شور و شیفتگیهای ما در زندگی مارپیچهای غریبی را در مینوردند، منظومه یا صورتِ فلکی (هماختران) برآمده از زیستههای ما پیامدِ یک صراطِ مستقیم نیست. درهمتنیدهگیِ درنوشتن و درنوردیدن، به واژهی «سرنوشت» در ذهنِ و زبانِ فارسی من پژواکِ عجیبی میبخشد. در زبان فرانسه تفاوت ظریفی میان دو واژهی destin وdestinée هست که بهآسانی به فارسی ترجمهشدنی نیست. رائول ونهگم این روزها نوشتن کتابی را به پایان رسانده که عنواناش De la Destinée « دربارهی سرنوشت» است. وقتی از او دربارهی این تفاوت میپرسم با اشاره به شارل فوریه، معنای « سرنوشت ِ مقدر و ازپیش معینشده» را در برابرِ « سرنوشتی که هر انسان برای خود میسازد» قرار میدهد. به تعبیر من منظور سرنوشتی است که با درنوردیدناش خود نویسندهی آن ایم. هرچند تنها درپایان و با به سررسیدن عمر، راههای طیشده « نقشه» ای از سفری به نام زندگیِ را ترسیم میکنند.
اگر از خوانندگانِ وبسایتِ من هستید دیدهاید که من در این مدت ترجمهی نوشتههایی از اکتاویو پاز و بنژامن پره را منتشر کردهام. چندی پیش در صفحهی « ترجمهخانه» به ترجمهی فارسی اشعاری از اکتاویو پاز اشاره کردم و گفتم که در رویکردی انتقادی و ویراستارانه قصد دارم ترجمهای را که سالها پیش از شعر سنگِ آفتاب انجام دادهام در مقام سنجش با ترجمهی زندهیاد احمد میرعلایی از همین شعر ارائه دهم. این اواخر ترجمهی فارسی دیگری از سنگ آفتاب را به قلمِ ابوالقاسم اسماعیلپور، دوباره خواندم. و نارساییهایی که در آن دیدم مرا به ارائهی ترجمهی خودم راسختر کرد.
اما در این میان نکتهی شگفت و دلپذیر برای من این بود که ترجمهی فرانسویِ سنگِ آفتاب را، که مرجعِ ترجمهی فارسی من از این شعر بوده، بنژامن پره انجام داده است، و من این موضوع را بهکلی فراموش کرده بودم. بنابراین شوقِ بازگو گردن رابطهی دوستانه پاز و پره مرا فراگرفت.
از سوی دیگر، میخواستم در ادامهی معرفی ِ بنژامن پره، ( پس از انتشارِ رسواییِ شاعران) به خوانندگان فارسی، دربارهی فعالیتهای مبارزاتی او در ارتباط با انقلابِ اسپانیا، پیوستناش به ستونِ آنارشیستهایی چون دوروتی و بهخصوص نقدهای ریشهای بعدی او به سندیکالیسم و چپهای استالینیست مقالهی مختصری بنویسم.
این طرح مرا به یادِ خاطرهی خودم از دیدار با دیهگو اَبلپاز، در بارسلون انداخت. دیگهگو از دوستان و همرزمانِ دوروتی در انقلابِ اسپانیا بوده و چهرهی محبوب و آشنایی برای همهی مبارزانِ لیبرتر و کتابهایش جزو آثار مرجع برای شناختنِ جنبشِ لیبرتری اسپانیاست.
اما در حوزهی نقد و نظر ایرانی، مسمومیتِ ذهنیِ ناشی از ایدهئولوژی « مارکسیست ـ لنینیست» چنان رخنهی ماندگاری کرده که هنوز از کسانی چون دیهگو نامی برده نمیشود، همانطور که تجاربی چون کمون پاریس، قیام کرونشتات، انقلاب اسپانیا، یا جنبشِ اوخاکا در مکزیک، برای چپگراهای ایرانی، از سنتی تا پسامدرناش، هیچ معنا و جایگاهی ندارد.
به این ترتیب، طنینِ همنوازی این سه نفر، یعنی پاز، پره، دیهگو ابل پاز، در منظومهی ذهنی من چنان است که اشارهای به زندگی و نزدیکیهاشان حولِ موضوعاتی چون نقد، مبارزه، شعر، عشق و انقلاب، میتواند مشوقِ من در مطرح کردن ترجمهی سنگ آفتاب باشد.
از دیهگو اَبل پاز Diego Abel Paz شروع کنم. من هم مثل هر کسی که مشتاقِ شناختنِ واقعیتِ انقلاب ۱۹۳۶-۱۹۳۹ در اسپانیاست، از آغاز با نام و نوشتههای دیهگو آشنا شدم. طیفِ دوستان من نیز، که حاوی آمیزهای از گرایشها و پیوندها با سوررئالیسم، آنارشیسم و جنبش سیتواسیونیستها بود، پیوسته با علاقه و احترام از دیهگو نام میبردند. میدانستم که دیهگو در بارسلون زندگی میکند. سرانجام حدود ده سال پیش فرصتی دست داد که با یکی از دوستان به دیدار دیهگو در خانهاش در محلهی مردمیِ گراسیا به بارسلون بروم. به گمانم پاییز ۲۰۰۵ بود، یعنی چهار سال پیش از مرگِ او در آوریل ۲۰۰۹.
دیهگو هشتاد و چهارساله، در میان انبوهِ کتابها در همهجای خانهاش، عکسها و خاطرهگوییها، همراه با استکانهای شراب که پر و خالی میشد و سیگارهایی که آتش به آتش میگیراند و با تنگیِ نفس دود میکرد. چهار پنج شبانهروزی همراه با او گذشت. با همهی زیستههای روزمره، خرید، پخت و پز، رفتن به کافهها و بارهایی که پاتوقِ روزانهاش بود. وقتی دورِ میزی در اتاق یا در آشپزخانه، عکسهایی از میانِ انبوه عکسهایش را به من نشان میداد، بر چهرههایی مکث میکرد، عشقی یگانه، رفیقی بیهمتا، موقعیتی سرنوشتساز. و طنین رفتار و گفتار او در من آمیزهای بود از: صفای انسانی، ژرفای معنای عشق و شعر و انقلاب، خشم ِ فروکشناپذیر از نظامهای استثمارگر، هالهای از دریغ، طنز و بذلهگویی، و وفاداری خدشهناپذیر به خواستهها و آرمانهایی که سرنوشتاش را رقم زده بود.
موقع خداحافظی یکبار دیگر از من خواست سلاماش را به رائول برسانم ( که همدیگر را میشناختند و با هم مکاتبه داشتند).
بعدها دوستم مارک تومسَن، که برای عیادت و مراقبت از دیهگو در واپسین ماههای عمرش به بارسلون رفته بود، برایم تعریف کرد که ذهن بیدار دیهگو تا دمِ آخر تنِ ضعیفشدهاش را ترک نکرده است.
زندگی دیهگو یکسره با جنبشِ آنارشیستی و ضدفاشیستی در جنگِ اسپانیا عجین است. نام اصلی او Diego Camacho بود، از میان چند نام مستعاری که انتخاب کرده بود، نامِ آبل پاز ماندگار شد. در ماه اوت ۱۹۲۱ در آلمهریا به دنیا آمد، پدر و مادرش کارگرِ کشاورزی بودند. در سن ۹ سالگی همراه مادر و برادرانش به بارسلون میآید. از سال ۱۹۳۲ در مدرسهی «ناتورا» درس میخواند. در تابستان ۱۹۳۵ همراه مادرش به آلمهریا برمیگردد. به عضویتِ CNT و سازمان جوانان لیبرتر FIJL درمیآید. با محلِ انجمنِ دهقانی « له اُرُرا» (سحر) ارتباط برقرار میکند. در فوریه ۱۹۳۶ برای همیشه به بارسلون برمیگردد. در آنجا ضمن معاشرت با گروهِ Electico در یک کارگاه نساجی و سپس در یک کیوسک روزنامهفروشی کار میکند. همزمان با عضویت در گروههای دفاع از محلهی کلوت Clot همراه با دوتن از دوستانش گروهی به نام « کیشوتهای آرمان» ( Los Quijotes del ideal) تشکیل میدهد. سپس به FAI ( فدراسیون آنارشیستیِ ایبریا) میپیوندد، یعنی گروهی که از همان آغازِ انقلاب در ژوییهی ۱۹۳۶ با شرکت در دولت مخالفت میکند. دیهگو در آن هنگام در یک کارگاه مکانیکی و قلمزنیِ فلزات کارمیکند.
شرکتاش در رویدادهای ماه مه ۱۹۳۶ به بازداشت او برای مدتی میانجامد. در ۱۹۳۷ به عنوان نمایندهی محلهی کلوت در شورای سراسری جوانان لیبرتر انتخاب میشود. در اکتبر ۱۹۳۷ در کلکتیویته ( جمعِ اشتراکی) منطقهی Cervia شرکت میکند. در ۱۹۳۸ به صفوف جبهه و ستونهای مبارزانِ آنارشیست میپیوندد.
در ۱۹۳۹، به دنبال دستور استالین به قلع و قمع آنازشیستها، بارسلون سقوط میکند و به دست قشونِ فرانکو میافتد. کاروانی شامل صدها هزار نفر رو به سوی مرزهای فرانسه میآورد. دیگهگو نیز در جمعِ آنهاست. دولتِ وقتِ فرانسه این مهاجران را در اردوگاههای اسارتگاهی تحت مراقبت و کنترل قرار میدهد.
( دیگهگو خاطرات خود را از این اردوگاهها در مصاحبههایی بازگو کرده است)
در سال ۱۹۴۱ دیهگو در شهر مارسی به همراه دیگر تبعیدیان اسپانیایی به سازماندهی مجددِ CNT میپردازد. سپس دستگیر و زندانی میشود. پس از آزادشدن، در ۱۹۴۲ تصمیم میگیرد به اسپانیا برگردد. در دسامبر ۱۹۴۲ در بارسلون دستگیر و به هفت سال زندان محکوم میشود. در آوریل ۱۹۴۷ از زندان آزاد میشود و مبارزهاش را صورت مخفی از سر میگیرد.
در جریان اعتصابهای ماه مه ۱۹۴۷، دیهگو به عنوان نمایندهی FAI و FIJL برای جمعآوری اطلاعات به بیلبائو میرود. در ژوییه همان سال باز دستگیر میشود. در زندان بارسلون با همراهی دو نفر از دوستان و همرزماناش در سال ۱۹۴۹ یک بولتن خبری زندانیان منتشر میکند. سپس به محلِ مسلولینِ کوئیلار منتقل میشود. در ۱۹۵۲ از زندان آزاد میشود و در کارخانهی آبجوسازی کار میکند. در ژوئن ۱۹۵۳ به عنوان نماینده به کنگره ATI ( انجمن بینالمللی کارگران) اعزام میشود.
در دسامبر ۱۹۵۳ دبیرخانهی بینالمللی CNT به او مأموریت میدهد به اسپانیا برگردد و انتشار نشریهی « همبستگیِ کارگری» را سازماندهی کند. از ژوئن ۱۹۵۴ تا اوت ۱۹۵۵ این نشریه در تیراژ پنج هزار نسخه منتشر میشود. پلیس محل چاپ نشریه را پیدا میکند و دیهگو به فرانسه برمیگردد. از آنپس به عنوان فعال و مبارز CNT در تبعید، در فعالیتهای گروهی بسیاری شرکت میکند. در همین مدت با امضاهای مختلف با نشریات آنارشیستی و لیبرتری متعددی همکاری میکند. به عنوان کارگر چاپخانه کار میکند. پس از خیزش ماه مه ۱۹۶۸، و پیدایش نسلِ جدیدی از مبارزان لیبرتر، دیگهگو تماسها و ارتباطهای تازهای پیدا و برقرار میکند. چه با اسپانیاییها و چه با فرانسویها.
در آن ایام به نوشتن رو میآورد، به خصوص زندگینامهی بوئنآوانتورا دوروتی را مینویسد که تا کنون به دهها زبان ترجمه شده است.
دیهگو در ۱۹۷۷ به اسپانیا برمیگردد. به عنوان عضو فدراسیون منطقهای CNT در بارسلون، در تأسیسِ « مرکزِ اسنادِ تاریخی اجتماعی» ادای سهم میکند. از آن پس ضمن نوشتن کتابها و اتوبیوگرافیها، در همایشهای متعددی چه در اسپانیا و چه در خارج از اسپانیا شرکت میکند.
دیهگو ابلپاز، در سال ۱۹۹۶ کتابخانهی شخصی خود مشتمل بر ۵۴۰۰ کتاب و بخشی از آرشیوهایش را در اختیار گروهی قرار میدهد تا پایهی تأسیسِ مرکزی به نام « مرکزِ آسکاسو دوروتی» Centre Ascaso Durruti در شهر مونپلیه در فرانسه قرار گیرد.
فهرست کتابها، و نیزمصاحبهها و فیلمهای مستندی دربارهی زندگی و کارهای دیگهگو، به چند زبان در اینترنت در دسترس است. شاید به یمنِ دوستاران جدیدی که دیهگو در میان فارسیزبانان پیدا خواهد کرد، به زودی بخشی از این نوشتهها، و نیز زیرنویس فیلمها، به فارسی هم در دسترس قرار گیرد.
بزودی ترجمهی مصاحبهای با او را در همین وبسایت خواهم گذاشت.