بااینحال، موفقیتِ سرمایهداریِ صنعتی فقط در صورتی میسر بود که بتواند الگوی انسانشناسیکِ خودش را ـ یعنی الگویی فرهنگی ـ در انطباق با گسترشیابیاش از خود تراوش دهد، و این الگو به تدریج جانشین الگوهای پیشین شد: انسانِ اقتصادی Homo œconomicus ، یک انسانِ محاسبهگرِ عقلانی ( امری که الزاماً به معنی برخورداری از درایت نیست ) که همواره در پیِ منافع خصوصیِ خویش است. خطا خواهد بود اگر دامنهی این الگو را فقط به چهرههایی چون کارفرما بهسبکِ فرانسوی یا پسرطلایی golden boy بهسبکِ آمریکایی محدود کنیم: برعکس، الگوی مزبور امروزه در سراسر کرهی زمین بازتولید میشود، خواه نوجوانی جویای جاه و منزلت باشد که سرمایهی ارتباطاتِ دوستانهاش را روی شبکههای اجتماعی مدیریت میکند، خواه یک مقامِ دانشگاهی که پیاپی در نشریاتِ علمی مقاله چاپ میکند تا بختِ ترفیعِ اجتماعیاش را به حداکثر برساند.
بهطور کلی، تکنوکاپیتالیسم یا سرمایهداریِ مبتنیبر تکنولوژی وقتی بتواند بر شیوههای زندگی تأثیرِگذاری تام و فراگیر داشته باشد و ذهنیتهایی بسازد که مدافعِ توسعهی کوتاهمدتاش باشند تبدیل به تکنولیبرالیسم میشود: مقرراتزدایی و فقدان میزان و قاعده هم در جریانهای مالی مشاهده میشود هم در رفتارها. ریشهکنشدگی جغرافیاییِ افراد و جماعتهایی که در جستوجوی کار مجبور به تحرک میشوند، ریشهکنشدگیِ فرهنگی براثرِ استیلای یک فرهنگِ انبوه و تودهگیر که آفرینشهای مردمی و بومی را داغان میکند، ریشهکنشدگیِ وجودی براثرِ وضعیتِ ناامنی و احساسِ بییار و یاور بودن، اینها همه موجب شده تا شکلِ جدیدی از ذهنیت بروز کند. سیاّل و نَوَسانی، از خمیرهای انعطافپذیر، کِشآمدنی، تاشو و خمشدنی، خودشیفته و خودکامه، این ذهنیتْ دیگران را بهتناوب یا همچون دستافزار و لوازم یدکی، و یا همچون تهدیدی علیه ارضای اشتهای خود میبیند. دو سینماگر و نویسندهْ میکائیل هنکه و آلکساندر کلوگه، حق دارند که در توصیفِ این پدیده که شاید نگرانکنندهترین پدیدهی دورانِ ما باشد از « یخبندانِ عاطفی » بگویند. زیرِ پوششِ رفتارِ تکانشی[۱] و نیز دمدمیمزاجیِ بارز در کاراکترها یا منشهای انسانیِ معاصر درواقع سردیِ عظیمی حاکم است: سردیِ عمل و کرداری که برحسبِ تناسبِ هزینه/ منفعتِ رابطه با جهان و با دیگران تعیین میشود.
این شکل از ذهنیت براثرِ عطشِ قدرت و برتریجوییْ میل دارد از همهی قیدوبندها ــ زمان، مکان، تن، دیگران ــ رهاشود. این خودبسندگیخواهی، که بر اصولِ فایدهمندی، عقلانیسازی و کاراییِ ابزاری مبتنی است، امکانِ تحققِ خود را به طورِ تاموتمام در تکنولوژیهای جدید، و بهویژه اینترنت، مییابد. اتوپیای لیبرال، که تحققیابیِ مادیاش تا همین چندی پیش ناممکن بود، امروزه بهلطفِ شبکه و انقلاب دیجیتالیِ جاری، گسترهای پر و پیمان یافته است. شاید فردا همگرایی میان بیوتکنولوژی، نانوتکنولوژی، انفورماتیک و علومِ شناختاری، با آزادکردنِ انسان از وزن و چگالیِ اجتماعی، جمعی، نهادها و واقعیتهای بیولوژیکی، و با برهمزدنِ دائمِ مناسباتِ اجتماعی، این فرایندِ بیپایانِ تخطی و حدشکنی را بازهم سریعتر و وسیعتر کند. به هر صورت، امروزه فردِ تنها در برابر جهاناش، یا به عبارت بهتر، در برابر مانیتورش، پیوسته در حال ارتباط و اتصال است، اما پیوندش با دیگران هردم کمتر و رابطهاش با هرگونه لنگرگاهِ اجتماعی قطع شده است.
در چنین بافتاری از ریشهکنشدگیِ فراگیر و عمومی، هر کسی به شیوهی خود سعی میکند پیوندها و دلبستگیهایی برای خود سرِ هم کند. عدهای به بازسازیِ اشکالی ابتدایی از زندگیِ جمعی یا باهمستان بر گِرد یک عملِ اجتماعی خاص رو میآورند ــ از قبیل جشن، موسیقی یا ورزش ــ که بتواند این هستیِ بیبهره از جذبه و جلا را با اثراتِ عاطفیِ نیرومند تغذیه کند. ازهمینرو به ساختنِ یکی از همان « نوـ قبیلهها» میپردازند که سخت موردِ توجه و علاقهی جامعهشناسانِ پُستمدرن و کارشناسانِ بازاریابی است. اما این تجمعاتِ انبوههوار چیزی جز صحهنهادن بر ازهمپاشیِ لیبرالِ جامعه بهصورتِ گروهبندیهایی محصور در شیوههای مصرفیشان دربرندارد. عدهای دیگر به هویتسازیهای مصنوعی، از قبیلِ هویتهای ملی، سیاسی یا مذهبی، بر مبنای تکهپارههای تاریخیِ شناور بر امواجِ رسانهها و خودآگاهیِ جمعی، اما به صورتی مخلوطشده، رو میآورند تا فانتاسمهای برادریِ گزینشی و سلطهجویانهشان را توجیه کنند. بههر حال، همهی این رویکردها به هر شکلی که درآیند، چه نوستالژیهای آلتدستِ صنایع فرهنگی باشند، چه نشان و جلوههای تفاوتی که رهبران سیاسی و مذهبی عَلَم میکنند، چه ملغمهسازیهای گوناگون از گذشتهای مصنوعی با ایجادِ دلبستگیهای بچگانهساز، کارکردشان در همهی مواردْ جبرانسازیِ فقدانِ رابطهی زنده با سنتها و با تاریخ است. بدترازهمه اینکه ترجمانِ این فقدانْ بلافاصله بهصورت ایمانی سادهلوحانه به جنبش و حرکت، سرعت و تغییر بیان میشود و این پدیدهها در مقامِ ارزشهایی ذاتاً مثبت قرار داده میشود ــ بهخصوص وقتی پای نوآوریهای تکنولوژیک در میان باشد. اینجاست که ایدهئولوژیِ کهنهی ترقی و پیشرفتْ جوانیِ دوباره مییابد. طرفه اینکه همین ایدهئولوژی با فاجعهنگری و کششِ خزندهی معاصرانِ ما به اسطورههای آخرالزمانی سازگاری دارد ــ زیرا در هر دو مورد، نجات و رستگاری در آینده است.
سیستمی که ریشهی دردهای مبتلابهِ جوامعِ معاصر است نمای دیگری هم دارد که از سرشتِ سیاسی است. یا به عبارت بهتر، زوالیابیِ امرِ سیاسی، چنانچه تمایز میان سپهر خصوصی و سپهری عمومی را تمایزی بنیانی بدانیم. اما اکنون چندین دهه است که شاهدِ وارونهشدنِ این دو قلمرو ــ به عبارت دقیقتر پشتوروشدنِ آن، درست مثل پشتورو کردنِ یک لباس ــ هستیم. در همان حال که سپهرِ عمومی بهتدریج خصوصیسازی میشود، سپهرِ خصوصی را منطقهای جدیدِ عمومیسازی فرا میگیرد. از سویی، نه تنها با تصرفِ اُرگانهای سیاسی توسطِ کاستهایی با منافعِ ویژه و مخصوص ( که پیشتر در تشکیلِ دولتِ مدرن تبلور یافته بود) روبهرو ایم بلکه شاهدِ بیعلاقهگی روزافزونِ اشخاص برای برعهده گرفتنِ امورِ جمعی هستیم ــ حتا بیآنکه از عملی رادیکالتر برای دگرگونسازیِ اجتماعی بهمنظورِ پاسخدادن به مسائلِ وخیمتر حرفی بزنیم، اقدامی که انگار دیگر برای اکثریت افراد ناواقعگرایانه و نهایتاً یأسآمیز است ( در صورتی که از لحاظ تاریخی همواره چنین نبوده است). از سوی دیگر، چنین مینماید که سپهرِ خصوصی به معنی درستِ کلمه تقریباً دیگر ازمیانرفته است. گسترشِ تکنولوژیهای کنترلْ مانندِ مراقبتِ ویدیویی یا زیستسنجی ( بیومتری)، ردیابی و شناساییِ خصوصیاتِ افراد روی اینترنت برپایهی دادههای برآمده از جستوجوهاشان، زندگیِ خصوصیِ افراد را برای حکومتها و شرکتهای بزرگ تجاریْ شفاف میسازد. اما نقدهایی که بهشیوهی افشاگریِ دولتِ پلیسی یا بهشیوهی برادر بزرگ Big Brother « اوروِلی » با این مسأله برخورد میکنندْ از بسیاری لحاظ ناکافی اند.
بدین معنا که اکنون کار به جایی رسیده که ماهیتِ شناخت و تصمیمگیری خود به ماشینهایی واگذارشده که، با تکنولوژیِ پردازشِ دادههای انبوه ازطریقِ کلاندادهها Big Data ، امکان میدهند تا واقعیات با تحلیلی عقلانیتر و مدیریتیِ کاراتر بررسی شود ــ آنهم به قیمتِ خلعیدِ کامل از فهمِ انسانیِ پدیدههایی که آلگوریتمها فراهم ساختهاند[۲]. از سوی دیگر، با سازوبرگهای رؤیتپذیرسازی که تکنولوژیهای دیجیتال به تودهها عرضه میکنند اکنون دیگر هر کسی با کمال رغبت و رضایت روی اینترنت و شبکههای اجتماعی خود را در صحنهی علنی و عمومی به نمایش میگذارد. پیامدِ این نارسیسیم یا خودشیفتگیِ تعمیمیافتهْ اُفت و زوالِ امرِ سیاسی بوده است ــ و حتا جنبشهای آلترناتیوی که در ده سالهی گذشته سر برآوردند، از آلترموندیالیسم [ طرفداران جهانیسازی از نوعی دیگر] تا « برآشفتگان» [Indignés]، ظاهراً چیزی جز « اعتراضی دلباختهی خویش[۳] » به ارمغان نیاوردند، و انگار هموغمشان بیشتر این بود که عکسهای تظاهرات و ویدیوهای سرکوبِ پلیسی را روی شبکههای اشتراک «پستکنند» تا اینکه بخواهند تمامیتِ اجتماعی را در معرضِ نقدی موشکافانه و تمامعیار قرار دهند.
این آسیبدیدگی و وارفتگیِ امرِ سیاسی همچنین از طریقِ خنثاسازیِ توانمندیهای کنشِ جمعی صورت میگیرد. زیرا، فقط در سطحِ اقتصادی و تکنولوژیک نیست که خودمختاریِ جوامعِ انسانی کم و کمتر میشود، این جوامع از لحاظِ سیاسی نیز وابستگیشان به انواع و اقسامِ بوروکراسیها، در کلافی از اورگانیسمهای ارزیابی، تصمیمگیری، کارشناسی، اطلاعرسانی و … بیشتر و بیشتر میشود. این قانونِ گسترشِ منطقهای ادارهگری به زیانِ شکلهای مشورتیِ دموکراتیک و تصمیمگیریهای سیاسی، پیشتر در قرن بیستم نیز احزاب، سندیکاها و دولتِ مدرن را فراگرفته بود. اما اکنون از آن هیولاهای سرد [به قول نیچه] به ماستودونها [خرطومدارانِ غولپیکر] رسیدهایم، نظیرِ اتحادیهی اروپا، صندوقِ بینالمللیِ پول، سازمانِ جهانیِ بهداشت، و غیره، که در عین برکنارماندنِ از کنترلِ مردمان همچون گذشته اکنون به جایی رسیدهاند که شرایطِ زندگیِ مردم را در کوچکترین اجزای آن تعیین میکنند ــ از ضوابطِ تعیینکنندهی اندازهی گوجهفرنگیِ استاندارد گرفته تا اجرای حقِ کار در شرکتها و کارخانهها. پشتِ این همه هیچ توطئهای در کار نیست: صرفاً سلطهی عادی و بینامونشانِ دارودستههایی است از ادارهکنندگان، کارشناسان، متخصصان، تحلیلگران، مدیران و کارگزاران، مسؤولان ارتباطات، و غیره، که مشغلهی همهشان تضمینِ کارکردنِ این نظام بهنحوِ مطلوب است بیآنکه دربارهی اهدافِ دنبالشده از خود سئوال کنند.
ادامه دارد.
[۱] – دو اصطلاح impulsive و compulsive در روانشناسی از روی کلمهی pulsion ( رانه، سائقه، تکانه) ساخته شده و بر رفتار و کرداهایی دلالت میکند که فرد آنها را بیاختیار و بدون امکان خویشتنداری انجام میدهد. بهاصطلاح « ویرش میگیرد» و این ویر و وسواس او را به انجام عملی وامیدارد. گویا اخیراً در فارسی معادل « رفتار تکانشی » را هم برای این مفاهیم به کار میبرند.
[۲] – Éric Sadin, L’Humanité augmentée. L’administration numérique du monde. L’échappée, 2013
[۳] – این عبارت از مقالهای نوشتهی توما فرانک در لوموند دیپلوماتیکِ ژانویه ۲۰۱۳ گرفته شده، با عنوان « اشغالِ والاستریت، جنبشی دلباختهی خویش».