لنینیسم، نیز انقلابی است که به زورِ تفنگ به ملوانانِ کرونشتات و طرفدارانِ ماخنو توضیح داده شد. یک ایدهئولوژی.
در چارچوب گفتوشنود دوستانه با حسن مرتضوی در مقالهی پیشین نکتههایی مطرح کردم، و از جمله در پاسخ به یکی از پرسشهایش نوشتم:
« به نظرم باید خودِ کلمه و مفهوم “چپ” را به پرسش بکشیم. چپ چیست یا کیست؟ ملغمهای که هر کس یا ناکس، یا هر ایدهی خوب و بدی را در برمیگیرد. بهشدت جعل و تحریف شده. درست مثل کمونیسم و سوسیالیسم. من شخصاً علاقهای به کلمه و صفت چپ ندارم و به ندرت و با اکراه آن را در مورد افراد یا نیروهای براستی رهاییجو به کار میبرم زیرا بسیار گمراهکننده بوده و هست.»
و نیز:
« در ایران ما نقدهای عمیق و رادیکال در این زمینه بسیار کم داشتهایم، انگشتشمار بودهاند افراد و گروههایی، یا ماهیسیاههای کوچولویی که به مصافِ امواج سهمگین و فراگیر این آلودگیهای ذهنی رفته باشند. بهویژه اینکه حتا در میان ناقدان و مخالفانِ استالینیسم، تقریباً هیچ آگاهی و صدایی در نقدِ لنینیسم شنیده نشده است.»
امروز با خواندن دو یادداشت در صفحهی فیسبوکِ او براستی یکه خوردم. اولی در واکنش به سخنان شخص شخیصی به نام سیدجواد طباطبایی نوشته شده، ( و من هم اجباراً برای آشنایی به بعضی از فرمایشات حضرت نگاهی انداختم که بوی افکار فردیدی ایشان درجا گریزانام کرد، هرچند آن سخنان کذایی را که موجب واکنش حسن شده پیدانکردم).
باری، مسئلهی من چیز دیگری است و شامل این نکتههاست: اول این که برآشفته شدن از «اهانت و فحاشی به مارکسیسم»، رگهای از دفاع از مسلک و مکتب در خود دارد. دوم اینکه در ضرورت و طرحِ چنین نقدی نوعی بیانسجامی به چشم میخورد: حسن از این که طرف با چنین درجهای از فقر نظری و فرهنگی به فحاشی به مارکسیسم پرداخته، هم ابراز تعجب کرده، هم گفته که « نباید از جهالتِ نهفته در این نوشته خوشحال شد»، « بيشتر بايد نگران شد که مراجع فکري راست بشدت سقوط کردهاند و اين تا فاشيسم فاصلهي چنداني ندارد» ، « به هر حال من شخصاً از اينکه مخالفان چپ تا اين حد دچار سقوط فکري و مبتذل شدهاند احساس خوبي ندارم و مقابله با چنين ابتذالي را بازي در زميني يکطرفه ميدانم.» و درعینحال افزوده است « دشمني که نتواند واقعيت را تشخيص بدهد، عملاً بازي را باخته است.»
خب اگر چنین فقر و جهالتی باعث میشود دشمن یادشده عملاً بازی را ببازد، خب چه بهتر، پس دیگر این لحن گلهآمیز و خشماگین و نگرانی از فاشیسم چه معنی دارد؟ و اصلاً چرا باید با چنین افکار و مراجعی دهن به دهن شد؟
اما نکتهی بسیار مهمتر و سئوالبرانگیز برای من در یادداشت حسن این است: او مینویسد: « چپ ايران بههيچوجه چپ دهههاي گذشته نيست و نديدن اين واقعيت مسلم يعني حماقت.»
همزمان با مشاهدهی برآشفتگی و خشمِ حسن از « اهانت به مارکسیسم » و دفاع از نوعی حیثیتِ چپ، و ادعای این که « چپ ایران به هیچوجه آن چپِ گذشته نیست»، یادداشت دیگری از او دیدم که پرسشهای مرا وخیمتر کرد!
او، به تاریخ ۲۲ ژانویه، در کنار تصویری از مجموعه آثار ۴۵ جلدی لنین نوشته است :
« من چه خوشم كه اول صبح با چنين هديهاي روبرو ميشوم، مجموعهي 45 جلدي لنين! ممنون از رفيق نازنيني كه مرا چنين شاد كرد. ممنون عزيز.»
مشاهدهی ابرازِ شعفِ بسیاری از دوستان حسن از اعلام این خبر در تأیید و پژواک بخشیدن به خوشحالی حسن، مرا تکان داد و صدها پرسش در ذهنم برانگیخت.
نخست بخشی از این ابراز احساسات را عیناً در این جا کپی میکنم:
« زمانی دوره کامل را داشتم. حدود دو متر جا گرفته بود و گل سرسبد کتابخانه ام بود»
« من اين سرى كامل را از زيرزمين كتابفروشى گوتنبرگ پيدا كردم و خريدم. وقتى مثل فاتحان از كتابفروشى بيرون آمدم سر و وضع و قيافه ام شبيه به كارگران معدن زغال سنگ شده بود و حقيقتا پرولترى بود!»
«اميدوارم يك روز همه اش به فارسي ترجمه بشه،»
« هدیه ای است بسیار گران بها ، خاصه که این سال ها این دوره تجدید چاپ نشده است.»
« پی دی اف شون موجوده عمو اکبر. یه کتاب فروشی هم هست تو خیابون کارگر شمالی نرسیده به نصرت که همه 45 جلد رو داره. یه بار ازش پرسیدم تک جلدی میفروشه که گفت نه همه شون رو با هم میفروشم 45 جلد 500 تومن.»
« عالی .به خصوص از بابت نشانی . فقط امیر جان من اهل خواندن پی دی اف نیستم . کاغذ این کتاب ها بوی خاصی دارد که مرا می برد به سال های کتاب های انتشارات پروگرس ، پخش این کتاب ها در تهران ، کتاب فروشی ساکو در خیابان استالین (میزرا کوچک خان کنونی) ترجمه های”گامایون ” و این همه حسابی سرمستم می کند، چه عطری ! »
« حسن جان خوشا به حال شما گرامی، یادم است که در سال ۱۳۵۹ کل مجموعه را با ۲۵۰۰ تومان میشد خرید، گوتنبرگ آنها را میفروخت.»
« امید که ترجمه بشن»
« حسادت با تمام وجود…عشق کنین دیگه»
« چه هدیه ای .. مبارکت باشه استاد بزرگوار ، چشم و چراغ ما .»
« این دوست هدیه دهند شما دوست نمی خواد؟»
« کار دیگه از هدیه گذشته جنابِ مرتضوی! زین پس شما وارثِ میراثی عظیم و کلاناید… شما میراثدارید و ما هم حاضریم در بلعیدنِ این میراث با شما شریک شویم و چه باک اگر میراثخوار خوانده شویم! خوش به حال و روزِ خودتان و حتماً هم کتابخانهتان…!»
« وای چه باحال. این چه زبانی هست؟ روسیه؟»
« زکات مجموعه رو با چرتکه ی شرعی درآوردم میشه 10 جلد باید به من بپردازید.»
« من زیر خاکشون کرده بودم شش سال بعد از اون سالهای سربی رفتم درشون اوردم! آسیبی جزئی دیده بودن ولی سالم بودن، هنوزهم دارمشون!»
« برای مترجمی که زحمتکش است قطعا خوش است .بخصوص اینکه برای ما هم همینطور چون ترجمه نباشد مطالعه ما هم لنگ میزند»
« گویا لنین شناسان
رفتند از این ولایت»
« اوووه!»
حسن عزیز، آیا این نمونهای است از آن « چپی » که تو معتقدی « دیگر آن چپِ دهههای گذشته نیست » ؟ آیا این عشق به لنین تو را به یادِ مارکسیستلنینیستهای چهلپنجاه سال پیش نمیاندازد؟ یعنی که ما همچنان دوره میکنیم هنوز را؟ …
دوست عزیز من، مجبوبیت تو به عنوان یک مترجم فعال مسئولیت خاصی را هم برعهدهات گذاشته است. فارغ از احساس رفاقت با تو، قدرشناسی من از تو به خاطر تلاشات در ترجمهی کتابی چون دستنوشتههای اقتصادی ـ فلسفی ۱۸۴۴ ، است. اما همین جایگاه تو را مؤظف میکند که هوای خوانندگان جوان و « چشموگوش بسته » را بیش از این داشته باشی. آیا میتوانی از ۴۵ جلد کتاب لنین ۴۵ صفحه استخراج کنی که دردی از ما دوا کند و گرهی از کارِ ما بگشاید؟
همانطور که در مقالهی قبلی نوشتم، جای خالی نقدِ لنینیسم در ایران به شدت احساس میشود، و تو با این اقدامات خلاء را تشدید میکنی. چه خوب میشود که نظرت در بارهی نقدهایی چون دروغ بولشویستی را بنویسی، بخشی از این نقد را قبلاً منتشر کردهام : https://www.behrouzsafdari.com/?p=551
من فعلاً در انتظار پاسخ تو به همین حد بسنده میکنم و تکهای از کتاب رسالهی زندگیدانی را تکرار میکنم:
مارکس در نقد فلسفهی حقِ هگل مینویسد: « تئوری هنگامی که در تودهها رخنه کند تبدیل به نیروی مادی میشود. تئوری از هنگامی میتواند در تودهها رخنه کند که به اثباتِ انسانمحور ( از راه استدلالِ مبتنیبر تناقضِ دعاوی ad hominem ) بپردازد و از هنگامی میتواند به استدلالِ ad hominem بپردازد که رادیکال باشد. رادیکال بودن یعنی ریشهی امور را پی گرفتن. و ریشهی انسان، خودِ انسان است.»
در مجموع، تئوری رادیکال در تودهها رخنه میکند زیرا خود نخست متصاعدشده از تودههاست. در تئوری رادیکال یک آفرینندگیِ خودانگیخته به ودیعه گذاشته شده که این تئوری باید نیروی ضربتِ آن را تضمین کند. تئوری رادیکال یک شگردِ انقلابی در خدمت شعر است. یک تحلیل از خیزشهای گذشته و حال، چنانچه خارج از ارادهی ازسرگیری مبارزه با انسجام و کاراییِ بیشتر بیان شود بهطور محتوم در خدمتِ دشمن است و در صفِ فرهنگِ حاکم جای میگیرد. نمیتوان از لحظاتِ انقلابی بهگونهای بهجا و مغتنم سخن گفت بیآنکه زندگیبخشیدن به آنها را در کوتاهمدت فراهم ساخت. ملاکِ سادهای برای نشان کردنِ اندیشمندانِ سرگردان و پُر بوق و کرنای چپ در سیارهی زمین.
همیشه کسانی که میدانند چگونه یک انقلاب را تمام کنند در صفِ اول میایستند تا انقلاب را به انقلابکنندگان توضیح دهند. آنها هم برای توضیح دادن انقلاب و هم برای پایان دادن به آن دلایلی عالی در اختیار دارند؛ این کمترین چیزی است که میتوان گفت. وقتی تئوری از چنگِ سازندگانِ یک انقلاب بگریزد سرانجام علیه آنها قد میافرازد. دیگر در آنها رخنه نمیکند، بر آنها چیره میشود، آنها را مقید به شرایط [ شرطیسازی] میکند. آنچه مردم به نیروی سلاحهای خود افرایش ندهند بر نیروی کسانی میافزاید که مردم را خلعسلاح میکنند. لنینیسم، نیز انقلابی است که به زورِ تفنگ به ملوانانِ کرونشتات و طرفدارانِ ماخنو توضیح داده شد. یک ایدهئولوژی.
وقتی که رهبران تئوری را تصرف میکنند، تئوری در دستِ آنها تبدیل به ایدهئولوژی میشود، تبدیل به یک استدلالِ مغلطهآمیز[1] ad hominem علیهِ خودِ انسان. تئوری رادیکال از فرد متصاعد میشود یعنی از وجودِ انسان به مثابه سوژه نشئت میگیرد ؛ و از راهِ خلاقانهترین چیزی که در هرکس وجود دارد، از راه ذهنیت، از راهِ ارادهی تحققبخشیدن، به درون تودهها رخنه میکند. برخلاف این روند، شرطیسازی [ بستهبندی] ِ ایدهئولوژیک دستکاری ِ فنیِ امورِ غیرانسانی و اوزانِ چیزها است. این رویکردِ ایدهئولوژیک انسانها را به اشیائی تبدیل میکند که جز نظمی که اساسِ ردهبندیِ آنهاست معنای دیگری ندارند. ایدهئولوژی انسانها را گرد میآورد تا به انزوایشان بکشاند، و جمعیت را به تضاربی از تنهایان تبدیل میسازد.
ایدهئولوژی دروغِ زبان است؛ تئوری رادیکال حقیقتِ زبان است؛ ستیزشان با یکدیگر، که ستیزِ انسان است با ناانسانیتی که از وی ترشح میکند، هم بر تبدیلشکلِ جهان به واقعیتهای انسانی و هم بر تبدیلسرشتِ آن به واقعیتهای متافیزیکی نظارت دارد. هر آنچه که انسانها آباد یا خراب میکنند به وساطتِ زبان انجام میگیرد. عرصهی معناشناسی یکی از اصلیترین عرصههای نبرد است که در آن خواستِ زندگی و روحیهی بندگی با هم در ستیز اند.
برای اطلاع خوانندگان از واکنشهایی که در صفحهی فیسبوک در قبال این متن مطرح میشود، آنها را به مرور در اینجا منتشر میکنم.
Mehrzad Dashtbani
بهروز جان این بحث خیلی نازل هست. بیشتر از این انتظار داشتم. یه زیر گیری سیاسی است تا یک بحث حول موضوعی مشخص. انگار منتظر فرصتی بوده ای.
Sotoodeh Kian
ترجمهٔ ad hominem به مطلقِ “استدلال مغالطهآمیز”، دقیق نیست. Ad hominem یک نوع خاص از مغالطه است که شخص به جای پاسخ دادن به استدلال به چیزی دیگر — شخصیت طرف مقابل، دورویی، و…– میپردازد. با این حال، “استدلالِ مبتنیبر تناقضِ دعاوی” قاعدتا نباید مغالطه باشد.
Behrouz Safdari
در متن با اشاره به کلمهی آدم، انسان، شخص، در ترکیب این اصطلاح و نیز دو معنی متفاوتِ آن در اصطلاحاتِ برهانِ منطقی، از این اصطلاح استفاده شده. بله معادلهایی چون « شخصبنیاد » یا « انسانمحور »، از سویی و « مغالطه » از سوی دیگر، هر دو معنا را نمیرساند. در زیرنویس توضیح داده شده.
روزبه امامی
به نظر می رسد نویسنده ی این نوشته از آن دسته روشنفکران غر غرویی باشد که دغدغه اش بیشتر ضایع کردن لنین و اندیشه ی اوست تا بررسی و نقد منصفانه ی نقطه ضعف های احتمالی لنین و جنبش چپ، با هدف به جلو راندن ارابه در گل مانده ی انقلاب! روشنفکران متزلزلی که در هر سربالایی انقلاب نفس هایشان به شماره می افتد و با چند جمله ی شیک و اّلا مد و چند متلک، دار و ندار انقلاب و سوسیالیسم را بر باد می دهند و به سخره می گیرند.
سیروس شاملو
بهروز صفدری غر غرو ( به زبان روزبه) چرا قصد داری لنین را ضایع کنی؟ چرا از قعر بیشه های فرانسه که وقتی دما به ده درجه زیر صفر میخزد و هیزم یخ بسته نمی سوزد در تاریکی شمع نشسته ای و ارابه در گل مانده انقلاب بهمن را (به لسان روزبه ) جلو می رانی؟ ای روشنفکر متزلزل آیا به ذهن ات نرسیده سقف چکه ریز را با همان تزلزل ات تکانی بدهی؟ حالا چرا عوض تعمیر آفتابه به لنین گیر داده ای ؟ به فرشته ای که اصلا طالب قدرت نبوده، علاقه ای به کودتا و تک حزبی نداشته، قلاب نمی انداخته توی نهرِ شورا برای گرفتن نهنگ های وارسته ی انقلاب، برای پلیس چکا از مدل گشتاپو الهام نمی گرفته، به ضرب شلاق اردوگاه های کار اجباری برای شناخت فرهنگ انقلاب ترتیب نداده بوده و بهترین البسه و غذا را به مبارزان واقعی ضد تزاری می داده. به پای روشنفکران کشورش سنگ نمی بسته و آنها را توی رودخانه ولگا نمی انداخته. حتا پشه آزادی خواه اکراینی از دست و فرمان او در امان بوده. مردم بدبخت از سفره سیاه و خالی نمی زدند دولت اش را چاق کنند. در همان اکراین سال ها بعد از غیبت او دوباره به فاشیسم حقانیت داده نشد. توی میدان شهر رشت مزین به پرچم های سرخ پیست بوکس برپا نکرده آرواره مخالفان را کج کند. انقده غرغرو نباش برادر!
Behrouz Safdari
همدردِ غرغروی من، مائیم با همان ساعت شماطهدارِ خویش و طوفانِ خندهها پیچیده در معجونی از بیخبری و تزویر به تظاهر. دارم در این کوهپایه روی زمینِ یخبسته برای پرندههای مضطرب دانه میریزم و یادت میکنم…
سیروس شاملو
بیا این معجون را – البته بعد از غذا دادن به پرنده ها که بسیار مهم تر است-کمی بشکاف بهروزک مان. معجونی از ” بی خبری” ، ” تزویر” و ” تظاهر” این ها باید صرفا نوعی ابزار تلقی شوند که دارند یک هدف خاص را توجیه می کنند. این هدف صرفا “سعادت پرولتاریا ” نباید باشد چون احتمالا روح رنجور و زخم خورده و شهد مکیده شده ی پرولتاریا از این نوع تزویر و تظاهر که به نام نامی ِ او واریز شده صرفا بخش اولش یعنی ” بی خبری” را به میراث برده. پرولتاریا از خونریزی هایی که ممکن است به نام او و حتا امام ادیان رخ دهد بی خبر مانده و خوب می دانی که عده ای چون این امامی فوق در حال سقوط به ایده ای سورئالیستی می چسبد تا آن را حسابی ریشه کن نکند و به قعر تاریخ سیاه روانه نفرماید دست بردار نیست. بحث “روشنفکران متزلزل” شان کمی اضطراب آور است و دارد لیست پر آبروی تاریخ خوناشام گذشته را تکمیل می کند. رخسار عریانی از فاشیسم ِ در تکرار دقایق… دریغا
[1] – عبارت لاتینی ad hominem در این متن، یک بار در نقل قولِ مارکس، به معنای قدیمیِ آن و یک بار توسط ونهگم، در معنای رایجِ آن به کار رفته است.
در ابتدا با مفهومی که از”چپ” به دست دادی موافقم ،
اما در مورد لنین، آنچه باید گفت : لنین و حزب بلشویک جناح چپ سوسیال دموکراسی و بین الملل کمونیستی تعلق دارند. او به همراه شاخصین جناح چپ بین الملل از جمله رزالوگزامبورگ، پانه کوک و.. با فرصت طلبان جناح راست و درنهایت جناح مرکز به مبارزه برخاستند برعلیه جنگ امپریالیستی موضع گرفتند وبر خلاف جناح های دیگر سوسیال دموکراسی به طبقه کارگر خیانت نکردند و به انترناسیونالیسم پرولتری وفادار ماندند. همانگونه که رزالوگزامبورگ گفت: “انقلاب روسیه باعظمت ترین رویداد جنگ جهانی است.ظهور، رادیکالیسم بی سابقه و پیآمدهای ماندگار آن روشن ترین محکومیت عبارات دروغینی است که سوسیال دمکراسی رسمی آلمان به مدد آن با شور و حرارت برای کشور گشایی امپریالیسم آلمان پوشش ایدئولوژیک فراهم آورد.”
لنیسم و لنین
” لنیسم” و تفکر لنینی در سال 1924 بعد از مرگ لنین پس از دوسال بیماری جانگاه که از فعالیت های سیاسی کنار کشیده بود، ظاهرشد. فروکش کردن موج انقلاب جهانی که به جنگ جهانی اول پایان داد و انزوای پرولتاریای روسیه دلایل اصلی به قدرت رسیدن ضد انقلاب بود. نشانه های اصلی این روند نابودی قدرت شوراهای کارگری و خالی شدن حیات کارگری در درون این شوراها، بورکراتیزهشدن و عروج استالین در حزب بلشویک بود. اشتباهات سیاسی چشمگیر – بطور اخص به رسمیت شناختن و ادغام حزب پرولتاریایی در دولت روسیه که از نتایج آن سرکوب کرونشتات، شکل گرفت – نقش برجسته ای در رشد و توسعه بورکراسی و استالنیسم ایفا کرد. لنین از انتقاد مبرا نیست. باوجودی که اغلب یکی از بهترین کسانی بود که با روند بورکراتیزه شدن مخالفت می کرد، چنانچه در سال 1920 ( بر علیه تروتسکی و بسیاری از رهبران بلشویک که از نظم { هیرارشی} اتحادیه های کارگران حمایت می کردند، ایستاد) و در پایان عمر خود در زمان قدرت روبه رشد استالین و تقبیح استالین در برابر بورکراتیزم و کمیته مرکزی به تروتسکی پیشنهاد داد که یک ائتلاف بر علیه بلوک استالین تشکیل دهد. فقط زمانی که مرگ به زندگی سیاسی لنین پایان داد، ضد انقلاب به توسعه کیش شخصیت لنین پرداخت، پتروگراد، لنین گراد شد، بدن او مومیایی گشت و ایدئولوژی لنیسم، به مارکسیست- لنیست، توسعه یافت. اتحاد سه نفره استالین، زینوویف، کامنف به منظور میراث خوار لنین، مبارزه درون حزبی را بر علیه تروتسکی و بین الملل کمونیست آغاز کردند. تهاجم استالین برای کنترل احزاب گوناگون کمونیستی بر پایه ” بلشویک کردن دیگر احزاب” مبارزینی که حاضر به قبول این سیاست نبودند از احزاب اخراج کرد.
این موضعگیری هم نشانهی دیگری از همان تأخیر تاریخیِ چپ ایرانی است. این دیدگاه از موضع تئوریک آمادئو بوردیگا و جناح چپ انترناسیونال سوم برخاسته است. در گذشته کسانی چون من در رویارویی با جهلِ میملامهای ایرانی گاه ناگزیر به منابعِ بوردیگیستها نیز استناد میکردیم. اما اکنون پس از چند دهه، این موضعگیریهای به ظاهر رادیکال بسیار فرتوت و فرسوده است. تفکیک لنین از لنینیسم در چنین گرایشهایی بهشدت لنینیستی است، بوردیگیسم و شاخههای گوناگون انشعابیاش، همان ایدهئولوژیِ لنینیستی را بهخصوص در مورد « تئوری حزب » بازتولید کردند. استنادتان به رزا لوکزامبورگ هم یکجانبه و جهتدارانه است است، نقدهای او را از لنین و بولشویسم نادیده میگیرید. تنها توصیهام این است که خود را در چنین حصارهای ایدهئولوژیکی محبوس نکنید.
حقیقتا من فکر میکنم در دوره معاصر دفاع از ساختار لنینیسم آن هم توسط برخی از جوانان بیان ناآشنایی فرد از درک تحولات و جنبش های عمیق زمانه اش است و این بازنمایی استیصالی از لنین با کمی تداوم در تبادل نظر اندیشه ها صرفن گذراست کافیست که نسل امروز نگاهی کوتاه به همین تجربیات زندگی ابل پاز در جنبش های شورایی، و مقاله خودگردانی یا سلسله مراتب از کاستوریادیس و موضوع سیستم عصبی انسان از هانری له بوری در درک از آناتومی مناسبات همدلانه به دور از ساختارهای سلطه گری و همینطور نوشته های ارزشمند رائول ونه گم بی اندازند که خودتان با حسی انسان دوستانه در این سایت به ما معرفی کرده اید و میتواند هر انسان عاشق زندگانی را در بارور کردن مناسبات رهایی بخش به شوق آورد تا فضایی امیدبخش و سرزنده را در پیرامون خودش بگستراند اما به نظرم ستایش ته مانده های کادرهای حزبی از لنین در کسب قدرت سیاسی صرفن یک پژمردگی فکری و روانپریشی خودخواهانه با انگیزه های ریاست طلبانه است .
ماته گابور فیزیولوژیست اعصاب و روانپزشک کانادایی میگوید تمامی سیستم عصبی مغز و دیگر ارگانها همه به صورت همکاری شورایی عمل میکنند جلوی کرتکس مغز قسمتی است که عواطف و احساسات همدلی و دوست داشتن یکدیگر به کل اندام ها انتقال می یابد و اکنون به طرز وحشتناکی تمامی ارتباط عاطفی و عاشقی کودگان و نو جوانان در فضای رقابت برتری جویانه اجتماعی غرب دچار بحران های اضطراب آوری شده است گسست عاطفی ، پرخاشگری ، بی اعتمادی ، انزوا طلبی و غیره در طول این چند دهه سی یا چهل برابر شده است و سازمان پزشکی در انکارش همچنان درمان دارویی را توصیه میکند و نه ایجاد کانون های سالم اجتماعی زیرا این ساختارهای از خود بیگانه کنترل جوانان را ذچار ترس ، بی هویتی و آشوب میکند که با طبیعت ارگانیک عاطفی کودک همخوانی ندارد . من چن صفحه ای از خلاصه مصاحبه هایش را در مقاله ام می گنجانم . بهروز عزیز اگر مایل بودید کتابی به نام ” بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر و جنبش های افقی – و جایگاه اسلاوی ژیژک ” را هشت سال پیش بیرون دادم که فصلی از آن مربوط به افسانه بلشویسم است شاید برای برخی مفید واقع شود من زیاد از کامپیوتر و اینترنت سر در نمیارم اگر این کتاب رو نیافتید میتوانید با ایمیل من تماس بگیرید
[…] پاسخ : در یک پست…! همیشه کسانی که میدانند چگونه یک انقلاب را تمام کنند در صفِ اول میایستند تا انقلاب را به انقلابکنندگان توضیح دهند. آنها هم برای توضیح دادن انقلاب و هم برای پایان دادن به آن دلایلی عالی در اختیار دارند؛ این کمترین چیزی است که میتوان گفت. وقتی تئوری از چنگِ سازندگانِ یک انقلاب بگریزد سرانجام علیه آنها قد میافرازد. دیگر در آنها رخنه نمیکند، بر آنها چیره میشود، آنها را مقید به شرایط [ شرطیسازی] میکند. آنچه مردم به نیروی سلاحهای خود افزایش ندهند بر نیروی کسانی میافزاید که مردم را خلعسلاح میکنند… […]