دیشب پیامی از رائول ونهگم دریافت کردم با این جمله: « به یادِ سیمون دوبو از صمیم قلب». بعد مقالهای در سایت مدیاپارت خواندم، حاوی خبر درگذشت سیمون دوبو همراه با مصاحبهای که سال پیش با او انجام شده است. عنوان مقاله این است:
«شور آفرینشگر» فیلسوف صدساله سیمون دوبو پایان گرفت
و در ادامه:
«سکسوالیته، آن لاشبرگی است که همهی ایدههای بزرگ بر آن میرویند.»
این بود اصلِ اعتقادی فیلسوف سیمون دوبو، مبارز نهضت مقاومت در جنگ جهانی دوم، کارشناسِ آثار و اندیشهی شارل فوریه و کسی که مدرنیتهی رادیکال این اندیشه را صیقل زد. سیمون دوبو پریروز ۱۰ دسامبر ۲۰۲۰ در آپارتماناش در پاریس، در میان حلقهی نوهها و دوستانش، درگذشت.
تاریخ تولدش ۲۹ مه ۱۹۱۹ است. نام خانوادگیاش دُووُسو Devoussoux بود، اما در زمان جنگ جهانی دوم، پس از دوران دانشجویی و استادِ فلسفه شدن، به نهضتِ مقاومت پیوست و همراه با رفیق مبارزاتی و سپس همسرش نام مستعارِ زیبای Debout به معنی ایستاده را برگزید.
سیمونِ جوان که از سالهای آخر دوران دبیرستان کمونیست شده بود، در بیست سالگیاش پس از پیمان آلمان و شوروی در اوت ۱۹۳۹، از حزب کمونیست فرانسه بُرید. او آخرین شاهدِ بازماندهی آن جنبش نطفهوارهی مقاومتی بود که به نام «سوسیالیسم و آزادی» در سال ۱۹۴۱ با همراهی سارتر، بووار و مرلوپونتی (که از دوستان او شد) به وجود آمد.
سال گذشته، نوامبر ۲۰۱۹، به یاری فلوران پریه کتابی با عنوان « از آندره بروتون تا شارل فوریه، انقلابِ شیفتهدلانه» منتشر شد که بخشی از خاطرات و مکاتبات سیمون دوبو و آندره بروتون، از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۶ ( مرگِ بروتون) را در بر دارد. در ۹ اوت ۱۹۶۲ بروتون به سیمون دوبو، چنین مینویسد:
« خانم و دوست عزیز، نامهتان در من غلیان عاطفی برمیانگیزد و به من آمادهباش میدهد. دیدم که شما قبلاً نیز با پیشانی بس بلندی به مصافِ موانعِی عظیم رفتهاید و بر دشمنخوییها تا جایی که ممکن بوده چیره شدهاید. شما به من لطف کردید و مرا آگاه ساختید از این شیوهای که خاصِ خودتان است و اعتماد و پرواگریاش بهیکسان مرا تحت تأثیر قرار میدهد.
لبخندِ پُروقاری را بازمییابم که زینتِ شماست در این اوضاع و به سخنانِ گاه زمزمهوارتان کیفت انسانی بسیار کمیابی میبخشد. این لبخند مرا به یادِ تنها خورشیدی که دوست دارم میاندازد، خورشیدِ بس پریدهرنگِ صبحهای زمستانی، آنگاه که وقتِ کامل داشته تا خود را بفراموشاند و هنوز، شاید بشود گفت، جز یک نوید نیست. در این لحظه روی قلبم سُر میخورد و بزرگترین آرزویم این است که بتوانم پرتوِ آن را، در خجستهترین نقطه، به سوی شما بازگردانم.»
و سپس متن این مصاحبهی نسبتاً بلند.
پس از خواندنِ مقاله آن را برای دوستانی فرستادم و نوشتم که در آخرین دیدارمان با سیمون دوبو، از ما با لبخند رازآمیزش دعوت کرده بود که دفعهی بعد در خانهاش غذایی ایرانی بپزیم و تهیهی دسر برعهده او باشد. حالا باز به معنای اسمش فکر میکنم، این بانوی ” ایستاده” که ما را همیشه ایستاده نگه میدارد.
فلوران پریه در پاسخ نوشته بود که تا آخرین روزها او را میدیده که چگونه آرامآرام آمادهی رفتن میشود، و آخرین کارش نوشتهای بوده در بررسی و مقایسهی اندیشه ساد و فوریه.
میدانم که انگشتشمارند فارسیزبانهایی که نام این بانوی عزیز برایشان آشنا باشد. فعلاً به دو مقالهای که پیشتر از و در بارهی او منتشر کردهام ارجاع میدهم: