مردمانِ جهان، یک سعیِ دیگر!

جهان از پایه تغییر می‌کند

تکانه‌ی کوروناویروس فقط اجرای حکمی است که اقتصادی توتالیتر و بنیان‌یافته بر بهره‌کشی از انسان و از طبیعت، علیه خودش اعلام کرده بود.

جهانِ کهنه ازکارافتاده است و فرومی‌ریزد. جهانِ نو، مستأصل و مبهوت از تلِ خرابی‌ها، جرأتِ روبیدن‌شان را ندارد؛ ترس‌اش بر عزم‌اش می‌چربد و هنوز قادر نیست شجاعت کودکی را بازیابد که شیوه‌ی راه‌رفتن می‌آموزد. انگار مردم چنان از دیرباز فغان از مصیبت سرداده‌اند که دیگر زبان‌شان بند آمده است.

بااین‌همه، زنان و مردانی که از چنگِ شاخک‌های مرگبارِ کالا جان سالم بدر برده‌اند در میان ویرانه‌ها با قامتی راست ایستاده‌اند. آن‌ها دارند چشم به واقعیتِ زندگانی‌یی می‌گشایند که دیگر همان واقعیتِ پیشین نخواهد بود. میل و خواست‌شان رهاشدن از چنگِ کابوسی است که آنان را زیر ضرباتِ غیرطبیعی‌ساختنِ زمین و ساکنان‌اش قرار داده است.

آیا این گواهِ تخریب‌ناپذیری زندگی نیست؟ آیا بر پایه‌ی همین امرِ مسلم و بدیهی نیست که دروغ‌های از بالا و افشاگری‌های از پایین در غلتان‌موجِ واحدی درهم‌می‌شکنند؟

نبرد برای دفاع از زندگان و زندگی هیچ نیازی به توجیهِ خود ندارد. مطالبه‌ی خودفرمانیِ زندگی قادر است امپراتوریِ کالا را، که نهادهایش در گستره‌ای جهانی به‌لرزه افتاده است، نابودکند.

تا به امروز ما فقط برای زنده‌ماندن و بقا مبارزه کرده‌ایم، و در جنگلی اجتماعی حصر بوده‌ایم که قانونِ قوی بر ضعیف و مکار بر بی‌ریا بر آن حکم‌فرما بوده است. آیا می‌خواهیم با ترک‌کردن زندانی که زیر فشار و اجبار اپیدمی کوروناویروس در آن محبوس شده‌ایم باردیگر به رقصِ مردگانی میان طعمه و طعمه‌جو، یا صیاد و شکار، بپیوندیم؟ آیا بر همگان آشکار نشده است که خیزشِ زندگیِ روزمره، که جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه طلایه‌دار آن بود، چیزی نیست جز فراگذری از این زنده‌مانی که جامعه‌ای مبتنی‌بر طعمه‌جویی مدام به‌گونه‌ای روزمره و نظامی‌گرانه آن را بر ما تحمیل کرده است؟

آن‌چه دیگر نمی‌خواهیم خمیرمایه‌ی آن‌چه می‌خواهیم است

زندگی پدیده‌ای است طبیعی در جوششِ تجربیِ دائمی. زندگی نه خوب است و نه بد. مائده‌اش هم قارچ لذیذِ مورِل به ما اهدا می‌کند و هم قارچ سمّیِ کلاهکِ مرگ. زندگی همچون نیرویی کور هم در ما و هم در عالم است. اما نوعِ انسان را از توانمندیِ تشخیص و تمایز میان قارچ مورل و قارچ کلاهک مرگ برخوردار ساخته است، و حتا اندکی بیش از این! زندگی ما را به نوعی آگاهی مسلح ساخته، و این توانمندی را به ما داده است که خود را با بازآفریدنِ جهان بیافرینیم.

آن چه باعث شده تا این توانمندی خارق‌العاده را فراموش کنیم، فشار سنگین تاریخی است که با نخستین دولت ــ شهرها آغاز می‌شود و با فروریزیِ جهانی‌سازی کالایی پایان می‌گیرد ــ و مداخله‌ی ما در این روندِ پایان‌یابی شتاب بیشتری به آن می‌بخشد.

زندگیْ سوداگری و معامله نیست، به نشانه‌های احترام، ستایش و کیشِ پرستش وقعی نمی‌دهد. زندگی معنای دیگری جز آگاهی انسانی ندارد، یعنی همان آگاهی‌یی که به نوعِ انسان بخشیده است تا این معنا را روشن سازد.

زندگی و معنای انسانی‌اش شعری است ساخته‌ی هرکس و همگان. رخشای این شعر همواره در قیام‌های بزرگِ آزادی درخشیده است. ما دیگر نمی‌خواهیم که این شعر مانند گذشته‌ها درخششی زودگذر داشته باشد. می‌خواهیم خیزشی دائمی برپاسازیم که به سیمای آتشِ شیفته‌دلانه‌ی زندگی، آرام می‌گیرد اما خاموش نمی‌شود.

از سرتاسرِ جهانْ راه‌گلبانگی[1] بداهه‌سازی می‌شود. چنین است که زندگی‌خواهیِ ما با درهم‌شکستنِ زنجیرهای قدرت و طعمه‌گیری ساخته‌وپرداخته می‌شود، زنجیرهایی که چون مایه‌ی بدبختی‌مان خود ساخته‌وپرداخته‌ایم‌.

اینک در دلِ یک دگردیسیِ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و هستیانه قرارگرفته‌ایم. این همان لحظه‌ی « Hic Rhodus, hic salta رودِس اینجاست، اینجا بپَر» است. این فرمانی برای ازنو فتح‌کردنِ جهانی که از آن رانده شده‌ایم نیست. این دمشِ زندگی‌یی است که شور و خیزِ سرکوب‌ناشدنیِ مردمان آن را در بطن حقوق مطلقِ خویش برپاخواهد ساخت.

وحدتِ با طبیعت مستلزم پایان‌گرفتنِ بهره‌کشیِ انتفاعی از آن است

ما از رابطه‌ی به‌هم‌پیوسته‌ی خشونتِ اعمال‌شده از سوی اقتصاد علیه طبیعتی که تاراج می‌کند، و خشونتی که پدرسالاری از هنگام استقرارش، در سه یا چهار هزار سال پیش از تاریخِ موسوم به میلادی، علیه زنان به کار می‌برد، آگاهیِ کافی نداشته‌ایم.

با سرمایه‌داریِ سبز ـ دلاری، غارتگریِ خشنِ منابعِ زمینی گرایش دارد که جایش را به زدوبندهای بزرگِ تطمیع و اغوا بدهد. در لوای حفاظت از طبیعت، باز هم این طبیعت است که قیمت‌گذاری می‌شود. درست همان‌گونه که در وانمودسازی‌های عشقْ شخص متجاوزِ جنسی  رنگ و لعابِ عاشق‌پیشه‌ای دلفریب به خود می‌مالد تا طعمه‌اش را بهتر  به دام اندازد. از دیرباز طعمه‌جویی به دستکشِ مخملی متوسل شده است.

اکنون ما در لحظه‌ای به سر می‌بریم که وحدتی نوین با طبیعت اهمیتی اولا یافته است. بدیهی است که مسئله این نیست که ــ و اصلاً مگر چنین چیزی ممکن است ؟ ــ همان نوع همزی‌بودن با محیطِ طبیعی را بازیابیم که ویژه‌ی تحولِ تمدن‌های برچینی بود پیش از آن‌که تمدنی بنیان‌یافته بر تجارت، کشاورزیِ شدیدِ بی‌رویه، جامعه‌ی پدرسالار و قدرت سلسله‌مراتبی جایگرینِ آن‌ها شود.

بنابراین مسئله از این‌پس احیای محیط طبیعی‌یی است که در آن زندگیْ ممکن، هواْ قابل‌تنفس، آبْ آشامیدنی، کشاورزیْ زدوده از سموم، آزادی‌های تجارت توسط آزادی زندگانْ معزول، پدرسالاریْ متلاشی، سلسله‌مراتب‌ها ملغا، شده باشد.

اثراتِ ضدانسانی‌شدن و حملاتِ پیاپیِ منظم علیه محیطِ زیست نیازی به کوروناویروس نداشتند تا زهرآگینیِ ستم‌رانیِ کالایی را  ثابت کنند. در عوض، مدیریتِ فاجعه‌بارِ فاجعه بی‌لیاقتیِ دولت را نشان داد و این که قادر نیست کم‌ترین کارآمدی‌یی داشته باشد مگر همان یگانه کارکردی که از عهده‌اش برمی‌آید: سرکوب، نظامی و ارتشی‌ساختنِ افراد و جوامع.

نبرد علیه ضدطبیعی‌سازی و طبیعت‌زدایی هیچ میانه‌ای با وعده وعیدها و خیرخواهی‌های بلاغتی ندارد، چه حاصلِ رشوه‌دهی‌ها در بازارِ انرژی‌های قابل‌احیا باشند چه نباشند. این نبرد بر طرحی عملی استوار است که به ابداع‌گریِ افراد و جمع‌ها دل‌بسته است. کشاورزیِ پایدار و مبتنی‌بر بازطبیعی‌سازیِ زمین‌های مسموم‌شده براثر بازارِ مواد حشره‌کش، فقط یکی از نمونه‌های گواهی‌دهنده بر آفرینندگیِ مردم است، مردمی که منفعت‌اش جمله در گرو نابودکردنِ عواملی است که در زیان‌رساندن به او دست به دست هم داده‌اند. زمان آن رسیده که دامپروری‌های اسارتگاهی از میدان بیرون رانده شوند، دامپروری‌هایی که در آن‌ها بدرفتاری با حیوانات به‌ویژه علتِ طاعون خوکی، آنفولانزای مرغی، و جنون گاوی بوده است، جنونی که خودْ حاصلِ جنونِ پولِ بت‌واره‌شده‌ای است که عقلِ اقتصادی بار دیگر می‌کوشد تا آن را به زور به خوردمان دهد و ما را به هضم‌کردن‌اش وادارد.

آیا این حیواناتی که در دامپروری‌های صنعتی در هم می‌لولند و از حصرشدگی بیرون می‌آیند تا روانه‌ی کشتارگاه شوند، سرنوشتی چندان متفاوت از سرنوشت ما دارند؟ آیا در اجتماعی به سر نمی‌بریم که به انگل‌وارگیِ شرکت‌ها سودِ سهام می‌پردازد و مردان، زنان و کودکان را بر اثر فقدانِ امکاناتِ درمانی به مرگ می‌سپارد؟ چنین است که یک منطق اقتصادیِ گریزناپذیر با احتساب شمارِ افزایش‌یابنده‌ی سالمندان، از مقدار بودجه‌ها می‌کاهد و با توصیه‌ی این «راه‌حلِ نهایی»[2] و مصون از مجازاتْ سالمندان را به مردن در خانه‌های بازنشستگیِ محروم از امکانات و بهیاران محکوم می‌سازد. همین چندی پیش یکی از مسئولان بلندپایه‌ی بهداشت در شهر نانسی در فرانسه اعلام کرد که اپیدمی دلیل معتبری برای حذف‌نکردن شمار بیشتری از تخت‌ها و کارکنان بیمارستان نیست. کسی هم پیدا نشد که این شخص را با چند لگدِ محکم به ماتحت‌اش از آن جا بیرون کند. آدم‌کش‌های اقتصادی کمتر از یک بیمارِ روانی که با چاقوی تجلّیاتِ مذهبی در خیابان‌ها می‌دود[3]، احساسات را جریحه‌دار می‌کنند.

من نه به عدالتِ خلقی فراخوان می‌دهم و نه اعدامِ انقلابیِ کثافت‌های مال‌اندوزی را موعظه می‌کنم. فقط این را می‌خواهم که سخاوت‌مندیِ انسانی بازگشتِ عقلِ کالایی را ناممکن سازد.

همه‌ی شیوه‌های حکومتی‌یی که تا کنون شناخته‌ایم بر اثر محمل‌بودن قساوت‌بارشان به اضمحلال و ورشکستگی کشیده شده‌اند. اکنون این مردم‌اند که باید طرحی از جامعه را به عمل درآورند که در آن وحدتِ بنیادینِ عناصرِ انسانی، حیوانی، گیاهی، کانی، به آن‌ها بازگردانده شود.

آن دروغی که چنین طرحی را اتوپیا می‌نامید، ضربه‌ی واقعیت را تاب نیاورد. تاریخ بر تمدنِ کالایی مهرِ فرسودگی و سفاهت کوبید. بناکردنِ یک تمدنِ انسانی نه فقط به امری ممکن تبدیل شده بلکه گشاینده‌ی یگانه راهی است که، در تداوم رؤیای شیفته‌وار و نومیدانه‌ی نسل‌های بی‌شمار، اکنون به سوی پایانِ کابوس‌های ما گشوده می‌شود.

زیرا ناامیدی تغییرِ جبهه داده و به گذشته پیوسته است. شور و شیفتگیِ اکنونی که باید ساخت از آنِ ماست. از این‌پس به خود وقت و زمان می‌دهیم تا شعارِ time is monney را که زمانِ مرگِ برنامه‌ریزی‌شده است، ملغاسازیم.

بازطبیعی‌سازی عرصه‌ی آزمون و پرورش‌های نوینی است که ما تاتی‌کنان در میان سردرگمی‌ و ابداع‌ در قلمرو‌های بسیار گوناگون‌ در آن پیش می‌رویم. آیا تا کنون اعتباری بیش‌ازحد به یک پزشکیِ مکانیستی نبخشیده‌ایم که اغلب تن را چنان معالجه می‌کند که گویی یک مکانیسینْ ماشین را تعمیر می‌کند؟ چه‌گونه می‌توان به متخصصی اعتماد کرد که شما را برای بازگرداندن‌تان به سر کار ترمیم می‌کند؟

آیا دُگمِ طبیعت‌ستیزی، از فرط تکرارشدنِ بس طولانی‌اش توسط الزامات تولیدگری، به تشدیدِ واکنش‌های عاطفی و ترویجِ وحشت‌زدگی و هیستریِ امنیتی، و در نتیجه اوج‌گیریِ کشمکش با ویروسی دامن نزده است که چه بسا مصونیتِ اورگانیسمِ ما می‌توانست آن را رام‌کند یا دست‌کم از تهاجم‌اش بکاهد چنان‌چه توتالیتاریسم کالایی، که هیچ‌چیز غیرانسانی برایش بیگانه نیست، به این مصونیت آسیب نرسانده بود؟

در باره‌ی پیشرفت‌های فناوری برای ما به‌حد اشباع وِر زده‌اند. پیشرفت‌ برای رسیدن به چه؟ وسایل هوانوردیِ آسمانی به سوی مریخ و فقدانِ زمینیِ تخت و دستگاه‌های کمک‌تنفسی در بیمارستان‌ها.

به‌یقین، شگرفاییِ‌ ما در کشف‌هایمان در عرصه‌ی زندگی خواهد بود، زندگی‌‌یی که تقریباً هیچ‌چیز از آن نمی‌دانیم. کیست که به این گفته شک کند؟  جز اولیگارک‌ها و پادوهایشان، که اسهالِ سوداگرانه‌شان آن‌ها را از ذاتِ انسانی‌شان تهی ساخته، و ما به‌زودی آن‌ها را در مستراح‌هاشان حصر خانگی خواهیم کرد.

پایان دادن به نظامی‌سازیِ تن‌ها، رسم‌‌ها و روحیه‌ها

سرکوبْ آخرین دلیلِ وجودیِ دولت است. خودِ دولت نیز زیرِ فشار چندملیتی‌هایی سرکوب می‌شود که اوامر [دیکتات‌های]شان را به زمین و زندگی تحمیل می‌کنند. مواخذه‌ی قابل‌پیش‌بینیِ حکومت‌ها باید به این پرسش پاسخ دهد: اگر زیرساخت‌های درمانی و پزشکی به گونه‌ای کارآمد باقی مانده بودند و دچار تخریبی نمی‌شدند که، می‌دانیم  به حکمِ وظیفه‌ی سودآوری انجام گرفت، آیا حصر خانگی اقدام به‌جا و مناسبی بود؟

فعلاً آن‌چه به چشم خود می‌بینیم این است که نوبتِ نظامی‌سازی و درنده‌خوییِ امنیتی است تا سرکوب جاری در جهان را به دست گیرد. نظمِ دموکراتیک دستاویزی بهتر از این برای محافظت از خود در برابرِ خشمِ مردمان در خواب هم نمی‌دید. زندانی‌کردن همه در خانه، مگر این همان هدفی نبود که رهبران حکومت در سر داشتند؟ رهبرانی که نگران بودند مبادا گردان‌های یورش، حقوق‌بگیرانی شامل چماق‌داران، چشم از حدقه درآورندگان و آدم‌کش‌ها، کم‌کم از کارشان خسته شوند. تاکتیکِ محاصره‌کردن‌های خیابانی علیه تظاهرکنندگانی که در آرامش و مسالمت از جمله خواهان اعاده‌ی حیثیت از بیمارستان‌ها بودند، تمرینی بود برای وضعیتِ کنونی.

دست‌کم این را دیگر پیشاپیش می‌دانیم: حکومت‌ها دست به هر کاری خواهند زد تا ما را از حصر خانگی به سوی لانه بکشانند. اما کی خواهد پذیرفت که با اطاعت و سربه‌زیری از ریاضتِ بازداشتگاهی به رفاهِ بندگیِ وصله‌پینه‌شده منتقل شود؟

احتمال دارد که خشم و عتاب محبوسان فرصت را غنیمت بشمارد و نظام جبارانه و مهملانه‌ای را افشا و محکوم سازد که رفتارش با کوروناویروس به شیوه‌ی همان تروریسم چندرنگه‌ای است که با آن نانِ بازارِ ترس در روغن است.

ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. به دانش‌آموزانی فکر کنید که، در کشور حقوق بشر، مجبور شدند در مقابل گزمه‌های دولت زانو بزنند. به خودِ آموزش و پرورش فکر کنید که در آن اقتدارگراییِ استادمآبانه قرن‌هاست کنجکاویِ خودانگیخته‌ی کودک را سد می‌کند و مانع از آن می‌شود که  سخاوت‌مندیِ علم و دانایی آزادانه اشاعه یابد. به این موضوع فکر کنید که اصرار سماجت‌ورزانه در رقابت‌گری، مسابقه و سبقت‌جویی در « برو کنار تا من بشینم »، ما را در فضایی پادگانی حصر کرده است.

بندگیِ اختیاری نوعی رفتار سربازمآبانه است که با قدم‌رو گام برمی‌دارد. یک گام به چپ، یک گام به راست؟ و این چه اهمیتی دارد وقتی هر دو گام در دلِ نظمِ امور برداشته می‌شود؟

کسی که می‌پذیرد که بر سرش، یا به زیرش، پارس کنند، از هم‌اکنون آینده‌ای برده‌وار در انتظارِ اوست.

بیرون رفتن از جهانِ مریض و مسدودِ تمدنِ کالایی

زندگی جهانی است که گشوده می‌شود و گشایشی رو به جهان است. درست است که زندگی اغلب دچار پدیده‌ی وارونه‌شدگی بوده است، عشق به نفرت تبدیل شده و شیفتگیِ زیستن به غریزه‌ی مرگ دگردیسی یافته است. طیِ قرن‌ها، زندگی به بردگی فروکاسته‌شده، و جبرِ خام و زمختِ کارکردن و زنده‌ماندن به‌سان یک حیوان، آن را مستعمره‌ی خود کرده است.

اما هیچ نمونه‌ای سراغ نداریم از این که ورشکستگیِ خدمات بهداشتی، میلیون‌ها زوج، خانواده و افراد خلوت‌گزین را مجاب کرده باشد تا حبس‌شدن در سلول‌های انزوا را به عنوان سرنوشت‌شان، اگر نه با اطاعت دست‌کم با خشمی فروخورده، بپذیرند.

هر کسی با خود تنها و با زندگانی‌یی روبه‌رو شده که وسوسه‌اش می‌کند تا در وجودِ خویش بخشِ کارِ بنده‌وار را از بخشِ امیالِ دیوانه‌وار تفکیک کند. آیا ملالِ لذت‌های مصرف‌شدنی می‌تواند با شورانگیزیِ رؤیاهایی سازگار باشد که دوران کودکی آن‌ها را سنگدلانه تحقق‌نیافته باقی گذاشته است؟

دیکتاتوریِ سود مصمم است تا همه‌چیز را از ما بستاند، درست به هنگامی که ناتوانی‌اش در سراسر جهان برملا شده و در معرضِ یک نابودیِ ممکن قرارش داده است.

ناانسانی‌بودنِ پوچ و مهملی که دیرزمانی است بر جان ما زخم می‌زند اینک در حصری که سیاستِ قاتلانه‌ی انتفاعی ایجاد کرده و مافیاهای مالی آن را کلبی‌منشانه اجرا می‌کنند، چون تاولی چرکین ترکیده است.

مرگ آخرین سرافکندگی و تحقیری است که انسان بر خود روا می‌دارد. نه بر اثر ملعنتی بلکه به دلیل غیرطبیعی‌شدنی که بر او تحمیل شده است.

زنجیرهایی که در ترس و احساس گناه برای خود ساخته‌ایم، هرگز نمی‌توانیم نه با ترس و نه با احساس گناه آن‌ها را پاره کنیم. این کار را فقط با زندگیِ ازنوکشف‌شده، ازنوبرپاشده و احیاگشته میسر است. این را، در همین ایام پر جور و ستم نیز، توانِ شکست‌ناپذیرِ همیاری و همبستگی به ما نشان داده است.

تعلیم و تربیتی که هزاران سال در گوش‌مان خوانده‌اند به ما آموخته است که عواطف‌مان را سرکوب کنیم و شور و خیز زندگی را در وجودمان بشکنیم. از ما خواسته‌اند که به هر قیمتی حیوان درون‌مان خود را فرشته بنماید.

مدارس ما مأمنِ ریاکاران، واپس‌راندگان روانی و شکنجه‌گرانِ دلیل‌تراش است. آخرین شیفتگانِ دانش و دانایی با جرأتی برخاسته از ناامیدی در آن‌جا دست و پا می‌زنند. آیا با بیرون آمدن از این سلول‌های زندان‌واره‌مان، سرانجام یادخواهیم گرفت که چگونه علم را از غل و زنجیرِ فایده‌مندی انتفاعی‌اش آزاد سازیم؟ آیا نیروی خود را برای تلطیف و پالایشِ عواطف‌مان، و نه سرکوب‌کردن‌شان، به کار خواهیم برد؟ اعاده‌ی حیثیت از بخش حیوانی درون‌مان و نه رام‌کردن‌اش به شیوه‌ای که برادرانِ موسوم به کهتر خود را رام می‌سازیم؟

قصد من در اینجا برانگیختنِ همان نیک‌خواهیِ اخلاقی و روان‌شناختی همیشگی نیست، من بر بازار ترسی انگشت می‌گذارم که در آن امور امنیتی صدای چکمه‌هایش را به گوش‌ می‌رساند. من توجه را به سوی این آلت‌دست‌سازی‌ عواطف جلب می‌کنم که جماعت‌های انبوهی را منگ و کودن می‌سازد، من علیه  احساس‌تقصیر برانگیزی‌هایی هشدار می‌دهم که در جست‌وجوی بزهای عزازیل همه‌جا می‌گردند.

آی بگیرید سالمندان را، بیکاران را، اشخاص بدون مدارک را، کارتن‌خواب‌ها را، خارجی‌ها را، جلیقه‌زردها را، همه‌ی بیرون‌مانده‌ها را! این است نعره‌ی سهام‌دارانِ نیستی و فنا که از کوروناویروس دکانی برای ترویجِ طاعونِ عاطفی‌شان برپاکرده‌اند. مزدورانِ مرگ کاری جز اطاعت از اوامرِ منطقِ حاکم ندارند.

آن‌چه باید ریشه‌کن شود سیستمِ ضدانسانی‌سازی‌یی است که ایجاد و اجرای سبعانه‌اش توسط کسانی انجام می‌گیرد که به خاطر ذائقه‌ی قدرت‌پسند و پول‌پسند‌شان از چنین سیستمی دفاع می‌کنند. دیرزمانی است که سرمایه‌داری محاکمه شده و محکوم شناخته‌شده است. زیرِ آوار خروارها مدرک جرم علیه سرمایه‌داری مانده‌ایم. دیگر بس است.

تصویرسازیِ کاپیتالیستی، پایان سرمایه‌داری را با پایانِ کلِ جهان یکی می‌دانست. شبحِ کوروناویروس، اگر نه نتیجه‌ای ازپیش اندیشیده، دست‌کم نمودارِ دقیقِ طلسمِ نحس و مهملِ آن است. این بحث به پایان رسیده است. بهره‌کشیِ انسان از انسان، که سرمایه‌داری آواتاری از آن است، تجربه‌ای بدفرجام بوده است. باید کاری کنیم که شوخیِ شوم‌اش در مقام شاگردِ جادوگر در همان گذشته‌ای بلعیده شود که نمی‌بایست هرگز از آن سربرمی‌آورْد.

فقط سرشاریِ زندگیِ بازیافته است که می‌تواند با ضربه‌ای واحد هم دستبندهای بربریتِ کالایی و هم پوسته‌ی مَنشی‌یی[4] را درهم‌بشکند که بر گوشتِ زنده‌ی هر کس مُهرِ « از لحاظِ اقتصادی درست »[5] می‌کوبد.

دموکراسیِ خودگردانی‌محور دموکراسی پارلمانی را ملغا می‌سازد

دیگر نباید تحمل کنیم که مسئولانِ جاخوش کرده در تمام رده‌های کمیسیون‌های ملی، اروپایی، آتلانتیک و جهانی، بیایند و نقش مقصر و غیرمقصر برای ما بازی کنند. حبابِ اقتصاد، که این‌ها با بدهی‌های مجازی و پول ساختگی آن را باد کرده بودند، از درون منفجر شده و در برابر چشمِ ما ترکیده است. اقتصاد فلج شده است.

حتا پیش از آن‌که کوروناویروس گستره‌ی فاجعه را آشکار کند، « مراجع عالی » ماشین اقتصاد را مختل و متوقف کرده بودند، به‌گونه‌ای مطمئن‌تر از اعتصاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی که، با همه‌ی مفیدبودن‌شان از لحاظ اعتراضی، به‌هرحال کارایی چندانی نداشتند.

دیگر بس است این مضحکه‌های انتخاباتی و این اُشتلم‌های پوشالی. باشد که این منتخبین، که مراجع مالی عَلَم می‌کنند، همچون زباله‌هایی کثیف جارو شوند و از افقِ دیدِ ما ناپدید گردند، درست همان‌طور که تکه زندگی‌یی که به آن‌ها چهره‌ای انسانی می‌داد، در وجودشان از میان رفته است.

ما نمی‌خواهیم سیستمِ سرکوب‌گرانه‌ای را که به مرگ محکوم‌مان کرده است، محاکمه و محکوم کنیم. ما خواهانِ نابودکردن‌اش هستیم.

چگونه می‌توان بدون بناکردن یک جامعه با انسانیتی که در دسترس ماست و با همبستگی فردی و جمعی،‌ بار دیگر به ورطه‌ی این جهانی که در حال فروپاشی در ما و در برابر ماست فرونیفتاد؟ آگاهی از اقتصادی که توسط و برای مردم اداره شود مستلزمِ از میان برداشتنِ مکانیسم‌های اقتصادِ کالایی است.

دولت، در آخرین شیرین‌کاری‌اش، فقط به گروگان گرفتن شهروندان و زندانی‌کردن‌شان بسنده نکرده است. عدم کمک‌رسانی‌اش به افرادِ در معرضِ خطر، هزاران شهروند را کشته است.

دولت و آمران‌اش، خدماتِ عمومی را داغان کرده‌اند. دیگر هیچ‌چیز کار نمی‌کند. این را با اطمنیان کامل می‌دانیم: تنها چیزی که دولت قادر است به کار بیندازد، سازمان‌دهیِ جنایت‌کارانه‌ی سود است.

آن‌ها امور و کار و بارشان را با تحقیرِ مردم پیش برده‌اند، و نتیجه‌اش رقت‌بار است. حال این مردم‌اند که باید امور خودشان را با به انتها رساندنِ ویرانیِ امورِ حاکمان پیش ببرند. ماییم که باید دست به هر کاری بزنیم تا راه‌های نوینی در پیش گیریم.

هرچه ارزشِ مبادله بر ارزشِ کاربرد بیشتر غلبه یابد، فرمان‌رواییِ کالا بیشتر چیره می‌شود. هرچه به کاربردی که مایل‌ایم زندگی‌مان و محیط زیست‌مان داشته باشد اولویت بیشتری ببخشیم، کالا برّایی‌اش را بیشتر از دست می‌دهد. و رایگانیْ ضربه‌ی کارسازِ نهایی را به آن خواهد زد.

خودگردانی پایان دولت را رقم خواهد زد، دولتی که پاندمیِ اخیر هم ورشکستگی و هم زیان‌مندی‌اش را به‌روشنی آشکار ساخته است. دست‌اندرکارانِ دموکراسیِ پارلمانی کفن‌ودفن‌کنندگانِ جامعه‌ای هستند که به علتِ سودجویی ناانسانی‌شده است.

در عوض، دیدیم که مردمِ رویارو با کمبود و نقصان‌ حکومت‌ها چه همبستگیِ کاستی‌ناپذیری از خود نشان دادند و یک خوددفاعیِ بهداشتیِ واقعی به راه انداحتند. آیا این تجربه‌ای نیست که گسترش‌یابیِ کردارهای خودگردانی‌محور را نوید می‌دهد؟

هیچ‌چیز مهم‌تر از این نیست که خود را برای برعهده گرفتن بخش‌های عمومی آماده‌کنیم، همان بخش‌هایی که در قدیم دولت عهده‌دارشان بود، پیش از آن‌که دیکتاتوریِ سود آن‌ها را اوراق کند.

دولت و آزمندیِ سبعانه‌ی آمران‌اش همه‌چیز را به توقف کشانده‌اند و فلج کرده‌اند، جز ثروتمندترشدنِ ثروتمندان. طنز تاریخ این‌جاست که ازاین‌پس بنیانِ نوعی بازسازیِ عمومیِ جامعه فقیرشدگی است. مگر ممکن است کسی که به مصاف مرگ رفته است از دولت و گزمگان‌اش بترسد؟

ثروت و توانگریِ ما، اراده‌ی ما برای زندگی‌کردن است.

حالا دیگر، سرپیچی از پرداختنِ عوارض و مالیات چیزی نیست که متعلق به مجموعه ترغیب‌های بنیان‌براندازانه باشد. میلیون‌ها نفری که دچار کمبود امکاناتِ معاش خواهند شد، در حالی که پول در ارقامی میلیاردی همچنان در قعرِ اختلاس‌های مالی و بدهی‌های حاصل از آن‌ها فروبلعیده می‌شود، چگونه قادر خواهند بود چنین عوارض و مالیات‌هایی بپردازند؟ فراموش نکنیم که هم پاندمی‌ها و هم بی‌صلاحیتی در شیوه‌ی رویارویی با آن‌ها و درمان‌کردن‌شان، از اولویت‌بخشیدن به سود زاده می‌شود. آیا ما هم به سیاقِ گاوهای جنون‌گرفته هیچ عبرتی از این ماجرا نخواهیم گرفت؟ آیا سرانجام خواهیم پذیرفت که بازار و اداره‌کنندگان‌اش آن ویروسی هستند که باید ریشه‌کن شود؟

اکنون دیگر زمانِ برآشفتگی و برخورندگی، ندبه و زاری، مشاهدات عینی مبتنی‌بر پریشان‌حالیِ انتلکتوئلی نیست. من بر اهمیتِ تصمیم‌هایی تأکید می‌ورزم  که مجمع‌های محلی و فِدِره‌ [هیاویده، فدرالی]، در زمینه‌ی خورد و خوراک، مسکن، ترابری، سلامتی و بهداشت، آموزش و پرورش، تعاونی‌های مبتنی‌بر کاربردِ پولِ غیرانتفاعی، بهسازیِ محیط زیستِ انسانی، حیوانی، گیاهی، خواهند گرفت.

باید به‌پیش رویم، حتا تاتی‌‌کنان. پلکیدنِ همراه با تجربه‌کردن بهتر از واپس‌رفتن و تکرارِ اشتباهاتِ گذشته است. خودگردانی در حال جوانه‌زدن در خیزشِ زندگیِ روزمره است. به یاد داشته باشیم آن‌چه تجربه‌ی کلکتیویته‌های لیبرتریِ انقلابِ اسپانیا را ویران و تباه کرد، شیادیِ کمونیستی بود.

من از هیچ‌کس نمی‌خواهم که حرف‌های مرا تأیید کند، یا دنباله‌روِ من باشد.  من راهِ خود را می‌روم. هر کسی آزاد است همین‌گونه رفتار کند. میل به زندگی بی انتهاست. میهنِ واقعیِ ما هر آن‌جایی است که آزادیِ زندگی‌کردن تهدید می‌شود. زمینِ ما میهنی بدون مرز است.

رائول ونه‌گم

۱۰ آوریل ۲۰۲۰

ترجمه‌ی فارسی: بهروز صفدری

۱۵ آوریل ۲۰۲۰

*عنوان فرانسوی این متن، peuples du mond, encore un effort است. عبارتِ encore un effort ، ( یک سعیِ دیگر) به خاطر اولین کاربردش توسط مارکی دوساد ( فرانسویان، یک سعی دیگر اگر می‌خواهید جمهوری‌خواه باشید) معروف است.


[1] – معادلی برای chant de pistes، آوازهایی کهن که بومیان استرالیا همچون نشانه‌های راه‌یابی به هنگام کوچ و جابه‌جایی در راه می‌خواندند.

[2] – شعار و هدف نازیست‌ها.

[3] – اشاره به رویدادی اخیر در یکی از شهرهای فرانسه، پناهنده‌ای سودانی‌تبار در روزهای حصر خانگی الله‌اکبر گویان و با چاقو به جان چند نفر افتاد.

[4] – مترادف همان جوشن منشی، در واژگان و مفاهیم روان‌کاوی ویلهلم رایش.

[5] – به سیاق عبارتِ قالبیِ politiquement correct اینجا: économiquement correct

  دریــافت فایـــل پی‌دی‌اف

5 دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • درود
    سپاسگزارم بابت نشر این مقاله و قدردان زحماتی که در ترجمه مقالات و آثار ارزشمند دیگر متحمل می شوید. در بخشی از این مقاله با موضوع دموکراسی خودگردانی، اشاره به تصمیم های محلی و فدره در رابطه با موضوعات متداولی از جمله خورد و خوراک، مسکن، ترابری، تعاونی های مبتنی بر کارکرد پول غیر انتفاعی و …شده است و تقریبا در تمام مقالاتی که از ونه گم خوانده ام و همچنین در کتاب اعلامیه حقوق موجود انسانی، وی همواره در پی جایگزینی اقتصاد کالایی با اقتصادی انسانی است و بر لزوم تشکیل جوامع خود مختار برای رهایی از سیطره دولت اصرار می ورزد. آیا نمونه هایی از این جوامع خود مختار در گذشته وجود داشته و یا در حال وجود دارند که بتوان از تجربیات آن ها در شکل دهی و گسترش چنین جوامعی بهره برد؟ و آیا مراجعی وجود دارند که در صورت عدم وجود چنین تجربیاتی به صورت تئوریک به همه زوایای مرتبط با تشکیل چنین جوامعی پرداخته و راهکارهای مناسب و اساسی مورد نیاز را ارئه کرده باشند؟

    • درود متقابل، ممنونم از توجه و علاقه‌ی شما. در پاسخ به پرسش آخرتان، اگر به یکی از زبان‌های خارجی آشنایی دارید، می‌توانید در اینترنت منابع و متن‌ها، یا ردی از آن‌ها را پیدا کنید. من هم در حد توانم در معرفی این تجارب و چشم‌انداز به زبان فارسی کوشیده‌ام. ( محور اصلی فعالیت من در این وب‌سایت، مطالبی است در رابطه با همین پرسش‌های شما). اما «توضیح‌المسائل»ی برای « همه‌ی زوایا» در کار نیست، هر علاقمندی باید خود آستین بالا بزند و در شناختن و شناساندن و زایاندن این تجارب و آثار ادای سهم کند، برای ساختن شعری به‌دست هر‌کس و همه‌کس.

  • یک مصرع از من یک بیت از شما، ما گنگ های خوابدیده قصیده رهایی را خواهیم سرود. رغم گوشهای کر، رغم گوشهای پندناگرفته، گلبانگ عاشقانه ما جهان را تازه خواهد کرد.

    بند “جهان از پایه تغییر میکند”، پاراگراف ششم :
    اجبار اپیدمی (اجبار ایپدمی)
    بند “آنچه دیگر نمیخواهیم”، پاراگراف ششم :
    (hic rhodus, hic salta (hic rhodud, hic salta
    بند “وحدت با طبیعت”، پاراگراف دوازدهم :
    مکانیستی نبخشیده ایم (مکانیستی نبحشیده ایم)
    جاری باشید و برقرار

    • بابک عزیز، بی‌نهایت قدردان چشمه‌ی لایزال لطف و همراهی شما هستم. خطاهای تایپی را این‌جا تصحیح کردم، سعی می‌کنم نسخه‌ی پی‌دی‌اف را هم درست کنم. بازهم ممنون.

  • خواندن متن رائول ونه گم که نقد رادیکال کرونا ویروس در هیات کالا بود مرا چنان سرشار انرژی و لذت و لیبیدو کرد که چنین لبریزیه صراحی از می ناب، زندگی مستانه ی در پناه آگاهی را متجلی کرد.
    بله زندگی پدیده ای طبیعی در جوشش
    تجربه ی زیسته ی آگاهی است به شکلی که انگار ناخودآگاه من بر ناخودآگاه نویسنده منطبق شده باشد
    در خوانش این متن لذتی در شکل و لذتی
    در محتوا در هم آمیخته شدند تا دگرگونی حالات من که با ریزش بارانی از ابرهای سیاه چشمهایم……….
    نویسنده در بعضی از بخش‌های متن در شیوه ی نگارش از تکنیک نفس گیر کتابت که فقط به امر نشانه ای ارتباط دارد استفاده می کند شیوه ا ی که خود من نیز آن را به تکنیک اصلی شیوه ی نگارشم تبدیل کرده ام
    که اساسن ریتم و ضرباهنگ زبان متن خود طبیعت بکر وجودمان را بازنمایی می کند
    وقتی خواننده متن به جاهایی که طبیعت زبان متن خود را بروز می دهد
    می رسد اگر در طول پروسه ی خواندن لحظه ای برای تنفس نفسش را قطع کند
    برای فهم معنا باید دوباره به آغاز خواندن
    بازگردد و با حبس نفَسش برای کشف معنا بتواند متن را متصل بخواند
    من این متن ونه گم را به عنوان #مانیفست براندازی سرمایه داری معرفی می کنم
    من تا به حال اسم ایشان را نشنیده بودم چه رسد به اینکه متنی از ایشان خوانده باشم
    بنی آدم اعضای یک پیکرند
    که در آفرینش ز یک گوهرند
    فقط یکی بودن گوهر وجود انسان می تواند چنین رابطه ی دیالکتیکی میان خود و دیگری به مثابه خود با خود پدید
    اورد
    @paymanshojaei7

بایگانی

برچسب‌ها