مادهی ۱۰
هر موجود انسانی حقِ کامیابی از خویش، از دیگران و از جهان دارد
۱- مزیت و ارجحیت بخشیدن به تمتع از خویش، از دیگران و از جهان، مفیدترین شیوه برای الغای هر شکل از مالکیت است.
تفسیر
اجازهی تصاحب و تملک بر موجودات و چیزها هرگونه رابطهی فردی و اجتماعیِ مبتنی بر لذتِ بیقیدوشرط را ممنوع میسازد. مالکیت، چه خصوصی باشد و چه عمومی، ایجابگرِ ممنوعیت و تخطیکردن از آن، مسدودیت و طردسازی، و خشونتِ نظم و بینظمی است. بر این پایه، روحِ اقتصادی مفهوم و مضمونِ قلمرو و سرزمین را، که خاصِ حیوانیتِ طعمهجو است، به صورتِ یک حقِ جابرانه در هالهی تقدس پیچیده است. حقِ تمتع حقِ تملک را فسخ میسازد: اگر هرچیز از آنِ کسی باشد که آن را بهتر سازد، هیچچیز مانندِ تقسیمِ مزایا و فوایدش آن را بهبود نمیبخشد.
۲- هرکس حق دارد خود را چونان موجودِ شیفتهی امیالاش بازشناسد. از آن پس با عزمِ راسخ به بیرونکشیدن امیالاش از چنگِ دردِ زندهمانی [غمِ بقا و معاش] و نیز تحملنکردنِ هر چیزی که مانع و خلافِ امیالاش باشد، از این آزادی عمل بهرهمند خواهد شد تا برای تلطیف و پالایش، و همآهنگی و برآوردنِ آنها دست به هر کاری بزند.
تفسیر
پیگیری و تحققِ امیال با ویژهگیِ منحصر به هر فرد در پیوند است. اگر امیدواری به لذتِ کامیابی در جای سربستهی درونیِ فرد، در نهانخانهی اسرارش که جای آشناییِ حس با آگاهی است، قوام مییابد، این امیدواری فقط با گشودهشدنِ بیوقفه به روی تجربهی زیسته تلطیف و پالایش مییابد.
هم ازاینرو، آگاهی از خویش و آگاهی از جهان جداییناپذیرند. هر دو بخش در فراشدِ همتایی سهیم اند که در آن دریافتن و آفریدنِ موجودِ زنده در پیوند با رفتاری یگانه و چندگانه است که بیرون و درون را در صیغهی وحدت صرف میکند [در حالتِ یکتایی به هم میآمیزد].
۳- کامیابی از خویش به معنای درخودخزیدن نیست بلکه گشایشی است که از طریقِ آن لذتِ همدمی با خود در معاشرت با دیگران پدیدار میشود و پالایش مییابد.
تفسیر
کامیابی از خویش به محضی که در گونهیی برجِ عاج پس بنشیند پژمرده و نفی میگردد. زندهگی با باروی حفاظت و سنگربندی میانهیی ندارد. نه بالا میبرد و نه خوار میکند. نه شرم و حُجب میشناسد نه خود را به رخ میکشد. نیروی زندهگی همانسان با خودنمایی سستی میگیرد که با درخودخزیدن. نه زیر نورافکنِ دنیا، که زندهگی را میکُشد، خود را در معرض تماشا میگذارد، و نه در اعماقِ منِ خویش، مغاکی که منتظرِ بلعیدنِ اوست، پناه میگیرد.
۴- کامیابی از خویش و کامیابی از دیگران پایهگذارِ آنگونه کامیابی از جهان است که میکوشد تا جریانِ رویدادها را، به منظورِ بازآفریدنِ واقعیتِ موجودات و چیزها، در مسیری انسانی هدایت کند.
تفسیر
کامیابی و تمتع هرگونه تملکِ فضا را طرد و منتفی میسازد و تجمعهای محصورشدهی گلهوارِ گذشته مانندِ ایلها، قبیلهها، دولتهای ملی و منطقهیی، صنفها، خانوادههای پدرسالار، را برکنار میکند.
هیچ حدومرزِ جغرافیایی، هیچ سرزمینی به فرد هویتی نمیدهد. درعوض، هرکس حق دارد گوشهیی از زمین را که زادگاهاش بوده و محیطی را که برای زندهگی انتخاب کرده است جزو علاقمندیهای خود بداند.
هر منظرهی برگزیدهیی مایهی کیف و لذت است. هرچند ممکن است جنبههایی از آن جز در ارتباطی صمیمانه و خودمانی دستیافتنی نباشد اما شیوهی ظهورش بر مبنای برخورداری از این لطف و هنر است که جاذبههای خود را با کسی تقسیم میکند که بداند چهگونه این جاذبهها را پذیرای خود سازد. یک اتاق، یک آپارتمان، یک خانه، یا یک باغ، ملک و مالکیت نیستند بلکه در دلِ کسی هستند که بنا بر نزدیکیها، همدلیها و بیزاریها، باز و بسته میشود. اینها همچون تنورِ کیمیاگرییی هستند که در آن تبدیلِ میل به سرنوشت اندیشیده میشود.
۵- کامیابی هرگز وظیفه نیست. خوشبختیِ زورکی وجود ندارد. اجبار به کامیابی همانقدر دهشتناک است که ممنوعیتِ آن.
تفسیر
هنرِ کامیابی این توانایی را دارد که جذابیتی نامتصور به پرهیزگاری و ریاضت ببخشد. از آن دم که پرهیزگاری نتواند با انصراف، حرمان، مرضِ قربانیگری و دَردکِشی خلط شود، بهسادهگی در پیوند با اعتدال و خویشتنداری معنا مییابد که با ایجاد استراحت و تجدید قوا انسان را برای ارضاشدنهای آینده آماده میسازند و از وخامتِ نامتجانس و خودویرانگرانهی شیفتگیها جلوگیری میکنند.