امروز بخش جدیدی در سایتام درست کردم با عنوان « ترجمهخانه»، با این انگیزه که گاهگاهی به مسائل ترجمه بپردازم. روی سخن در این بخش بیشتر با مترجمان و علاقمندان به ترجمه است، اما به دلیل شمول ِ داوهای مهمِ پدیدهی ترجمه، بهویژه در جامعهی ایران و کشورهای فارسزبان، و همچنین شتابِ فرایند ترجمه در زبان کُردی، گمان میکنم تأمل در این امر برای هر کتابخوانی در جغرافیای مناطقِ ما جالب باشد.
در طول سی و اند سال گذشته در ایران تلاشهای ارزندهای برای طرح مسائل ترجمه انجام گرفته است. یکی از آنها انتشار « فصلنامهی مترجم» بوده. من شمارههای اولین سالهای انتشار این مجله را دنبال میکردم، ولی از تداوم و کیفیت کار کنونیاش اطلاع دقیقی ندارم. علاوه بر کتابهای تحلیلی در این زمینه، در برخی نشریات نیز صفحاتی به بررسی و نقد ترجمه اختصاص یافته است.
« ترجمهخانه» برای من دلالتی ضمنی دارد بر فضایی « کارگاهی»، چیزی همانند « آشپزخانه»، جایی برای « عمل آوردن» مواد اولیه. رابطهی آشپز با مواد اولیه و سپس فراهم آوردن غذا، به باور من، در قیاس و تشابه، یا آنالوژی، است با رابطهی مترجم با متن مبداء و متن ِ مقصد.
در ضمن، فضای «آشپزخانه»، در مقایسه با سفره یا میزِ چیدهشده، همچون فضای پشت صحنهی تئاتر در مقایسه با صحنهی اجرا، حاوی واقعیتهای زیستهشدهی عریانتر و انضمامیتری است.
ارجاع به جایگاهِ تکوین و زایشِ ترجمهی یک اثر، نوعی تبارشناسی فراهم میسازد: برای شناختِ انگیزهی مترجم، نوع اثر، توانایی ِ ذهنی و زبانی ِ مترجم، شرایط اجتماعی و روانشناختی ِ برانگیزندهی ترجمه، و در نهایت کیفیتِ آن ترجمه.
بنا به اذعانِ بسیاری از اهل قلم، نشر و جامعهی کتابخوانِ ایرانی، وضعیت و تضییعِ کیفیتِ ترجمه در ایران ابعادِ اسفبار بیسابقهای یافته است. سیلی از «کتابسازی» به اسم « ترجمه » و « مترجم» بر سیلابهی دیگر آلودگیهای ذهنی و عینی موجود در عرصهی کتاب و نوشتار افزوده شده است.
نقد و ارزیابی ِ کیفیتِ ترجمه، به باور من، بهترین عرصه و امکان برای ارزیابی کیفیتِ رابطهی فردِ مترجم و شکلِ مسلطِ اجتماعی ِ ترجمه با خود و با دیگری است.
هستند دوستان و آشنایانی که رویکردِ مرا به ترجمه نوعی «سختگیری» میدانند که بر کمیتِ ترجمههای من اثر میگذارد. تا جایی که به یاد دارم، این شیوه با « مترجم شدنِ» من همزاد بوده است. ولو به صورت ناپختهی آن.
همین چند هفته پیش دوست ناشری از تهران نظر و ارزیابی مرا دربارهی ترجمهی اثری از بودلر به فارسی جویا شده بود. به وی نوشتم:
« پیش از هرچیز این را باید بگویم که من در ارزیابی ترجمه آدم «سختگیر»ی هستم، و رویکردم در این عرصه چندان رایج و مورد پسندِ عمومی نیست. ولی برای این برخورد دلایلی دارم و دیگر خیلی دیر است که خودم را اصلاح کنم!
من مقدمه و چند شعر اولِ کتاب ترجمهشده را با متن فرانسوی مقایسه کردم. همانطور که در اولین پیام نیز گفتم، با همین بررسی اجمالی میتوانم بگویم زبان و شمِ ترجمانی مترجم شما در این کار به نظرم خوب و پذیرفتنی است. در نتیجه ما با ترجمهای از نوع ترجمههای بسیار بد و افتضاحِ رایج در فارسی سر و کار نداریم.
با این حال، از آنجا که ترجمهی شعر و نثر شاعرانه علاوه بر شناخت زبانی به شم شاعرانه هم نیاز دارد، نکتههایی را که در همین صفحات نخست به نظرم رسیده مطرح میکنم.
من ترجمهی چند پاراگراف را، صرفاً به خاطر توجه به ریزهکاریهای لازم، آنهم به صورت مادهی خام و نه از لحاظ زیباشناختی پالوده و ویراسته، در زیر یادداشت میکنم .
در پاراگراف اول کتاب، یعنی در نامهی بودلر، استعارهی اصلی و عمدهی به کاررفته بر « بریدن، تکهتکه و قطعهکردن، رنده کردن و ریزریز کردن و این جور معانی دلالت دارد. و شاعر میگوید اثری که نوشته است به رغم این بریدگیها و انقطاع، اجزای یک کل، و درست مثل اجزای بدنِ یک مار، جاندار و زنده است، و او میخواهد کلیتِ این مار را به ما القا و اهدا کند. بنابراین وقتی او فعلِ « بریدن » را به کار میبرد، مترجم نباید آن را به « توقف کردن » برگرداند.
یا وقتی در ترجمهی فارسی میخوانیم « مهرهای را بردارید»، نمیدانیم منظور چه مهرهای است، مهرهی بازی؟ اینجا مجبوریم منظور شاعر را برسانیم، او از ستون مهرهها یا فقرات میگوید ، بهویژه آنکه مارِ مهرهدار خود را مد نظر دارد. و وقتی این مار را پیشکش میکند، آن را درسته و یکپارچه تقدیم میکند ( که به نظرم رساتر و تصویریتر از « تمام و کمال» است که بیشتر صفتی مربوط به معنا و گوهر است تا صفتی ملموس و محسوس).
نکتهی دیگر تضعیف نکردن و نکاستن از غنای واژههاست، تا حدی که زبانِ مقصدمان امکان میدهد. وقتی شاعر دو کلمه متفاوت را بهکار برده ما هم باید در ترجمه دو معادل متفاوت به کار بریم. اگر rêverie را « خیالپردازی» ترجمه کردهایم باید « fantaisie» را با کلمهی دیگری ترجمه کنیم. حتا اگر شده همین کلمهی فانتزی را، که در فارسی هم به کار میرود، به کار ببریم.
اینها نمونهای از رعایتِ ظرافتها و ریزهتفاوت یا نوانسهای ضروری است که تمام ادب و شعر جهان بر آن استوار است.»
از سوی دیگر، سالها پیش از این نیز مطلبی را برای مجلهی « دنیای سخن» به تهران فرستادم ( که پیش از آن ترجمهی مرا از مصاحبهای با اکتاویو پاز چاپ کرده بود، اما نقد یادشده چاپ نشد) که موضوعاش، بررسی ترجمهی چند شعر از اکتاویو پاز بود که در این نشریه و نیز در مجلهی « آدینه» خوانده بودم. مترجمان این شعرها، یعنی صفدر تقیزاده، و احمدمیرعلایی، را از نزدیک نمیشناختم، ولی انتخابها و کارهایشان همیشه مایه احترام و علاقهی من به آنها بود و همچنان هست. در فرصتی دیگر ترجمهای را که همان موقع از «سنگ آفتاب» اکتاویو پاز به عنوان ویرایش نقادانهی ترجمهی زندهیاد میرعلایی انجام دادم، در همین صفحه منتشر میکنم.
آن نوشتهی قدیمی مربوط به دوران ماقبل کامپیوتر است! آن چند صفحهی دستنویس را اسکن کردم، و به همین صورت خام، کارگاهی و «آشپزخانهای»، به عنوان نقطهی شروع این « ترجمهخانه» به خوانندگان علاقمند ارائه میدهم.
اما بررسی و نقدِ نارساییهای کارِ ِ مترجمانی چون میرعلایی، تقیزاده، آشوری،و… کجا و خیلِ مدعیانِ کنونیِ ترجمه کجا. آنها با کمبودهای خود نیز معلمان ترجمه به زبان فارسی بودهاند و اینان موانع ِ اعتلای ترجمه.
برای خواندن آن نوشته: نقد ترجمه چند شعر از پاز