یکی از دوستان در تماسی شخصی با رویکردی صادقانه از من خواسته بود که دربارهی معنای این واژهی لیبرتر که در نوشتههایم به کار میبرم کمی توضیح دهم، چرا که در قاموس سیاسی و اندیشهورزی به زبان فارسی این کلمه سابقه و رواجی نداشته و هنوز برای بسیاری غریب و غریبه به نظر میرسد.
پرسشِ صمیمانهی این دوست، به رغم سادگیِ آن، گویای مسکوتماندهترین معضلِ اندیشهی انتقادی ـــ اجتماعی در طول تقریباً یکصد سال گذشته در ایران است. اخیراً در مطلبی نوشته بودم: بیش از یک قرن از پیدایش آرا و آمالِ اجتماعی و اشتراکی و آرزوهای برابری و آزادی به مفهومِ مدرنِ آن در ایران میگذرد. اما توانِ استقلال رأی و خودمختاریِ این جنبش در راهِ رهایی از یوغ ستم و اربابسالاریِ کهنه و نو خیلی زود در نطفه خفه شد. از آن پس حفرهی تقلید و تقیّد به مکاتب و معابدِ «مارکسیسم ـــ لنینیسم ـــ استالینیسم ـــ مائوئیسم ـــ تروتسکیسم» جنبش چپ در ایران را در خود فروبلعید و آنگاه نیز که جوانانی شجاعت و جانفشانی خود را همچون نقدی برای فراگذشتن از حصارِ حزبِ توده به کار گرفتند، افقِ اندیشهشان همچنان در تنگنای ایدهئولوژی محصور ماند. تکاپوی تک و توکی از افراد و گروهها برای مقابله و نقد جهالتِ چپ مهجور و بیثمر ماند. پرچمی مزین به تمثالهای پنج قدیس، مارکس، انگلس، لنین، استالین، مائو، (و البته ۵+۱ به روایتی دیگر، بعضیها تمثال انور خوجه را هم به این پرچم افزودند)، بر فرازِ سپاهِ چپ به اهتزاز درآمد. پس این معضل و آسیب زادهی استیلای ذهنیتی ایدهئولوژیک است که از ابتدا گریبانگیرِ این حوزهی روشنفکری شد.
برپایهی این ایدهئولوژی، سوسیالیسم و کمونیسم مکتب و مذهبی است که بنیانگذارش مارکس و رسولان دیگرش لنین، استالین، تروتسکی، مائو، و انورخوجه بوده اند. منطقی بود که چنین ذهنیتی، عاجز از درک جوانبِ عمیقِ آثار و اندیشهی مارکس او را در مقام خدایی غیرقابل دسترس به حال خود بگذارد، و در عوض دیوانهوار به رسولانِ او دخیل بندد.
بنابراین برای چپ ایرانی سوسیالیسم دیگری جز در این روایت وجود نداشته است، اگر هم چیزی به این نام وجود داشته، بنا به آیههای مارکس و انگلس یا حدیثهای روایتشده از سوی امامانی چون لنین، استالین و مائو، تخیلی، غیرعلمی، مرتد و منافق بوده است.
البته این ایدهئولوژی و جعل و دروغهای ساختهی آن، فقط در ایران عمل نکرده است، دم و دستگاهِ عظیم این ایدهئولوژی هیچ نقطه از جهان را در امان نگذاشت. اما ایران از نادر جاهایی بوده که مبارزانِ چپِ آن در برابر این روایت چنین خلعسلاح و تسلیمشده بودهاند. یا به عبارتی، در کمتر جایی در جهان، اکثریت چپ اینچنین خود را به کوچهی علیچپ زده است.
به همین دلیل، ایران شاید از آخرین خطههایی است که کلمهی لیبرتر، و معنای مترادفِ آن، آنارشی، با همهی پیشینهی تاریخیاش، چنین با تأخیر به حوزهی اندیشهی انتقادیش میرسد. حتا روی صفحهی ویکیپدیا مطلبی به فارسی در بارهی این کلمه پیدا نکردم که برای این دوست بفرستم!
اجمالاً این نکتهها را برای پی بردن به معنای این واژه مینویسم:
نخست از لحاظ واژهسازی، گفته میشود که در فرانسوی دو کلمهی پرولتر prolétaire و لیبرتر libertaire از روی یکدیگر ساخته شدهاند. پسوند aire در هر دو به کار رفته است. مقایسه ساختِ لغوی آنها نیز بد نیست. کلمهی پرولتر prolétaire از کلمهی لاتین proletarius پرولتاریوس برآمده (شهروند تهیدست رومی که از نظر دولت هیچ ارزشی جز قابلیت بچهدار شدن نداشت)، که خود از کلمهی proles پرولس (به معنی اعقاب و نوادگان) مشتق شده که خود از دو جزء pro (توله آوردن حیوانات) و alere (تغذیه کردن) ساخته شده است.
همانطور که میدانیم، این کلمه در دوران مدرن به کسانی اطلاق میشود که منبع درآمد و امکان معاشی جز فروش نیروی کار خود ندارند.
پسوند aire در قرن نوزدهم از سوی سوسیالیستهای موسوم به اوتوپیایی یا تخیلی برای ساختن واژههای دیگری نیز به کار میرفته است، مانند égalitaire مشتق از égalité برابری، و fraternitaire مشتق از fraternité برادری.
کلمهی لیبرتر libertaire نیز به همین سیاق از ترکیب کلمهی liberté، آزادی، و پسوند aire درست شده است و معنای اصلی آن در آنارشیسم، مطلق و محوری بودنِ آزادی است. جالب است بدانیم که کلمهی لیبرتر در نقد و مقابله با مفهوم دیگری که از قضا آن هم با همین پسوند ساخته شده، یعنی autoritaire اقتداری یا زورگویانه، به کار رفته است.
نخستین بار Joseph Déjacque ژوزف دِژاک ۱۸۶۵ ـ ۱۸۲۱، مبارز و نویسندهی آنارشیست فرانسوی، در متنی خطاب به پرودون و با انتقاد از جنبههای زنستیزانهی وی، در ۱۸۵۷ کلمهی لیبرتر را در تقابل با کلمهی لیبرال به کار برد. دِژاک در دوران تبعیدش در آمریکا نیز نشریهای با همین عنوان منتشر میکرد به نام Le Libertaire . این کلمه هم حالت وصفی دارد، صفتی برای شخص، جنبش، کار و اثری که چنین کیفیتی داشته باشد، که در این صورت میتوانیم آن را به فارسی لیبرتری، آزادیمحور، بنامیم، و هم به عنوان اسم به کار میرود. درست مثل کلماتی چون مارکسیستی و مارکسیست، یا سوسیالیستی و سوسیالیست.
کلمهی لیبرتر، نخست از سوی آنارشیستها به عنوان صفت به صورت «سوسیالیسم لیبرتر» یا «کمونیسم لیبرتر» برای تمایز و تفکیک نظر و عمل خود از سوسیالیسم و کمونیسمِ اقتدارگرا با مرجعیتِ تکاندیشانه و ساختارِ از بالا به پایین به کار میرفت. پروژهی لیبرتری/ آنارشیستی خواهان ساختن جامعهای بدون سلطه و اقتدار، بدون استثمار، برپایهی تشکیل انجمنهای آزاد و خودمختار، تعاونیهای خودگردان، فدرالیسم و دموکراسی مستقیم است.
اما کاربرد کلمهی لیبرتر توسط آنارشیستها در فرانسه دلیل تاریخی دیگری هم داشته است: در اواخر سال ۱۸۹۳ و سپس در تابستان ۱۸۹۴ دولت فرانسه قوانینی برای پیگرد قضایی و سرکوب آنارشیستها (این لوایح در ۱۹۹۲ لغو شدند) تصویب میکند. از آنپس آنارشیستها برای محافظت خود و ادامهی فعالیتشان بیشتر از کلمهی لیبرتر در معرفیِ خود استفاده میکردند.
اما وضعیت این کلمه در زبان انگلیسی متفاوت بوده است. در دوران تدابیر ضد کمونیستی مککارتیسم، بسیاری از سوسیالیستها و سوسیالدموکراتها خود را لیبرال نامیدند. در این شرایط اولترا لیبرالها، که خواهان آزادی مطلق بازار و تجارت بودند، با مصادرهی این کلمه خود را لیبرتارین libertarien نامیدند، که در واقع معادل انگلیسی کلمهی لیبرتر است. این خلط معانی تا به امروز هم کموبیش ادامه دارد. هر چند در واژگان جنبش لیبرتر تلاش میشود لیبرتر حتا از لحاظ زبانی معادل لیبرتارین به کار نرود.
به هر صورت، لیبرتر و آنارشیست، دو کلمهای هستند که معنا و مدلول یگانهای دارند. برای مثال در انقلاب اجتماعی ۱۹۳۶ اسپانیا، فدراسیون آنارشیست ایبریک، دارای یک سازمان جوانان بود که خود را لیبرتر مینامید.
نکتهی دیگر این که تنوع و کثرت در جبنش آنارشیستی و لیبرتر چنان بوده است که آنارشیستها و لیبرترهایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، بهخصوص در اسپانیا، فرانسه و آمریکا، خواهان «آنارشیسم بدون برچسب و صفت» شده بودند. از مسئلهی جعلی و دروغین بودن، یا غصب و مصادره شدنِ این کلمه توسط اشخاص یا جریانها که بگذریم، خود مفهوم و تجربهی آنارشی چنان زایا و متکثر و جمعی است که بهتر است آن را همیشه به صورت اسم جمع، آنارشیها، به کار ببریم.
یکی از شمارههای مجلهی Arc، به سردبیری روژه دادون در سال ۱۹۹۲ (که قبلاً در مقالهی مربوط به ویلهلم رایش در همین وبسایت او را معرفی کردم) به همین نکته میپردازد و مینویسد: طراح ایتالیایی Matteo Brucoli برای نشان دادن این مفهوم، طرحی کشیده است که حرف A آنارشیسم را با ترکیبی از طیف نورهای شکسته، همچون رنگینکمان بههمآمیخته و آن را به ایتالیایی Anarcobaleno نامیده است، یعنی با ترکیب دو واژهی آنارشیسم و رنگینکمان، که به فرانسوی هم میتوانیم آن را به همین صورت Anarc-en-ciel بنامیم. شاید به فارسی بتوانیم این ترکیب را آنارگینکمان، یعنی رنگینکمان آنارشی، نامگذاری کنیم.
در بارهی معادلیابی و معادلگذاری برای کلمهی لیبرتر در فارسی: بیشتر کلمهی آزادمنش به کاررفته است. یعنی معنایی مشابه «آزاده». اما به نظر من، واژهی «منش» بیشتر بار معنایی خاصی القا میکند و آزاد بودن را صرفاً در عرصهی خوی و خصلت و کاراکتر به ذهن متبادر میسازد. کلمهی آزاده به صورت مفرد و آزادگان به صورت جمع، به رغم زیبایی و رساییِ آن، در واژگان سیاسی دوران اخیر معنای خاصی یافته که کاربرد آن را همچون معادلی برای کلمهی لیبرتر نامطلوب ساخته است.
به نظر من، با توجه به وضعیت گذشته و حال این واژه در زبان فارسی، و برای جبران کمبودِ تاریخیِ این دال و مدلولهای آن در نقدِ رادیکال، بهتر آن است ضمن تکیه به معنای آن، آزادیمحوری، کلمهی لیبرتر را به صورت اصلی، همچون بسیاری واژههای خارجی از اینگونه، به کار ببریم و بیشتر در پی معرفی و شناساندن ابعادِ آن باشیم. این رویکرد، دستکم برای من، که اصولاً در پی تقدیس و دگمسازی از هیچ جریانی نیستم، در اولویت قرار دارد. شاید با تمثیل یا تشبیه منظورم را بهتر بتوانم برسانم. در هنرِ آشپزی، پس از آشنایی با «مقدمات اساسی» میتوان مواد اولیه را به دلخواه برای ابداع غذاهای مختلف به کار برد. در هنر موسیقی، پس از شناخت اصول نوازندگی و مبانی تئوری موسیقی، میتوان بداههنوازی کرد. در هنر رهاییِ فردی و اجتماعی، آشنایی با «طعم» و «تونالیتهی» لیبرتر، در تفکیک بندگی از آزادی، و آفریدن راههای رهایی اثری سرنوشتساز دارد.