لئو فره؛ عشق، آنارشی

leo-ferre

 

به تولدِ هر روزه‌ی زندگی

 

صدا و شعرِ لئو فره در ترانه‌هایش همیشه یکی از پناه‌گاه‌های من در مصاف با بدکرداری زمانه در کل و دنائت‌های قدرت‌های چپ و راست حاکم در فرانسه به‌طور خاص بوده است. این علاقه باعث شد که حتا شعرهایی از لویی آراگونِ استالینیست را، که لئو فره از آن‌ها ترانه ساخته است، نه تنها تاب آورم بلکه بعضی از آن‌ها را با گیتار با خود زمزمه کنم! به هرحال، آراگون از لحاظ ریتم و قافیه در تصنیف‌سازی انصافاً چیره‌دست بوده، و همین باعث شده که فره برای اشعاری از او آهنگ بسازد. اما شاعرانی که فره براستی شیفته‌شان بود و اشعارشان را با صدایی برآمده از اعماق جانش به ترانه تبدیل کرد، بودلر، رمبو، ورلن، آپولینر و مالارمه بودند. فره خود براستی شاعر بود. گفته‌اند که تمامی آثار او را می‌توان دیالوگی ذهنی با لوتره‌آمون دانست.

بگذریم.  این روزها وقتی می‌خواستم مطلب مختصری در معرفی لئو فره بنویسم پی بردم که حالا دیگر او چنان که فکر می‌کردم مثل اولین سال‌های آشنایی من با آثارش، برای فارسی‌زبانان، دست کم در فضای مجازی، یکسره ناشناخته نیست. این‌جا و آن‌جا اطلاعاتی در باره‌ی زندگی او نوشته شده و حتا برای دو سه تا از ترانه‌هایش زیرنویس فارسی گذاشته‌اند، البته با ترجمه‌ای نامطلوب. پس فعلاً علاقمندان به این موضوع را به سایت‌های موجود ارجاع می‌دهم و در این‌جا فقط سه ترانه از او را، با شعر و آهنگ‌سازی خودش، در اختیارشان می‌گذارم. برای پی بردن به معنی شعرها، متنِ ترانه‌ی آنارشیست‌ها، و عشق را به فارسی برگرداندم. اما ترانه‌ی سوم، حافظه و دریا، که من هر بار با شنیدن‌اش پرده‌ای از اشک در چشمانم می‌نشنید، به آسانی ترجمه‌شدنی نیست، حتا به زبان اصلی فرانسوی نیز بسیار مبهم و دشوارفهم است، غلیانی است از شعر لیریک با زبان و تصاویری که باید برای هر کدام‌شان توضیحات کافی داده شود، و من فعلاً مجال چنین کاری ندارم.

اما جالب است بدانید که بنژامن پره، در همان کتاب جُنگِ عشقِ والا، که من بخشی از آن ( هسته‌ی اختر دنباله‌دار ) را پیش‌تر معرفی کردم، آخرین نمونه از شعر در سرودن عشق والا را همین شعر عشق از لئو فره دانسته و معرفی‌نامه‌ی کوتاهی در باره‌ی او نوشته است. پره این کتاب را در ۱۹۵۶ منتشر کرده. لئو فره ترانه‌خوانی به صورت حرفه‌ای و عمومی را در ۱۹۴۱ آغاز کرده تا آخر عمرش ( ۱۹۹۳) شاه‌کارهای دیگری نیز آفریده است. اما من خوش دارم این‌جا با ایجاد پیوند و همریزگاه میان این دو نفر، که بسیار دوست‌شان دارم، همان انتخابِ بنژامن پره را برگزینم.

در ضمن این نکته را هم یادآوری کنم که عشق، آنارشی، نام آلبومی است که لئو فره نخستین بار در ۱۹۷۰ بیرون داد.

دیگر این‌که، در بسیاری از تصویرها، چشمان و نگاه لئو فره برای من یادآور نگاه دوستی در دامنه‌های دماوند است، و این شباهت را نه فقط در صورت که در فطرتِ آن‌ها نیز می‌بینم، پس این‌هم انگیزه‌ای دیگر!

 

۱-  آنارشیست‌ها

( ۱۹۶۹)

یکی از صد تا هم نیستند و با این‌همه هستند

و معلوم نیست چرا اغلب‌شان اسپانیایی

انگار که در اسپانیا فهمیده نمی‌شوند

آنارشیست‌ها

 

همه‌چیز بر سرشان آمده

سیلی‌ها و سنگ‌پاره‌ها

چنان سخت داد کشیده‌اند

که هنوز هم می‌توانند داد بکشند

دل‌هاشان در پیش

و رؤیاهاشان در میان

و روح‌شان یکسره سوده‌ از

ایده‌های ناباب

 

یکی از صد تا هم نیستند و بااین‌همه هستند

اغلب‌شان بچه‌هایی زاده از هیچ یا از بس ناچیز

که هرگز دیده نمی‌شوند مگر وقتی که از آن‌ها می‌ترسند

آنارشیست‌ها

 

صد و ده بار مرده‌اند

به خاطر هیچ‌ و به خاطر چه؟

با عشق در مُشت

که بر میز می‌کوبد یا بر هیچ

با حالتی سمج

که خون‌ریزی راه می‌اندازد

چنان سخت کوبیده‌اند

که هنوز هم می‌توانند بکوبند

 

یکی از صد تا هم نیستند و بااین‌همه هستند

و اگر پای لگد و تیپا به میان آید

فراموش نکنید که به خیابان می‌ریزند

آنارشیست‌ها

 

پرچمی سیاه دارند

نیم‌افراشته بر فرازِ امید

و ملانکولی

تا با خود داشته باشند

چاقوهایی برای بریدنِ

نان و دوستی

و سلاح‌هایی زنگ‌زده

برای فراموش نکردن

 

یکی از صد تا هم نیستند و بااین‌همه هستند

و بازو به بازوی هم حلقه کرده اند

شادان، و ازهمین رو همیشه ایستاده‌اند

آنارشیست‌ها

 

۲- عشق

وقتی دریا هست و اسب‌ها

که سینماوار گشت می‌زنند

اما در آغوشِ تو بس زیباتر است

وقتی دریا هست و اسب‌ها

 

وقتی عقل دیگر حق ندارد

و چشم‌هامان بایکدیگر منقلب‌شدن بازی می‌کنند

و دیگر معلوم نیست ارباب کیست

وقتی عقل دیگر حق ندارد

 

وقتی پایانِ جهان را از دست می‌دهیم

و ابدیت را می‌فروشیم

به ازای این ثانیه‌ی ابدی

وقتی پایانِ جهان را از دست می‌دهیم

 

وقتی شیطان رنگ‌باختنِ ما را می‌بیند

وقتی دیگر وسیله‌ای نیست

تا بازشدنِ غنچه‌ی عشق را ترسیم کنیم

 

وقتی ماشین به راه افتاده

و دیگر نمی‌دانیم کجاییم

و منتظریم بینیم چه پیش خواهد آمد

… دوست‌ات دارم

 

۳- حافظه و دریا

شعر بلندی است شامل ۵۵ بند که فره ۱۰ بندِ آن را در این ترانه می‌خواند.

 

 

 

2 دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • سلام
    بسیار از این دو ترانه لذت بردم و از شما بابت ترجمۀ زیبا و روان آنها متشکرم. کاش حافظه و دریا را نیز به فارسی برگردانید. یکی از ترانه‌های مورد علاقۀ من است و همانطور که ذکر کرده‌اید فهم آن بسیار دشوار است. متاسفانه موفق نشدم ترجمه‌ای روان و صحیح از آن بیابم.
    سرتان سلامت

بایگانی

برچسب‌ها