متنی که دیشب با عنوان « همبستگی بدون مرز » ترجمه و در وبسایت منتشر کردم، دیروز صبح با ئیمیلی از رائول و همراه با خبرهای دیگری که به من داده بود به دستم رسید. او در این پیام نوشته بود: « اگر حوصلهاش را داری سخنرانی فرانسیس کوزَن در سایتِ سورال را نگاه کن. مارکس و دوبور به امدادِ پوپولیسمِ حاکمیتِ ملی فراخوانده شدهاند. به زحمتاش میارزد سری به این معرکهگیری بزنی. من مدتها پیشاز آنکه از وجودِ این ماندارین مطلع شوم متن زیر ( تأملی در بارهی پذیرش مهاجران) را برای دوستانمان در یونان فرستاده بودم. ( شاید همان موقع آن را برای تو هم فرستاده باشم. ) قرار است مارک هم آن را روی وبلاگاش منتشر کند. امشب تلفنی بیشتر گپ میزنیم.»
بعد از این پیام، من سخنرانی و مصاحبهی یارو را در اینترنت پیدا کردم. و به مدت چهل دقیقه از شنیدن حرفهایش مات و مبهوت ماندم. شگفتا، این دیگر چه پدیدهای است. شب در گفتگوی تلفنی با رائول مطلع شدم، که دوستمان سرجیو، مترجم آثار رائول به ایتالیایی، خبرِ وجودِ این عجیبالخلقه را به رائول داده است. در مجموع همهی ما حیرتزده بودیم، اما رائول گرچه تعجباش را انکار نمیکرد اما با لبخند و آرامشِ همیشگیاش طرف را بیشتر لایق تحقیر میدانست و معتقد بود ماجرا دُم خروس و قسم روباه است. کوزن و امثالِ او فرآوردهها و شیفتگان قدرت اند.
اما ماجرا چیست؟ فرانسیس کوزن Francis Cousin که دکترای فلسفه دارد، در این سخنرانی با زبانی بسیار دقیق، دقتی بسیار ماشینی، خود را یک طرفدار دوآتشهی نقد رادیکال معرفی میکند. از هگل و مارکس و دوبور نقلقولهای دقیق میآورد، استنادهایش به کاپیتال و جامعهی نمایش حاکی از آشنایی او با این متون است. با زبانی کوبنده و استناد به مفاهیم نقدِ رادیکال «سلطهگری نمایشگریِ کالایی» را به نقد میکشد. با ارجاع به وقایع تاریخی و تکوین قدرتهای جهانی امپریالیسم آمریکا را کانون سلطهگری جهان کنونی میداند. این تحلیلِ نقادانه با عتاب عجیبی تداوم مییابد تا ناگهان به مسئلهی مهاجرت میرسد. اینجا هم جناب فیلسوف و نقادِ رادیکال ما از مارکس نقلقول میآورد، و حاصل حرفاش این است، که استعمار نوع قدیم، مثلاً استعمار الجزایر توسط فرانسه، بهمراتب از استعمار نوع جدید توسط امپریالیسم آمریکا بهتر بوده است. و پدیدهی مهاجرت حسابشده و از روی نقشهی آمریکاییهاست تا اروپا را با مشکل مواجه کنند، چون رقابتِ اصلی میان اروپا و آمریکا است. اما کوزَن درعینحال میگوید که سرمایهداری اروپا عمداً مهاجر وارد میکند تا نیروی کار ارزان و به ضرر کارگران و اتباعِ حاکمیتهای ملی ایجاد کند.
این نتیجهگیری عیناً با تزهای « جبههی ملی » حزب راست افراطی، و فاشیستی فرانسه، همخوانی دارد. سخنرانی کوزن را هم سایتی منتشر کرده که مدیریتاش با چهرهی منحوسی است به نام آلن سورال Alain Soral که از « جبههی ملی » جدا شده است.
در جستجوی ردپاها و سوابقِ فرانسیس کوزن، متوجه شدم که او از فعالان محافل راستِ افراطی در فرانسه و اروپا است. اما نکته اینجاست که اکنون جریانی در فرانسه به راه افتاده شامل کسانی چون کوزن و سورال که خود را آمیزهی چپِ افراطی و راست افراطی میداند. اولین نکتهای که به ذهن من رسید، تداعی نامِ « ناسیونال ـ سوسیالیسم » در نازیسمِ هیتلری بود. سپس به یادِ تحلیلِ ویلهم رایش در کتابِ « روانشناسیِ تودهای فاشیسم » افتادم و اینکه اینبار باید « روانشناسیِ روشنفکران فاشیسم» را نوشت.
مارین لوپن، دختر ژان ـ ماری لوپن و جانشین پدر در مقام ریاست « جبههی ملی » در یکی از نوشتههایش میگوید که « چپِ افراطیِ واقعی » در فرانسه از متحدانِ « راستِ افراطیِ واقعی » است، و این دو جریان پیوندی استراتژیک و تاریخی با هم دارند. و منظور و اشارهاش به این « چپ رادیکال» همین عناصرِ عجیبالخلقهای است که پیوندشان با ایدهئولوژی فاشیستی بیشاز آنکه برآمده منافع بیواسطهی مادی و طبقاتی باشد ناشی از عقدههای روانیِ « انتلکتوالیسم» است، یعنی مرضِ انتزاعگرایی و جدایی از هوشمندی حسی، که حاصلاش ایجادِ ذهنیتهایی در خدمتِ قدرت و اربابسالاری است. گیریم در این فراشد تمامی میراث اصیلِ نقدِ رادیکال را نیز مصادره به مطلوب کنند.
من این یادداشت را به این علت مینویسم تا به فارسیزبانانِ اهل نقد و نظر که نشریات و کتابهای فرانسوی میخوانند وجود چنین جریان و پدیدهای را هشدار دهم و توصیه میکنم برای اطلاع بیشتر از این پارودیِ خطرناک به این متن نیز رجوع کنند:
http://droites-extremes.blog.lemonde.fr/2012/01/27/quand-marine-le-pen-confond-son-extreme-droite-et-son-extreme-gauche/
به یاد آثار پازولینی میافتم، و تلواسه و هشدار شاعرانهاش به اینکه هنوز هیولاهایی فاشیستی عجیبی در زهدانِ سرمایهداری نهفته است.