در یکی از نوشتههای پیشین در بارهی مفهوم رمانتیسم انقلابی در اندیشهی هانری لوفهور و سیتواسیونیستها، از مقدمهی بسیار خوبی که رمی هس با همکاری شارلوت هس به مناسبت بازچاپِ کتابِ هانری لوفهور، بهسوی رمانتیسمی انقلابی، نوشته است یاد کردم.
این روزها همزمان با ترجمهی این مقدمه به فارسی ( در راستای طرحام برای ترجمهی همهی این متنِ لوفهور) نوشتهها و اخباری در بارهی هانری لوفهور به زبان فارسی دیدم که مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت.
پیش از ادامهی این مطلب، مناسب میدانم که همینجا به مسألهی ثبت و نگارشِ نامِ Lefebvre در زبان فارسی اشاره کنم. تا جایی که من دیدهام این اسم را تا کنون به صورتهای لوفور، لوفبور، لفور، نوشتهاند. عجیب اینکه در سایت فرهنگ امروز و در ویژهنامهاش در بارهی هانری لوفهور، هر سه صورت یادشده به کار رفته است! اما اینکه چرا خودِ من این نام را به صورت لوفهور مینویسم. اولین دلیلاش ناچاری است، چون صورتِ بهتری از لحاظ آوانویسی این اسم به فارسی پیدا نکردهام. دوم اینکه این شکل را بهتر و درستتر از شکلهای دیگر میدانم. دو حرف بههمچسبیدهی bv در این کلمه، در فرانسوی بیشتر با صدای v ،( وِ مثل ورود، وطن و …) تلفظ میشود و نه ترکیبِ bv که تلفظاش در عمل مشکل و تقریباً ناممکن است، مگر آنکه آن را به آهنگی بسیار کند ادا کنند، که چنین کاری نمیکنند. از سوی دیگر، من در نگارشِ فارسیِ نامهای خارجی، با الهام از شیوهی نگارش زبان کُردی، اغلب از حرفِ ه به عنوان کسره یا زیر استفاده میکنم. که البته در زبان کردی آن را به عنوان صدای فتحه یا زبر به کار میبرند، و برای کسره از ی استفاده میکنند. از همینرو من مثلاً نام Raoul Vaneigem را رائول ونهگم، مینویسم، یعنی وَنِهگِم. صدای کسره در نام Lefebvre را هم به همین دلیل به صورتِ لوفهور، یعنی لوفِهور مینویسم، که به نظرم نزدیکترین صورت به تلفظ اصلی این نام است و درضمن تلفط حرف و را هم ممکن میسازد.
و اما نکتههایی که انگیزهی اصلی نوشتنِ این یادداشت شدهاند:
– مقالهی پُر و پیمانی از ایمان واقفی خواندم که آن را به مناسبت ترجمهی فارسیِ ماتریالیسم دیالکتیکِ لوفهور توسط آیدین ترکمه نوشته است. از این نوشتهی ایمان واقفی بوی آشناییِ او با آثار لوفهور به مشام میرسد، و این در روزگار وانفسای کنونی ارزشمند و مغتنم است. از جمله نکتههای هوشمندانهی او در این مقاله این عبارات است:
« در آیندهای نزدیک احتمالاً کتابهای «ماتریالیسم دیالکتیکی»، «تولید فضا»، «انقلاب شهری»، «نوشتههایی در باب شهر» و «ضربآهنگکاوی» جای آثار ژیژک، آگامبن، لکان، بدیو، رانسیر و دیگران را در ویترین کتابفروشیها خواهند گرفت.
[…]این هم از طنز زمانه است که شهرداری تهران، متولی اصلی شهر تهران، اخیراً توجه ویژهای به آرای لوفور پیدا کرده است و روشنفکران ارگانیکاش اقدام به ترویج آثار او میکنند (به عنوان نمونه بنگرید به کتاب فلسفه، شهر و زندگی روزمره از انتشارات تیسا، به سفارش ادارهی کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران) . هر چه باشد یک لوفور ادغامشده در گفتمان رسمی بسیار بیخطرتر از لوفوری است رهاشده در دست شورشیان.»من این اشارههای ایمان واقفی را هشدارِ بهجایی تلقی میکنم به امکان و خطرِ مُد شدن، مصادره به مطلوب شدن، بیماهیت شدنِ نقد و اندیشهی رادیکالِ کسانی چون هانری لوفهور. عرصهی نقدِ و عملِ نقادانهی ریشهای در جامعهی ما با دادنِ بهایی سنگین به این نقطه از تاریخِ خود رسیده است، و آبستنِ زایشِ پراکسیس یا کرداراندیشییی است که لحظهی گسست از ایدهئولوژیها و بازتولیدِ ایدههای سترون و گشایش چشماندازی نوین را رقم میزند. در خیال خود تصور کنیم که اگر از چهل پنجاه سال پیش عرصهی نقدِ نظری ـ عملیِ ما، بالیدنِ ذهنیتهایی را ممکن ساخته بود که به جای دخیل بستن به آرای کسانی چون رژیس دوبره و « اندیشهی صدر مائو »، به آثار کسانی چون هانری لوفهور و ارنست بلوخ ( که رمی هس در این نوشته به او هم اشاره میکند) رو میآوردند، امروز « در کجای زمان ایستاده » بودیم…
– اما از دیدِ من موضوع مهمی که در مقالهی ایمان واقفی غایب است ارزیابیِ او از ترجمهی آیدین ترکمه از کتاب ماتریالیسم دیالکتیکی لوفهور است. من با اتکا به کیفیتِ مقالهی واقفی تشنهی آن بودم که ببینم نظرش در بارهی کیفیتِ این ترجمه چیست. بهویژه آنکه من ترجمهی او را هنوز ندیدام در مصاحبهای با آیدین ترکمه خواندم که او، گویا در بازهی زمانی کوتاهی، دو سه کتابِ دیگر لوفهور را هم ترجمه کرده است. آن هم از روی ترجمهی انگلیسیِ آنها. از قضا مترجمی که تولید فضا را به انگلیسی برگردانده، و ترجمهاش مورد تحسین دیوید هاروی قرار گرفته، دوستِ من دونالد نیکولسون اسمیت است که همین چندی پیش در بارهی او نوشته بودم. او از فعالان و بینانگذارانِ شاخهی انگلیسیزبانِ انترناسیونال سیتواسیونیست بوده و در زمینهی ترجمهی آثار انتقادی و ادبی از فرانسوی به انگلیسی سابقهای طولانی دارد. چندی پیش به هنگام مشورت من با او و مصطفی خیاطی در مورد ترجمهی متنِ « فقر و فلاکت در محیط دانشجویی » به فارسی از روی نسخهی انگلیسیِ این اثر، هر دوی آنها، مثل خودِ من، با چنین اقدامی مخالف بودند. اما من به مرور زمان کمکم دارم به این باور میرسم که ما در زمینهی ترجمهی چنین آثاری از فرانسوی به فارسی دچار قحطی مترجم هستیم. گویا پس از نسلِ پیشین مترجمانِ مطرح ما از فرانسوی به فارسی، دیگر مترجمِ چندانی، بهخصوص در عرصهی آثارِ نقدِ نظری، در این میدان نداریم. الان حدود یک سال و نیم است که من با فراخوان و دعوت به کار جمعیِ ترجمه به امیدِ تشکیل گروهی مترجمِ فرانسوی به فارسی هستم که با تشریک مساعی و برنامهریزی بتوانیم بخشی از خلاء را جبران کنیم. اما دریغ…
امیدوارم آیدین ترکمه با درایت و سختگیری در برگرداندن آثارِ هانری لوفهور متنهای اصلیِ فرانسوی این آثار را هم همزمان مرجع کار خود قرار داده باشد و از کسانی که فرانسوی میدانند کمک گرفته باشد. فعلاً با همین امید ارزیابیِ ترجمه و ترجمههای وی را به زمانی پس از خواندنشان موکول میکنم.
– اما، موضوعِ نوشتهی قبلی من، مبنی بر اینکه ترجمهی مستقیم از زبانِ اصلی هم فینفسه معیار نیست، یک بار دیگر مصداق پیدا کرد، مصداقی که براستی دود از کلهام بلند کرده است. و این مورد هم باز به ترجمهای از هانری لوفهور مربوط میشود. به طور تصادفی متنی روی اینترنت پیدا کردم که خود را ترجمهی فارسیِ کتابی از لوفهور به نام جامعهشناسیِ مارکس معرفی کرده است. اول ذوقزده شدم که متنِ مهم دیگری از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. نام مترجم « دکتر روحالله عباسی» است و نسخهی الکترونیکی این متن را « انجمن فرهنگی و هنری ایران و فرانسه » منتشر کرده است. چند عبارت از این «ترجمه» را با انتخابی تصادفی بدون شرح برایتان نقل میکنم: ( با املا و نگارش اصلیاش)
« فراتر شدن مفهوم سیاست با زوال حکومت و انتقال و احاله وظایف و عقلیت ( کاردانی) متخذه بوسیله حکومت ( که هم منافع ویژه حکومت و هم منافع بوروکراسی و پرسنل دولتی بر آن استوار است) به مناسبات اجتماعی سازمان یافته توأم است»
« نبایستی نه از غیر عقلیت صرفنظر کرد و نه از ظرفیتهای خلاق که بر عقلیت ذاتیی جامعیت، محیط و غالبند.»
« […] مربوط به “اتای” مدرن […] هگل ادخال این آروینها را به عنوان خصوصیاتی ( تفرداتی) در یک مقوله عام با کنار گذاشتن ( ذاتیتها و نوعیتها) انجام میدهد. یعنی مکانیسم مرجوعیت […] »
« اما مارکس به آدمیتِ کارمندان مسئول، به اخلاقیات آنها که وزنهی موازنِ مقابلِ مکانیسم دانایی ( بدانمکاری) و فعالیت واقعی، توانستی بود، چندان اعتقادی ندارد.»
اگر آنچه را میبینید باور ندارید، البته حق دارید، ولی باور کنید این عبارات را با امانت و وفاداری و دقت نقل کردم.
– نکتهی دیگر اینکه در همان سایت فرهنگ امروز مطلبی هم از دیوید هاروی به ترجمهی ناصر فکوهی دیدم با عنوان « زندگی هانری لوفهور». من برای کوششهای فکوهی به ویژه در راه ترویجِ بخشی از آرای هانری لوفهفور ارزش و احترام خاصی قائلام. اما در این ترجمه به موردهای عجیبی برخوردم. چندین خطا در ترجمهی عناوین کتابهای لوفهور به چشم میخورد. فکوهی با زبان فرانسوی و آثار لوفهور بهخوبی آشنایی دارد پس بعید میدانم که این بخش از کتابشناسی لوفهور را خودش برگردانده باشد. اما نمیدانم چرا آن را عیناً در متن هم تکرار کرده است. چند نمونه: Le temps des méprises « زمانهی تحقیر » ترجمه شده، در صورتی که méprise با mépris یکی نیست، و « عوضی گرفتن، خطا، بدفهمی » معنا میدهد. La Somme et le reste به جای حاصلجمع و باقیمانده به « آخر کار و سایر چیزها »، و L’irruption de Nanterre au sommet به « گسست، از نانتر تا اوج» به جای « فورانِ نانتر در قله»[i] ترجمه شده، که معادلهای درستی نیست و احتمالاً کارِ یکی از همکاران اوست که با زبان فرانسوی و آثار لوفهور آشنایی لازم را نداشته است.
[i] – عنوانِ این متن به صورتهای کناییِ مختلفی ثبت شده است، گاهی « فَوَرانِ نانتر در قله»، گاه « فَوَران: از نانتر تا قله»، و سرانجام « مهِ ۶۸: فوران نانتر در قله».
پیشتر هم گفتهام، شیوهی درک و دریافت و رویکردِ متداول در جامعهی ما به ترجمه، مرضنشانه یا سمپتومِ عارضهی وخیمی است. غصهی من از آن است که این عارضه فقط شاملِ آثارِ بیارزش نمیشود و میترسم که وخامتِ این مرض چنان استیلا یافته باشد که در قیاس با اثراتاش نوعی سهلانگاری و سرسریخوانی در برخورد با آثار مهم نیز موجه و پذیرفتنی جلوه کند.
در پایان، برای رفعِ خستگی از شما و خودم، بخش کوتاهی از آغاز متنِ رمی هس را میآورم و صورتِ کاملِ آن را تا چند روز دیگر به شما اهدا میکنم.
« میشل سوریا از من دعوت کرده تا مقدمهای بر بازچاپِ اولین متنِ هانری لوفهور در بارهی رمانتیسمِ انقلابی بنویسم. لازم میدانم از وی به خاطر تصمیمی که در بازچاپ این متن گرفته است تشکر کنم. این اقدام از دیدِ دوستدارانِ اندیشهی لوفهور بسیار مغتنم است، هم نظر به وضعیتِ تیرهوتارِ اندیشه در حال حاضر، و هم با توجه به روندِ کشفِ دوبارهی آثارِ مؤلفی که برخی از نیروها در فرانسه از هنگامِ مرگِ او به سال ۱۹۹۱، در پیِ خفه کردنِ آن بودند. گرچه چند تایی از مارکسیستهای واقعی مانندِ میکائیل لووی توانستهاند روی همین مسئلهی رمانتیسمِ انقلابی در مارکسیسم، بهویژه نزد هانری لوفهور، کار کنند اما شمارِ بیش از اندازهای از اندیشهورزان یا مبارزانِ سیاسی از این افقِ اندیشگی میترسند. از همین رو آنها مدام با آنچه هانری لوفهور به ما پیشنهاد میکند، یعنی نزدیکسازیِ ممکنِ رمانتیسم و انقلاب، در ستیز اند.
از یکسو، دگماتیکهای مارکسیسم سعی کردهاند هانری لوفهور را اندیشمندی « بورژوا » یا « خردهبورژوا » بنمایانند؛ و از سوی دیگر، جریانی چپگرا خواسته است او را یک استالینی معرفی کند. بههمپیوستنِ این دو جریان موجب شده تا در فرانسه لوفهور به سودِ مؤلفی چون لویی آلتوسر که با ساختارگراییِ مارکسیستیاش واثقتر به نظر آمده است به محاق افتد. زیرا نزدِ هانری لوفهور نه از دوکسا [ باور و عقیدهی رایج و مسلط] ، نه از تکرار مداومِ پارتیشنها [ نُتنامهها]ی آشنای مارکسیسمِ تأسیسیافته و مستقرشده[1]، و نه از گسستِ معرفتی و شناختشناسیک میانِ مارکسِ جوان و مارکسِ پیر نشانی نیست؛ در عوض نزدِ لوفهور روشی هست که کمک میکند تا از اندیشهی مارکس منبعی تحلیلی برای مسائل و مشکلاتِ کنونی ساخته شود، و نیز این باور که در روندِ اندیشگیِ هر مؤلفی آثارِ تألیفشده در دورهی جوانی نیز جایگاهی برای خود دارند. آری باید به اکنون و امورِ فعلی اندیشید، اما با اتکا بر دانشی جامع از گذشته و نیز با فرادید داشتنِ افقی که باید پیوسته وسعت یابد! برنامهی هانری لوفهور چنین است: اصولی ثابت و همیشگی را مدام تکرار نکردن، بلکه ازسرگرفتنِ مارکس برای اندیشیدن به مدرنیته. و برای این کار، اتخاذِ یک سبکِ زندگی معطوف به امرِ ممکنِ فردی و جمعی! امرِ ممکن؟ امرِ ممکن! این است کلمهای که این متن در ۱۹۵۷ منادیاش میشود! برای شناختنِ واقعیت باید دگرگوناش کرد! و به سوی ممکن گرایید، به ممکن ساختنِ ناممکن کمک کرد!»
[1] – به نظرم کلمههای institué و instituant در این متن و به قلم رمی هس، که خود از جامعهشناسانِ گرایشِ « تحلیل نهادی » یا « نهاد کاوی » analyse institutionnelle است، علاوه بر معنای معمولیترشان، به دلالتهای خاص این مفاهیم، برای نمونه در آثار کورنلیوس کاستوریادیس، یا رُنه لورُو نیز متکی است. به طور خلاصه، رنه لورو با اتکا به سه بُعد منطقِ هگلی، برای مفهومِ institution یا نهاد سه لحظه قائل است: institué وجه شکلگرفته، هنجاری، نهادهشده، مستقر؛ instituant ، برنهنده، بانی، پایهگذار، همچون لحظهی نفیِ هنجار و نهادِ مستقر و institution به عنوان نهاد، همنهاده یا سنتزِ این دو وجه. فعل فارسیِ نهادن و مشتقاتِ آن بهسختی میتواند بارِ این معادلها را بر دوش کشد.