در چنگ ناباوری

این جمله از لوتره‌آمون که «شعر باید توسط همه ساخته شود»، پیوسته در متن‌های رائول ونه‌گم بازگفته شده است. در فرصت دیداری که چند روز پیش با او فراهم شد، در میان حرف‌هامان به وی گفتم که جا دارد گاهی هم به منظور ضمنی لوتره آمون از واژه‌ی «همه» در این جمله اشاره کند، خاصه آن که چنین برداشتی از معنای «همه» در بسیاری از از نوشته‌های خودش نیز، به ویژه در کتاب « سرنوشته»، تاروپود نگرش و اندیشه‌اش را ساخته است.

این جمله از لوتره‌آمون، در دومین بخش « اشعار»ش، مضمون‌رباییِ تقابلی با نظراتِ بلز پاسکال است و همان‌طور که برخی از شارحان و حاشیه‌نویسانِ کتاب لوتره‌آمون این نکته را توضیح داده‌اند، در مقابل و برعکس پاسکال که گفته است « شور و شیفتگی‌های[1] روح و روان مخلِ حواس‌اند»، و ذهن انسان را به اشتباه می‌اندازند، لوتره‌آمون تأکید می‌ورزد که باید «همه‌ی پدیده‌های روح و روان» را به کار برد. پس معنای کلمه‌ی «همه» در جمله‌ی یادشده، نه تنها همگان بلکه به‌ویژه همه‌ی حس‌ها و احساس‌هاست.

اما همه‌ی حواس، همه‌ی حس‌کردها و احساس‌ها، یعنی تمامیتِ تن ( که جان و روان نیز بخشی از آن است) و شعر باید آمیزه، برآمده و دربرگیرنده‌ی چنین تمامیتی باشد. حساس بودن به چنین رویکردی به کلام و داشتن چنین توقعی از سرشتِ سخن، حساسیتی است که اغلب سکوت به بار می‌آورد تا حرف… اما همین سدی که در برابر حرف ایجاد می‌شود، همچون سدی در برابر آب، محل انباشته‌شدن ناگفته‌ها و به زبان نیامده‌هاست، و این‌ها خود مواد ومصالحی برای کلام و گاه به لب‌ریزشدن…

در همین دیدار با رائول، او را نظر به کسالت و ناخوشی که داشت، به استراحت دعوت کردم، اما او طبق قراری قبلی باید نوشتن متنی را که وعده داده بود در پایان همان روز تمام می‌کرد. با لبخند همیشگی‌اش به من گفت: « می‌دانی که نوشتن حالم را خوب می‌کند و به درونم هارمونی می‌بخشد». و متن را به موقع تمام کرد. اما من برای نوشتن پیشاپیش به حالی نسبتاً هارمونیک و همنوا میان حس‌ها و اندیشه‌هایم نیاز مبرم دارم. یعنی حال نسبتاً خوب برای من نه پیامد بلکه پیش‌شرط و پیش‌زمینه‌ی گفتن و نوشتن است.

به هنگام بازگشت از این دیدار، چند تا از کتاب‌هایش در باره‌ی کیمیاگری را وام گرفتم، به این قصد که در راستای طرحی دیرینه متنی در باره‌ی نقش کیمیاگری در شعر ( از رمانتیک‌ها، تا دادائیست‌ها، سوررئالیست‌ها، و سیتواسیونیست‌ها) بنویسم. یکی از مبانی نگرش کیمیاگرانه به هستی، هم‌ریشه و هم‌سرشت بودن پدیده‌هاست، و جست‌وجوی هنرِ تبدیل‌سرشت نیز در کیمیاگری از همین نگرش برمی‌خیزد. آیا اشکی که از شدت شوق یا غم به چشم می‌نشیند، نشانه‌ای تنانه از همریشگی حس‌‌کردهای متضاد و متقابل نیست؟

هر چه هست، لبریزی حرف‌های من در چنین روزی نخست مایه‌ی شگفتی خودم شده است زیرا انگیزه‌اش اندوه است، تفتگی و داغِ غم. درمعناهای گوناگون کلمه‌ی «داغ» در زبان ما.

خوانندگان این سایت، بارها نام مارک تومسَن Marc Tomsin را در نوشته‌های من دیده‌اند. یکی از دوستان دلبند من. همو که یک عمر با مارسل مورو در حرفه‌ی ویرایشگر و مصحح در چاپ‌خانه‌ها کار کرده و خود چندین انتشاراتی کوچک اما بسیار مؤثر ( آخرینِ آن‌ها rue des cascades ( خیابانِ آبشارها) در اشاعه‌ی آثار لیبرتر و آنارشیستی راه انداخته، و سال‌هاست با گرداندن سایت la voie du jaguar (راهِ جاگوار) متن‌های مربوط به جنبش‌های رهایی‌جو را منتشر می‌کند. آخرین بار به مناسبت معرفی آخرین کتابی که منتشر کرده،  اولین جلد از خاطرات آنارشیست اسپانیایی آبل پاز Abel Paz  ( در باره‌ی او متن‌هایی در همین سایت به فارسی هست)، او را چند ماه پیش در مارسی دیدیم. به تنهایی در حافظه‌اش دانش‌نامه‌ای از جنبش‌های گوناگون آنارشیسم حمل می‌کند و جادوگر و کیمیاگرِ ایجاد پیوند میان افراد و گروه‌ها و جنبش‌های رهایی‌جوست. از آغاز جنبش زاپاتیستی در جنوب مکزیک، در رفت و آمد دائم به آن‌جا و انتشار مطالب و اطلاعات مربوط به این جنبش است. سال‌هاست با فعالیت‌های لیبرتر در یونان نیز پیوند نزدیک دارد. نعمت همراه و همسفرشدن با او، رائول، و دوست دیگرمان سرجیو (مترجم ایتالیایی آثار سیتواسیونیستی)، به یونان و در همین راستا سال‌ها پیش نصیب من شد. روایت و حاصل آن سفر کتاب کوچکی شد به قلم رائول ( دولت دیگر هیچی نیست، ما همه‌چیز باشیم)که ترجمه فارسی‌اش در همین سایت در دسترس است.

دیشب، پنجم ژوئن ئیمیلی از مارک از طریق رائول دریافت کردم، با عنوانِ «خبر خوش»:

« ما تقریباً یک ساعت پیش رُزا نِرا Rosa Nera را بازپس‌گرفتیم. تعدادمان زیاد بود، و پلیس‌ها موقتاً تسلیم شدند. اشغال دوباره‌ی این مکان و دفاع از آن در حال سازمان‌یابی است. دارم به آن‌جا برمی‌گردم. تجمع بزرگی برای ساعت پنج بعدازظهر پیش‌بینی شده است.

در آغوش‌تان می‌گیرم و می‌بوسم‌تان.

مارک»

( در باره‌ی این ساختمان اشغال‌شده‌ در جزیره‌ی کرت، مطالبی به فارسی در سایت در دسترس است).

و امروز صبح، دوستانی از یونان تلفنی به من خبری بس ناگوار دادند. دوست و همراه ما مارک تومسن، دیشب شاد و مشعوف از تجمع و دستاوردِ چندین سال مبارزه در تسخیر مجدد ساختمان یادشده، مست و سرخوش از باده‌، حوالی سپیده‌دم هنگام بازگشت به محل اقامت‌اش، در پلکان پایش پیچ می‌خورد و می‌افتد. همراهان فوراً به بیمارستان منتقل‌اش می‌کنند. اما ضربه و خون‌ریزی مغزی مارک را به حال اغما کشانده است و … پزشکان امید چندانی ندارند…

در هر پیوند دوستانه و عاشقانه‌ای نیرویی از جنس اِگره‌گور égrégore نهفته است، ( در این باره نیز قبلاً در این سایت نوشته‌ام)؛ یا شاید چیزی از جنس تله‌پاتی، به معنایی که رابرت شلدریک برای این پدیده قائل است[2]. و نیز تبدیل ماده به انرژی، و انرژی به ماده، جان کلام کیمیاگری، در خوانشی مدرن و متفاوت . برای تاب‌آوردنِ داغ امروز، آرزوی دوستان مارک برای نجات یافتن تقریباً محال‌اش، به دعایی مشرکانه می‌ماند خطاب به زندگی. از پنجره به شقایق‌زار خیره می‌شوم که چهره‌ی نازنین دوستم بر آن‌ها تاب می‌خورد و از ته دل آه می‌کشم. کیفیتِ زندگی‌اش را به یاری می‌طلبیم تا خبرِ قریب‌الوقوع را تاب آوریم. در چنگ ناباوری…  


[1] – passions را می‌توان «مصایب» نیز ترجمه کرد.

[2] – نک. علم جدید حیات، رزونانس شکلی، به ترجمه‌ی فرید سمسارها، نشر خانه‌ی زیست‌شناسی

یک دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • کجایی ای چراغ عشق
    منو از سایه ها وردار
    مث پروانه ای در مشت
    چه آسون میشه ما رو کشت

بایگانی

برچسب‌ها