(در این لحظه که میخواهم این متن را منتشر کنم، در یکمین سالگرد جنبش جلیقهزردها در فرانسه، اخباری از ایران میرسد که شاید باعث شود موضوع این مقاله در نگاه نخست بیارتباط با اوضاع به نظر آید. اما در کنه مطلب چنین نیست و امواج در اعماق بههم میآمیزند.)
حدود یک ماه پیش یکی از دوستان در تماسی تلفنی از من پرسید که آیا خبر دارم ترجمهی جدیدی از جامعهی نمایش در ایران منتشر شده است؟ گفتم نه خبر نداشتم، ولی مطمئنی اشتباه نمیکنی؟ و از آنجایی که اطلاع بیشتری در این باره نداشت که به من بدهد با کنجکاوی و شگفتی به جستوجو در اینترنت پرداختم.
عنوان خبر در اولین سایتی که پیدا کردم (سایت “خبربان” در بخش “اخبار داغ روز”) این بود: «جامعه نمایش گی دبور دوباره ترجمه شد/ناشر قبلی هم بازنشر کرد» که سپس اینگونه بسط داده شده بود:
«به گزارش خبرنگار مهر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی کتاب جامعه نمایش نوشته گی دبور، متفکر و فیلمساز مشهور فرانسوی را با ترجمه گودرز میرانی در شمارگان هزار نسخه، ۱۳۶ صفحه و بهای ۴۰ هزار تومان منتشر کرد. همچنین انتشارات آگه نیز چاپ پنجم ترجمه بهروز صفدری از این کتاب را به تازگی با شمارگان ۲۲۰ نسخه، ۳۰۲ صفحه و بهای ۳۸ هزار تومان منتشر کرده است. چاپ چهارم این ترجمه نیز بهار امسال با شمارگان ۲۲۰ نسخه و بهای ۳۶ هزار تومان منتشر شده بود. نشر آگه این ترجمه را برای نخستین بار در سال ۱۳۸۲ در دسترس مخاطبان قرار داده بود.»
سپس خبر انتشار این ترجمهی جدید همراه با مصاحبه با مترجم و معرفینامههای متعدد در رسانههای رسمی فارسیزبان بازتاب یافت. این موضوع برای من که ترجمهام از سه متن دوبور در کتاب جامعهی نمایش تا مدتها با سکوت خبرگزاریها و محافل روشنفکری راست و چپ در ایران روبهرو شده بود، هم تردیدبرانگیز بود و هم خاطرات خوشِ گذشته را به یادم آورد!
در اولین برخورد با این خبر، و دیدن قیمتها و مقایسهی آنها (۱۳۶ صفحه ترجمهی جدید علمی ـ فرهنگی گرانتر از ۳۰۲ صفحه کتاب من در نشر آگه) فکر کردم که باز هم پای کتابسازی انتفاعی در میان است. جدا از کیفیت ترجمهی جدید، و این پرسش که آیا ترجمهی جدید ترفیع یا تضییع این اثر است، کنجکاویام را ادامه دادم تا اطلاعات بیشتری در بارهی این ناشر و مترجم پیدا کنم.
در بارهی مترجم این “ترجمهی جدید”، گودرز میرانی، از اطلاعات موجود در اینترنت همینقدر دانستم که وی قبلاً کتابهایی از زبان انگلیسی در زمینهی علوم ارتباطات، نشانهشناسی رسانهها، و نیز کتابی در بارهی تئاتر پیتر بروک منتشر کرده است. و حالا به سفارش و پشتوانهی شرکت علمی ــ فرهنگی ناماش در کنار «ناشر برگزیدهی هفدهمین، بیستمین، بیست و دومین، بیست و سومین و بیست و چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران» به عنوان مترجم “ترجمهی جدید” جامعهی نمایش ثبت شده است.
در بارهی شرکت انتشارات علمی ــ فرهنگی نیز در ویکیپدیا خواندم:
« انتشارات علمی و فرهنگی، شرکتی است که پس از انقلاب اسلامی، از ادغام دو مؤسسه قدرتمند و مجرب بنگاه ترجمه و نشر کتاب و مؤسسه انتشارات فرانکلین، در سال ۱۳۶۰ تشکیل شد. سه شرکت تابعه آن، شرکت فرهنگ فیلم، شرکت بازرگانی کتاب گستر و شرکت چاپ و نشر کتیبه میباشد.
تاریخچه شرکت: هیئت وزیران در جلسه مورخ ۲۱ مرداد ماه سال ۱۳۶۳ بنا به پیشنهاد شماره .۱۹۹۱۱، مورخ ۶ مرداد ۱۳۶۳ وزارت فرهنگ و آموزش عالی و به استناد قانون تبدیل مرکزانتشارات علمی و فرهنگی از صورت «مرکز وابسته» به «شرکت دولتی وابسته» اساسنامه شرکت مزبور را که با همکاری وزارت امور اقتصادی و دارائی تدوین گردیده بود، تصویب کرد. این شرکت وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی و مرکز اصلی آن در تهران است. مسعود کوثری، متولد ۱۳۴۳، دکترای علوم ارتباطات دانشگاه تهران، مدیر فعلی انتشارات میباشد. بخشی از سهام انتشارات علمی و فرهنگی به عنوان یکی از بزرگترین بنگاههای خصوصی نشر، در سازمان خصوصیسازی از سوی صندوق سرمایهگذاری سازمان تأمین اجتماعی خریداری شد. ۵۱ درصد سهام این انتشارات توسط سازمان تأمین اجتماعی و ۴۹ درصد سهام متعلق به وزارت علوم است. سهام خریداری شده توسط تأمین اجتماعی بیش از ۲۶ میلیارد تومان بود. در اوایل تابستان سال ۱۳۹۵، همزمان با انتشار خبرهایی مبنی بر خرید کامل سهام مؤسسه انتشارات علمی و فرهنگی ازسوی سازمان تأمین اجتماعی، اخباری مبنی بر تغییر سه عضو از پنج عضو هیئت مدیره این بنگاه بزرگ نشر نیز به گوش رسید.»
و سرانجام این که:
«در جلسه شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی وابسته به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که اعضای آن اساتید دانشگاه، محقق و مؤلف متون و کتب علوم انسانی و مترجم متون درسی رشتههای مربوطه هستند، چهار عنوان کتاب این انتشارات، برگزیده دانشگاهی اعلام شد.»
در بارهی مدیر این شرکت انتشاراتی هم، مسعود کوثری، که از قضا مقدمهنویس این ترجمهی جدید است، این اطلاعات را در ویکیپدیای فارسی خواندم:
«مسعود کوثری پژوهشگر ایرانی حوزه ارتباطات، فرهنگ، موسیقی و توسعه و استادیار و مدیر گروه ارتباطات اجتماعی دانشگاه تهران است. او در سال ۱۳۸۳ به دلیل ارائه مقاله “نشانهشناسی موسیقی مردمپسند”، جایزه بهترین مقاله فرهنگی را از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دریافت کرد. این مقاله به عنوان یکی از مقالههای علمی برگزیده سال ۱۳۸۳ انتخاب شد.
فعالیتها:
مسئولیتهایی که کوثری به عهده داشتهاست، عبارتند از: مدیر کل پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت ارشاد، رئیس کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، معاون موسسه مطالعات آمریکای شمالی و اروپا، عضو کمیته ارتباطات و فرهنگ، شورای عالی انقلاب فرهنگی، معاون کمیته علوم اجتماعی و روانشناسی در دفتر تحقیقات کاربردی معاونت پژوهشی دانشگاه تهران، نایب رئیس انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات.»
جل الخالق! پس از آن همه موانع طاقتفرسا و گذر از خارستان مغیلان برای اولین انتشار ترجمهام از جامعهی نمایش، حالا میبینم یک شرکت عظیم دولتی در ایران ناشر چنین اثری و مروج نقد رادیکال شده است و چنین صاحبمقامی برای این کتاب مقدمه مینویسد! مبارک است، ولی آخر با چنین علاقهای به اندیشهی گی دوبور چرا سراغ متن دیگری از او نرفتهاند؟ آیا در ترجمهی من آنقدر خطا دیدهاند و آنقدر دلشان به حال خوانندگان فارسیزبان سوخته است که انتشار ترجمهی جدیدی از این اثر را وظیفهی وجدانی و فرهنگیشان دانستهاند؟ و آیا سرانجام مترجمی پیدا شده که جرأت کرده مستقیماً این کتاب را به فرانسوی بخواند، بفهمد و ترجمهای بهتر و کاملتر ارائه دهد؟
نکتهی دیگر این بود که من بارها دشوارــ خوان بودن و دشوارــ فهم بودنِ سبک نوشتاری این کتاب را (و متنهای سیتواسیونیستها بهطور کلی) مطرح کرده بودم. بهویژه آنکه مشکلات شیوهی نگارش فارسی (و بهخصوص از قلم افتادنِ علامت کسره در چاپ) بر این دشواری افزوده بود. پس خوشبینانه حتا به این امکان هم فکر کردم که شاید کسی پیداشده که با شناخت و آگاهی از محتوای این متن خواسته است روایتی توضیحی ــ تفسیری برای آسانتر کردن فهم آن ارائه دهد!
پرسشهای فراوانی از ایندست ذهنم را اشغال کرده بود و میخواستم هرچه زودتر این «ترجمهی جدید» را ببینم. دوستی از ایران لطف کرد و با مراجعه به یک کتابفروشی از صفحات اول و مقدمهی این ترجمه چندتا عکس گرفت و برایم فرستاد. در همان نگاه اول، خطای عجیبی دیدم. در صفحهی شناسهی کتاب در این ترجمهی جدید، آمده است:
«عنوان اصلی: Commentaires sur la société du spectacle»
یعنی چه؟ چرا عنوان کتاب دیگری آمده که دوبور بیست سال بعد از جامعهی نمایش نوشته و من آن را با عنوان تفسیرهایی در باب جامعهی نمایش ترجمه کرده و در همان کتاب گنجانده بودم؟ و تازه چرا همین عنوانِ اشتباه به فرانسوی نوشته شده؟ یعنی واقعاً این “ترجمهی جدید” به فارسی از روی متن اصلی فرانسوی انجام گرفته است؟
با دیدن عکسها از همین چند صفحهی اول کتاب، آن اطمینان شهودی اولیه در من به یقین مبدل شد، و با خواندن مقدمهی کتاب، به قلم مسعود کوثری، مدیر این شرکت انتشاراتی، برایم مسجل شد که ترجمه و نشر این کتاب اقدامی صرفاً انتفاعی نبوده است و با مقاصدی ایدهئولوژیک انجام گرفته است.
باری، پس از چند هفته انتظار سرانجام این “ترجمهی جدید” جامعهی نمایش به دستم رسید. نخست با دیدن عکس دوبور در عنفوان جوانیاش رو جلد کتاب، خندهام گرفت. ناشر و مترجم ایرانی اطلاع نداشتهاند که یکی از شرطهای دوبور از همان اولین قرارداد انتشار این کتاب در فرانسه این بوده که هیچ عکسی از او در آن نباشد! باری هر وقت که آن را ورق میزنم تا چیزی در بارهاش بنویسم دچار حالتی میشوم که در زبان فرانسوی آن را sidération مینامند. این واژه در زمینهی ستارهشناسی ، بر نفوذ و تأثیر یک اختر بد بر زندگی و سلامت و رفتار شخص؛ و در پزشکی بر بند آمدن کارکردهای حیاتی تنفس و گردش خون، و مترداف با صاعقهزدگی و ایستِ مغزی و قلبی اطلاق میشود…
اما مگر نه این است که هر روزه اخبار این جهان کهنهی کجکردار چون صاعقه بر ما میزند و زبان و نفسمان را بند میآورد، پس به هرحال باید این بار هم نفس تازه کنم و این آب گلآلوده را به قدر توان و فرصتام روشن سازم. با این امید که این روشنگری را خوانندگانی تداوم بخشند که در این سالها برای کوششهای من در ترجمه و شناساندن آثار و اندیشهی گی دوبور و سیتواسیونیستها ارزش و اعتباری قائل شدهاند. بهواقع، اجحافی که در قالب این ترجمهی نمایشی صورت گرفته است، نه فقط من به عنوان مترجم و معرف این آثار بلکه شعور و حس تشخیص همهی خوانندگان علاقمند به این آثار را دربرمیگیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدیر انتشارات در مقدمهای که برای معرفی ترجمهی مترجماش مرقوم فرموده است درجه و کیفیت آشناییاش را با اندیشهی گی دوبور و آثار جنبش ستیواسیونیست در قالب قلمبهگوییهایی چنان برملا ساخته است که ذکر یکی دو نمونهاش کافیست تا سطح شناخت و دانش او از موضوع معلوم شود:
مسعود کوثری پس از چند بار تکرار مصرانهی همسانی و مشابهت آرای دوبور با بودریار مینویسد:
«این ایده بهتر از هر جای دیگری در کتاب جامعهی مصرفی بودریار بیان شده و جای تعجب است که دوبور حتا نامی از او به میان نمیآورد»
تعجب ایشان از این است که چرا دبور که جامعهی نمایش را در سال ۱۹۶۳ نوشته و در ۱۹۶۷ منتشر کرده از کتابی که بودریار در ۱۹۷۰ منتشر کرده نامی به میان نیاورده است! بگذریم از این که همسان و همسرشت پنداشتنِ اندیشهی دوبور با بودریار خود نشانهای از فقرِ شناخت و آگاهی است.
سراسر این مقدمهی شش صفحهای داد میزند که نویسنده هیچ شناخت درستی از موضوع و محتوای این اثر و زمینهاش ندارد و انگیزهی ناشر صرفاً یک موضع مکتبی و ایدهئولوژیکی است برای ارشاد دوبور به راه راست و مصادره به مطلوب کردن اندیشهی او. کاری که در این سالها ناشران و مترجمان دیگری با آثار و آرای نیچه هم کردهاند.
آخرین بند این معرفینامهی ایدئولوژیک بی هیچ ابایی برای دبور ایدهئولوژی قائل میشود و چنین القا میکند که نقد دبور از ایدهئولوژی ( نقدی که از شاخصهای محوری نقد سیتواسیونیستی است) فقط به «توهم ایدهئولوژی» است و او خواهان « ایدهئولوژی مادیشده و چارهساز» است:
«… دوبور مفهوم ” ایدهئولوژی مادیشده” را مطرح میکند. ایدهئولوژی هنگامی میتواند چارهساز باشد که از شکل آگاهی صرف بیرون آید و به یکپارچگی زندگی انضمامی توجه کند. این یکپارچگی همان است که او ایدهئولوژی مادیشده مینامد. در غیر این صورت ایدهئولوژی هم گرفتار توهم میشود؛ توهمی که جامعهی نمایش در پی گسترش آن است.»!!
نمیدانم در برابر چنین بدفهمیهایی چند علامت تعجب باید گذاشت که گویای تضاد چنین برداشتهایی با اندیشهی دوبور باشد.
بر همین اساس و با چنین نگرشی، مترجم نسخهی انگلیسی نامعلومی از متن دوبور را پیدا کرده، و چون از همین متن هم سر در نیاورده است ترجمهی مرا کنار دستاش گذاشته و در محدودهی فهمِ خود با دستکاری و تعویضِ واژگان و جملات همهی ۱۲۱ تز جامعهی نمایش را به وضعی در آورده است که آن را “ترجمهی جدید جامعهی نمایش” نامیدن تنها مرضنشانهای است از آفتی عظیم که در این روزگار بدکردار به جان فرهنگ و روابط انسانی در این سرزمین افتاده است.
دست بردن به واژهها و معانیشان، هم برای القای “جدید” بودن ترجمه و هم به دلایل مسلکی، بهویژه با مسکوت گذاشتن رابطهی این اثر با جنبش سیتواسیونیستی و سپس جنبش ماه مهِ ۱۹۶۸، به نتایجی وحشتناک مسخره انجامیده است. مثلاً کلمهی آشنای “انباشت” در واژگان مارکسی، به کلمهی “مجموعه” تبدیل شده است، یا “آمایش سرزمین” به “سلطهی سرزمینی”، جشن به “جشنواره”، سرگرمی به “حواسپرتی”. سرتاسر این ترجمه سرشار از این گونه غلطهای واژگانی است که در جملههایی با نحوی بیارتباط با متن اصلی به معنازدایی از آن انجامیده است.
چند نمونه ( بهترتیب متن اصلی فرانسوی، ترجمهی من، و ترجمهی جدید)
عنوان فصل یکم
La séparation achevée
جدایی مختوم
ترجمه جدید:
اوج جدایی
بند دوم
Les images qui se sont détachées de chaque aspect de la vie fusionnent dans un cours commun, où l’unité de cette vie ne peut plus être rétablie. La réalité considérée partiellement se déploie dans sa propre unité générale en tant que pseudo-monde à part, objet de la seule contemplation. La spécialisation des images du monde se retrouve, accomplie, dans le monde de l’image autonomisé, où le mensonger s’est menti à lui-même. Le spectacle en général, comme inversion concrète de la vie, est le mouvement autonome du non-vivant.
تصاویری که از این و آن جنبهی زندگی کنده شدهاند در مجرای مشترکی ممزوج میشوند که در آن وحدتِ این زندگی دیگر نمیتواند برقرار گردد. واقعیتِ جزئاً درنظرگرفتهشده بهمثابه شبهجهانِ مجزایی که ابژه (موضوع) نظاره است و بس، در واحد کلی خود بسط مییابد. تخصصیشدنِ تصاویرِ جهان در جهان خودمختارگشتهی تصویر جامهی عمل میپوشد که در آن چیزهای دروغین به خود دروغ میگویند. نمایش در کل، بهعنوان وارونگی ملموس [کنکرت، انضمامی] زندگی، روند خودمختار چیزهای غیرزنده است.
ترجمهی جدید:
تصاویر از همهی وجوه زندگی در جریانی مشترک ادغام میشوند که در آن یکپارچگی پیشین زندگی برای همیشه از بین میرود. دیدگاههای قطعهقطعهشده در بارهی واقعیت، که بهشیوهای سوگیرانه درک میشود، در کلیتی جدید به شکل شبهجهانی مجزا، صرفاً به عنوان یک ابژهی نگاهکردن آشکار میشود. تخصصی کردن تصاویر جهان تبدیل به جهان تصاویر مستقل میشود؛ جهانی که در آن فریبکاران فریفته میشوند. نمایش در کلیت خود، وارونگی عینی زندگی، و به این ترتیب، حرکت خودکار غیرزندگی است.
بند ۵۹
Le mouvement de banalisation qui, sous les diversions chatoyantes du spectacle, domine mondialement la société moderne,
روند مبتذلسازی که در قالب سرگرمکردنهای پرزرقوبرق نمایش بر جامعهی مدرن سلطهای جهانی دارد
ترجمهی جدید:
در پس زرقوبرقِ حواسپرتی نمایشی، در سراسر جهان تمایلی به ابتذال بر جامعهی مدرن سیطره پیدا کرده است
بند۶۰
En concentrant en elle l’image d’un rôle possible, la vedette, la représentation spectaculaire de l’homme vivant, concentre donc cette banalité.
ستارهی نمایش یا وُدِت، این بازنمود نمایشیِ انسان زنده، با در خود متمرکز کردنِ تصویرِ یک نقشِ ممکن، همین ابتذال را متمرکز میکند.
ترجمهی جدید:
ستارههای رسانهای نمایندگان انسانهای زندهاند و ابتذال کلی نمایش را در تصاویر نقشهای ممکن تقطیر میکنند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل….
در همان شناسهی کتاب، این “یادداشت”، ظاهراً بهعنوان نشانهای از شرف و اخلاق حرفهایِ ناشر و مترجمِ این ترجمهی نمایشی آمده است:
«کتاب حاضر اولین بار تحت عنوان “جامعهی نمایش” با ترجمهی بهروز صفدری توسط نشر آگه در سال ۱۳۸۲ به چاپ رسیده است»
اگر این یادآوری براستی برخاسته از وجدان حرفهای و ادبی میبود و نه ترفندی برای خنثاکردن اعتراض، پس میبایست در مقدمهای به این پرسشهای برحق در ذهن مخاطبان این کتاب پیشاپیش حتا بهاجمال پاسخ میداد:
- زمینه و پیشینهی اولین ترجمهی این کتاب به زبان فارسی و نقش آن در معرفی جنبش سیتواسیونیستها در ایران چه و چگونه بوده است؟ و این زمینه چرا و چه تأثیری در برانگیختنِ ناشر و مترجم کنونی به ارائهی ترجمهای جدید از این اثر داشته است؟
- اولین مترجم این کتاب در بارهی ترجمهاش چه گفته و چه کرده است؟ و هنوز چه میگوید و چه میکند؟
- نظر و شرط و شروط گی دوبور برای ترجمهی نوشتههایش به زبانهای دیگر چه بوده است؟
- برپایهی چه اصول و معیارهایی در حوزهی ترجمهشناسی به این “ترجمهی مجدد” یا “بازترجمه”، آن هم از زبانی غیر از زبان مبداء و اصلیِ این متن، اقدام شده است؟ متن انگلیسییی که مبنای این ترجمهی جدید قرار گرفته چه مزیتی بر متن اصلیِ فرانسوی داشته است و تا کجا به آن وفادار بوده است؟
- آن ترجمهی فارسی اولی که از زبان اصلی و برپایهی شناخت مترجم از تاریخ و مبانی جنبش سیتواسیوسیتی انجام شده (و این خود یکی از شرطهای بنیانی گی دوبور برای ترجمهی کتابهایش بوده است) چه نقایص و کمبودهایی داشته است؟ و این نقایص چگونه با ترجمهای مجدد از زبانی غیر از زبان اصلی فرانسوی و توسط مترجمی ناآشنا به این عرصه برطرف شده است؟
البته بعید است ناشر و مترجم جدید خود را برای پاسخ به صدها پرسش از ایندست مؤظف بدانند یا با افشاشدنِ جعلیبودن این ترجمه از توزیع آن دست بردارند.
کلمهی perversion در زبان فرانسوی بارِ معناییِ بسیار سنگینتر و وسیعتری از معادلِ رایجِ فارسیاش، انحراف، دارد. ریشهی لاتینیاش به معنی برگرداندن و چرخاندن و بیرون آوردن چیزی از مسیر اصلی بوده است. از قرن سوم میلادی به بعد، در متنهای کلیسایی به معنای جعل و قلب کردن یک متن، و با توسّع معنایی، بر فاسدکردن اذهان دلالت داشته است. در قرن چهارم مترادف ضلالت و بینظمی شده است. از قرن دوازدهم در معنای گرایش به شرارت و بدکاری به کار رفته است. در قرن پانزدهم به معنی « تبدیل خیر به شر» و سپس توسط رابله « تضییع یک کار» به کار رفته است. از قرن بیستم به بعد، در واژگان آسیبشناسی روانی « انحراف غرایز به سوی رفتارهای غیراخلاقی و ضداجتماعی» و سپس توسط فروید و در حوزهی روانکاوی «رفتار جنسی نابههنجار» معنی شده است.
در فارسی، در برابر این واژه علاوه بر انحراف، معادلهایی چون: فساد، فسق، بدکارگی، تباهیگرایی، کژراهی، بدراهی؛ و بهعنوان صفت: کژراه، منحرف، فاسد، بدکاره، به کار رفته است.
من در ترجمههایم گاه معادلهای کژپویگی و کجکرداری را برای آن به کار بردهام. اما در مجموع، وقتی در فرانسوی برای کسی یا چیزی صفت pervers به کار میرود، منحرف بودن از لحاظ اخلاقی و روانی مد نظر است. مشابه معنا و منظوری که در فارسی در عبارت «آدمِ منحرف» نهفته است.
و من در این لحظه صفتی گویا تر از منحرف و کجکردار برای این “ترجمهی جدید” به نظرم نمیرسد.
این یادداشت را با آوردن بخشی از بند پانزدهم تفسیرهایی در باب جامعهی نمایش به پایان میبرم که گویی دوبور در تشریح همین پدیده نوشته است:
بیش از صد سال قبل؛ فرهنگ جدید مترادفات فرانسه تألیف ساردو تفاوتهای ظریفی را تعریف کرده که باید میان غلطانداز، فریبنده، شیاد، اغواگر، موذی، حیلهگر قائل شد؛ و امروزه اینها مجموعاً طیفِ رنگی را میسازند که برای ترسیم پرترهای از جامعهی نمایش مناسب است.[…]
« غلطانداز، fallacieux از ریشهی لاتینیِ fallaciosus ، ماهر یا وارد به فریفتن، پُر از مکاری: وجه پایانی این صفت مترادف وجه تفضیلیِ فریبنده trompeur است. آنچه میفریبد و به نحوی از انحا به اشتباه میاندازد، فریبنده است: آنچه برای فریفتن، گولزدن، به اشتباهانداختن، بهقصد فریفتن از راه تصنع و دمودستگاهِ خاصِ گولزدن به کار میرود، غلطانداز است. فریبنده، کلمهای نوعی، عام و مبهم است؛ همهی نوعهایی که نشانه و نمودی نامشخص دارند، فریبندهاند: غلطانداز بر جعلی و قلابی و کاذب بودن، بر مکاری و شیادیِ طبقِ برنامه دلالت میکند؛ گفتارها، اعتراضها و استدلالهای سفسطهآمیز غلطانداز اند. این کلمه با کلماتِ شیاد، اغواگر و موذی رابطه دارد ولی با آنها مترادف نیست. شیاد به همهی نوعهای با ظاهرِ دروغین، یا تبانیهای طراحیشده برای گولزدن یا آسیبرساندن اطلاق میشود؛ از قبیل ریاکاری، بهتان و غیره. اغواگر بیانگرِ عملِ خاص تصرفکردن کسی و گمراهساختنِ او به طرقِ ماهرانه و القاگرانه است. موذی فقط بر عملِ ماهرانهی دامچیدن و دیگران را به آن انداختن دلالت میکند. حیلهگر، فقط به عملِ ظریفِ غافلگیرکردنِ کسی و به اشتباهانداختنِ او اطلاق میشود. غلطانداز مجموعهای از اغلب این خصایل است.»
از چنان انتشاراتی «غصبی» جعلی که دستش تا آستین در خون آن دو موسسهی اصیل است، چنین نکبتی عجیب نیست. ظاهر متین و شکیل کتاب، یک «غلط اندازی» معمول ابتذال حاکم است.