نام بعضی نفرات، رزقِ روحم شده است، وقت هر دلتنگی، سويشان دارم دست، جرئتم می‌بخشد، روشنم می‌دارد. میل به اشتراک و تقسیمِ شیفتگی‌ها که همیشه برای من انگیزه‌ی نوشتن و ترجمه بوده حالا مشوقِ من در ایجاد این وب‌سایت شده است. تا از نفراتی که رزقِ روح من شده‌اند بگویم. اگر سرنوشت‌ها و تقویم‌های مقّدر و جبریِ انسان را تاکنون بت‌هایی رقم زده‌اند که حاکم بر زنده‌مانیِ او بوده‌اند، سرنوشت و تقویمِ خودخواسته و خودساخته‌ی انسان را اما زندگانیِ واقعی او رقم می‌زند. از سویی، زنده‌مانی و بقا، جبرِ مقدر، توالیِ مکانیکی و کمّی ِ واحدهای زمانی در افقی از تکرارِ و سپری‌شدنِ یک‌نواخت. از سویی دیگر، توزیع و تبدیلِ این آحادِ زمانی به لحظه‌های کیفی و آفریدنِ موقعیت‌ها در زندگی روزمره. تبدیل‌سرشتِ تقدیرِ تحمیلی و زمانِ ازخودبیگانه به سرنوشت و زمانِ خودآفریده، به کودکیِ زمان یا زمانِ کودکی. بازی کردن با زمان، بازی کردنِ زندگی. اما این زمان‌مندیِ انسان درعین‌حال به مکان‌مندیِ او آمیخته است. مجموع این دو بُعد چیزی را رقم می‌زند که من آن را «دهکده»ی ذهنیتِ خود می‌نامم. این وب‌سایت بازتابی از حال‌وهوای این دهکده و «هم‌ولایتی»های اندیشگیِ من است.

آخرین مطالب

برخه و برخی

در یکی از زیرنویس‌های ترجمه‌ی جامعه‌ی نمایش نوشته بودم:
« در این متن واژه‌ها از منطقِ اشتقاقِ ساختارمندی پیروی می‌کنند که همگونیِ شکیلی به کاربردِ مشتقاتِ فعلی می‌بخشد. این امکان را زبانِ کنونیِ فارسی به ما نمی‌دهد.

از جدایی تا نمایش، گی دوبور و ازخودبیگانگیِ اجتماعی

بخشی از نوشته‌ی پی‌یرـ یولیس بَرانک در کتابِ In Situs مفهومِ « نمایش » نقطه‌ی کانونیِ تئوریِ انتقادی سیتواسیونیست‌ها است، مفهومی که توسط گی دوبور کشف شد اما اعضای مختلفِ IS [ انترناسیونال سیتواسیونیست]، از آغاز و تا امروزه توسط رائول ونه‌گم[۱]، آن را به کار برده‌اند. درکِ این مفهوم با بسیاری خلط‌معناها و برداشت‌های غلط، از همان دوره‌ی گی دوبور، مواجه شد. جامعه‌ی نمایش، که در ۱۹۶۷ انتشار یافت،...

گداری در میان ترجمه

با خواندن پانزدهمین بند از پیش‌پاافتاده‌های بنیادی، نیمی از این متن را، که شامل سی بند است، خوانده‌اید. گمان می‌کنم بی‌فایده نباشد در میانه‌ی این رود خروشان به خوانندگانِ این متن راه‌نشانه‌هایی پیش‌نهاد کنم، نکته‌هایی که شاید بتوانند همچون جاپاهایی محکمْ کارکردِ گداری را داشته باشند بر این سیاله‌ی سرکشی که بی‌دقت و بی‌گدار نمی‌توان به ژرفا و گستره‌اش پی برد.

پیش‌پاافتاده‌های بنیادی،بند ۱۵

۱۵
میدانِ نبرد شناخته‌شده است. و آن تدارک دیدنِ پیکار است پیش از آن‌که  جماعِ سیاسیِ پاتافیزیسینِ[۱] برخوردار از تمامیتِ بدون تکنیک‌اش و سیبرنتیسینِ[۲] مجهز به تکنیکِ فاقدِ تمامیت‌اش با خطبه‌ی شرعی به عقدِ قانونی‌شان تبدیل شود.

پیش‌پاافتاده‌های بنیادی، بند ۱۴

۱۴
انقلاب‌های بورژوایی با حمله‌ی مستقیم به سازمانِ اسطوره‌ای ظواهر، به‌رغمِ قصدشان با نقطه‌ی عصبیِ حساسِ نه فقط قدرتِ وحدت‌مند بلکه همچنین قدرتِ سلسله‌مراتبی به هر شکلِ آن، درافتادند. آیا این اشتباهِ اجتناب‌ناپذیر می‌تواند توضیح‌دهنده‌ی عقده‌ی گنهکاری‌ای باشد که یکی از خصائلِ چیره‌ی روحِ بورژوایی است؟ به‌هرحال در یک چیز جای تردید نیست، و آن این است که این اشتباهی اجتناب‌ناپذیر بوده است.

درباره‌ی فقر و فلاکت در محیط دانشجویی

نکته‌هایی در حاشیه‌ی این ترجمه
زمستان پارسال، ۲۰۱۴ ، دوستانی که در تدارک انتشار مجله‌ای در تهران بودند، ترجمه‌ای فارسی از این متن مصطفی خیاطی برای من فرستادند تا نظرم را درباره‌ی کیفیت آن ترجمه به آن‌ها بگویم.

پیش‌پاافتاده‌های بنیادی، بند ۱۳

معترضه‌ای از مترجم: به سیزدهمین بندِ این متن رسیده‌ایم. ناگهان به یاد شعری از ژرار دو نروال افتاده‌ام: « سیزدهمین باز می‌آید، که همان اولین است و همیشه یکی است». گرچه آن‌جا سخن از عشق است و این‌جا، روی دیگرِ عشق: انقلاب. انقلابِ زندگی، زندگیِ راستین که وارونه‌شده است. رائول ونه‌گم این متن را در شماره‌های ۷ و ۸ انترناسیونال سیتواسیونیست به سال ۱۹۶۲منتشر کرده است. یعنی تقریباً ۵۳ سال پیش. ۱۳۴۱ به...

پیش‌پاافتاده‌های بنیادی، بندهای ۱۰ ، ۱۱، ۱۲

  ۱۰ قربانی‌گری و ایثارِ دارا و ندار شالوده‌ی مفهومِ بخت و قسمتِ همگانی است؛ به عبارت دیگر، مضمونِ وضعِ بشر برپایه‌ی تصویری آرمانی و دردناک تعریف می‌شود که تلاشی است برای حل کردنِ تقابلِ نافروکاستنی میانِ ایثارِ اسطوره‌ای گروه نخست و زندگی ایثارگرانه‌ی گروه دوم. کارکردی که اسطوره برعًهده دارد وحدت‌بخشیدن و جاودانه ساختنِ دیالکتیکِ « زندگی‌خواهی» و قطبِ متضادِ آن به صورتِ توالیِ آناتِ[۱]  ایستا...

پیش‌پاافتاده‌های بنیادی، بندهای ۸ و ۹

۸
تملکِ اختصاصی با دیالکتیکِ امر خاص و امرِ عام در پیوند است. در رازگونه‌گی [عرفانی] که مبنای تضادهای سیستم‌های بردگی و فئودالی است، شخص نادار [فاقدِ ‌تصاحب] که از حقِ تصاحب به‌طور خاص طردشده است، می‌کوشد از طریقِ کارْ زنده‌مانیِ خود را تأمین کند: و تلاش او برای همذات‌پنداری با منافعِ ارباب موفقیت‌اش را در این راه به‌خوبی تضمین می‌کند.

پیش‌پاافتاده‌های بنیادی، بندهای ۷-۵

 
۵
مالک بودن، متملک شدنِ مال و متاعی است که دیگران از تمتّعِ آن طرد شده‌اند؛ و ازهمین رو نیز به‌رسمیت شناختنِ حقِ انتزاعیِ تصاحب برای هرکسی است. صاحب و دارا possédant با طردِ دیگران از حقِ واقعیِ مالکیت، دامنه‌ی تملکِ خود را بر طردشدگان می‌گستراند ( به‌طور مطلق بر نادارها   non-possédants ، به‌طور نسبی بر سایرِ داراها)، یعنی بر کسانی که بدون آن‌ها خودش هیچ‌چیز نیست.

بایگانی

برچسب‌ها