در نوشتهی پیشینام به این موضوع اشاره کردم که درکودریافت من از شعر در پیوند با چشماندازی است که ابعادش از اواسط قرن نوزدهم با جریان شعرِ مدرن ( سپس بازتاب و پیامدش به صورت جنبشهای پیشاهنگِ هنری در قرن بیستم) و اندیشههای شعری ـ فلسفیِ نیچه شکل میگیرد.
قبلاً در مقالههایی مانند « در پرتو نیچه، رمبو یا جسمِ شگرف» (https://www.behrouzsafdari.com/?p=891) در بررسیِ ریشهها و انگیزههای مشترک و بازتابِ آنها در آرا و آثارِ نیچه و رمبو نکتههایی مطرح کرده بودم. این روزها در پیِ طرح مفهومِ رمانتیسمِ انقلابی و در دنبالهی بسیاری از مطالب پیشین در این وبسایت، بر آن شدم تا به طور مشخصتر به رویکرد و نگرش نیچه به شعر و شاعری بپردازم.
فکر کردم برای این کار بهتر است هم جنبهی عملی و « پراتیک » ِ شعریِ نیچه، و هم جنبهی نظری و « تئوریک » او را مطرح کنم. آنچه به عنوان کتابچه یا جُنگ یا مجموعه اشعار نیچه در میان آثارش وجود دارد، یک کتاب بیشتر نیست، به نام دیتیرامبها [مستانهسرایی]هایی برای دیونیزوس، که در اواخر سال ۱۸۸۹ آمادهی چاپ بوده اما دو سال بعد از آن منتشر شده است. دو ترجمهی فارسی، یکی شاملِ گزینه، ( از شجاعالدین شفا) و دیگری شامل تقریباً مجموعهی این اشعار ( به ترجمهی علی عبداللهی ) موجود است. که بررسیِ کیفیتِ این ترجمهها فرصت دیگری میخواهد.
برای بررسی و تحلیلِ رویکردِ عملی نیچه به شعر، یعنی بررسی اشعارش، متنی را در نظر گرفتم از میشل هار Michel Haar، فیلسوفِ فرانسوی، که کتابهایی از نیچه را به فرانسوی ترجمه کرده و دربارهی فلسفهی نیچه پژوهشهایی انجام داده است. گرچه علائقِ او به آثار هایدگر با مزاج و مذاق من سازگار نیست، اما متنی که در بارهی شعر و شاعریِ نیچه نوشته است به نظرم کلیدهایی خوبی برای ورود به عرصهی اشعار نیچه به دست میدهد.
اما در بارهی رویکردِ نظریِ نیچه به شعر و شاعری، یعنی آنچه از نیچه یک شاعر ـ فیلسوف میسازد، بهتر آن دیدم که نخست به متنهایی که نیچه بهصراحت و بهطور مشخص دربارهی شعر نوشته است بپردازم. نمونهی اصلیِ چنین متنهایی بخش « دربارهی شاعران » در چنین گفت زرتشت است.
برای درکِ بهتر و دریافتِ روشنترِ مفاهیم شعر و شاعری در آثار نیچه، به نظرم بهترین کار مراجعه به پژوهشهای پییر اِبِر سوفرَن است. او قبلاً کتابِ تحلیلی بسیار مفید و راهگشایی در بارهی نیچه نوشته بود که من آن را با عنوان زرتشت نیچه، شرحی بر پیشگفتار چنین گفت زرتشت به فارسی ترجمه کردم، که نخست در انتشارات فکر روز، سپس در نشرِ بازتابنگار منتشر شد. ( همان کتابی که توسط سایتی اینترنتی به نام « انسانی، بسیار انسانی» به سرقت رفت!)
چند سال پیش، پییر ابر سوفرن حاصل تلاشِ عظیم چندین سالهاش را در تداوم و تکمیل آن پژوهش نخست، به صورت مجموعهای پنج جلدی منتشر کرد که به قول میشل اونفره، فیلسوف معاصرِ فرانسوی، سوفرن با این پژوهش، آثار نیچه و چ.گ.ز. را از « برای هیچکس» به « برای همهکس» تبدیل کرده است.
در ضمن، برای این کارِ پژوهشی، به درخواست و با همکاریِ پییر ابر سوفرن ترجمهی جدیدی از چ.گ.ز. از آلمانی به فرانسوی توسط هانس هیلدنبراند برای این مجموعه پنج جلدی انجام گرفته است. طرح ِ ترجمهی این مجموعه هم به فهرستِ هزار سودای من افزوده شده است! فعلاً بسته به مورد، بخشهایی از آن را در همین وبسایت ترجمه خواهم کرد. از جمله، همین بخش از تفسیرِ مربوط به « شاعران » را. اما برای استناد به خودِ متنِ نیچه، که خب پایهی این تفسیر است، متأسفانه این بار نیز نمیتوانم به ترجمههای موجودِ فارسی تکیه کنم.
همین مسأله ناگزیرم میکند که این طرح تحلیلی و پژوهشی را نخست از کارگاه ترجمه یا « ترجمهخانه» خود بگذرانم.
همانطور که گفتهام، من زبانِ آلمانی نمیدانم و برای ترجمهی متنهای نیچه، ترجمههای موجودِ فرانسوی را مبنا قرار میدهم، و در ضمن برای پی بردن به ساختار جملهها و ریشهشناسی واژهها به متنِ اصلیِ آلمانی و واژهنامههای آلمانی ـ فرانسوی نیز رجوع میکنم.
در موردِ ترجمهی این قطعه، یعنی « در بارهی شاعران » در چ.گ.ز.، من چندین ترجمهی فرانسوی را مبنا قرار میدهم: از قدیمیترین ترجمهها که توسط هانری آلبرت ( ۱۸۹۸ و ۱۹۰۳) و ژنهویو بیانکی ( ۱۹۶۹) انجام گرفته، تا ترجمهی جدیدترِ ژان لَهکوست در ۱۹۹۳ ( بازبینی و بازویراستِ ترجمهی هانری آلبرت)، ترجمهی ژرژ آرتور گُلداِشمیت ( ۱۹۸۳) و بالاخره همین آخرین ترجمهی جدید از هانس هیلدنبراند.
من تا کنون در هیچکدام از ترجمههای فرانسوی براستی به خطای وخیم و فاحشی برنخوردهام که خواننده را گیج و سردرگم کند یا بهکلی از وادیِ مفاهیم و معانیِ نیچهای دور و پرت افتاده باشد. هر یک از این ترجمهها برپایه شناخت و تجربهی مترجم به خصوص با ارائهی توضیحات، حواشی و پانویسها، در فهمِ معانی و مفاهیم نیچهای سهم ارزندهای ادا کردهاند. و این روند بهترسازیِ ترجمه همچنان ادامه دارد و گمان نمیکنم در عرصهی ترجمهی ادبی بتوان نقطه پایانی برای این روند تصور کرد.
حال اگر ترجمههای موجودِ فارسی از چ.گ.ز. را به همین شیوه بسنجیم و مقایسه کنیم، به نتایج و ملاحظههای بهتآوری میرسیم. من در میان کتابهایم چهار ترجمهی فارسی از این اثر دارم: قدیمیترین ترجمه از حمید نیّرنوری ( چاپ اول ۱۳۲۷ چاپ دوم۱۳۴۶)، که ترجمهای است پرخطا اما صداقت و اصالتِ علاقهی مترجم به اثری که ترجمه کرده محسوس است؛ چاپهای مختلفِ ترجمهی داریوش آشوری از این اثر که به نظرِ من تاکنون بهترین ترجمه به فارسی است، اما خالی از خطا و اشتباه نیست؛ یک ترجمه جدید از مسعود انصاری ( نشر جامی ۱۳۷۷) و آخرین و جدیدترین ترجمه از قلی خیاط ( انتشارات نگاه، ۱۳۹۲)، که کیفیتِ « بهتآور» این دو ترجمهی آخر را با شواهدی که میآورم خواهید دید.
اکنونِ متنِ اصلیِ آلمانی قطعه « شاعران » از چ.گ.ز. را، همراه با ترجمههای فرانسوی ( فقط از پاراگراف نخست به عنوان نمونه)، و سپس ترجمههای فارسی آن با هم میخوانیم و میسنجیم:
ترجمههای فرانسوی به ترتیب شماره:
۱- هانری آلبرت؛ ۲- ژ. بیانکی؛ ۳- ژان لهکوست؛ ۴- ژ.آ. گلداشمیت؛ ۵- هانس هلیدنبراند
Von den Dichtern
Seit ich den Leib besser kenne, – sagte Zarathustra zu einem seiner Jünger – ist mir der Geist nur noch gleichsam Geist; und alles das « Unvergängliche » – das ist auch nur ein Gleichniss.
۱ـ
DES POÈTES
Depuis que je connais mieux le corps, — disait Zarathoustra à l’un de ses disciples — l’esprit n’est plus pour moi esprit que dans une certaine mesure ; et tout ce qui est « impérissable » — n’est aussi que symbole.
۲ـ
Depuis que je connais mieux le corps, — disait Zarathoustra à l’un de ses disciples — l’esprit n’est plus pour moi qu’une métaphore ; et d’une façon générale, « l’éternel » n’est aussi que symbole.
۳ـ
Depuis que je connais mieux le corps, — disait Zarathoustra à l’un de ses disciples — l’esprit n’est plus pour moi esprit que dans une certaine mesure ; et tout ce qui est « impérissable » — n’est aussi que symbole.
۴ـ
Depuis que je connais mieux le corps, — disait Zarathoustra à l’un de ses disciples — l’esprit n’est plus pour moi esprit que pour ainsi dire et tout ce qui est « impérissable » — n’est aussi qu’une image.
۵ـ
Depuis que je connais mieux le corps, — disait Zarathoustra à l’un de ses disciples — l’esprit n’est plus pour moi esprit que pour ainsi dire ; et tout ce qui est « impérissable » — n’est qu’image lui aussi.
دو مترجم ۳ و ۵ نکتههای مهمی را نیز به صورت پانویس و افزوده توضیح دادهاند، از جمله اینکه، کلمهی «فناناپذیر» در این بند و عبارتهای دیگری در این قطعه اشاره و ارجاع به کتاب گوته یعنی « فاوست دوم» است. و اینکه کلمهی Gleichniss در آلمانی، نماد ( سمبول) تصویر و نیز تمثیل معنی میدهد.
از آنجا که مقایسهی همهی بندهای این قطعه در ترجمههای فرانسویِ آن برای خوانندگانی که فرانسوی نمیدانند خستهکننده و غیرضروری است، من به آوردن همین یک بند بسنده میکنم، و باقیِ مقایسه را فقط در مورد ترجمههای فارسی این قطعه انجام میدهم. قصدم تنها این بود که نشان دهم ترجمههای فرانسوی این قطعه را میتوان مکمل یکدیگر دانست و کیفیتِ خوب هر یک از ترجمهها بر حسب ویژگی و دامنهی شناخت و ذوق و پسندِ زبانیِ هر مترجم، آشکار است.
و حالا به ترجمههای فارسی این قطعه بپردازیم: همهی نقلقولها را با همان شیوه نگارش و علائم سجاوندی خودشان میآوریم.
ترجمهی حمید نیر نوری.:
دربارة شعرا
زرتشت بیکی از پیروان خود گفت: از وقتی که من بهتر جسم خود را شناختهام روان را تنها روان محض تلقی نمودم و جاویدان را هم تنها تشبیه و مثلی یافتم.
ترجمهی داریوش آشوری.
دربارهیِ شاعران
زرتشت یکی از شاگران را گفت: « از آن زمان که تن را بهتر شناختهام، در چشمِ من جان نه چندان جان بوده است. و هرچه “پایدار” است نیز جز مجاز [ ـِـ شاعرانه] نبوده است.»
( آشوری در بخش حاشیههای ترجمه در بارهی کلمهی « شاگردان» توضیح داده که « در انجیل نیز مریدان و همراهانِ مسیح “شاگردان” نامیده میشوند.)
ترجمهی مسعود انصاری.
شاعران
زرتشت به یکی از پیروانش گفت. وقتی حقیقت تن را شناختهام. دیگر جان در نظرم جان نیست مگر به مقیاسی بس تنگ. و بدینسان هر فناناپذیری را اشارتی و مجازی دیدهام.
ترجمهی قلی خیاط.
در باب شاعران
یک روز، رو به یکی از پیروان خود، زرتشت میگفت: از زمانی که تن را بهتر شناختهام، روح برایم شده است امری مجازی و … « فناناپذیر»؛ و این نیز خود تصویری بیش نیست.
باید دانست که هیچیک از این ترجمههای فارسی مستقیماً از متنِ اصلیِ آلمانی انجام نشده و از طریق زبانی واسط ( انگلیسی یا فرانسوی) و گاه ( در مورد آشوری) با نگاه و استنادی ضمنی به متن آلمانی بوده است. از سوی دیگر، مقدمه و پیشگفتاری که هریک از این مترجمانِ فارسی بر ترجمهشان نوشتهاند براستی ملاکِ گویایی برای تشخیصِ چند و چون، یعنی مقدار و کیفیتِ شناخت و آگاهیشان از اندیشه و آثار نیچه، در اختیار ما میگذارد.
از آنجا که من دانش و تجربهی داریوش آشوری در زمینهی ترجمه و علوم انسانی، و بهویژه در عرصهی ترجمهی آثار نیچه، را بهطور کلی از جنس و ردهی دیگری و متفاوت از سه مترجمِ یادشده میدانم، از مقایسهی مقدمهی او با مقدمههایی که سه مترجم دیگر نوشتهاند میپرهیزم. من در جاهایی دیگر گفتهام که چرا و در چه جاهایی ترجمههای داریوش آشوری از نیچه را قابل نقد و ویرایش میدانم و در ادامهی همین نوشته نیز نکتههایی دربارهی ترجمهی او از همین قطعه « شاعران » مطرح خواهم کرد.
همانطور که پیشتر اشاره کردم، در ترجمه و مقدمهی حمید نیّر نوری، چیزی هست که به نظرِ من نشان از نوعی خلوص و اصالتِ او دارد، به رغم نقایصِ نثر، خطاهای معادلیابی ( زبر مرد ) و محدویتهای شناخت و آگاهیاش از اندیشه و آثار نیچه، کار او به تناسبِ مقتضیات و امکانهای تاریخی و اجتماعی، جایگاهِ خاصی دارد. خطاها و کمبودهای ترجمهی او را نسبت به خطاها و کژفهمیهای مترجمان بعدی و کنونی، بهمراتب بیشتر میتوان « تبرئه » کرد.
ترجمه و مقدمهی مسعود انصاری سراپا مبتلا به همان عارضهی دیرینهی نیچهگراهای ایرانی است که میخواهند به هر زور و ترفندی شده نیچه را به یک عارف خانقاهی تبدیل کنند. ازاینرو بیهیچ پروا و رودربایستی مینویسد:
« انسان برتر، به گمان من انسانی [ است ] که مردانه جرأت زیستن دارد. ما را باور این نیست که انسانِ آرمانی زرتشت همواره بیخدای ـ زیستن میخواهد، بلکه باور و برداشتِ ما این است که انسان برترِ نیچه رها از قید و بندِ خدای افلاطونیِ مسیحیت، الوهیت راستین میجوید، چنانکه اقبال میگوید: “او به لا درماند و تا اِلاّ نرفت…” »
یا
« اگر این پیشفرض را بپذیریم انسان برتر با تعبیر اسلامیِ لوگوس و انسانِ کاملِ عرفان شرقی بسیار نزدیک خواهد بود.»
با چنین نگرشی، اصلاً دیگر جایی باقی نمیماند که بخواهیم به این مترجم یادآوری کنیم که از همهچیز گذشته، « انسان برتر » در آثار نیچه مفهومی متمایز و متفاوت با « فراانسان» یا « ابرانسان» ( بنا به معادلِ رایج این مفهوم) است.
در بارهی ترجمهی بهتآور دیگر، از قلی خیاط، همین بس که چند نکته را به سرعتِ برق بگویم و بگذرم: در مقدمهاش مینویسد:
« سرتان را درد نیاورم، کار تحقیق و ترجمهی این اثر بزرگ، عمیق و ماندنی، بیش از ده سال طول کشید.
ده سال عمر من، قلی خیاط چیزی نیست در مقابل… جاودانگی نیچه.
اکنون خوانندهی گرامی، این شما و این سادهترین، کاملترین، واقعیترین متن “چنین میگفت زرتشت ” به زبان فارسی.»
سپس ترجمهاش را با این اهداییه آغاز میکند:
« به یاد بودای تبریز
که به من عشق و هراس آموخت»
البته شاید علاقمندان به آثار نیچه گاهی بتوانند به مثابه زنگ تفریح ترجمهی قلی خیاط را گذرا بخوانند، اما علاوه بر نثر و سبکِ « منحصر به فرد » این ترجمه، باید برای کژفهمیهایی از این دست هم آماده باشند:
مثلاً در همین قطعهی « شاعران » میخوانیم:
« اگر قرار میبود دلیل گفتههایم را با خود داشته باشم، باید همچو یک رعد و برق پر میشدم از خاطرهها.»
او میگوید ده سال آزگار از عمرش را وقف تحقیق و تفحص در آثار نیچه کرده است، اما گویا وقت نکرده حتا نیمنگاهی به متنِ آلمانی بیندازد، جز یکی از ترجمههای فرانسوی این متن را ندیده و همین که کلمهی foudre را دیده ، آن را « رعد و برق » فهمیده و ترجمه کرده است. غافل از آنکه این کلمه برحسب حرف تعریفِ مذکر یا مؤنثی که میگیرد، دو معنی متفاوت دارد، و اینجا مترجم فرانسوی در برابر کلمهی Fasz آلمانی، در متنِ نیچه، معادل فرانسوی un foudre را گذاشته است، همانطور که مترجمان دیگری از مترادفهای دیگری چون tonneau و outre استفاده کردهاند، که معادلهای فارسیشان بشکه، انبان، چلیک، خمره، لاوک، خیک، مَشک، تغار، و ازاین دست است، که اصلاً ربطی به « رعد و برق» ندارد. Gedächtnis هم به معنی حافظه است و نه « خاطره» Erinnerung.
این آخرین مترجمِ چ.گ.ز.، در کنار کمبود شناخت و آگاهی از آثار و مفاهیم نیچه، نه فقط به ترجمهها و روایتهای دیگرِ موجود در زبان مبدأ خود، فرانسوی، بیاعتنا بوده بلکه حتا به دیگر ترجمههای فارسیِ موجود از این متن نیز توجهی نکرده است تا ببیند که مترجمان دیگر « انبان » ( آشوری و انصاری ) و « مجموعه » (نیّرنوری) را همچون معادل به کار بردهاند و نه « رعد و برق».
باری کمبود وقت همراه با خستگی ناشی از چنین بررسیهایی مرا وامیدارد که سه ترجمهی یادشده را هماینجا کنار بگذارم و صرفاً با تکیه به ترجمهی آشوری موضوعِ اصلیِ این نوشته را ادامه دهم.
مقایسهی شیوه و کیفیتِ کار مترجمان فرانسوی با رویکردِ رایج و مسلط در عرصهی ترجمه در ایران نشان میدهد که آنها بر مبنای احترام و قدرشناسی از کوششها و اقدامهای پیشین، برای بهتر کردن هر اثر دست به ترجمهی مجدد میزنند و نه بدتر کردنِ آن. ازهمینرو، کم نیستند ترجمههایی که برپایهی ویرایش و بازبینیِ ترجمههای خوبِ قبلی انجام میگیرند و این شیوهی کار را هم اعلام میکنند. من در بخش بعدی این مقاله ترجمهی داریوش آشوری از این متن را مبنای بازبینی و ترجمهی جدیدی از آن قرار میدهم تا سپس بتوانم تفسیر و تحلیلِ پییر ابر سوفرن از « شاعران » نیچه را ارائه دهم.
سپاس .???
عالی بود.