( این مصاحبه با ماهنامهی ادبی “لو نووُ مَگَزین لیتِرر” Le Nouveau Magazine Littéraire برای انتشار آتی در شمارهی ۱۳، ژانویهی ۲۰۱۹، انجام گرفته که حاوی پروندهی ویژهای در بارهی جنبش جلیقهزردها خواهد بود. نقلقولهای میان گیومه از آخرین کتاب رائول ونهگم برگرفته شده است. و نکتهی آخر این یادآوری طنرآمیز رائول که پاسخها هوشمندانهتر از پرسشهایند! )
۱ـ در آخرین کتابتان، ادای سهم در پدیداریِ مناطقِ آزادشده از چنگِ استیلای دولتی و کالایی، شما نوشتهاید که « ترجیحدادنِ بدِ امروز به بدترِ فردا ما را از برپاخاستن بازمیدارد.» اما جلیقهزردها برپاخاستهاند، آن هم درست بهخاطر حفظِ جایگاهشان در همین تمدنِ مصرفگرایانه، و حفظ فرمانرواییِ خودرو، که از نظر شما محکوم است.
نباید این موضوع از نظرتان دور مانده باشد که حرفِ اصلیِ کتابِ من اصولاً ایجادِ تکانی در تمکین، بیتفاوتی و بیحسییی است که تا بهامروز با این امر مدارا کردهاند که برهوتی شدن زمین و زندگی با خونسردی و کلبیمنشیِ فزاینده به زیانِ مردمان کرهی زمین برنامهریزی و تحمیل شود. این که انفجار عظیمی از خشم بهناگهان بترکد، آنهم برخلاف انتظار و با انگیزههایی که فقط ظاهرشان ناچیز و بیاهمیت است، آری خرسندی بزرگی به من میبخشد. میگویید آنها به خاطر حفظِ جایگاهشان برپاخاستهاند ؟ ولی کدام جایگاه؟ آنها در این دنیای قشنگِ معاملهگری استثمار میشوند، هم بهمثابه مصرفکنندگانِ کنترلشده از راهِ دور، هم بهمثابه تولیدکنندگانِ هودهورهایی [ متاعها و مواهبی ] که باید بهازایش پول بپردازند، و هم بهمنزلهی کسانی که تحتِ کنترلِ بوروکراتیک عوارض و مالیاتهایی را تأمین میکنند که صندوقِ اختلاسهای بانکی را پُر میکند. بیتردید فریادِ بلندِ « دیگر بس است! » و « به ستوه آمدهایم! » میتواند فروبنشیند و چندان نپاید. بندگیِ خودخواسته بارها شورشهایی نافرجام به بار آورده است. اما حتا اگر امواجِ خشمِ جلیفهزردها راکد شود و پس بنشیند، یک موجِ عظیمِ براستی مردمی ــ پوپولار و نه پوپولیست ــ برخاسته و ثابت کرده است که هیچچیز نمیتواند در برابر شور و خیزهای زندگی ایستادگی کند.
۲ـ آیا جلیقهزردها نامِ جدیدِ طبقهای است که در انقیادِ « بیگاری توانفرسایی است که پاداشِ دستمزدیِ آن بهطور عمده صرفِ خریدِ کالا میشود »؟
نه، این یک طبقه نیست، جنبشی دگرهنجار و خلافِ قاعده [ hétéroclite ] است، میغوارهای است که در آن آدمهای سیاسیِ از همهرنگ با کسانی بههم آمیختهاند که سیاست را از مشغلههایشان بیرون راندهاند. سرشتارِ فراگیرِ خشم مانع از آن میشود تا خطیبان سنتیِ در مقام سخنگوی مردم، گله را مصادره به مطلوب و ملعبهی خود سازند. زیرا اینجا دیگر گلهای نیست که، به روال معمول، پشت سرِ قصابِ خود بعبع کند. اینجا افرادی هستند که دربارهی شرایطِ بیش از پیش بیثباتِ زندگانیِ روزمرهشان میاندیشند. اینجا پای هوشمندیِ حسیِ موجودات و امتناع از سرنوشتِ نابرازندهای که برایشان رقم زدهاند در میان است. بصیرت تاتیکنان جستوجو میشود و در میان نااطمینانیها راهش را میگشاید. اینکه قدرت و نوکرانِ رسانهایاش سرتافتگانِ شورشی را بیشعور تصور میکنند خود نشانگر آن است که چقدر احمق و آسیبپذیر است این کاپیتالیسمی که مدام از اجتنابناپذیری و شکستناپذیریاش در گوش ما میخوانند.
۳ـ اگر در برابر این نظر که « غرقشدگانِ آتی، که تجملی پوشالی خرفتشان کرده، بر عرشهی کشتی شلنگتخته میاندازند در حالی که کشتی در حال غرقشدن است » آنان در پاسخ بگویند « مشغلهی شما پایان جهان است، ما دلواپسِ آخرِ ماه هستیم »، شما چه پاسخی دارید؟
جز معاملهگرانی که بر ما حکومت میکنند، هیچکس نیست که دلواپسِ آخر ماه باشد و ازهمینرو هموغمش نه پایان جهان بلکه پایانِ جهانی خاص ، جهانی که ما دیگر نمیخواهیماش، نباشد؛ که دلواپسِ سرنوشتی نباشد که جهانی دستخوشِ بربریتِ « محاسبهگری خودخواهانه » برای ما و کودکانِ آینده رقم میزند. و این اندیشهای متافیزیکی نیست، بلکه تدوینشدنِ اندیشهای است سربرآورده از میان عوارض و مالیاتهایی که باید پرداخت، کاری که باید ارائه داد، فشارهای اداری، دروغهای اخبار رسانهای و « خرفتیِ ناشی از تجملی پوشالی »، خرفتییی که سازندگان افکار عمومی آن را با تحمیقِ مردم عامدانه تمشیت میکنند. امروزه بازخیزیِ ناگهانی هوشمندی همچون وزشی است از هوای تازه در میان هوای مانده و فاسدِ فاضلابهایی که دیکتاتوری پول هر دم ما را به سویشان میراند.
۴ـ آیا جلیقهزردها نمونهای هستند از آن پرولتاریایی که « به جایگاه قدیماش یعنی عوامالناس واپسرفته است » ؟ پرولتاریایی که قربانیِ کاپیتالیسم مالییی شده که « آگاهیِ انسانی و آگاهی طبقاتیاش » را تنزل داده است، و از همینرو دیگر انقلاب نمیکند، دست به شورش میزند.
بله، این نمودارِ همین واپسروی است. اما، همچنانکه نوشتهام، آگاهی پرولتری که در گذشته دستاوردهای اجتماعیاش را بهمثابه حقِ خود از دولت ستاند، چیزی جز شکلی تاریخی ار آگاهیِ انسانی نبود. اکنون این آگاهی انسانی در برابرِ چشمِ ما از نو زاده میشود، با احیای همبستگی، سخاوت، مهماننوازی، زیبایی، شعر، و همهی آن ارزشهایی که امروزه توسط کارآمدیِ سودآورانه خفه میشوند.
۵ـ آیا میتوان، با وجودِ متعلق بودن به طبقات متوسط پایینیِ ناهممرکز ( کارِ کمدرآمد، اجبار به استفاده از خودروِ شخصی برای رفتوآمدهای خود، بازپرداخت قسطِ خانهی شخصی یا پرداخت اجارهخانه، و … ) همچنان خواستارِ بازفتحِ « خودگردانیِ زندگیِ روزمره » بود؟
از فروکاستنِ مطالبات به سطحِ سبد خریدهای روزانه دست بردارید! شما که به چشم خود میبینید این مطالبات فراگیر اند و از همهجا میآیند، از بازنشستگان، دانشآموزان، کشاوزان، از رانندگانی که ماشینشان بیشتر برای رفتن به سر کار است تا رفتن و آفتابگرفتن روی یک کشتیِ تفریحیِ خصوصی، از همهی زنان و مردانِ بینام و نشانی که به وجودِ خود پی بردهاند، به اینکه میخواهند زندگی کنند و از تحقیرشدن توسط یک جمهوریِ مبتنیبر مقدار فروش به تنگ آمدهاند.
۶ـ شما از دولتی « فروکاسته به کارکردِ سرکوبگرانهی صرفِ آن » یاد کردهاید. آیا منظور همین دولتی است که امروزه در فرانسه چهرهاش را میبینیم؟
این مسألهای ملی نیست بلکه بینالمللی است. من نمیدانم چهرهی فرانسه کدام است و آیا فرانسه اصلاً چهرهای دارد یا نه. اما واقعیتی که این بازنمودِ ساختگی آن را میپوشانَد واقعیتِ مردان و زنانی است که از آنان بیمحابا بیگاری میکشند، میلیونها نفری که همچون رعیتهایی به انقیاد یک دموکراسی توتالیتر درآمدهاند که با آنان همچون کالا رفتار میکند.
۷ـ آیا مبارزهی جلیقهزردها و مبارزههایی که شما در کتابتان با آنها همدلی نشان میدهید ( زاپاتیستها، فمینیستها، فعالان زیستمحیطی … ) میتوانند همگرایی یابند؟ یا اینکه با یکدیگر در تقابلی ماهوی اند؟
این مبارزهها با یکدیگر نه در تقابل اند و نه در همگرایی. ما واردِ مرحلهی بحرانییی شدهایم که در آن کوچکترین اعتراضِ خودویژه به مجموعهای از مطالبات فراگیر متّصل است. نهالِ گوجهفرنگی مهمتر از چکمههای ارتشی و دولتییی است که برای له و لورده کردناش آمدهاند ــ همانگونه که در نوتر دام دِ لاند دیدیم. رهبران سیاسی و کسانی که بهقصد جایگزینیِ آنها جلو در سبز میشوند برعکسِ این موضوع فکر میکنند، همانطور که فکر میکنند مالیات بستن بر مواد سوختِ موردِ نیاز کسانی که مجبورشان کردهاند از خودرو و بنزین استفاده کنند به معنی معاف کردن سودهای هنگفتِ شرکت توتال و شرکا از پرداخت مالیات است. منطقههای دفاعی ( Zad ) فقط به این بسنده نمیکنند که با زیانرسانیهای شرکتهای چندملیتی که با تحقیرِ ساکنانِ زمین توأم است مبارزه کنند؛ بلکه منطقههای دفاعی جایی هستند که در آن تجربهی شکلهای نوینی از جامعه نخستین گامهایش را برمیدارد. « همهچیز ممکن است ! »، پیامِ جلیقهزردها نیز همین است.
همهچیز ممکن است، حتا مجمعهای خودگردانی در میانهی چهارراهها، در روستاها، در محلهها.