Considération – observation – réflexion – méditation – remarque – note
هر مترجم فارسیزبانِ منصفی میتواند اذعان کند که هنگام مواجهه با واژههای بالا معادلهای دقیق ، یکدست، رسا و روانی به ذهنش نمیرسد و بهناچار به معادلهای موجود و متداول در لغتنامهها یا ترجمههای دیگر رومیآورد. یعنی معادلها و مترادفهایی چون تأمل، تعمق، مداقه، غور، تفکر، ملاحظه، مشاهده، نظر، توجه، دقت، تذکر یا صورتهای فارسیِ آنها، از قبیلِ درنگریستن، دراندیشیدن، درنگیدن، بازبینی، یادآوری.
اینها نمونهای هستند از واژههایی که با وجود سادگی و معمولیبودنشان در فرانسوی ( و نیز با معادلهایشان در بیشترِ زبانهای اروپایی ) تا به امروز در زبان فارسی معادلهای درست و جاافتادهای پیدا نکردهاند و از شمارِ واژههای کِدِر هستند که پیشتر در برخی از نوشتههایم به آن پرداختهام.
چنین به نظر میرسد که رویکردِ غالب در میان مترجمان و نویسندگانِ ما در قبال مسائل زبانی نیز از همان نوع برخوردی باشد که در دیگر عرصهها میبینیم، یعنی اجتناب از نقدهای واقعی، فقدانِ گفتوشنود و همیاری جمعی برای یافتنِ راهحلها، مسکوت گذاشتن و به رویِ خود نیاوردنِ مسائل و موانع.
به باور من، یکی از اساسیترین وظایف و مسؤولیتهای ما مترجمان ایجادِ حساسیت در قبال این مسائل و ادای سهم در آفریدنِ فضای تبادلِ تجربهها و چارهجوییهاست.
از جمله، درنگ کردن ِ موشکافانه و سختگیرانه در گزینش و کاربردِ معادلها یکی از ابعادِ ضروریِ حساسیتآفرینیِ در عرصهی ترجمه و انتقالِ چنین حساسیتی به خواننده است. باید راسختر از همیشه باور داشت که زبان صرفاً « وسیلهای ارتباطی » نیست. اندیشه و نقدِ ریشهای و رادیکال، کلمه را نه تنپوش که تن و تار و پودِ اندیشه میداند. وانگهی لغتِ اتیمولوژی étymologie [ἐτυμολογία ریشهشناسی واژگان، فقهالغه ] خود در اصل مرکب از دو واژهی اتیموس به معنی «راست و حقیقی»، و لوگیا یعنی « علم و شناخت» است، پس حساس بودن به ریشهی کلمات با راستیجویی و راستیاندیشی نیز در پیوند است…
کافی است مثلاً در بارهی همین کلمهی راست و راستی، و مترادف بودناش با حق و حقیقت اندکی درنگ کنیم و خیلِ کلمات و مفاهیم مشتقشده از آنها را در نظر آوریم؛ یا به ارتباط ریشهشناختیِ واژههای حق، داد و درستی، با عدل و عدالت بیندیشیم و همه را با واژههای زبانهایی که مرجع ترجمهی ماست بسنجیم تا مسألهی کدر بودنِ ارتباطِ دالها و مدلولهای رایج در فارسی را عمیقتر حس کنیم.
من در مقالهی « بصیرت نزدیکترین زحم به خورشید است » به متنی از محمد حیدری ملایری استناد کردم. در این جا برای اینکه موضوع را بیشتر گسترش و تداوم دهم، نخست آن نوشتهی حیدری ملایری را در بارهی واژهی observation اینبار بهطور کامل نقل میکنم:
« هدف از این یادداشت توضیح کوتاهی است دربارهی چرایی و چه گونگی ساخت واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه که “فرهنگ ریشه شناختی اختر شناسی و اختر فیزیک” پیش نهاده است. گرچه توضیحهای لازم در آن فرهنگ زیر درآیهی observe آمدهاند چنین مینماید که برخی منتقدان رغبتی به خواندن آن توضیحها ندارند. البته انتقاد لازم است و بحث سودمند. ولی انتقاد هنگامی سازنده خواهد بود که انتقادگر به همهی دادهها توجه کرده باشد. از سوی دیگر هستند کسانی که آن توضیحها را دریافتهاند و آن واژههای پیشنهادی را به کار میبرند.
مساله این است که ما در فارسی واژهی فراگیری برای مفهوم observation نداریم. نخست این مفهوم را بازنماییم تا روشن باشد دربارهی چه بحث میکنیم. این مفهوم را میتوان چنین تعریف کرد: «پاییدن، زیر نظر گرفتن، و توجه مرتب به منظوری خاص، بیش تر دانشی، به ویژه از راه اندازهگیری». observation بنیادیترین مفهوم دانشهای آروینی (تجربی) است. پایهی دیگر این دانشها theory (نگره) است که در این مختصر به آن نمیپردازیم.
حال که مفهوم را شناختیم پیش از هر چیز ببینیم واژهی observe از کجا آمده است. واژهی observe در حوالی سال ۱۳۸۶ م. از زبان فرانسوی به انگلیسی میانه راه یافته است. زبان فرانسوی خود آن را از لاتینی observare گرفته است به معنای «نگاه کردن، نگاه داشتن، پاس دادن، مراقبت کردن»، از پیشاوند -ob «بر، به» و servare «پاس داشتن، نگاه داری کردن». این واژهی لاتینی هم ریشه است با اوستایی -har «نگاه داشتن، پاس داشتن، توجه کردن»، haraiti «نگاه میدارد»، -harətar «نگاه دارنده، پاس دار»، -harəθra «نگاه داری، پاس، مراقبت». این واژهی اوستایی ریشهی واژهی فارسی «زنهار» است به معنای «پناه، امان». همچنین هم ریشه است با یونانی heros «نگاه دارنده، پهلوان، قهرمان». ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -ser* «نگاه داری کردن».
چنان که گفتیم، در فارسی واژهی عامّی برای این مفهوم نداریم. در اخترشناسی آن را «رصد» میگویند، ولی بیرون از اخترشناسی برای آن واژههای دیگری به کار میبرند: «مشاهده، مشاهدهگری، ملاحظه، نگرش، و دیگرها». این وضع زایندهی دست کم سه مساله است:
۱) این برابرهای دوم هر چه باشند مفهوم observation در فارسی دستخوش بُریدگی (dichotomy) است. واژههای نمایندهی این بریدگی (از یک سو «رصد» و از سوی دیگر «مشاهده، ملاحظه، نگرش») هیچ ربط واژگانی با هم ندارند. این نکته نشان میدهد که شیوهی رویکرد فارسیزبانان به مفهوم های دانشی، روششناسی دانشی، و شناختشناسی پیچیده و مسالهدار است.
به سخنی دیگر، فارسیزبانان خودکارانه درنمییابند که پایهی آن چه اخترشناس میکند با آن چه زیستشناس، جانورشناس، یا مردمشناس میکند، در اصل یکی است. این چنین بریدگی مانعی است در راه ساختن اندیشهی روشمندانه و دانشی. و ای کاش این تنها مورد ِ سنگ بر سر راه خود انداختن و لقمه را دور سر گرداندن در زبانی میبود که به دقت نیازمند است.
۲) واژهی «مشاهده» به معنای observation در فارسی پیشینه ی چندانی ندارد و از اصالتی برخوردار نیست. برابری است که برخی مترجمان بی آن که به امکان های زبان فارسی توجه کرده باشند با سهلانگاری به کار بردهاند. این واژه در مقایسه با واژههایی چون خوردن، پریدن، خواندن، دویدن، دیدن معنای دقیقی ندارد.
به فرهنگها روی آوریم: «ادراک با چشم و بینش و نگاه و نظر. معاینه کردن. نظارت. دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن.» مشاهده همچنین اصطلاحی است عرفانی: «نزد عرفا عبارت از حضور است». وجود این همه معنا برای «مشاهده» نشان میدهد که واژهی دقیقی نیست. مشاهده در اصل واژهای است دوطرفه، مانند مجادله (با هم جدل کردن)، مقابله (با هم رو به رو شدن)، معامله، مذاکره (با هم گفت و گو کردن)، مکاتبه (براى هم نوشتن)، مشاهده: یکدیگر را دیدن. اما در observation تنها یک سو، یعنی انسان، است که نگاه میکند و خبری از «نگاه به همدیگر» نیست.
افزون بر این کاستیها، «مشاهده» واژهای است چهارهجایی که فعل بسیط ندارد. بدین معنا که «مشاهده کردن» از پویایی، نرمش، و توانایی لازم برای ساختن جداشدهها برخوردار نیست. در زبان دانشی وجود همکردها دشواری مهمی است. برای آگاهی بیش تر نگاه کنید به مقالهى “بحثی درباره ی صرف فعل در زبان علمی فارسی” (از همین نگارنده به سال ۱۳۵۲ خ).
چنین مفهوم بنیادینی در دانش به برابر ِ فارسی ِ استوار، سنجیده، و دقیقی نیاز دارد. برای پدید آوردن راژمان (سیستم) ِ زبانی توانایی که پاسخ گوی نیازهای دانشی و فنی باشد، باید از چنین سهلانگاریها و بیدقتیها دوری گزید. گزارهی شمارهی ۲ در پیشگفتار «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» لازم میداند که مفهوم های بنیادی دانشی برابر ِ فارسی ِ مناسب داشته باشند. و این وظیفهی علاقهمندان به نگاهداشت و توانایی فارسی است که چنین برابری را بیافرینند، با یاری گرفتن از همهی امکان ها از جمله دست آوردهای زبان شناسی، به ویژه زبان شناسی تاریخی و مقایسهای.
۳) برابر ِ دیگر ِ observation واژهی «رصد» است (در عربی به معنای «مواظبت، نگهبانی، مراقبت») که تنها در اخترشناسی به کار میرود. این واژه در پزشکی، روان شناسی، هواشناسی، جامعهشناسی، و ده ها رشتهی دیگر که با observation سروکار دارند به کار نمیرود. مثلن گفته نمیشود «رصد گروه های اجتماعی»، «رصد بیمار»، «رصد رفتار جانوران». همچنین «رصدخانه» تنها در اخترشناسی کاربرد دارد و در فارسی با برابرهایی چون «رصدخانهی بیماران»، «رصدخانهی دانش های انسانی و اجتماعی» و «رصدخانهی حقوق بشر» رو به رو نمیشویم، مگر در کار کسانی که برای ترجمه تنها از نرمافزار استفاده میکنند.
بر پایهی این تجزیه و تحلیل و به پی روی از روششناسی ِ دانشی و نیاز به روشناندیشی و دقت، منطقی مینماید که برای مفهوم بنیادین observation واژهی یگانهای در فارسی داشته باشیم. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک وظیفهی خود دانسته است که به این نیاز پاسخ گوید. برابر فراگیری که میتوانست برای مفهوم observation به کار رود واژهی «پاییدن» است که ابوریحان بیرونی گاه به جای «رصد» به کار برده است: «و بپای تا به دایره اندر آید» (التفهیم، برگ ۶۴)، «و بپای ارتفاع آفتاب را» (التفهیم، برگ ۳۱۳). شادروان جلالالدین همایی در واژهنامهی «التفهیم» میگوید: «پاسیدن و پاییدن: رصد کردن و مراقبت کردن در احوال ستارگان».
در این جا برای روشنی باید به کالبدشکافی این واژه بپردازیم. پاییدن از فارسی میانه -pātan/pāy میآید به معنای «نگاه داری کردن، مراقبت کردن»، سغدی p’y «پاییدن، مراقبت کردن»، فارسی باستان -pā «مراقبت کردن»، -patā «نگاه داشته، مراقبت شده»؛ اوستایی -pā «نگاه داری کردن»، pati «نگاه میدارد»؛ -(nipā(y «پاسیدن، مراقبت کردن»، -nipātar «نگاه دارنده، مراقبتکننده»؛ -nipāθri «زن مراقبتکننده»؛ بسنجید با سنسکریت -pā «نگاه داری کردن، مراقبت کردن»، tanū.pā «تنپا، محافظ بدن»، -paś.pā «چوپان»؛ یونانی poma «سرپوش، در، کلاهک»، poimen «چوپان»؛ لاتین pascere «چراندن»، pastor «چوپان»؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -pā* «نگاه داری کردن، خوراندن». پاییدن در فارسی به چند دیسهی دیگر به کار میرود: پاهیدن (گویشهای لاری و گراشی)، پاسیدن، پاستن (گیلکی). تبدیل فونمهای h و i و s به هم در زبان های هند-و-اروپایی فراوان است (هیدروژن/ئیدروژن، سند/هند).
اما به کار بردن پاییدن برای observe خالی از اشکال نیست، زیرا این واژه در فارسی معنای دیگری دارد که «ادامه داشتن، پایدار ماندن» است و در آن معنا بسیار به کار میرود: «… اما نور تنها یک لحظه پایید» (سیمین دانشور، «جزیرهی سرگردانی»، برگ ۵). همچنین پاییدن به این معنا در زبان دانشی ِ فارسی کاربرد بسیار دارد: پایا، دماپای، پای داری، پایندگی. وجود این معنای دوم، به احتمال، به سبب بر هم افتادن -pātan/pāy بر -pattutan/pattāy «استمرار داشتن» در فارسی میانه است.
به این دلیلها، برای توانا کردن زبان علمی فارسی، فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک نپاهیدن (nepāhidan) را برابر (observe (v پیش نهاده است. این واژه از دو بخش ساخته شده است: پاهیدن که همان پاییدن است، چنان که در بالا آمد و پیشاوند -ne. این پیشاوند به معنای «پایین، به سوی پایین» در فارسی در واژههای «نگاه، نگر، نشستن، نهفتن، نفرین» وجود دارد. ریشهی آن به اوستایی/فارسی باستان -ni «پایین، در» برمیگردد، و هم ریشه است با سنسکریت -ni «پایین»، یونانی neiothen «از پایین»؛ همچنین انگلیسی nether (برای نمونه در نام انگلیسی کشور هلند: Netherlands نام آن در فرانسوی Pays-Bas)، آلمانی nieder؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی *ni- «پایین، زیر».
با پذیرفتن نپاهیدن برای observe منطقی است که همهی جداشدههای این مفهوم را با آن بیان کنیم: نپاهش، نپاهیده، نپاهشگر، نپاهیدنی، و نپاهشگاه برای رصدخانه.
البته ممکن است کسانی این رویکرد را بی هوده بدانند و بپندارند به چنین کوششهایی نیاز نیست. برای نمونه استاد ارجمند داریوش آشوری در پاسخ به پرسندهای گفتهاند: «باید بگویم که من هم مانند شما ضرورتی برای ساختن واژهی جانشین برای رصدخانه و واژههایی از این دست نمیبینم، آن هم با مایههای دوردست زبانهای کهن ایرانی که جز گروهی کوچک از زبان دانان و زبانشناسان با آن ها آشنا نیستند.»
این سخن ایشان بدین معناست که بحثهای بالا زایدند، یعنی نیازی به این گونه تجزیه و تحلیل روششناسانه و زبانشناسانه نیست، زیرا واژههای مشاهده و رصد و رصدخانه نیازهایمان را برآورده میکنند. با توضیحهایی که در بالا آمدند داوری در این باره بر عهدهی خواننده است. در ضمن بد نیست اشاره شود که واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه را کسی که با اخترشناسی و دانش دقیق بیگانه است پیشنهاد نکرده، بلکه از سوی فیزیک دان، اخترفیزیکدان و اخترشناسی است که میکوشد در حیطهی تخصصیاش دشواری های پایهای فارسی را در پدید آوردن راژمان زبان علمی بشناسد و از میان بردارد. واژهی نپاهیدن دست آوردِ چند دهه پژوهش در زبان فارسی، گویشهای آن، پیشینیانش، ارجگذاری به میراثهای کهن آن، و اعتقاد به توانایی ذاتی ِ پیوستار فارسی است که بسیاری از آنها ناآگاهند.
بگذریم. با واژههای بیبندوبار نمیتوان زبان دانشی داشت، و این گونه تجزیه و تحلیل که برای «نپاهیدن» آمد، بیشک لازم و سودمند است. این کار نقطههای ضعف اصطلاحهای فارسی را آشکار میکند و سبب بهتر شناختن و فهمیدن مفهومها میشود. در فراروند این سبُک سنگین کردن ها مفهوم زبان اروپایی (در این جا observation) کالبدشکافی میشود. همچنین توضیح ِ روش ِ یافتن ِ برابر فارسی آگاهیهای فراوان دربارهی جنبههای گوناگون زبان فارسی به خواننده میدهد و تواناییهای ناشناختهی زبان فارسی را از تاریکی به روشنایی میکشاند.
اعتقاد به این که این بحثها ضرورت ندارند، به معنای محروم ساختن خود و فارسیزبانان از آموختن و شناختن و آموزشگری است. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک برابرهایی را که پیش مینهد به همین روش تجزیه و تحلیل میکند تا خواننده با بیشترین دادهها دربارهی آنها داوری کند. این گونه هشدار دربارهی بیضرورت بودن شامل حال واژههایی چون شهرداری، شهربانی، دادگستری، واژه، و ده ها نمونهی دیگر هم میشده، که به جای بلدیه، نظمیه، عدلیه، لغت، و دیگرها نشستهاند. ولی نباید به هیچ روی از رها کردن این واژهها تاسف خورد. فزون آن که هر واژهی نو با خود امکانهای تازهای برای ساخت واژههای دیگر میآورد.
روش مقابل عبارت است از پذیرفتن واژههای نامناسب یا برابرهای اروپایی آنها بیآن که کوشش لازم برای یافتن برابر فارسی آن ها بشود. برای روشن شدن مثالی بزنیم. فرض کنیم که با مفهوم های object و subject رو به رو باشیم. چنان که در بالا دیدیم جست و جوی برابر فارسی برای این مفهوم ها بسیاری آگاهیها دربارهی خاستگاه این واژهها به دست میدهد. این کار همچنین انگیزهای خواهد بود برای پژوهش دربارهی راه های تازه در حلّ دشواری های واژگان دانشی فارسی. میرشمسالدین ادیب سلطانی در ترجمهی «سنجش خرد ناب» کانت واژههای «برونآخته» و «درونآخته» را برای آن مفهوم ها به کار میبرد. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک «برآخت» و «درآخت» را ترجیح داده است. برای آگاهی بیش تر دربارهی چرایی و چه گونگی این واژهها به آن اثر نگاه کنید.
در مقابل، پذیرفتن واژههای فرانسوی «ابژه» و «سوژه» آفرینندگی چندانی ندارد، از ابتکار تهی است، و هیچ کمکی به حل دشواریهای پیش روی اصطلاحشناسی فارسی نمیکند. همچنین اگر بخواهیم از استدلال «مانوس بودن» ِ واژهها برای مردم استفاده کنیم (که این هم داستان دیگری است) باید گفت ایرانیانی که با زبان فرانسوی آشنایی دارند بسیار در اقلیت اند. همه در مدرسه انگلیسی یاد میگیرند، انگلیسی زبان بینالمللی ِ چیره است، و بنابراین «آبجکت» و «سابجکت» برتریهای خود را دارند و نباید آن ها را دست کم گرفت.
نکتهی دیگری که در گفتهی استاد آشوری نیاز به باز کردن دارد «مساله»ی مایههای دوردستی است که گروه کوچکی آنها را میشناسند. در کجای نپاهیدن چنین چیزی هست؟ چنان که آمد، نپاهیدن همان پاییدن، پاهیدن، پاسیدن است که در فارسی کنونی به کار میرود. پیشوند -ne هم چنانکه دیدیم در فارسی وجود دارد. کسی که نمیداند، به آسانی میتواند بیاموزد. در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک توضیحها آمدهاند. البته این فرهنگ همچنین واژههایی را پیش مینهد که ناشناسند. چرایی این در پیشگفتار آن اثر به گستردگی بازنموده شده است. این خردهگیری هنگامی میتوانست به جا باشد که آن واژههای نو توضیح و تشریح لازم را به همراه نمیداشتند. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک به روشنی و به شیوهای آموزشگرانه ناشناختهها را بازنموده است.
چرا باید اصل را بر نافهمی و ناتوانی مردم گذاشت و بدین وسیله دست و پا را بست و پیشرفت را مانع شد؟ چرا نباید اصل بر این باشد که فارسیزبان هوشمند است و توانایی فهمیدن دارد؟ جوانان تشنهی آموختن اند، درمییابند و دانستهها را به دورتر میبرند. کسی که میداند سزاست که آموزشگری کند و به دیگران آزادی گزینش دهد. این که ما برای دیگران تصمیم بگیریم که آنان نخواهند فهمید، و در نتیجه خود را سانسور کنیم، به داستان رقتانگیزی میماند که بازنمودنش فرصت دیگری میخواهد.
چیزی که محافظهکاران را میآزارد، به کار گرفتن الگوهایی است که در محدودهی سنتی نمیبینند. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک به پی روی از ابراهیم پورداود، بهرام فرهوشی، محمود حسابی، و میر شمسالدین ادیب سلطانی بر این باور است که امکان های زبانی ما به فارسی دری کرانمند نمیشوند و باید از همهی منبعهای پیشینهی فارسی و گویشهای آن بهره گرفت. تنها از این راه است که میتوان به فارسی توانایی لازم را برای بیان مفهوم های دانشی و فلسفی نوین داد. این گمان که تنها با فارسی ادبی پس از اسلام میتوان از پس ِ نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی امروزین برآمد سرابی بیش نیست. روش سنتی، که خود را به زیرمجموعهی کوچکی از کل زبان فارسی مقید میکند، خردهکاری سادهانگارانه است. تنها با یاری گرفتن از زبان های مادر فارسی دری و امکانهایی که گویشها فرامینهند میتوان راژمان واژگانی ِ دقیق و پویا پدید آورد.
کار سنتگرایان را میتوان به کوشش برای ساخت آسمانخراش با خشت و گل همانند کرد. این کار نشدنی است، همچنان که رفتن به ماه با نردبان. برای بر پا کردن آسمانخراش باید از تکنیکها، روشها و مصالحی استفاده کرد که معمار سنتی با آن ها ناآشناست.»
معادلهای رایج فارسی برای هر شش واژهی نمونهای که در آغاز مقاله آوردم دچار همین نقایص و آشفتگیهایی هستند که حیدری ملایری در موردِ واژهی observation نشان داده است. پیش از آنکه مسئله را بیشتر بررسی کنیم، جا دارد نکتهی مهمی را نیز که خود او در بارهی معادلگذاریهای نادرست مطرح کرده بازگو کنم. و آن تشخیص درست وی دربارهی پیامدهای منفی و زیانبارِ اینگونه معادلگذاریها در عرصهی ارزیابی و اندیشه است. برای نمونه معادلِ « اصلاح » یا « اصلاحات » در برابرِ کلمهی رفورم réforme. چکیدهی نظر او که در رسانهاش بازگو شده این است :
« رِفُرم در فارسی «اصلاح» ترجمه شده است، حال آن که دامنهی معنایی گستردهتری دارد. رفرم میتواند مثبت یا منفی باشد، در حالی که اصلاح از صلاح و صلح می آید و به معنای رفرمی است که مثبت و سازنده است. فراوا(FRAA) واژهی «بازدیسی» را در برابر رفرم پیشنهاد می کند. بازدیسی یعنی دیسش دوباره که می تواند سازنده یا ویرانگر باشد. اصلاح نیز – که به معنای رفرم یا بازدیسی مثبت و سازنده است – می تواند «بهدیسی» ترجمه شود.»
من از میان نمونههای یادشده در آغاز نوشتهام، فعلاً به بررسی معادلگذاریِ واژهی réflexion میپردازم.
این کلمه صورتِ اسمی برگرفته از فعل ِ réfléchir ( انگلیسی reflect) است. این فعل خود با اقتباس از فعلِ fléchir ( انگلیسیِ flinch در طیف معنایی و مترادف با bend) به معنی خماندن و کجکردن، و پسوندِ ré ( تکرار، از سر گرفتن، باز ) ساخته شده است.
بنابر واژهنامههای ریشهشناسی تاریخی، فعلِ réfléchir از قرن سیزدهم میلادی به معنی « بازتاباندن، انعکاس دادن » در متنهای فرانسوی به کار رفته است. اما از آغاز قرن هفدهم به معنی بازتاباندن و برگرداندنِ اندیشه نیز کاربرد یافته است.
و درست همین دو معنا بودنِ این فعل، یکی در زمینهی فیزیکی و دیگری در زمینهی فکری و انسانی، یافتنِ معادلی یکسان برای آن در فارسی را دشوار کرده است.
تا جایی که به معادلیابی برای réfléchir و مشتقاتِ آن در زمینهی مادی و فیزیکی مربوط میشود، ما مشکل چندانی نداریم. برای مثال، حیدری ملایری در فرهنگِ ریشهشناختی اخترشناسی ـ اختر فیزیک، معادلهای خوشریخت و دقیقِ فارسی برای این فعل و مشتقاتِ آن به کار برده است. او برای این فعل « بازتابیدن » و برای réflexion « بازتاب » را برگزیده است.
محمد حیدری ملایری بارها گفته است که بنیان و گسترهی واژهسازی او در رشتهی علمی خودش، یعنی اخترـ فیزیک شناسی است، و گسترش و کاربست این شیوه در علوم انسانی بر عهدهی کسانی است که در چنین زمینهای کار میکنند.
اما کم نیستند نوواژههای پیشنهادیِ او که، اغلب خوشبختانه، فراتر از محدودهی رشتهی تخصصی و علمیاش قرار میگیرند. پس چه باعث شده که او به معنای دوم و غیرفیزیکیِ واژهی réflexion هیچ اشارهای نکند؟ آیا دلیلِ آن دشواریِ یافتنِ معادلی که در شکلِ ظاهری یا مورفولوژیِ خود هم ریشهی « بازتاب » را نگه دارد و هم « اندیشه » را القا کند، نبوده است؟
داریوش آشوری، یکی دیگر از کوشندگان برجستهی ما در عرصهی توانمندسازی زبان فارسی، در کتاب « فرهنگِ علوم انسانی» در برابر این کلمه معادلهای ۱- دراندیشیدن، درنگیدن، باریکاندیشیدن؛ ۲- باریکاندشی؛ درنگ؛ ۳- بازتاب را پیشنهاد کرده است.
خودِ من در کار ترجمه در برابر réflexion تا کنون معادلهایی از قبیل نکتهسنجی، بازاندیشی، ژرفاندیشی به کار بردهام. نخستین باری که نارسایی و ضعفِ معادلهای فارسی در برابر این کلمه احساسی از حرمان در من بر انگیخت هنگامی بود که میخواستم جملهای را، که از انگلیسی به فرانسوی ترجمه شده بود، دستکم در ذهنِ خود به فارسی ترجمه کنم. در کتابی از ریچارد براون به نامِ « کلیدهایی برای رویکردی شاعرانه به جامعهشناسی»، خوانده بودم:
« اگر جامعهشناسی یک réflexion بر (دربارهی) روابط افراد و گروهها با محیط مادی و جامعهشان است، در عین حال یک réflexion از همین روابط هم هست.»
من بهعمد اصل کلمه را در این نقلقول نگه داشتم تا بهتر نشان دهم چگونه هر دو معنای کلمهی réflexion در این جمله برجسته شده است. با هیچکدام از معادلهای رایج در فارسی برای این کلمه، نمیتوان این عبارت را به درستی و با همین حال و هوای زبانی، یعنی به کارگیری دو معنای یک واژه، ترجمه کرد. بی آنکه، البته، انتقال و رساندنِ پیامِ این جمله به فارسی مطلقاً ناممکن باشد. منتها من ترجمه را صرفاً ابلاغ پیام نمیدانم. هرچند ترجمه و رساندنِ اخبار و اطلاعات در متنهایی مشخص نوعی از ترجمه است و بسیار هم رواج دارد. اما سر و کار من بیشتر با متنهایی است که نه میتوان و نه باید آنها را به شیوهی پیامرسانی و دادن اخبار و اطلاعات ترجمه کرد.
اینجاست که موضوعِ نگرش و رویکردِ ما به ترجمه برجسته و تعیینکننده است. من در نوشتهها و گاه در مقدمهی ترجمههایم به رویکرد خودم در ترجمه و معنایی که برای عمل ترجمه قائلم اشارههایی کردهام. از جمله در مقدمهی چاپِ یکم جامعهی نمایش نوشته بودم که شیوه و اصلِ راهنمای من برای ترجمه همانی است که به استراتژی آشناییزدایی در تقابل با غرابتزدایی معروف شده است. و برای آشنایی بیشتر با این دیدگاه، که از جمله توسط لارنس ونوتی مطرح شده، به مقالهای در نشریهی مترجم، شمارهی ۲۰، سال ۱۳۷۴، به نام استراتژیهای ترجمه، ارجاع داده بوده بودم.
اکنون فرصت دارم که خوانندگان علاقمند به مبحث را به مقالهی بسیار خوب دیگری ارجاع دهم که در همان نشریهی ارزشمندِ مترجم در شماره ۳۶، بهار و تابستان ۱۳۸۱، آمده است. مقالهای با عنوان محدودیتهای ترجمه که داگلاس رابینسن آن را نوشته و عبدالله کوثری ترجمهاش کرده است. من بخشی از این نوشته را در اینجا نقل میکنم زیرا دربردارندهی چکیدهی نظریِ همان رویکردی است که من نیز برای ترجمه قائلم:
« […] نکتهی دیگر در بحث فردریش شلایر ماخر بیشتر جنبهی جامعهشناختی دارد. در این مرحله او دو روش را مطرح میکند، یکی “برتر شمردنِ خواننده بر نویسنده” است که به معنای تسهیلِ کار خواننده در دریافت متنی بیگانه ( به عبارت دیگر همانندسازی) است و شلایر ماخر آن را هم خارج از قلمرو ترجمه میداند، و دیگر “برتر شمردن نویسنده بر خواننده” است، به معنای رهاکردن خواننده در وادی متنِ بیگانه، و این روشی است که شلایر ماخر و سایر نظریهپردازان نخبهگرا در دوهزار سال پیش از او و دو قرن بعد از او تنها روش واقعی ترجمه به شمار آوردهاند.
این رویکرد که در چارچوب کلی سنتی بهشمار میرود، درعینحال به سبب دربرداشتن عقاید متفکران ماقبل رومانتیک مثل هِردِر ( نیمهی قرن هجدهم ) و متفکران رومانتیکِ آلمان مثل برادران شِلگل، گوته، شلایرماخر و هومبولت ( قرن نوزدهم ) و نویسندگان مابعد رومانتیک مثل والتر بنیامین، آنتوان بِرمان و لارنس ونوتی ( قرن بیستم ) تازگی دارد. برای این نویسندگان مهم این نیست که مترجم به هنگام ترجمه چه واحدی از از متن ــ کلمه، عبارت یا جمله ــ را برمیگزیند، بلکه آنچه اهمیت دارد تنشهای اجتماعی و فرهنگی است که خوانندهی ترجمه در درگیری میان فرهنگ بومیِ خود و متنِ بیگانه احساس میکند یا قرار است احساس کند. بیگانهگرایی foreignism ، یعنی تأکید بر حسِ بیگانه بودنِ متنِ اصلی در ترجمه، به لحاظِ فنی به نوعی لفظگرایی میانجامد، اما از حیث اخلاقی، آموزشی، سیاسی و بلاغی چیزی کاملاً متفاوت با آن است. در این روش آنچه مورد نظر است قداست دادن به متنِ اصلی، به گونهای که در لفظگرایی میبینیم نیست، بلکه گشودنِ درهای فرهنگِ مقصد است به روی تأثیراتِ تحولبخشِ فرهنگِ بیگانه. در نظرِ هوادارانِ این روش محدودیتهای ترجمه، اجتماعی و سیاسی است، بنابراین هرچیزی که فرهنگ بیگانه را به گونهای سودمند واردِ فرهنگ بومی کند، ترجمهی خوب به شمار میرود و هرچیزی که چیزی از پیشداشته را به فرهنگ بومی عرضه کند، و چشماندازی مألوف را به خواننده بدهد ترجمهی بد محسوب میشود و درواقع به غیرترجمه نزدیک میشود، چراکه ترجمه را از هدفِ اصلیِ آن دور کرده و بنابراین خارج از مرزهای ترجمه جای میگیرد.»
سلام.واقعا وبسایت خوبی دارید
ممنونم از توجه شما.