مقدمه‌ی مترجم بر کتابِ قطعاتِ عمودی و شعر و واقعیت، نشر بازتاب‌نگار، تهران، ۱۳۸۷

جلد کتابهفده ـ هژده سال پیش، کتابِ شعر و واقعیت از روبرتو خوارُز (Roberto Juarroz) را به فارسی برگرداندم، که به صورتی نامطلوب منتشر شد. هفت ـ هشت سال بعد، کتاب دیگری از او به نام قطعات عمودی یا قائم را ترجمه کردم، که منتشر نشد. پنج ـ شش سال پیش برای انتشارِ این دو متن در یک کتاب یادداشتی به عنوان مقدمه‌ی آن نوشتم. حالا، در سال 1384 خورشیدی برابر با سال 2005 میلادی، برای یادآوری و تجدید خاطره با خودم همان یادداشت را در این‌جا نیز به شکلی تکرار و پس‌وپیش می‌کنم، شاید امسال سالِ انتشارشان باشد:
سرآغازها سرانجام سامان می‌یابند. مدلولِ مقدمه پُرپیچ‌وتاب‌تر از آن است که ریاضی‌وار در دالِ خود بگنجد. ذهنی که از جدارِ عبوسِ معانی مقرر فرامی‌گذرد می‌داند که هیچ مقدمه‌یی خود بی‌مقدمه نیست. با‌این‌حال هر اقدامی به صورتِ اولین قدم، ناگزیر است نقطه‌ی عزیمتی پنداشته شود در میانه‌ی این رودِ بی‌آغاز و بی‌پایان، بی‌سروته، تا بی‌کرانگی جانِ جهان را به پیمانه‌ی لحظه‌ها بتوان در خیال سنجید. خیالی که اقیانوسِ ناپیداکرانه‌ی هستی به هراس‌اش می‌افکند تا به تخته‌پاره‌ی پندارِ نخستین آغاز و واپسین پایان، در توّهمِ ساحلِ امنِ مبدأ و مقصدی امان جوید. اما همه‌چیز از وسط و در میانِ خود آغاز می‌شود، ما همواره در اواسطِ گفته‌ها و کرده‌ها و نیز ناگفته‌ها و ناکرده‌های خویش‌ایم. بااین‌حال، گاه به‌ناچار این «میانه» را مقدمه یا مؤخره می‌نامیم.
مقدمه و مقدم بر هر حرف، سکوتی است که ماده‌ی اولیه‌ی هر سخن است. اما اگر پیش از سکوت و مقدم بر حرف کلامی نباشد سکوت نیز معنا نمی‌یابد. این توالی و تناوبِ سکوت و ناسکوت، ضرب‌آهنگِ قلب و نَفَس، زبان و موسیقی و رقص، تشبیهی از حیات است شاید. این نقطه‌چینِ وصل و فصل در زبان، شبیهِ حرفِ ربطِ ماست، «واو»ی که نوشتن و خواندن‌اش از سر و ته، از اول و از آخر به یک‌سان است و شیوه‌اش را در فارسی قلبِ مُستَوی یا واژخوانی می‌نامیم. پس شاید این پیوست و گسست، شکست و بست، اوج و فرود، نزدیکی و دوری، دم و بازدم، بود و نبود، جنبش و مکث، تپش و نوسانی است که «نوار قلبی» ِِ هستی را نشان می‌دهد و بی‌ارتعاش نشانه‌ی مرگ است. شاید معنای لذت و لذتِ معنا در تکرارِ نامکررِ بوسه‌های منفصل بر لبانِ هستی است.
آن‌چه پیش از گفتن برای گفتن داریم توده‌ی غلیظ و متراکمِ گفتنی‌هاست. غلظت و تراکمی که همان dichtung زبانِ آلمانی و هم‌ریشه‌ی واژه‌‌ی شعر است. اما گفته‌ها و برزبان‌آمده‌ها با تیشه‌ی تخلیص و تقلیل تراش می‌یابد تا توده‌ی فرّار و توأمان بی‌شکل و بی‌نهایت‌شکل را از فَوَرانِ بی‌حد به حدودِ فوراره‌ی رقصانِ کلامِ شاعرانه بنشاند. یعنی همان فرایندِ poiesis‌، ریشه‌ی یونانی واژه‌ی شعر، به معنای ساختن و پرداختن و ترکیب، تا غریوِ امواجِ مسکوت قطره‌قطره با قطره‌چکان حروف در حریم حرف به صدا آید.
در آن سال‌ها به هنگام ترجمه‌ی شعر و واقعیت، با فرستادنِ نامه‌یی به خوارُز از او خواهش کردم یادداشتی برای این ترجمه بنویسد؛ و درضمن مطرح کردم که من هم می‌توانم نمونه‌یی از اشعارِ معاصرِ فارسی را به فرانسوی ــ که زبان مراوده‌ی ما بود ــ ترجمه کنم و برایش بفرستم. او از آرژانتین نامه‌ی صمیمانه‌یی همراه با یادداشتِ یادشده برایم فرستاد. این کتاب به‌صورتی‌نامطلوب و پُرغلط همراه با شتاب‌زدگی‌های من در ترجمه، در خارج از ایران منتشر شد. سپس قول و قرار من با خوارُز در خمِ شکست و بستِ ایام افتاد. تا این‌که چند سال بعد، با ترجمه‌ی کتابِ دیگری از او، یعنی قطعاتِ قائم، به هنگامِ آماده‌کردن هر دو ترجمه برای انتشار در یک جلد، تصمیم گرفتم نامه‌ی دیگری به او بنویسم و درضمن او را از دلایلِ این وقفه آگاه کنم. و به‌خصوص این نکته را با او در میان بگذارم که چرا استنادهایش به هایدگر تنها موردی است که به مزاجِ من نمی‌سازد. اما در همان روزها، از یک برنامه‌ی رادیویی در فرانسه، که به زندگی و آثارِ خوارُز اختصاص داشت، پس از شنیدنِ تاریخ تولدش، که می‌دانستم سالِ 1925 میلادی است، تاریخِ مرگ‌اش را نیز، که از آن بی‌خبر بودم، ناگهان شنیدم: 31 دسامبر 1995.
خوارُز در استانِ بوئنوس‌آیرسِ آرژانتین زاده شد. در رشته‌ی ادبیات و فلسفه تحصیل کرد. سپس در علوم ارتباطات و کتاب‌داری کارشناس شد. از 1958 تا 1965 مدیر مجله‌ی شعر ـ شعر بود و بیست شماره از آن را منتشر ساخت. در همین مدت به کشف و ترجمه‌ی شعر و شاعرانِ زبان‌های دیگر، به‌ویژه آنتونَن آرتو پرداخت. سال‌های بسیاری در مقامِ منتقدِ ادبی و سینمایی با نشریاتِ آرژانتینی و خارجی هم‌کاری کرد. با روی‌کارآمدنِ رژیمِ نرون و زندگی در تبعید، چندسالی برای یونسکو در کشورهای آمریکای لاتین فعالیت داشت.
از روبرتو خوارُز دو کتاب درباره‌ی شعر و آفرینشِ هنری، یک کتاب با عنوانِ قطعات عمودی (قائم) درباره‌ی تکه‌ها یا قطعاتِ شاعرانه، و سیزده کتابِ شعر به‌ترتیبِ شماره و همگی با عنوان شعرِ عمودی (قائم)، منتشر شده است. اشعارِ او به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده است.
به قولِ اُکتاویو پاز، شعرِ خوارُز شعرِ «از چاه تا ماه» است. خطی قائم و قطعه‌یی عمود میان مادون و ماورا، رفت و آمدی میان فروسو و فراسوی هر چیز، عرفانِ دیگرگونه و فرازگرایی یا استعلای بی‌کیشانه‌ی خوارُز را رقم می‌زند. او شعر را بری از دوگانه‌انگاری‌های جاری ــ نظیرِ اندیشه / احساس، عقل / عشق، حرف / سکوت، حضور / غیاب، بود / نبود، لاهوت / ناسوت ــ و فراشدی از تار و پودی دیگر می‌داند. جدایی شعر از اندیشه و فلسفه را فاجعه می‌نامد. خود را به فلسفه‌ی نیچه نزدیک و با بینشِ ذن مأنوس می‌داند. او بی‌آن‌که شکلِ شعر را بی‌اهمیت بشمرد در جست‌وجوی موسیقی معناست. بنابراین در شعرِ او از تورّمِ بلاغت و فخرِ فصاحت، از احساساتی‌گری و عوام‌نوازی، از دکلمه‌سرایی‌های مطنطن در قالبِ اوزانِ تحمیلی، و خلاصه از عصا قورت‌دادگی ادیبانه خبری نیست.

دریــافت فایـــل پی‌دی‌اف

2 دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • سلام آقای صفدری. ممنون بابت ترجمه ی خوب این کتاب. بی تعارف یکی از مهم ترین کتاب هایی است که در زندگی ام خوانده ام و یافتن دوباره اش برایم بسیار مهم است. چندی پیش این کتاب را به دوستی قرض دادم اما متاسفانه نتوانستم دیگر پس بگیرم! چند جایی که فکر می کردم بتوانم این کتاب را تهیه کنم سر زدم و فایده نکرد. نمایشگاه کتاب امسال نیز مراجعه کردم اما انتشارات بازتاب نگار در نمایشگاه حضور نداشت. بی صبرانه منتظر تجدید چاپ این کتاب هستم.
    موفق و پایدار باشید

    • سلام و با سپاس صمیمانه از لطف و توجه شما.
      برای کتاب های بازتاب نگار باید با نشر کلاغ تماس بگیرید. همه ی کتاب های سابق بازتاب نگار موجود است فقط مسئله پخش و توزیع دارند. مطمئن ام اگر تماس بگیرید کتاب را پیدا می کنید. هم شما و هم این کتاب زیر آسمان تهران هستید، من آن جا نیستم که بیشتر کمک کنم، امیدوارم هرچه زودتر کتاب را پیدا کنید.
      با بهترین آرزوها
      ب

بایگانی

برچسب‌ها