عصرِ آفرینندگان، بخش دوم

createurs

شورِ آفریدن بذری است که نه زندگی بلکه زندگیِ انسانی از آن می‌روید.

من هنوز ناامید نشده‌ام از این‌که فورمولِ « هیچ کاری به قدرِ آفریدنِ جهانی که ما را از بندِ کار برهاند ارزش ندارد » مسیرش را در ذهن و تنِ معاصرانم ادامه دهد. این فورمول هنوز فوایدی دارد، خاصه از هنگامی که توتالیتاریسمِ مالی با لوح‌زدایی از ارزش‌های قدیم آن‌ها را با تیغه‌ی تراشندی سوداگری بورسْ از درون تهی‌ساخته و بقایای هر کارِ مفید به حالِ انسان را به سودِ پولی که به‌تنهایی کار می‌کند ویران‌کرده است.

هیچ‌گاه سابقه نداشته که  به حکمِ اوضاعْ چنین به ابرام بپذیریم که کار تا چه اندازه فعالیتی کریه، زیان‌بار و سترون است. کار انسان را ویران کرده تا جهانِ کالا را بناسازد و جهانِ کالا سیاره‌ای مرده است. برای روده و شکمبه‌ی بی‌انتهای سرمایه‌ی مالی، که مانندِ گاوهای پرورشیِ اسارتگاهیْ مدفوعاتِ خود را در مداری بسته فرومی‌بلعد،  دستمزد، اعانه‌ی بیکاری، هزینه‌ی بیمه‌ی اجتماعی، بودجه‌ی خدمات عمومیْ دیگر فقط غده‌های مریض‌گونه‌ای محسوب می‌شوند که بریدن و قطع کردن‌شان واجب است.

هرچه کار از دسترسِ کسانی که از آن بیزار اند دورتر می‌شود، این‌ها برای پی‌جوییِ آخرین الطاف‌اش آمادگی بیشتری می‌یابند. آیا نداشتنِ هیچ افقِ دیگری جز صبح‌های پریده‌رنگِ رفتن به کارخانه و دفترْ انسان را تا این حد در قبالِ منابعِ غنیِ وجودِ خویش کور کرده است؟

اکنون که دیگر پای  مدعیانِ مشیتِ الهی و  قافله‌سالارانِ خلق در میان نیست، اکنون که دیگر هیچ حکومت‌ِ ملی و فراملی‌‌یی نیست که جسارتِ تضمینِ ایجادِ اشتغالِ کامل داشته باشد، اکنون که که سهام‌داران از اوراق کردنِ کارخانه‌ها و شرکت‌ها ثروت می‌اندوزند، جا دارد که دیر یا زود اندکی از آن توانِ ابداع‌گری که ویژگی راستینِ انسان است در افراد و جوامع برتری یابد.

خویش‌آفرینیْ محورِ هرگونه آفرینشِ هنری است.

همه‌ی ما آفریننده‌ هستیم، اما ممنوعیتِ آفریدن و ساختنِ زندگیِ روزمره‌مان ــ  که طی قرن‌ها به ما ابلاغ شده ــ ما را وامی‌دارد تا به عملی که خودبه‌خود انجام می‌دهیم با بی‌اعتنایی، انکار و تحقیر برخورد کنیم.

لذتِ ناشی از آفریدن، ولو آفریدنِ یک شیء ناچیز یا یک لحظه‌ی گذرا ــ طرحی، قصه‌ای، شعری، اسباب‌بازی‌یی، کتابی، تابلویی، خوراکِ خوشمزه‌ای، تزیینی، باغچه‌ای، آلاچیقی ــ ، اهمیتِ اساسی‌اش را از این امر برمی‌گیرد که گواهِ وجودِ یک استعدادِ خلاقانه‌ی مشترک و همگانی است که کارْ آن را از اغلب آدم‌ها پنهان کرده است.

گرچه این لذتْ ناچیز و بی‌معنی به نظر می‌رسد اما زیرِ بی‌معناییِ ظاهری‌اش نیروی محرکِ یک انرژی باورنکردنی نهفته است. شور و شیفتگیِ آفریدن آماده‌ی هجوم  به منطقه‌ای می‌شود که تاکنون در اشغالِ سترونیِ کار و مشقت، خشونتِ لختی و سکون و آفتِ دل‌مردگی و ملال بوده است.

ما مدت‌ها دنبال‌کردنِ سرِ نخِ لذت‌های کوچک را ، که در وصلت با سماجتِ میل ما را به کارِ اعظمِ کامیابیِ آفرینش‌گرانه هدایت می‌کنند، خوار شمرده‌ایم. درست است که قرن بیستم انواعِ بی‌شماری از وسایل خوشایند دربسته‌بندی‌های پلاستیکی به زندگانی‌های رقت‌بار و تحتِ حکومتِ رقابتِ سوداگرانه عرضه کرد. اما این نظر که خوشبختی می‌تواند در کمیّتی از چیزهای پوچِ مصرفی یا در کیفیتی از باده‌گساریِ لاقیدانه در ساغرِ آلودگیِ سیاره‌ای باشد، بیش‌از دو نسل دوام نیاورد.

رادیکال کردنِ آفرینشِ روزمره، برگرداندن‌اش به ریشه‌ی آن است، و این ریشه اراده به برقراریِ توافق و همسازی میان زندگی و امیال است. هر آفرینشی ارجاع به خودآفرینی است.

شعرْ دانشِ آینده خواهد بود.

میانِ زیسته‌ی روزمره افراد و شیوه‌ها [مُدها]ی ارتباط‌گیری، بیان و عملْ شکاف و فاصله‌ای هست که‌ هر دم بزرگ‌تر می‌شود. این شیوه‌ها  با الکترودهای معامله‌گری در مغزی دمدمی‌شکل و سیاره‌ای کارگذاشته شده‌اند که خون یخینِ سوداگریِ بورسی در آن شریان دارد.

عجیب نیست که در ستیزمندی و تعارضی تشدید‌یافتهْ شاهدِ یک اشاعه‌ی دوسویه باشیم: از سویی بازکنشِ مرگ‌خویی، این بسترِ مساعدِ رشدِ تروریسم‌های خصوصی، مافیایی یا دولتی، و از سوی دیگر واکنشی زندگی‌خواه، که با آفریدنِ شرایطِ مساعد حال‌اشْ جویای بیان‌شدن، ارتباط‌گرفتن و عمل کردن است.

در تقابل با نیهیلیسمِ حاکم، که بیش‌از همیشه فلسفه‌ی معاملاتِ انتفاعی است، ظن و گمانِ من این است که روزی راه‌های موجودِ زنده از سرشتِ شعر poésie به معنای Poiein ، ساختن و انجام دادن، خواهد بود؛ همان معنایی که ذکاوت‌مندترین فیلسوفانِ یونان باستان برای این کلمه قائل بودند. حدسِ حسی من این است که تاروپودهای شبکه‌وارِ زندگی در راستای بازآفریده شدن بنابر یک بوطیقا [شعرشناسی] ، یعنی برپایه‌ی هنرِ برگشتنِ به سرچشمه‌ی انگیختارِ آفرینندگی، پاک‌کردن‌اش از آلاینده‌های گذشته و پالایشِ آن به قصدِ رشد و توسعه‌اش، به‌هم‌بافته خواهد شد.

اگر شاعری، پیش‌از هر خوش‌صوتی و قافیه‌ای، برانگیزنده‌ی شعرِ لحظه‌ی در حالِ ساخته‌شدن نباشد، چگونه شاعری می‌تواند باشد؟

حال آن‌که او حاملِ چیزِ عظیمی در درون خویش است که اغلب جز سایه‌ای ناچیز و رقت‌انگیز از آن باقی نمی‌ماند. این‌همه آستان‌بوس و لوده، این‌همه خنیاگرِ مداحِ شاهان، کشیشان، خدایان، خلق‌ها و آرمان‌های مقدس، این‌همه نوکرانِ بابِ روز، ترش‌رویانِ حرمت‌گزار و دشنام‌گو به نظمِ حاکم، این همه کله‌گنده‌های شُل و وارفته[۱] که غنوده بر مبلِ راحتیِ تمکینْ تحلیل رفته‌اند!

اسطوره‌ی اورفه هنوز تمجیدی از تواناییِ شاعر است اما به ازای‌اش زهرِ یک زوالِ ناگزیر را در آن می‌چکاند و آن را محکوم به اختگی و اضمحلالی مرگبار می‌سازد.

در وجودِ اروفه جادوی کلمات نهفته است و قدرت افسون‌کردنِ جانورانِ درنده، دگردیس‌ساختنِ موجودات و اشیاء، و نیز فسخِ اقتدارِ مرگ و تسکینِ اختلافات. در وجودِ او carmen ، افسون و دل‌ربایی، نهفته است. او پاپاگنو و تامینو[۲] است که نیِ سحرآمیزِ آن معجزه‌ی عشق می‌کند. او کیمیاگر و دارنده‌ی سنگِ جادو یا حجرالفلاسفه است. او همان « توانِ اعظم» حیات است که سیمون سامرایی تکریم‌اش کرده، همان  دژی که نِروال شهریارِ آن است، و اگر وانهاده شود فرومی‌ریزد و ملغا می‌گردد.

اورفه که اوریدیس را از وادیِ مردگان بازگردانده است برای نظاره‌ی پیروزی‌اش به عقب روبرمی‌گرداند، محبوب‌اش را از دست می‌دهد و به دست منادها تکه‌تکه می‌شود. پایانِ تراژیکِ ماجرای او تقدیسِ این حکم است: به شکرِ جلالِ کبیر خدایان. همان حکمِ اخلاقیِ انسانِ مثله‌شده به خاطر خودبزرگ‌بینی که سرنوشتِ محتوم‌اش مثله‌کردنِ همنوعان خویش است.

ما شاعرانی می‌خواهیم که از زمره‌ی شهیدان نباشند. ما می‌خواهیم سمفونیِ جاوادانه و رازآمیزِ کامیابی‌های گذشته، حال و آینده را دوباره کشف کنیم تا آن را بی‌وقفه به صورتِ یک جهان‌آفرینیِ پلی‌فونیک [چندآوایی] کامل و کامل‌تر کنیم.

باید راهِ ‌پیشِ روی خویش و به‌سوی خویش را بدون روبرگرداندن به عقب، از کامیابیِ از یک لحظه تا ساختنِ جهان، پی بگیریم.

 

[۱] – عبارتی توصیفی که اولین‌بار لوتره‌آمون به کار برده است.

[۲] – پرسوناژهای اپرای « نی سحرآمیز» از موزارت.

یک دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • ’ لذت و کام‌یابیْ رهاشدگی‌اش را فراتر از خوش‌باشیِ مصرف‌گرایانه مطالبه می‌کند: فراتر از آفرینشِ قلابیِ حاصل از الزاماتِ کالایی’
    این گزاره ای بسیار اساسی است .مصرف گرایی تبعات شاید برگشت ناپذیری برای سیاره داشته باشد. در این روز ها که محصولات را هر روز با جعل در آگاهی افراد به سمع و نظرشان میرسانند باید گفت کلماتی چون سبز و پاک بی ارزش اند.
    کالای مصرفی با زبانِ بی زبانی این را میگوید: «مصرف کن ، این کالایی سبز است، بخر ، با خیال راحت بریز (دور) سبز است ، پاک است. »
    در مورد هنر هم این مسئله نه دقیقا ، ولی مشابه اش وجود دارد. با این ژانر تراشی های جدید که ژانرهایی مانندِ سرگرمی و dance و ژانرهای غیر رسمی مکمل مواد مخدر که وجود دارد ،در عرصه های مختلف مانند سینما و موسیقی که پرنفوذترین و پرطرفدارترین هنرهاست، با زبان بی زبانی این را میگوید : من فرومایه ام ،زار میزنم آشغالم ولی برای سرگرمی ام ، برای تلو تلو های هنگام مستی و منگی ام.
    اما در مورد مصرف گرایی حکمی مانند این که «لذت و کامیابی در جایی فراتر از خوشباشیِ مصرف گرایانه یافت میشود» باید گفت که در واقع روان انسان از مصرف گرایی کیفی ناگفتنی میبرد. دلیل اینست که شاید مصرف گرایی تکراری ترین و قلابی ترین حالت نو شدن و تغییر در زندگی آدمی را القاء میکند و نقش اش در روزمره گی زداییِ بی ثمر و دور باطل وار از زندگی انسانی حتی بسیار مهم است .این نسخه ی دمو و نمایشی تغییر و تازگی با برچسب هایی از قبیل سرگرمی و فان ( همان به قول رائول ونه گم) خوشباشی ، کاملا منطقی برای اکثریت جلوه می کند.
    بارها شده است در مورد بحث بر سر موضوع مصرف گرایی کسانی پیدا شده اند که صاف در چشمانم زل زده و گفته اند:«اصلا من حال میکنم این جوری زندگی کنم،عاشق خرید کردنم. از این که یک لباس را برای یک بار مهمانی رفتن بخرم و بپوشم لذت میبرم»
    شاید در ساختمان روان انسانی قسمتی است که از این مصرف گرایی در این دنیای دل مرده و این زندگی خالی از حیات و رویش لذت میبرد ، در آنجا که بازار رفتن و خرید نوعی تفریح تلقی میشود. در آنجا که اگر چندین سالِ متوالی اَبَر کارخانه های تولید اتومبیل ،مدل جدید سالشان را معرفی نکنند ( که چند تغییر کوچک در ظاهر و آپشن های ابتکاری زیر سلطه و جبر رقابت بازار اضافه و کم نکنند) آنجا که اپل اگر چندسالی دست از معرفیِ سری جدید آیپد و آیفون خود دست بکشد و اندروید و گوگل و فیسبوک و…. محیط کاربری و سیستم عامل و ظاهر برنامه هارا تغییر ندهند، آنجاست که به جرئت میتوانم بگویم مردم در زندگیشان خیلی بیشتر از قبل احساس روزمره گی و خلاء آفرینش میکنند.
    من فکر میکنم مصرف گرایی معضل هنر نیست و ضربه هیچ جنبش هنری نمیتواند روح مصرف گرایی این به اصطلاح آفرینندگان را از بین برد. هنر تهی گرا و مصرفی خود نیز میداند که اگر به موقع فروش نرود میگندد. آیا این سیستم بیش تر از حدِّ توانِ اختیاری ، « توان ابداع گریِ » اجباری از این جوامع در عصرمان استخراج نمیکند ؟
    اما اینها را خودمانی گفتم تا این مطلب را مطرح کنم که «لذت ناشی از آفریدن ، ولو آفریدن شیء ناچیز »به عقیده ی من با لذت ناشی از آفرینش یک شیء پوچ و مصرفی ( که در شی دوم حتما لذت سود و سودای مالی هم نهفته است ) در بن و اصل با هم هیچ فرقی نمیکنند، مگر اینکه با مثال و قیاس ،توضیح و تشریح شود.
    آفریدن یک شیء ناچیز برای لذت بردن ، دستِ آخر ما را با همان جهان پر کالای امروزین مواجه میسازد ، که جهانِ مجموعه ای از شی های ناشناخته و بی مصرف را میسازد. زیرا تنها به خاطر لذت بردن و به خاطر لحظه گذرانی ساخته شدند.
    اسباب بازی مثال خوبی است که ثابت کند که برچسبِ پوچی نهادن بر شیء امری کاملا نسبی است به این دلیل که کودکان بسیار از اسباب بازی- کالاهای امروزین استقبال کرده و اصلا حاضر به پذیرفتن پوچ بودنشان نیستند. و تشخیص پوچ بودگی شیء در این موردِ کودکان و اسباب بازی هایشان فکر میکنم ، بی نهایت دشوار باشد حال به این موضوع این گزاره را هم اضافه باید کرد «توانِ آفرینندگی همانندِ انسان که از کودکیِ پایان‌نیافته‌اش باززاده می‌شود در معصومیتْ تولدِ دوباره می‌یابد.»
    «درست است که قرن بیستم انواعِ بی‌شماری از وسایل خوشایند دربسته‌بندی‌های پلاستیکی به زندگانی‌های رقت‌بار و تحتِ حکومتِ رقابتِ سوداگرانه عرضه کرد.» و این هم درست است که این بی شمار وسایل پلاستیکیِ خوشایند امروز به بحران محیط زیست تبدیل شده اند. و این وسایل خوشایند پلاستیکی و آن «چیزهای پوچِ مصرفی» می توانند معادل های برابری در میان آن اشیاء به ظاهر بی معنای پر انرژی از نظر جنس و کارکرد و زیبایی و جنبه تزیینیِ شان پیدا کنند.
    زیرا که مصرفی و پوچ بودن یک شیء ، نه در چیز بودن اش بلکه در کمیت اش نهفته است. من بیش تر از « کمیّتی از چیزهای پوچِ مصرفی» ،
    « کمیتی مصرفی ساز و پوچ کننده » از چیز ها را میشناسم.
    کالایی مانند این کادو های پیش ساخته روز تولد و روز زن و مرد و سالگرد ازدواج و غیر…کارخانه ای در مقیاس تولید انبوه را در نظر بگیرید ، شاید طراح اش از آن یک عدد میساخت و آن را به بهترین دوست اش هدیه میکرد. آیا آنگاه هم شیء پوچ و بی معنا ست ؟ یا این کمیت است که پوچ کننده و مصرفی ساز است.

بایگانی

برچسب‌ها