همیشه در کنار ترجمهی نوشتهها و متنهایی که دوست دارم با دیگران تقسیم کنم، میل به ترجمهی زیستهها و تجاربِ دوستانِ غیرفارسزبانم نیز در من هست. هم به دلیل پیوند و خاطرات دوستانهام با آنها بر محور نزدیکیهای اندیشگی و عاطفی، و هم به ویژه از آنرو که میدانم اگر چیزی در بارهشان ننویسم بعید است به این زودیها از آنها و تجاربشان در زبان فارسی هم سخنی به میان آید و نامی برده شود.
امشب بر آن شدم که در بارهی یکی از این دوستان مختصری بنویسم.
آلهسی دِلومبریا Alèssi Dell’Umbria در جنوب فرانسه ( در نزدیکیهای ایتالیا) به دنیا آمده و در مارسی بزرگ شده است. اولین بار که او را دیدم، وقتی فهمید من آثاری از جنبش سیتواسیونیستی را به فارسی ترجمه کردهام، با ذوق و شوق و لهجهی غلیظ جنوبی خاطرهای برایم تعریف کرد حاکی از این که چگونه او و رفقایش، که همگی آسوپاسهایی برخاسته از لایههای فرودستِ جامعه بوده و در میانشان مطرود و زندانرفته هم کم نبوده و کلاً هیچ سنخیتی با گروههای روشنفکرِ سیاسی نداشتهاند، در همان سالهای پس از جنبش ماه مه ۶۸، با خواندن نشریهی سیتواسیونیستها، بیآنکه دقیقاً از زبانش سر درآورند، احساس میکنند که حرفهایش حرفِ دلِ آنها را میزند و زبانِ حال آنهاست. پس گروهی به نام « گورکنانِ دنیای کهنه » در مارسی تشکیل میدهند! و این نقطهی عزیمت آگاهی و فعالیتی میشود که آلهسی آن را تا به امروز به اشکال گوناگون دیگر قوام بخشیده و ادامه داده است بی آنکه خود را به هیچ ایسمی بیاویزد. شاید تنها صفتی که بتوان بر او نهاد لیبرتر باشد و من هم او را در ارتباطها و پیوندهایم در چنین طیفی شناختم.
آلهسی در اوایل ۱۹۸۰ در نخستین موجِ شورش در حاشیهنشینهای شهرهای فرانسه فعالانه شرکت میکند. سپس بار دیگر به شورشِ حاشیهنشینها در سال ۲۰۰۵ میپیوندد. پس از شکست این جنبشها و استقرار، به گفتهی خودش، « آپارتایدِ اجتماعی » در فرانسه، در ۲۰۰۶ کتابی با عنوان « اگر اینها اراذل و اوباش اند، من هم از آنها هستم» در انتشارات اِشاپه L’Échappée به چاپ میرساند. همین کتاب، به صورتی مفصلتر در سال ۲۰۱۰ با عنوان خشم و شورش، در انتشارات آگون Agone به چاپ میرسد. ناشر این کتاب را چنین معرفی کرده:
« نویسندهی این کتاب نه جامعهشناس است و نه روزنامهنگار[…] این متنِ برّا رویدادهای پاییزِ ۲۰۰۵ را در بافتاری از واپاشیدگیِ اجتماعی و تقویتِ دولت ـ لِهویاتان قرار میدهد. سخناش از ابتدا هم از بحثِ قلابیِ ادغامیافتگیِ جمهوریخواهانه و هم از جماعتگراییِ مذهبی فرامیگذرد. نویسنده با دوری از هرگونه نصایح اخلاقی یا گفتمانِ قربانینمایانه در مقامی برابر با شورشیانِ محلههای فقیرِ حاشیهنشین آنها را مورد خطاب قرار میدهد. او در فراشدِ این شورش ادای سهم میکند.»
و سپس این جملهها را از متن کتاب نقل کرده است:
« مسئلهای که آتشسوزیها در محلههای حاشیهنشین مطرح میکند نه مسئلهی حقوق بلکه مسئلهی مبارزهی اجتماعی است. زیرا بیکارانِ مادامالعمری که در این منطقههای حصر و تبعید بزرگ میشوند فرآوردهی کارکردِ یک کشور سرمایهداریِ پیشرفتهاند. بیست سال پس از نخستین موجِ اعتراض در حاشیهنشینهای فقیر، طرد و بیرونراندهشدگی ریشهایتر و فقرِ فرهنگی و سیاسی بیحدومرزتر شده است. بعضیشان در این فضای بیتعلقی که در آن بزرگ میشوند میکوشند در سطح باند و دسته برای خود احساس تعلقی بسازند: آنها زادهی دنیایی هستند که با آنان در خصومت است و آنان خود را خصمِ همهی دنیا نشان میدهند.»
یکی دیگر از آثار ارزشمند و بدیعِ آلهسی که حاصل سالها پژوهش و خودآموختگیِ اوست، کتابی است ۸۰۰ صفحهای در بارهی تاریخ هزارسالهی شهر مارسی. شهری که او عاشقِ آن بوده و هست و با خشم و حسرت شاهد تباهشدنِ آن در روندِ شهرسازیِ سرمایهدارانه است.
در معرفی این کتاب ، که باز در نشر آگون منتشر شده، چنین آمده است:
« شهر قرونوسطایی، که حاملِ یک تجربهی غنیِ رهاییبخشی بود، الهامبخشِ همهی کسانی شد که در آن گواهِ این امر را میدیدند که دموکراسی نه از بالا، از سوی دولت، بلکه از پایین، از واحدهای کمونی میآید. اگر جهان را بر مبنای مکانِ معیّنی که شهر است بنگریم، و زحمتِ برداشتنِ پردهای را که ایدهئولوژیِ ملی میانِ محلی و جهانی کشیده است به خود بدهیم، میتوانیم تشخیص دهیم که سازوکارهای سلطهگری کجا و چگونه عمل میکنند.
اکنون که خودِ شهر به سوی ازهمپاشیدگی و ادغامزدایی پیش میرود، چگونه میتوان از محلی آغاز کرد تا به جهانی رسید؟ این تحلیلِ روابط متضادِ شهر با دولت ـ ملت و سپس با جهانیسازی بر آن است تا در طرحِ چنین پرسشی ادای سهم کند. این کتاب ما را دعوت میکند تا به خوانشی بدیع از تاریخ شهر با توجه به تعیّناتِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و شهرسازانه (اوربانیستیک) آن بپردازیم.»
یک بُعد اساسیِ دیگر در زندگی آلهسی روابط و فعالیتهای او در پیوند با جنبشِ و باورهای بومیانِ زاپاتیست در چیاپاس و اواخاکا در مکزیک است. در این زمینه کتابی از او به نام پژواکهایی از مکزیکِ بومی و شورشی، در سال ۲۰۱۰ در نشرِ Rue des Cascades منتشر شد. ( پیشتر نیز اشاره کرده بودم که این انتشارات را دوست دیگری به نام مارک تومسن اداره میکند که در وبلاگِ la voie du jaguar منابع و متون بسیاری در بارهی جنبش زاپاتیستها در اختیار خوانندگان گذاشته است).
یکی دیگر از ثمرههای ارزشمند این علاقه و پیوند فیلم مستندی است به نام بادِ شورش، که آلهسی در سال ۲۰۱۴ ساختنِ آن را به پایان رساند. موضوع فیلم زندگی و مقاومتِ بومیان، کشاورزان و ماهیگیران تهیدست در باریکهی تئوآنتِپک واقع در منطقهی اواخاکا در مکزیک در رویارویی با شرکتها و چندملیتیهایی است که با حمایت مافیای دولتی و دولتمردانِ فاسدِ مکزیکی در پروژهی غولآسایی مبنیبر نصبِ توربینهای بادی، شیوههای اصیل و دیرینهی زندگی این مردمان را ویران میکنند و در این راه مرتکب قتلها و جنایتهای بیشمار میشوند. ( در بارهی این فیلم باید مقالهای جداگانه بنویسم).
کار درخشان دیگری که آلهسی انجام داده پژوهش در بازماندههای مراسمِ کهنسالِ تارانتهلا در جنوب ایتالیا است که در سال ۲۰۱۶ به صورت کتابی با عنوان تارانتهلا، تسخیرشدگی و تسخیرزدایی روحی در پادشاهیِ قدیمِ ناپل، (TARANTELLA ! Possession et dépossession dans l’ex-royaume de Naples ) در نشرِ l’œil d’or منتشر شده است.
هنگامی که گزارش و صحبتهای آلهسی را همراه با نمونههایی از موسیقیِ تارانتهلا شنیدم به او گفتم که پژوهش او مرا به یاد مراسمِ زار در جنوب ایران میاندازد. این موضوع برایش بسیار جالب بود و من هم بنا به خواستهاش مدارک و منابعی را که در این زمینه پیدا کردم در اختیارش گذاشتم.
آلهسی کتاب دیگری هم به زبان اسپانیایی در بارهی ژاک مِسرین، دزد معروف فرانسوی، نوشته که با همین عنوان در سال ۲۰۱۱ منتشر شده است. ( R.I.P. Jacques Mesrine ، نشرِ Pepitas de calabaza, )
فعالیتهای نوشتاری آلهسی دلومبریا در زمینهی مسائل تاریخ و مسائل شهرسازی به صورت مقالههای بیشمار در نشریات گوناگون بازتاب یافته است.
همانطور که اشاره کردم، فعالیت و مبارزه در عرصهی مسائل شهرنشینی و شهرسازی جنبهی مهمی از زیستههای آلهسی را تشکیل میدهد، به ویژه در شهر مارسی که همیشه محل زندگیاش بوده است. او در ضمن برای حفظ زبان و آئینهای کهنِ پرووانسی، از جمله کارناوال اصیلِ ( و نه رسمی ) آن فعالیت میکند. در سفری به مارسی از نزدیک شاهد بودم که آلهسی چه پیوندهای عمیقی با این شهر و با ساکنان اصیل و اصلیِ آن دارد، به ویژه در محلههای قدیمی که شمار وسیعی از آنان مهاجرتباران هستند. یکی از روزها در خیابانی در مجاورت محل سکونتاش خانهای را به من نشان داد که لوئیز میشل، زن مبارز و آنارشیست فرانسوی در آنجا مرده است.
یکی از محلههای مورد علاقهی آلهسی، لَه پِلِن La Plaine نام دارد که چندین سال است مشمولِ برنامهای از «بازآمایش سرزمین» شده است، از همان برنامههای به اصطلاح « عمرانِ شهری» که بر مبنای روحِ سودجویانهی سرمایهداری و مطامع سلطهگرانهی دولتی، شیرازهی زندگی و شیوههای همزیستی را در هم میکوبد و یکی از اصلیترین اهدافاش « اعیاننشینسازی» یا gentrification محلههای قدیمی و مردمی است. همزمان با این روندِ « مدرنسازیِ شهر»، فقر و تباهی چنان ابعادی یافته که بسیاری از جوانان را به تورِ شبکههای توزیع مواد مخدر انداخته، همراه با پیامدهایی چون قتلهای تلافیجویانه و رقابتی میان باندها، که تنها طی سال گذشته نزدیک به سی کشته بر جا گداشته است.
آلهسی و دوستانش با ایجادِ انجمنها، گردهماییها و ابتکارهای نقادانه و روشنگرانه، و با اتکا به پشتیبانی ساکنان محله، میکوشند با رویارویی با نهادهای مسلط دولتی و شرکتهای مافیایی ذینفع، از زندگیِ محله دفاع و محافظت کنند. پرداختن به این موضوع نیز مقالهای جداگانه میطلبد. فعلاً خوانندگان علاقمند و آشنا به زبان فرانسوی را به این نشانی ارجاع میدهم:
http://assembleedelaplaine.free.fr/
روزی که با آلهسی و چند دوست دیگر قدمزنان از میدان له پِلن میگذشتیم، او از افت و خیزها و و بیموامیدها، از تجارب، دستاوردها و نیز موانع موجود در عرصهی این مبارزهی محلی و محله سخن میگفت. از جمله اینکه مردمِ محل چندین بار اقدامهای شهرداری را مختل کردهاند و تصمیمگیران بوروکرات را به عقبنشینی یا توقف و تعلیقِ اقدامات واداشتهاند. آلهسی در میان حرفهایش به نکتهی مهمی اشاره کرد که بیانِ آن به فرانسوی بسیار آسان اما ترجمهی مدلولِ آن به فارسی بسیار دشوار است. او میگفت دولت و شهرداری میخواهند محوطهی دور میدان و فضای درونیِ آن را به زیانِ کاربردِ مردمی آن و نیز به ضررِ کافهها و مغازههای کوچکی که در آن دایر است در اختیار رستورانها و مراکز تجاری بزرگ و زنجیرهای قرار دهند و مدعیاند که با این اقدام « فضای عمومی » espace public در دسترس همگان خواهد بود، حال آنکه به گفتهی آلهسی انجمن دفاع از محله خواهانِ حفظ و نگهداریِ « فضای مشترک» espace commun است.
اهمیتِ این تفاوت و تقابلِ معنایی در این است که در فرانسوی ( و زبانهای نزدیک به آن ) کلمهی رپوبلیک ( امرِ عمومی، که در فارسی آن را « جمهوری » نامیدهایم ) برپایهی کلمه و معنای پوبلیک ( مردم، همگان، جمهور) ساخته شده است. اما مسئله این جاست که تمامی جریانها و احزاب سیاسی خود را رپوبلیکان، طرفدار جمهوری، میدانند، چه آنها که اربابسالاری و سطلهگری بزککردهای را علم کردهاند و چه آنان که ایدهئولوژی فاشیستی عیانی دارند. بنابراین تکیه بر « commun» یا مشترک بودنِ امور و فضای عمومی، نقدِ عملیِ مصادره به مطلوب شدنِ مفهومِ رپوبلیک یا جمهوری را هم در خود دارد.
در همان لحظه با گوش کردن به حرفهای آلهسی باز به یادِ این موضوع افتادم که ما در فارسی برای ترجمهی این مفاهیم و دلالتهای اساسی معادلهای واژگانیِ متداول و قابلفهمی نداریم.
برای مثال من همین اواخر میخواستم متنی را ترجمه کنم که در آن به موضوعِ ارجاع مارکس به شکلی از کارِ زراعی، به نام ِ l’ager publicus ، در روم قدیم اشاره شده است. به این منظور بار دیگر به ترجمهی فارسی کتابِ صورتبندیهای اقتصادی پیشاسرمایهداری نگاه کردم، دیدم مترجمِ آگاهِ آن، خسرو پارسا، با چه دشوارهای جانکاهی برای انتقال چنین مفاهیمی روبرو شده است. در این باره جداگانه خواهم نوشت.
جانِ کلام اینکه، انتقال و ترجمهی تجارب دوستم، آلهسی دلومبریا، به ویژه در مورد همین مفاهیمِ پوبلیک و کمون، مرا برانگیخت تا بار دیگر مترجمان و خوانندگان علاقمند و درگیر با چنین مفاهیمی را به مداخله و مشارکت برای تبادلنظر و معادلیابیهای دقیق و کاربردی فراخوانم.
از میان همهٔ این کارها که کرده، مورد بالاشهرسازی در مناطقی که ساکنان محلی داره برای من خیلی جالب و مهمه چون در ایران و به ویژه در گیلان و مازندران به صورت روزمره با پدیدهٔ فلسطینسازی طرفیم. چه میان ساکنان گیلک و پایتختنشینهای پولداری که زمین میخرند و در بستر بورژوازی مستغلات و بساز و بفروش ویلاسازی انبوه میکنند و اهالی تبدیل به سرایدار میشن و کشاورزی نابود میشه و چه میان پولدارترهای گیلک از طرفی و دیگران. (یعنی مساله صرفا قومی نیست. شکاف در همه جا هست. درون و بیرون هر قومی.)
بیصبرانه منتظر ترجمهٔ متنهایی در این زمینه هستم تا شایدتبادل تجربهای باشه. متاسفانه در اینجا مقاومتها اغلب نامنظم و تنها همراه با خشونت کور هستند.