۱۰
قربانیگری و ایثارِ دارا و ندار شالودهی مفهومِ بخت و قسمتِ همگانی است؛ به عبارت دیگر، مضمونِ وضعِ بشر برپایهی تصویری آرمانی و دردناک تعریف میشود که تلاشی است برای حل کردنِ تقابلِ نافروکاستنی میانِ ایثارِ اسطورهای گروه نخست و زندگی ایثارگرانهی گروه دوم. کارکردی که اسطوره برعًهده دارد وحدتبخشیدن و جاودانه ساختنِ دیالکتیکِ « زندگیخواهی» و قطبِ متضادِ آن به صورتِ توالیِ آناتِ[۱] ایستا است. یک چنین وحدتِ ساختگی و درهمهجا حاکمی در عرصهی ارتباطات[۲]، و بهویژه در زبان، به محسوسترین و انضمامیترین بازنمودِ خود میرسد. در این سطح, ابهام بارزتر است، سطحی که به سوی فقدانِ ارتباطگیری واقعی گشوده میشود، تحلیلگر را به اشباحی موهوم، به کلمات تحویل میدهد، کلماتی که ــ همچون آناتِ ابدی و متغیر ــ بسته به اینکه چه کسی آنها را بر زبان آورَد محتوایی متفاوت مییابند، همان گونه که معنای ایثار تفاوت مییابد. زبان وقتی با محکِ تجربه روبهرو شود دیگر نمیتواند سوءتفاهمِ بنیادین را لاپوشانی کند و به بحرانِ مشارکت میانجامد. میتوان در زبانِ یک دوران ردِ پای انقلابِ تمامعیار، تحققنیافته و همواره قریبالوقوع، را پیگیری کرد. اینها بهخاطرِ دگرگونیهایی که نوید میدهند نشانههایی شورانگیز و هراسناک اند، اما کیست که آنها را جدی بگیرد؟ بیاعتبارییی که زبان به آن دچار شده همانقدر عمیق و غریزی است که بدگمانی رایجی که اساطیر را فراگرفته است، و از سوی دیگر دلبستگی شدیدی هم نسبت به آنها وجود دارد.
چگونه باید معنای کلماتِ کلیدی را با کلماتی دیگر معیّن کرد؟ چگونه باید به یاریِ جملاتْ علائمی را نشان داد که افشاگرِ سازماندهیِ جملهبافانهی ظواهر هستند ؟ بهترین متنها توجیه [حقانیت]شان را انتظار میکشند. وقتی شعری از مالارمه چونان تنها توضیحِ کنشی شورشگرانه ظاهر شود، آنگاه سخنگفتن بدون ابهام از شعر و انقلاب میسّرخواهد شد. در انتظار و در تدراکِ چنین لحظهای بودن، یعنی دستکاری کردن اطلاعات، نه همچون آخرین موجضربهای که همه از اهمیتاش بیخبر اند، بلکه چونان نخستین پژواک از کنشِ آینده.[۳]
۱۱
اسطوره، که زادهی ارادهی آدمیان به زندهماندن و جانِ سالم به در بردن از مواجهه با قوای مهارناپذیرِ طبیعت است، یک سیاستِ نجاتِ عمومی است که فراتر از ضرورتاش به کار گرفته شده است؛ و با فروکاستن زندگی به تنها ساحتِ زندهمانی و نفیِ زندگی به مثابه حرکت و تمامیت، در نیروی جبارانهی خویش تثبیت شده است.
اسطورهی موردِ اعتراض، اعتراضات را به شکلی واحد و کلّی درمیآورد و دیر یا زود آنها را در خود هضم میکند. در برابرش هیچچیز از هر آنچه ، چه تصویر و چه مفهوم، در صددِ تخریبِ ساختارهای روحی [معنوی] حاکم باشد، تابِ مقاومت ندارد. او بر بیانِ وقایع و زیستهها حکمفرماست و ساختارِ تفسیریِ خود ( دراماتیزاسیون، نمایشیساختن)[۴] را بر این بیان تحمیل میکند. آگاهی از زیستهها که بیان خود را در سطحِ ظواهرِ سازمانیافته مییابد آگاهیِ خصوصی را تعریف و تعیین میکند.
فداسازی و قربانیکردنِ جبرانشده اسطوره را تغدیه میکند. حالا که هر زندگی فردی متضمنِ انصراف از خویشتن است، باید که امر زیسته همچون قربانیکردن و پاداشدیدن تعریف شود. فردِ تازهگرویده ( کارگرِ ارتقایافته، کارشناس و متخصص، مدیر و کارگزار ــ این شهدای نوین که بهطور دموکراتیک به جرگهی قدیسان پیوستهاند )، پناهگاهی تعبیهشده در سازمانِ ظواهر مییابد و باآسودگی در ازخوبیگانگی مستقر میشود. لیکن، پناهگاههای جمعی همراه با جوامعِ وحدتمند از میان رفتهاند، تنها ترجمانهای انضمامیشان برای استفادهی عموم باقی مانده است: معابد، کلیساها، کاخها…، خاطرههایی از یک حمایتِ جهانشمول. میماند، امروزه، پناهگاههای فردی، پناهگاههایی که میتوانیم در بارهی کاراییشان چونوچرا کنیم اما بهایشان را به یقینِ کامل میدانیم.
۱۲
زندگی « خصوصی » پیشاز هر چیز در بافتاری صوری تعریف میشود. درست است که زندگی « خصوصی » در بطنِ روابطِ اجتماعیِ زادهشده از تملکِ اختصاصی زایش مییابد، اما بیانِ این روابط است که شکلِ اساسیشان را به آنها میدهد. یک چنین شکلی، که جهانشمول، بلامعارض و در هرلحظه موردِ اعتراض است، از تملکْ یک حقِ بهرسمیت شناختهشده برای همگان میسازد که همه از آن طرد شدهاند، حقی که تنها با انصراف از آن میتوان به آن رسید. واقعیترین زیستهی انسان، تا بدانجا که چارچوبی را که در آن زندانی است درهمنشکند ( گسستی که ناماش انقلاب است )، فقط با روندی از وارونهسازی نشانهها به آگاهی راه مییابد، بیان میشود و به اطلاعِ دیگران میرسد، یعنی با روندی که تضادِ بینادینِ عرصهی زیستهها در آن لاپوشانی میشود. به عبارتِ دیگر، اگر یک پروژهی ایجابی و مثبت positif از تداوم بخشیدن به پراکسیسِ واژگونسازیِ رادیکالِ شرایطِ زندگی ــ شرایطی که در تمامی اشکالاش همان شرایطِ تملکِ اختصاصی است ــ منصرف شود، آنگاه کوچکترین فرصتی نخواهد داشت تا از افتادن به دامنِ منفیّتی négativité که بر بیانِ روابطِ اجتماعی حکمفرماست بگریزد: بنابراین همچون تصویری در آینه، در جهتی معکوس، غصب و مصادرهبهمطلوب میشود. در چشماندازِ تمامیتسازی که در آن روندِ تملکِ اختصاصی تمامیِ زندگیِ همگان را شرطی میسازد و قدرتِ واقعی و قدرتِ اسطورهای آن ( که در اصل هر دو هم واقعی و هم اسطورهای اند ) دیگر از یکدیگر متمایز نیستند، این روند جز راهِ منفیْ راهِ بیان دیگری برای زیستهی انسان نمیگذارد. زندگی سرتاسر غوطهور در منفیتی است که زندگی را میفرساید و آن را بهطور صوری تعریف میکند. سخنگفتن از زندگی امروزه طنینی مشابه سخنگفتن از طناب در خانهی یک بهدارآویخته را دارد. کلیدِ زندگیخواهی که گم شود همهی درها به سوی قبرها باز میشوند. و این درحالی است که دیالوگِ تاسریختن و تصادف هم دیگر برای توجیه ستوهِ ما کافی نیست؛ کسانی که هنوز میپذیرند در خستگیِ خود جا خوش کنند خیلی راحتتر از خودشان تصویری بیخیالانه میسازند تا اینکه، برعکس، بخواهند در هریک از حرکاتِ روزمرهشان تکذیبِ زندهی نومیدیشان را مشاهده کنند، تکذیبی که بیشتر میبایست آنها را برمیانگیخت تا از چیزی جز فقرِ تخیلِ خود نومید نشوند. برمبنای این تصاویر که همچونِ فراموش کردنِ زندگیاند، دامنهی انتخاب میانِ دو سرحد در نوسان است: وحشیِ[۵] فاتح و وحشیِ برده در یکسو، و در سوی دیگر، قدیس و قهرمانِ ناب. مدتهاست که در این مستراح[۶]، هوا غیرقابلتنفس شده است. عالم و آدم بهمثابه بازنمودْ لاشهای بویناک اند و پسازاین دیگر هیچ خدایی حضور ندارد تا مُردارگاهها را به باغچهای از گلِ موگه تبدیل کند. دیرزمانی است که انسانها میمیرند، پس شاید طرح این پرسش بهقدرکافی منطقی باشد که ــ پس از پذیرشِ پاسخی که، بدون فرقِ قابل اعتنایی، از جانب خدایان، طبیعت و قوانین زیستشناسی داده شده بود ــ آیا مشکلْ برخاسته از این نیست که بخش بزرگی از مرگ، به دلایلِ کاملاً مشخص، به هریک از آناتِ زندگیِ ما وارد میشود.
[۱] – رائول ونهگم با تأثیرپذیری از تئوریِ لحظات ِ هانری لوفهور، میان دو مفهومِ instant و moment تفاوت قائل است. من برای مشخص کردن این تمایز، moment را همیشه « لحظه » و instant را بسته به مورد «آن، دم، لمحه» ترجمه کردهام.
[۲] – باز باید یادآوری کنیم که برای کلمهی communication معادلِ یکدست و روانی در زبان فارسی نداریم. در ترجمهی فارسی جامعهی نمایش، گاه معادل « ابلاغ» را برای این مفهوم به کار بردم. از همهی مترادفات آن میتوان بسته به مورد استفاده کرد: ارتباط، ارتباطگیری، پیام و اطلاعرسانی، مراوده و … .
[۳] – [ کنشِ آتی. که در راه است، که پسازاین رخ خواهد داد]
[۴] – این نکته شایانِ درنگ و یادآوری است که مفهوم بهکاربرده شده توسط رائول ونهگم، یعنی dramatisation ، گرچه با توجه به معانی کلمهی درام، دلالتهای خاصی دارد اما بهطور ریشهای حاوی همان مفهومی است که بعدها گی دوبور در تشریح و نقدِ جامعهی نمایش به کار میبرد.
[۵] – brute چندین معنا دارد، برمحورِ معنای اصلیاش: زمخت، خام، سنگین، ناپالوده و ناپرورده ؛ فاقدِ حس و شعور؛ حیوانِ وحشی، کودن.
[۶] – به معنی « محل استراحت »، و بنابراین دقیقاً معادل عبارت فرانسوی lieu d’aisance