعهدی در قبال وضعیتِ زبان فارسی در ترجمهی این گونه آثار است.
میدانم که برخورد انتقادی من به چنین ترجمههایی برخی را برآشفته میسازد. بهخصوص مترجمان مدعی ترجمهی مستقیم از زبان آلمانی برای منی که نه از آلمانی بلکه از فرانسوی ترجمه میکنم چنین حق و صلاحیتی قائل نیستند که در « کار»شان دخالت کنم. اما من به همان دلیل و با همان انگیزهای که به نقدِ کار مترجمی چون رؤیا منجم در ترجمهی آثار نیچه از زبان انگلیسی میپردازم، حق خود و در توان خود میدانم که بر تضییعِ کیفیتها، فارغ از چند و چونشان، انگشت بگذارم.
خاصه آنکه شیفتگی و انس و الفتِ دیرینهام به آثار نیچه و مراجعهی دائم به واژگان و ساختار نحویِ متنهای او در زبانِ آلمانی، و مقایسه و بررسی ترجمههای گوناگون در زبان فرانسوی، به من امکان میدهد تا، همچون نوازندهای که سازی را میشناسد بیآن که بتواند آن را بنوازد، پیچ و خمهای واژگانی زبانِ نیچه و بنابراین کیفیتِ معادلیابیها را تشخیص دهم.
به هر رو من در مقالهی « انگشت زنهار اما نشانهی فلاکت » به چنین سرزنشی پاسخ دادم.
برخی نیز بر این نظرند که به جای نقد کردنِ ترجمههایی که منتشر میشوند بهتر است هر منتقدی دست به ترجمهی جدیدی از همان کتاب بزند! به گمان من چنین نظری به معنیِ خشکاندنِ همین آبباریکهای است که خواهانِ اعتلای کیفیتِ ترجمه در زبان فارسی و مسؤولیتپذیری مترجمان است.
با این مقدمه اکنون به موضوع این مقاله میپردازم. بند ۱۱ از بخش یکم آواره [راهگرد] و سایهاش را جمله به جمله به آلمانی، همراه با ترجمهی فرانسوی، با دو ترجمهی فارسیِ یادشده میسنجیم. ترجمهی دکتر سعید فیروزآبادی را با شمارهی ۱ و ترجمهی علی عبداللهی را با شماره ۲ مشخص میکنم.
ترجمهی فرانسوی هم حاصل چندین بازبینی و ویرایش از سوی مترجمانِ گوناگون بر پایهی ترجمهی معتبر و قدیمیِ هانری آلبرت است.
Die Freiheit des Willens und die Isolation der Fakta.
Le libre arbitre et l’isolation des faits.
ترجمهی ۱:
آزادی اراده و محدودسازی واقعیت.
ترجمهی ۲:
آزادی اراده و کنار افتادنِ اعمال
این جملهی آغازین هیچ پیچیدگیِ نحویِ خاصی ندارد و مسأله فقط یافتن معادلهای فارسیِ مناسب است. هر دو معادل آلمانی و فرانسوی را در فارسی میتوان « اختیار » یا « ارادهی آزاد » و نه « آزادیِ اراده » ترجمه کرد.
کلمهی isolation که هم در آلمانی و هم در ترجمهی فرانسوی به کار رفته، از کلماتی است که همیشه، و برای دو مترجم ما در اینجا نیز، مشکلساز اند. لغتنامههای ما معادلهایی چون کنارافتادگی، جداافتادگی، کنار و جدا انداختن، جدایی و تنهایی، انزوا، تکافتادگی، گوشهگیری و تنهایی برایش آوردهاند. و در واژگان علمی فارسی عین کلمهی « ایزولاسیون » را به کار میبرند. میدانیم که در زبان عادی و متداول فارسی هم کلمهی « ایزوله » و « ایزوله شدن » و « ایزوله کردن» به کار میرود. به علت وجود چنین دشواریهایی، محمد حیدری ملایری بنابر رویکرد و روشِ خود برای این کلمه و مشتقاتش معادلهای « وایوتیدن » ، « وایوتش »، « وایوتیده » را پیشنهاد کرده که مثل اغلب نوواژههای پیشنهادی او درست است اما فعلاً خواننده را میرماند. چه باید کرد؟ اول باید مدلول موردِ نظر نیچه را فهمید. او بر تسلسل و تداوم و پیوستگی و مجزا نبودنِ « فاکت »ها ( بعداً خواهیم دید که معادلیابی برای این واژه هم در فارسی دردسرساز است ) تأکید میورزد و اینکه نباید آنها را از هم جدا، سوا و مجزا کرد. اگر خوانندهی فارسیزبان تحملِ نوواژهای مانند « وایوتش » در برابر « ایزولاسیون » را ندارد، میتوان به واژهی قلمبه اما مأنوستری چون « علاحده » روی آورد. منظور نیچه این است که « فاکت »ها را نباید « علاحده » در نظر گرفت و آنها را از مجموعهشان برید و جدا کرد.
مشکل دیگر، کلماتِ لاتینتبار fakta و faktum در متن نیچه است. البته صورت و مترادفهای کنونی این واژهها نیز برای ما به همیناندازه مشکلساز است. کلمهی fakt در آلمانی هنوز هم در faktisch ( واقعی ) در زبان فلسفی وجود دارد، اما کلماتی چون Tat، Tun، Ereignis، Nachrichten، Tatsache، Tatbestand، Sachlage مترداف و معادل کلماتِ fact ( انگلیسی ) و fait ( فرانسوی ) است، و ما برای چنین واژههایی معادل درست و جاافتادهای در فارسی نداریم.
معادلهای تاکنون بهکار رفته در ترجمههای فارسی اینهاست:
امر واقع، واقعیت، امر مسلم، حقیقت، واقع، امر، بوده، داده، رویداد، رخداد، فاکت.
حیدری ملایری هم « باشا » و « بوده » را پیشنهاد کرده است.
به نظر من یکی از معادلهای بهنسبت دقیق برای این کلمه میتواند « شده » و جمعِ آن « شدهها » باشد.
بنابراین مترجم صادق و آگاه، نخست این حقیقت را با خواننده در میان میگذارد که بر اثر این آشفتگی، معادلیابی فارسی برای fakta ، ( fact و faits ) در این جملهی نیچه آسان نیست. بعد میکوشد از میان معادلهای موجود و متداول چیزی را برگزیند که مدلول و معنای متنِ اصلی را با حداکثر وفاداری برای خوانندهی فارسیزبان قابلفهم کند.
مثلاً: ارادهی آزاد و جداسازیِ امور ؛ ارادهی آزاد و سواکردنِ دادهها ؛ ارادهی آزاد و تفکیکِ پدیدهها. اما به نظر من برای رعایت و رساندن رابطهی ظریف میان Facta و Factum ، یکی از نزدیکترین شکلهای ترجمه به متن اصلی چنین است:
ارادهی آزاد و علاحده دیدنِ وقایع.
و اکنون باقی متن را جمله به جمله میخوانیم:
Unsere gewohnte ungenaue Beobachtung nimmt eine Gruppe von Erscheinungen als eins und nennt sie ein Faktum:
L’observation inexacte qui nous est habituelle prend un groupe de phénomènes pour une unité et l’appelle un fait :
ترجمهی ۱:
مشاهدهی معمول و غیردقیق ما باعث میشود که گروهی از پدیدهها را یکی فرض کنیم و بر آنها نام واقعیت را بنهیم،
ترجمهی ۲:
نگرش معمول نادقیق، گروهی از نمودها را به مثابه چیزی واحد میانگارد و آنها را فعلِ واقع مینامد:
از مشکلِ معادلگذاری برای کلمهی Beobachtung و observation که بگذریم ( خوانندگان را به دو مقالهی “ترجمه به مثابه نقد و بحران” در همین وبسایت ارجاع میدهم). نکتهی دیگر این است که هیچیک از دو مترجم به این موضوع توجه نکرده که Fakta و Faktum ( Facta و Factum ) مشتقات یا شکلهای صرفشدهی فعلِ لاتین ِ Facio هستند که به معنی کردن و انجام دادن است. پس باید میان معادلی که در اولین جمله به کار بردهایم و معادلی که اکنون در جملهی دوم به کار میبریم هماهنگی و ارتباط باشد.
مترجم ِ ۱، کار خودش را آسان کرده و در هر دو مورد، معادلِ « واقعیت » به کار برده است. اما مترجم ۲، نخست « اعمال » و سپس « فعلِ واقع » گذاشته است.
من برپایهی ترجمهی پیشنهادیم از اولین جمله، جملهی دوم را نیز چنین ترجمه میکنم:
نپاهشِ [شیوهی مشاهدهی ] نادرستی که عادتِ ماست گروهی از پدیدهها را همچون واحدی مجزا میبیند و آن را یک امرِ واقع مینامد.
zwischen ihm und einem andern Faktum denkt sie sich einen leeren Raum hinzu, sie isoliert jedes Faktum.
entre lui et un autre fait, elle se représente un espace vide, elle isole chaque fait.
ترجمهی ۱:
یعنی بین این گروه و واقعیتی دیگر فضایی خالی را در نظر میگیریم که هر واقعیتی را محدود میسازد.
ترجمهی ۲:
فکر میکند میان او و امر واقعِ دیگر فضایی تهیست، این نگره هر امر واقعی را به کناری میاندازد.
اولاً فاعلِ این جمله، یعنی همان شیوهی مشاهده یا نپاهش در هر دو ترجمه تغییر کرده است. بهخصوص در ترجمهی ۲، « فکر میکند » و « میان او و امرِ واقعِ دیگر » فهمِ جمله را دشوار ساخته است. اما بدتر و نادرستتر از همه این عبارت ِ « به کناری میاندازد » است. ترجمهی ۱ نیز « فضایی خالی » را فاعل جمله گرفته، آنهم فضایی « که هر واقعیتی را محدود میسازد»! حال آنکه فاعل جمله هنوز همان شیوهی مشاهده است که « ایزولاسیون » ایجاد میکند.
با توجه به نکتههایی که پیشتر گفتیم، در اینجا نیز من جمله را اینگونه ترجمه میکنم:
میان این امر و امورِ دیگر فضایی خالی تصور میکند و هریک از این امور را از بقیه سوا میکند [ علاحده میبیند ].
In Wahrheit aber ist all unser Handeln und Erkennen keine Folge von Fakten und leeren Zwischenräumen, sondern ein beständiger Fluß.
Mais en réalité l’ensemble de notre activité et de notre connaissance n’est pas une série de faits et d’espaces intermédiaires vides, c’est un flux continu.
ترجمهی ۱:
اما در حقیقت تمامی رفتار و شناخت ما پیامد واقعیتها و فضاهای خالی بین آنها نیست، بلکه جریانی دایمی دارد.
ترجمهی ۲:
اما در حقیقت همهی کنشها و شناختهایمان برآیندِ امور واقع و میانِ فضاهای تهیشان نیست، بلکه رودی همیشگی ست.
هر دو مترجم، فقط به یکی از معناهای کلمهی Folge توجه کردهاند و آن را « پیامد » و « برآیند » ترجمه کردهاند، که معنای جمله را تغییر داده است. حال آنکه معنای دیگر این کلمه، رشته، سری، زنجیره، سلسله است و اینجا نیز در همین معنا به کار رفته است. در ضمن کلمهی Fluß را به نظر من بهتر است در اینجا نه « جریان » یا « رود » بلکه « سیاله » ترجمه کنیم:
اما در حقیقت مجموعهی فعالیت و شناختِ ما نه رشتهای از وقایع و فضاهای خالیِ میانِ آنها بلکه سیالهای مداوم است.
Nun ist der Glaube an die Freiheit des Willens gerade mit der Vorstellung eines beständigen, einartigen, ungeteilten, unteilbaren Fließens unverträglich:
Seulement la croyance au libre arbitre est justement incompatible avec la conception d’un flux continu, homogène, indivis, indivisible :
ترجمهی ۱:
حال باور به آزادی اراده دقیقاً با تصور جریان دایمی، یکنواحت و یکسره و تفکیکناپذیر غیرقابل درک میشود
ترجمهی ۲:
اکنون باور به آزادی اراده، درست با تصور روانیِ یکجا و همواره بخشناپذیر و بخشنشدهاش را نمیتوان برتافت:
هم بد فهمیدن معنا و نقش کلمهی Nun و gerade و هم پی نبردن به معنای واژهها و فعل اصلیِ در جمله باعث شده تا هر دو مترجم به چنین صورتهای نادرستی از ترجمه برسند. مضافاً اینکه مترجم ۱، در اینجا نیز ترکیب و ساختار جملهها را بر هم زده است. حال آنکه ساختار صوری عبارات و علائم سجاوندی در نوشتار نیچه از اهمیتِ فراوانی برخوردار است. مترجمان فرانسوی با رعایتِ ظرافتِ معناییِ این ویژگیها جمله را در نزدیکترین صورت ممکن به متن آلمانی برگرداندهاند. پس ترجمهی فارسی را نیز میتوان چیزی در این مایهها دانست:
منتها [ حال آنکه ] درست همین باور به ارادهی آزاد است که با دریافتِ سیالهای مداوم، همگِن، لایتجزا و بخشناپذیر ناسازگار است.
er setzt voraus, daß jede einzelne Handlung isoliert und unteilbar ist; er ist eine Atomistik im Bereiche des Wollens und Erkennens. —
elle suppose que toute action particulière est isolée et indivisible ; elle est un atomisme dans le domaine du vouloir et du savoir. —
ترجمهی ۱:
و شرط وجودش آن است که هر رفتاری محدود و تفکیکناپذیر و اینچنین مبحثی تفکیکناپذیر در حوزهی اراده و شناخت است.
ترجمهی ۲:
پیشفرضاش این است که بهتر است هر کنشِ منفرد به کناری رود و بخشناپذیر نباشد؛ این سیالیّت، باور به وحدتِ اتمها در حوزهی خواستن و شناختن است. ــ
هر دو ترجمه یکسره نادرست و حتا نامفهوم اند و گامهای سستی که تاکنون برداشتهاند ناگهان به سکندری خوردن و سقوط میانجامد. آیا خود مترجمان معنای این جملههای فارسیشان را فهمیدهاند؟ آیا میان این جملهها و متنِ نیچه کمترین ارتباط و انسجامی هست؟ این «مبحث تفکیکناپذیر» چیست؟ « سیالیت » کدام است و « باور به وحدتِ اتمها » چه معنایی دارد؟ موضوع و معنای جمله درست برعکس است. فاعل همچنان همان باور به جداییِ اجزاء مستقل است که خود نوعی « اتمباوری » است، و نه « باور به وحدتِ اتمها »!
پس، جمله را میتوان اینگونه ترجمه کرد:
این باور بر این فرض استوار است که هر کنشِ ویژهای علاحده و تجزیهناشدنی است؛ [پس دراین معنا] نوعی اتمباوری در قلمروِ خواستن و شناختن است. ــ
Gerade so wie wir Charaktere ungenau verstehen, so machen wir es mit den Fakten:
Tout de même que nous comprenons inexactement les caractères, nous en faisons autant des faits :
ترجمهی ۱:
دقیقاً همانگونه که ما ویژگیها را دقیق درک نمیکنیم، با واقعیتها نیز چنین رفتاری داریم
ترجمهی ۲:
درست از آنرو که منشها را نادقیق درمییابیم، با امور واقع نیز همین معامله میکنیم:
نکتهی پیچیده و دشواری در این جمله نیست. شاید کمی شمّ و ذوق زبانی لازم باشد تا « دقیقاً » و « دقیق » را، یا فعلی چون « معامله کردن » را در اینجا نیاوریم. عبارتِ « درست از آنرو » و « دقیقاً همانگونه» هم با منطقِ استدلالی این گزارهی فارسی سازگار نیست و معنای جمله را از ریختِ منطقی انداخته است. اما مترجم میتواند با این تردید روبهرو شود که منظور از Charakter ، کاراکتر، در این جمله چیست. خاصه آنکه ما در فارسی برای این کلمه هم معادل روشن و جامعی نداریم. سرشت، منش، خصلت و ویژگی و … برایش به کار میبریم. من گمان میکنم واژهی « خصائل » در اینجا جامعتر و مناسبتر از بقیه است. در ضمن آن دونقطهی پایان جمله، «:» که عطف به جمله و گزارههای بعدی است نباید از قلم بیفتد، که در ترجمهی ۱ افتاده است.
پس جمله را میتوان اینگونه ترجمه کرد:
به همانسان که خصائل را نادرست میفهمیم با وقایع نیز درست برخورد نمیکنیم:
wir sprechen von gleichen Charakteren, gleichen Fakten: beide gibt es nicht.
nous parlons de caractères identiques, de faits identiques : il n’existe ni l’un ni l’autre.
ترجمهی ۱ :
و از ویژگیهای همانند و واقعیتهای همسان سخن میگوییم، در حالی که هیچیک وجود ندارد.
ترجمهی ۲ :
از منشهای یکسان و از امور واقع یکسان سخن میگوییم. هر دو ایدهها وجود ندارند.
ترجمهی بخش اول این جمله در انطباق با معادلها در جملههای پیش ایرادِ چشمگیری ندارد. اما بخش دوم جمله در هر دو ترجمه، بهخصوص ترجمهی ۲، به سختی میلنگد: « هر دو ایدهها وجود ندارند » نه فقط ترجمهی درستی نیست بلکه اصلاً جملهی فارسی درستی هم نیست. در ضمن چون دونقطهی« : » یادشده را نیز از قلم انداخته به جملهای نامفهوم و پادرهوا تبدیل شده است. ( یادآوری کنم که ترجمهی ۲ موضوعِ ایتالیک یا تأکید و برجسته بودن واژهها و عبارتها را رعایت نکرده است. یا سهواً در چاپ از میان رفته است.)
این ترجمه میتواند اینگونه تصحیح شود:
از خصائل یکسان و وقایعِ یکسان سخن میگوییم [اما]: نه این وجود دارد و نه آن.
Nun loben und tadeln wir aber nur unter dieser falschen Voraussetzung, daß es gleiche Fakta gebe, daß eine abgestufte Ordnung von Gattungen der Fakten vorhanden sei, welcher eine abgestufte Wertordnung entspreche:
Mais enfin nous ne donnons d’éloge et de blâme que sous l’action de cette idée fausse qu’il y a des faits identiques, qu’il existe un ordre gradué de genres de faits, lequel répond à un ordre gradué de valeur :
ترجمهی ۱:
اما بعد با همین شرط نادرست وجود واقعیتهای یکسان به ستایش و سرزنش میپردازیم و عنوان میکنیم که نظمی طبقهبندی شده در انواع واقعیت وجود دارد که با مراتب ارزشی آنها مطابقت میکند،
ترجمهی ۲:
اکنون تنها تحت این پیشفرض که امور واقع یکسان وجود دارد، نظمی ردهبندی شده در گونههای امور واقعِ همخوان با نظم ارزشی ردهبندی شده برقرار است.
به منظور صرفهجویی در وقت و خلاصه کردن از توضیح نکتههای ویرایشی مطلب چشمپوشی میکنم ( خواننده خود به این نکتهها پی میبرد ) و صرفاً ترجمهی به نظرم درستتر را میآورم:
حال آنکه ما فقط بر اثرِ این تصور غلط که وقایعی همسان و نظمی پایهپایه از انواع وقایع وجود دارد که به نظمی پایهپایه از ارزشها پاسخ میدهد، به ستایش یا نکوهش میپردازیم:
also wir isolieren nicht nur das einzelne Faktum, sondern auch wiederum die Gruppen von angeblich gleichen Fakten (gute, böse, mitleidige, neidische Handlungen usw.) – beide Male irrtümlich. –
ainsi nous isolons non seulement le fait particulier, mais aussi à leur tour les groupes de prétendus faits identiques (actes de bonté, de méchanceté, de pitié, d’envie, etc.) — les uns et les autres par erreur. —
ترجمهی ۱:
یعنی نه تنها واقعیت، بلکه باز هم گروهی از واقعیتها را که ظاهراً کوچک است ( همچون رفتار بد، نیک، همدردی، حسد و غیره را ) محدود میکنیم که در هر دو حال مرتکب خطا میشویم.
ترجمهی ۲:
پس ما نه فقط تکتک امور واقع را، بلکه گروههای امور واقع همسان را نیز بالطبع به کنار میزنیم.
( کنشهای نیک، بد، همدردانه، رشکورزانه و …) ــ در هر صورت به خطا رفتهایم. ــ
این جملهها در ترجمهی دوم، شاید بر اثرِ خطای صفحهبندی، به همین صورت، یعنی تقطیع جمله و پاراگراف جدید، آمده است. اما مهمترین مسأله این است که هر دو مترجم نسخهی ناویراستهای از کتابِ نیچه را مبنای ترجمهی خود قرار دادهاند که در آن kleinen Fakten به جای gleichen Fakten آمده است. یعنی « امورِ کوچک » به جای « امور یکسان ». مسألهی دیگر این است که معادلهای نارسا و نامناسب، و گاه غلط ( «ظاهراً کوچک » ، « بالطبع » ) رشتهی استدلالی و توضیحی گزارهها را در هر دو ترجمه معیوب و مخدوش کرده است.
ترجمهای وفادارانه و نزدیک به متن اصلی میتواند این گونه باشد:
بدینسان ما نه فقط امری خاص بلکه گروههایی از امورِ بهاصطلاح یکسان ( اعمال خیرخواهانه، بدخواهانه، ترحمآمیز، رشکورزانه، و غیره ) را نیز جدا میسازیم. ـــ که در هر دو صورت خطاست ـــ
Das Wort und der Begriff sind der sichtbarste Grund, weshalb wir an diese Isolation von Handlungen- Gruppen glauben:
Le mot et l’idée sont la cause la plus visible qui nous fait croire à cette isolation de groupes d’actions :
ترجمهی ۱:
سخن و مفهوم آشکارترین دلیلی است که ما بر آن اساس به محدودسازی گروههای اعمال میپردازیم
ترجمهی ۲:
کلام و مفهوم، مرئیترین استدلالی است که به پیروی از آن این کنارافتادگی گروهِ کنشها را باور میکنیم:
میبینیم که مشکلِ معادلگذاری برای isolation در اینجا چقدر تشدید شده و هر دو صورت ترجمه را نارسا کرده است. از سوی دیگر کلمهی Begriff و معادلِ فرانسویاش idée یا concept ، همان کلمهای است که ما در فارسی معادل درستی برایش به کار نبردهایم. حیدری ملایری در این باره نیز مفصل توضیح داده و نوواژهی « بگرت » را به عنوان معادل پیشنهاد کرده است. شاید اینجا ناگزیر باشیم کلمهی متداول « مفهوم » را به کار ببریم اما مؤظفایم در زیرنویسی توضیح دهیم که منظور از « کلمه و مفهوم » چیست و و مترادفهایی چون « تصور » و « مضمون » را نیز یادآوری کنیم. باید در نظر داشته باشیم که چکیدهی نگرش نیچه به زبان در همین سطرها نهفته است.
شکلی مناسبتر در ترجمهی این عبارت شاید چنین باشد:
کلمه و مفهوم قابلرؤیتترین علتی هستند که منشاء اعتقادِ ما به این تفکیکِ گروههای اعمال است:
mit ihnen bezeichnen wir nicht nur die Dinge, wir meinen ursprünglich durch sie das Wahre derselben zu erfassen.
nous ne nous en servons pas seulement pour désigner les choses, nous croyons originairement que par eux nous en saisissons la vérité.
ترجمهی ۱:
و با آنها نه تنها بر امور نامی را اطلاق میکنیم، بلکه فکر میکنیم که با این اسامی به حقیقتها پی بردهایم.
ترجمهی ۲:
با این دو، نه تنها اشیاء و امور را شاخص میکنیم، بلکه میپنداریم به دستیاریشان سرشت امور را از بیخ و بن دریافتهایم.
ترجمهی جمله میتواند روانتر و رساتر شود:
با اینها نه تنها چیزها را نامگذاری میکنیم بلکه در اصل گمان میکنیم با آنها به کنهِ حقیقت دست مییابیم.
Durch Worte und Begriffe werden wir jetzt noch fortwährend verführt, die Dinge uns einfacher zu denken, als sie sind, getrennt voneinander, unteilbar, jedes an und für sich seiend.
Les mots et les idées nous mènent maintenant encore à nous représenter constamment les choses comme plus simples qu’elles ne sont, séparées les unes des autres, indivisibles, ayant chacune une existence en soi et pour soi.
ترجمهی ۱ :
عبارتها و مفاهیم پیوسته ما را گمراه میکند و امور سادهتر از آنی که هست و جدا از هم و غیرقابل تفکیک و هر یک را مستقل در جایگاه خویش تصور میکنیم.
ترجمهی ۲:
اکنون کلمات و مفاهیم گمراهمان میکنند، و ما به امور، سادهتر از آنی که هستند، میاندیشیم: جدا از یکدیگر، بخشناپذیر، هرکدام هستندهی بالقوه و بالفعل.
اولاً در هر دو ترجمه زنجیره و تدوام معنایی گسیخته شده. معلوم نیست که چرا همین Wort که در بندِ پیش معادلِ « سخن » و « کلام » برایش به کار رفته بود اکنون صورتِ جمعِ آن به « عبارتها » و « کلمات » تبدیل شده است. برای فعل Verführen اینجا معادلهایی چون فریفتن ، اغواکردن، سوقدادن بهمراتب مناسبتر از « گمراه کردن » است. عبارتِ an und für sich بار معناییِ خاصی در قاموس فلسفی دارد. به فارسی هم آن را معمولاً « در خویش و برای خویش » ترجمه میکنیم. این معنا در هر دو ترجمه از دست رفته است. ساختار جمله در ترجمهی ۱ اصلاً مغشوش و بیمعنی است.
میشود ترجمهی این جمله را اینگونه به متن اصلی نزدیک کرد:
کلمات و مفاهیم هنوز هم ما را اغوا میکنند تا پیوسته چیزها را سادهتر از آنچه هستند، همچون چیزهایی جدا از یکدیگر، تجزیهناشدنی، و هر یک درخویش و برای خویش بینگاریم.
Es liegt eine philosophische Mythologie in der Sprache versteckt, welche alle Augenblicke wieder herausbricht, so vorsichtig man sonst auch sein mag.
Il y a, cachée dans le langage, une mythologie philosophique qui à chaque instant reparaît, quelques précautions qu’on prenne.
ترجمهی ۱:
در زبان نوعی اسطورهشناسی فلسفی نهفته است که هرقدر هم با احتیاط رفتار کنیم، باز هم در تمامی زمانها راه خود را میگشاید.
ترجمهی ۲ :
در زبان، اسطورهشناسی فلسفییی نهان است، که همهی آنات را دوباره آشکار میکند، از اینرو میباید محتاط باشیم.
اینجا ترجمهی ۲، از علی عبدللهی براستی حیرتانگیز است. چطور ممکن است مترجم باسابقه و فعالی چون او به چنین ترجمهای از این جمله راضی شده باشد؟ بنابراین ترجمهی ۲، به کلی اشتباه است. ترجمهی ۱ نیز بینقص نیست.
من با تصحیح چند واژهی معادل، و نیز با انتخاب کلمهی « اسطوره » به جای « اسطورهشناسی » این جمله را چنین ترجمه میکنم:
در زبان اسطورهای نهفته است که هر چقدر هم احتیاط پیشه کنیم هر دم از نو پدیدار میشود.
Der Glaube an die Freiheit des Willens, das heißt der gleichen Fakten und der isolierten Fakten, – hat in der Sprache seinen beständigen Evangelisten und Anwalt.
La croyance au libre arbitre, c’est-à-dire la croyance aux faits identiques et aux faits isolés, — possède dans le langage un apôtre et un avocat perpétuel.
ترجمهی ۱:
باور به آزادی اراده، یعنی واقعیتهای همسان و محدودشده در زبان پیوسته واعظان و مدافعانی دارد.
ترجمهی ۲:
باور به آزادی اراده، ــ یعنی باور به امور واقعِ همسان و امور واقعِ برکنارمانده ــ در زبان نیز باورمندانِ سینهچاک و نمایندگان خودش را دارد.
گمان میکنم دیگر نیازی نباشد نکتهها و مشکلات مربوط به معادلگذاریها، بهخصوص در مورد « ایزوله » و « فاکت » را تکرار کنم. اما این نکته گفتنی است که در هر دو ترجمه معادلهایی که برای Evengelisten و Anwalt ( به فرانسوی apôtre و avocat ) انتخاب شده، مناسب نیست. در ترجمهی ۲، برای « باورمندانِ سینهچاک » در زیرنویس توضیح داده شده که منظور « مسیحی انجیلباور » است. به نظر من کلمهی « مرید » یا « حواری » بسیار مناسبتر است. برای کلمهی دوم نیز ، معادل « وکیل مدافع » رساتر و وفادارتر است. و در مجموع این معنای ظریف که زبان حواری و وکیلِ مدافعِ همیشگیِ ارادهی آزاد است، در هر دو ترجمه از دست رفته است.
پس:
باور به ارادهی آزاد، یعنی باور به امورِ یکسان و امورِ جداازهم، ـــ برای خود حواری و وکیلمدافعی پایدار در زبان دارد.
گاهی تصور می کنم میل به “نام” و “نان” است که اینطور مترجم را به ورطه کتمان وجود ذره ای ذوق و دانش و “عشق” می کشاند. سخت معتقدم که یک مترجم باید در وهله اول به زبان مادری آنهم به شیوه نگارشی صحیح مسلط باشد که از قضا آن “غرور” و نخوت ذاتی ، این امر را مشتبه می کند که “دستکم زبان مادریم است و لنگ نمی زند!” اما این همان tragic flaw مترجم است. اصلن مگر می شود متون فلسفی را تورق کرد و با کنه کلام سنگینشان یکی نشد و بعد دست به برگردان زد، بی آنکه ترسی به دل باشد که “نکند اشتباه فهمیده باشم؟” این hubris تنها مختص فرشته رانده شده نبود…کار مترجم انتقال سره روح کلام نباشد، پس چیست؟ افاده های نامی بر مجلدهای نفیس؟ آقای صفدری راستش را بخواهید عجیب حرص خوردم با خواندن این مقاله! بعد هم دنبال مصداق “نه هرکه سر بتراشد قلندری داند” دربه دریم!
http://asabsanj.com/asab/files/bey_nietzsche.pdf
http://asabsanj.com/asab/nietzsche-weib/
جناب صفدری عزیز ،
پیش از هر چیز مایلم از تلاشتون برای روشن کردن گوشه ای از این فضای تاریک ترجمه ی آثار فلسفی و ادبی در ایران سپاسگزاری کنم .
چن نکته را قابل ذکر دیدم :
۱ : به باور من ، شما به این دلیل که متن فرانسوی را مبنای ترجمهیخود قرار داده اید ، در ترجمهی عبارت ( die Freiheit des Willens ) اشتباه کرده اید. کلمهی Freiheit به معنی آزادی و Wille به معنی اراده است که در اینجا به علت اینکه متاثر از قاعده ی نحوی Genitiv در زبان آلمانی است ، پسوند es گرفته است . چون ما در اینجا با یک ترکیب اضافی سر وکار داریم ، ترجمه ی دقیق آن همان چیزی می شود که هر دو مترجم به درستیبه فارسی برگردانده اند . ترجمه ی شما از متن فرانسوی کاملا صحیح است ، ولی از آنجایی کهمترجم فرانسوی این عبارت را به یک عبارت وصفی در زبان فرانسوی ترجمه کرده است ، شما هم دچار اشتباه شده اید . معادل Freiheit در فرانسوی libertè است . معادل “libre arbitre” در آلمانی freier Wille و با استناد به برخی از فرهنگ لغت ها Willensfreiheit است . هم ترجمه ق شما و هم ترجمه ی این شیفتگان شهرت و اعتبار حق مطلب را ادا می کند . تمامی آنچه که گفتم بدین خاطر بود که به دقت و باریک بینی که شما این روزها در دنیای ترجمه ی فارسی پرچمدار هستید ، ذره ای کوچک بیفزایم .
۲ : در بند دوم، شما در ترجمه ی واژه ungenau از معادل ” نادرست ” استفاده کرده اید که اگر چه نادرست نیست ولی چندان دقیق هم نیست . این واژه همانگونه که به درستی به فرانسوی برگردانده شده است ، به معنی ‘ نادقیق ‘ است .
بار دیگر از زحمت و کوشش شما سپاسگزاری می کنم . اگر اشتباه از جانب من رخ داده است ، به جوانی و کم تجربگیم ببخشید . امید است که توشه ای برای یادگیری از این گفتگو حاصل آید .
با مهر و احترام
آقای زارعی گرامی،
من نیز پیش از هر چیز از حسن نظر و نکتهسنجی شما قدردانی میکنم.
چند نکتهای که در پیامتان مطرح کردهاید سزاوار پاسخی مفصل اند، پوزش میخواهم که فعلاً ناگزیرم به چند اشارهی مختصر بسنده کنم.
1- مفهوم لاتینی liberum arbitrium ، در فرانسوی و زبانهای لاتینتبار، معادلی گویاتر دارند زیرا تقریباً عین اصل کلمهی لاتینی اند: در فرانسوی libre arbitre. اما معادلهای این مفهوم در زبانهایی مثل انگلیسی و آلمانی، شبیه فارسی، با اصل کلمه فرق میکنند. از همین رو نیز نیچه بارها اصل کلمهی لاتین یا گاهی معادل فرانسویاش را به کار برده است. در واقع کلماتی مانند freier Wille یا Willensfreiheitهم برای نیچه معادل همان libre arbitre هستند. با کمی توجه میبینیم که کلماتی مثل Freigeist یا Freidenker هم در متنهای نیچه ترکیب مشابهی دارند. البته اینکه ما در فارسی معادل « آزادهجان » یا « جانِ آزاد » به کار ببریم چندان فرقی نمیکند. اما در مورد « آزاد » و « اراده » (خواست ) چنین نیست. یعنی « عبارت « ارادهی آزاد » اصلاً مترداف « آزادی اراده » نیست.
عبارت die Freiheit des Willens را هم مترجمان فرانسوی بیدلیل به libre arbitre ترجمه نکردهاند. درست است که این عبارت را از روی ترکیب گرامریاش میتوان « آزادی اراده » ترجمه کرد، اما این ترجمهی صوری در تضاد با مفهوم مورد نظر نیچه است، و در اینجا باید نوعی معادلگذاری از سوی نیچه بر پایهی ساختِ لاتینی عبارت libre arbitre تلقی شود.
از سوی دیگر اصطلاح « آزادی اراده » در فارسی هم مترداف درستی برای «اختیار » ( معنا و معادل قدیمی و سنتی فارسی و عربی در برابر libre arbitre ) نیست. به دلائل بسیار معادل درست همان « ارادهی آزاد » است.
دومین نکته در بارهی کلمهی ungenau آلمانی و inexact فرانسوی، و اینکه « نادقیق » بهتر از « نادرست » است: راستش من با حیدری ملایری موافقم که ما در فارسی برای کلماتی چون presise ، accurate و rigorous معادلهای خوب و رسایی نداریم. او برای exact معادل « رزین » را پیشنهاد کرده. شم زبانی فارسی ـ عربی ما در مقابل exact و inexact معادلهایی در طیف صحیح و ناصحیح و درست و نادرست را به ذهن متبادر میکند. شما بهتر از من میدانید که ما برای کلمهی آلمانی genau هم بیشتر معادل « درست » به کار میبریم تا « دقیق ». اما اینکه نوشتهاید « این واژه همانگونه که به درستی به فرانسوی برگردانده شده است ، به معنی ‘ نادقیق ‘ است » برای من داوری درست و دقیقی نیست زیرا inexact را شاید بشود گاهی در فارسی به « نادقیق » ترجمه کرد ولی اولین معادلاش « نادرست » است. شاید علت انتخاب شما این باشد که ما در برابر قید exactement ( و معادلهایش در زبانهای دیگر ) از کلمهی « دقیقاً » استفاده میکنیم و این کلمه برای شما مأنوستر از مثلاً « بهدرستی » است.
به هرحال به گمان من اینجا بیشتر پای سلیقه و عادت زبانی در میان است. وگرنه ریشهی این تردیدها همان نارساییهای زبان فارسی کنونی است.
با سپاس از لطف و دقت شما و با بهترین آرزوها
من بخاطر ترجمه اینک آن انسان همیشه قدردان شما هستم
سپاسگزارم.