یک زیرنویسِ پیشاپیش
هنگام ویراستن ترجمهام از متن «پیشپاافتادههای بنیادی»، در بند ۵ باز به آن مانع همیشگی برمیخورم در انتقال سامانهی اشتقاقیِ واژگانی و نحو و نثر از زبانِ مبداء به زبان مقصد.
در این بند، رائول ونهگم، به نقد و تحلیلِ تاریخیِ مفاهیمِ propriété مالکیت، مِلک؛ appropriation تملّک؛ possédant صاحب؛ possession تصاحب، پرداخته است، و واژهی non-possédant ( تحتالفظی: ناصاحب، کسی که صاحب چیزی نیست) را بهعنوان معنای متضاد و متقابلِ possédant به کار برده است.
اما من هرچه کلنجار میروم نمیتوانم معادل سلیس و روانی برای کلمهی possédant و non-possédant پیدا کنم.
علتِ پافشاری من برای معادلیابی دقیق کلمات این است که شیوهام در ترجمه پایبندی به متنِ اصلی تا نهایت امکان است با قراردادنِ کلمه در بافتارِ جمله به عنوانِ واحد معناییِ معیار.
در مقدمهام بر ترجمهی جامعهی نمایش نوشته بودم « زبان فارسیِ کنونیِ ما، این پهلوانِ از نظرِ تاریخی زخمی که به یمنِ فرایندِ ترجمههای یک قرن و اندِ اخیر کمر راست کرده و به مصافِ دنیای مدرن رفته است، هنوز کاستیها، لنگیها و نشانههایی از ناتندرستی دارد که تشخیصِ شجاعانهی آنها کاراترین شگرد در جهتِ مرتفع کردنِ آنهاست».
و در چند سطر بعد، از شمارِ مشکلات، به آمیزش مترادفهای بیشمارِ فارسی ـ عربی و مانعی که در زایش مشتقات و مفهومسازی یکسان ایجاد میکند، اشاره کرده بودم.
نکتههایی که به اختصار در آن مقدمه دربارهی ترجمه گفتهام، چکیدهای بوده از مطالب و و دردِدلهایی که پیش از آن در مقالهای در نشریهی سنگ مطرح کرده بودم. ( سنگ، دفتر یازدهم، بهار ۱۳۸۰، با عنوانِ یادداشتِ مترجمِ منتظر). و از جمله نوشته بودم: « بیاعتنایی به ساختارِ انشقاقی فارسی ـ عربی ما قابلیتِ تداعیِ ریشهای واژگان را مختل کرده است. چه کسی در فارسی معنای درست، زلال و ریشهای کلمهای چون “هویت” را میداند تا برای مشتقاتِ identité معادل بسازد؟ پس آیا توسل به سرهسازی و عتیقهجویی نوعی شامورتیبازی و دلخوشکنک نیست؟ آیا هنگامِ آن نرسیده تا به جای اسطورهبافی و گرد و خاک راهانداختن به سبکِ من آنم که رستم بود پهلوان، بپذیریم که در شطرنجِ تاریخ، ایرانیان گشاد دادند و شاید بهترین ضد حمله و دفاع از زبان فارسی همان تدوینِ دستور زبانِ عربی بود، زبانی که ما را برای ابد به کام خود کشید؟»
در بخشی دیگر از آن مقاله نوشته بودم: « این که هنوز یک لغتنامهی، خارجی ـ فارسی پیشکش، حتا فارسی به فارسیِ درست و حسابی نداریم ما را به فکر نینداخته که ببینیم کجای کار میلنگد. چرا در میان دهها فرهنگ لغت که هرساله بیرون میآید، یک فرهنگِ مترادفات یا انشقاق در زبانِ زندهی فارسی نیست؟ چرا باید مترجم باشواد و مسلطی چون حمید عنایت در برابرِ کلمهای چون reconnaissance از نفس بیفتد؟ کدام مترجم صادقی میتواند واژهی “جمهوری” را به زلالیِ ریشهای، تحرکِ انشقاقی و بارِ مفهومیِ république به کار برد؟»
اما باید اذعان کنم که جنبههایی از ارزیابیِ من در آنسال اکنون دیگر مصداقِ گذشته را ندارد. در این مدت، فرهنگ سخن (حسن انوری)، فرهنگِ مشتقاتِ مصادر فارسی در دوازده جلد، ( کامیاب خلیلی، نشر کارنگ)، یا فرهنگِ طیفی ( جمشید فراروی، نشر هرمس) نمونههای ارزشمندی از توجه به اینگونه عرصههای زبان فارسی است.
از سوی دیگر، مقالهی بسیار ارزندهای نوشتهی محمدرضا باطنی هست، که هم با عنوانِ استفاده از اشتقاق در واژهسازیِ علمی ( در مجموعهمقالاتِ زبان فارسی و زبانِ علم) و هم با عنوانِ زبانِ فارسی، زبانی عقیم؟ ( در کتابِ پیرامون زبان و زبانشناسی) منتشر شده است. این مقاله زخمی بودنِ زبان فارسی را، یعنی زخم عمیقی که بر ساختار انشقاقیِ افعالِ فارسی وارد آمده است، بهروشنی نشان میدهد و راهکارهایی برای درمانِ آن، البته فقط در عرصهی زبان علمی، مطرح میکند.
باری، پیش از آنکه به مشکلِ معادلیابی برای کلمهی possédant و non-possédant در متنی که از آن یاد کردم، بپردازم، برای روشنترشدن منظورم از اهمیتِ کاربردِ انشقاق در ترجمه، یادداشتی را که بهصورت زیرنویس در ترجمهی جامعهی نمایش آوردهام، بازگو میکنم:
« در این متن واژهها از منطقِ انشقاقِ ساختارمندی پیروی میکنند که همگونیِ شکیلی به کاربردِ مشتقاتِ فعلی می بخشد. این امکان را زبانِ کنونیِ فارسی به ما نمیدهد. از این جملهاند کلماتی چونune, unité, unique, uni, union, unitaire, unifié, unification، و غیره. از سوی دیگر، همانطور که در بخشِ سوم آمده، واژهای مانندِ division را باید بسته به مورد به معادلهای مختلف ترجمه کنیم. پس یکجا از لحاظِ ساختارِ صوریِ انشقاق و جای دیگر در سیاقِ معنایی این همگونی را ناگزیر برهم زدهایم. پُلی که به نام مترجم میان مؤلف وخواننده برقرار میگردد اغلب از اینگونه خرابیهای ناگزیر ملاط می گیرد.»
هستند متنهایی، ازجمله و بهخصوص نوشتههای گی دوبور و رائول ونهگم، که معماریِ نحو و کلمات در آنها تشابه یا آنالوژی خاصی با تونالیتهی موسیقایی دارد، یا با طیفِ رنگهای به کار رفته در یک تابلو نقاشی. من در جایگاهِ مترجم، وقتی نوانسها یا ریزهتفاوتها، اشتقاقهایی، از یک طیفِ معنا، رنگ یا نوا میبینم و درک میکنم که در انسجام با کلیتِ اثر است، طبعاً تلاش میکنم آنها را در جریان انتقال از دست ندهم.
مسئله این جاست که ضعفِ انشقاق واژگانی در زبان فارسی این انتقال را دشوار و گاه تقریباً ناممکن میسازد.
برای مثال، به ساختمانِ انشقاق دو فعل فارسی نگاه کنیم:
آسودن:
آسای ــ آسایش ــ آسایان ( آسان ) ــ آساینده ــ آسایندگان ــ آسایندگی ــ آسود ــ آسودنی ــ آسوده ــ آسودگان ــ آسودگی ــ آساییدن ــ آساییده ــ آسایاندن ــ آساینده ــ آسایانیدن ــ بیاسای ــ بیاسان
و واژههای بسیاری که میتواند برپایهاش ساخته و زاده شود: آسایشگاه، آسایشجو، آسودهدل، تنآسا، روانآسا، و…
یا فعلِ داشتن:
دار ــ دارش ــ دارا ــ دارایی ــ داران ـ دارنده ــ دارندگان ـ دارندگی ــ داشت ــ داشتار ــ داشتنی ــ داشته ــ داشتگان ــ داشتگی ــ داریدن ــ داراندن ــ دارانیدن ــ
و بسیاری واژههای ترکیبیِ آن : از پولدار و مالدار، تا دار و ندار، دارا و نادار ، و افعالی چون برداشتن، بازداشتن و غیره.
حال برای یافتن معادلِ فارسی فعلِ posséder ( در فرانسوی ) یا own و possess ( در انگلیسی ) به لغتنامهها رجوع کنیم:
داشتن، دارا بودن، مالک بودن، صاحب بودن، در دست داشتن، در اختیار داشتن، برخوردار بودن، و مترادفات دیگر.
در برابر همهی واژههای مشتقشده از این فعل، از جمله کلمهی possédant نیز همهی واژهنامههای دوزبانهی فارسی، دو کلمهی صاحب و مالک را مترادف یکدیگر پیشنهاد کردهاند. ( همراه با معادلِ فارسیترِ دارا و دارنده)
اما از آنجا که من درست به دنبال یافتن دو معادلِ متمایز برای دو کلمهی propriétaire و possédant هستم، ترجیح میدهم روی تمایز، نوانس، و ریزهتفاوتِ دو کلمهی مالک و صاحب متمرکر شوم.
کلمهی « صاحب » وضعیتی عجیبتر و ناروشنتر از « مالک » دارد.
لغتنامهی دهخدا برایش دو ردهی معنایی قائل است:
۱- صاحب . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این مورد نیامده است . (منتهی الارب ). ج ، اَصحاب ،صَحب ، صَحابة، صِحاب ، صُحبة، صَحبان . || همراه . (ربنجنی ). || همسفر. (دستورالاخوان ). ملازم . رفیق . قرین . جلیس . دمساز. انیس.
۲- مالک، خداوندِ چیزی، خداوندگار، ( که واژهی خاوند نیز شکل مخففِ آن است ) خلیفه.
عجیبتر آنکه کلمهی صاحب گرچه یکی از پربسامدترین کاربردهای ترکیبی در فارسی را دارد، اما به تنهایی به عنوان واژهی مستقل، به معنای مورد نیازِ ما در اینجا، به کار نمیرود.
در فرهنگ طیفی، ذیل دو مقولهی مالک و صاحب این کلمات آمده است:
مالک: صاحب، آقا، دارا؛ صاحبخانه، موجر، خردهمالک، اجارهدار؛ منعم، ثروتمند؛ ساکن، مقیم، مستأجر، متصرف، صاحبنسق.
صاحب: ملاک، زمیندار، ارباب، سلطان، فاتح، لرد، خان، فئودال، دهقان، اولیا، اصحاب، صاحبان، دارندگان؛ شخص ثروتمند.
بنابراین، در زبان فارسی جاری و لغتنامهها تفاوت و تمایز معناییِ مشخصی بین « داشتن » ، « صاحب بودن »، و « مالک بودن » نیست تا بتوان از معانیِ آنها معادلهای دقیقی دربرابرِ واژههای یادشده در این متن پیداکرد.
از اینرو، شاید راهچاره همان باهمآوردنِ ترکیبها و مترادفاتِ فارسی ـ عربی باشد، مثلاً دارا و صاحبمال برای possédant ؛ اما برای non-possédant من کلمهای پیدا نکردم که مانند سلبِ تصاحب ( dépossession ) با حفظ کلمهی « صاحب » بر نداشتن و صاحب نبودن دلالت کند. بهویژه آنکه کلمهی « مالک » را همچون معادلِ propriétaire بهکار بردهام و نخواستهام مثلاً از کلمهی « نامالک» در این مورد استفاده کنم. بنابراین در بند ۵ از متنِ پیشپاافتادههای بنیادی، جملههایی اینچنین خواهد آمد:
« مالک بودن، متملک شدنِ مال و متاعی است که دیگران از تمتّعِ آن طرد شدهاند؛ و ازهمین رو نیز بهرسمیت شناختنِ حقِ انتزاعیِ تصاحب برای هرکسی است. صاحب و دارا possédant با طردِ دیگران از حقِ واقعیِ مالکیت، دامنهی تملکِ خود را بر طردشدگان میگستراند ( بهطور مطلق بر نادارها non-possédants ، بهطور نسبی بر سایرِ داراها)، یعنی بر کسانی که بدون آنها خودش هیچچیز نیست. در آنسو، نادارها نیز گزینه و چارهای ندارند. صاحب و دارا آنها را به تملکِ خود درمیآورد و بهمثابه تولیدکنندگانِ قدرتاش آنها را ازخودشان بیگانه و به عنوان مایملک بهخودش واگذار میکند».