هر بار كه بخواهیم با در تقابل نهادن مافیا و دولت چیزی را توضیح دهیم، در اشتباه خواهیم بود: این دو هیچگاه با هم در رقابت نیستند. تئوری به سهولت آنچه را كه همهی شایعاتِ زندگی پراتیك بهسادگی نشان داده بود تصدیق میكند. مافیا در این جهان غریبه نیست؛ كاملاً در خانهی خویش است. در برههی نمایشگری انتگره، مافیا درواقع همچون الگوی همهی شركتهای پیشرفتهی تجاری حاكم است.
“گی دوبور، تفسیرهایی در باب جامعهی نمایش”
رویکرد من به آنچه ” اخبار روز ” نامیده میشود همیشه نوعی فاصلهگیری بوده و ادای سهم در شناختنِ متن واقعیت بهقصد تغییرِ آن را بر ” تحلیل ” وقایع ترجیح دادهام. اما این فاصلهگیری به معنای مصونیت از خشم و گاه احساس ناتوانی در رویارویی با کراهت و وقاحتِ مستولی بر جهان و حاکمان بر آن نیست.
این روزها در مصاف با سیلِ اخبار وقیح و کریه، با خود شعری را زمزمه میکردم که احمد شاملو در آذرماه ۱۳۵۷ به هنگام اقامتاش در لندن سروده است:
شبِ ایرانشهر
جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشمآگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری میکنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفهیی که بر گِردِ آن کشیدهایم
خطا نکند.
و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانهی خوابش
که از خویش چه بیگانه است!
□
ماه میگذرد
در انتهای مدارِ سردش.
ما ماندهایم و
روز
نمیآید.
نزدیک به چهار دهه از عمر این شعر میگذرد. آیا آن احساسِ اندوه، خشم و پرخاش شاعرِ ما از خرابی و بدکرداری جهانِ موجود در میان ما، ” هشیواران غمِ خویش ” ، ریشهدارتر شده، یا دامنهی عظیم ویرانیها اجتماعی در ایران طی این مدت نوعی آلیبی یا عذر برائت در قبال وضعِ جهان در ذهنیت غالب ایجاد کرده، به گونهای که آن احساس آگاهانه و شاعرانه سست و حتا ریشهکن گردد و هر جهنمی در برابر جهنم موجود بهشت تصّور شود؟ و این واقعیت مسکوت بماند که هیچ جهنمِ محلی و ملییی نیست که ساختهی بربریتِ مافیایی حاکم بر جهان موجود نباشد. یکی از وظایفِ اساسیِ آگاهیِ رادیکال مسکوت نگذاشتن این واقعیت است.
بازنویسی دو بند از تفسیرهایی در باب جامعهی نمایش از گی دوبور، و بخشی از کتاب دربارهی سازمان انقلابی، نوشتهی ایو رِنو، از همراهان ِ دوبور در جنبش سیتواسیونیستها، در اینجا ادای سهمی در همین چشمانداز است.
***
۲۳
در ژانويهی ۱۹۸۸، مافيای مواد مخدرِ كلمبيا برای تصحيحِ نظرِ عموم راجع به وجودِ ادعاییِ خود بيانيهيی منتشر كرد. بزرگترين مطالبهی مافيا، هر كجا كه تشكيل شده باشد، طبعاً اين است كه ثابت كند وجود ندارد، يا قربانی افتراهای نهچندان علمی شده است؛ و اين اولين وجه شباهتاش با كاپيتاليسم است. اما در وضعيتِ مذكور مافيایِ ياد شده غضبناك از بهتنهايی انگشتنما شدناش تا نام بردن از ديگر گروهها نيز پيش رفت، يعنی گروههايی كه میخواهند به قصد فراموشاندنِ خود، او را نابكارانه بُزِ عزازيل سازند. مافيای كلمبيايی اعلام كرد: «اما ما به مافيای بوروكراتيك و سياسی، به مافيای بانكداران و مديرانِ مالی، به مافيای ميليونرها، به مافيای قراردادهای كلانِ قاچاقی، به مافيای انحصارات، به مافيای نفتی، و به مافيای وسايلِ بزرگ ارتباطی تعلق نداريم.»
بیترديد میتوان چنين برآورد كرد كه نگارندگانِ اين اعلاميه به سود و صلاحشان است كه، درست مانند سايرين، اعمالِ خويش را به رود پهناورِ گلآلودگیهای جنايتكاری و خلافكاریهای پيش پا افتادهتر بريزند، رودِ پهناوری كه جامعهی كنونی را در تمامی گسترهاش آبياری میكند؛ اما ضمناً بايد انصاف داد كه بالاخره كسانی پيدا شدهاند كه، با اتكا به حرفهشان، بهتر از ديگران میدانند از چه حرف میزنند. مافيا بر خاكِ جامعهی مدرن همهجا بهخوبی میرويد. رشدِ مافيا به سرعتِ رشد ديگر فراوردههای كار است، كاری كه جامعهی نمايشگری انتگره جهانش را با آن شكل میدهد. مافيا همراه با پيشرفتهای بيكران كامپيوترها و تغذيهی صنعتی، دوبارهسازیِ كاملِ شهرها و حلبیآبادها، سرويسهای ويژه و بیسوادی بزرگ میشود.
۲۴
هنگامی كه مافیا در اوایل قرن همراه با مهاجرتِ كارگران سیسیلی در آمریكا در شُرفِ پیدایش بود، چیزی جز كهنهگرایی جابهجا شده نبود؛ چنان كه در همان لحظه در كرانهی غربی آمریكا نیز جنگهای دارودستهای [گانگستری] میان مجامعِ مخفی چینی در حالِ بروز بود. مافیا، كه بر تاریكاندیشی و فقر و فلاكت بنیان یافته بود، در آن هنگام حتی در شمالِ ایتالیا نیز نمیتوانست پا بگیرد. چنین به نظر میرسید كه مافیا همهجا در برابرِ دولتِ مدرن محكوم به ناپدید شدن است. مافیا شكلی از جنایتِ سازمان یافته بود كه فقط به اتكای «حمایت» از جانبِ اقلیتهای عقبمانده، یعنی خارج از دنیای شهری، و در جایی كه كنترلِ پلیسِ عقلانی و قوانین بورژوایی امكان رخنه در آن نداشت، میتوانست پا بگیرد. تاكتیكِ دفاعی مافیا هرگز نمیتوانست چیزی جز حذفِ شاهدان، به منظور خنثی ساختنِ پلیس و دادگستری، و حاكم گردانیدنِ مخفیكاری مورد نیاز او در پهنهی فعالیتاش باشد. مافیا سپس در تاریكاندیشی جدیدِ جامعهی نمایشگری منتشر، و بعد انتگره، میدانِ تازهای یافت: با پیروزی كاملِ سرّ، استعفا و وادادگی عمومی شهروندان، تضییعِ یكپارچهی منطق، و پیشرفتهای حاصل در زمینهی پولپرستی و سفلگی عالمگیر، همهی شرایط مساعد فراهم آمد تا مافیا به قدرتِ مدرن و مهاجم تبدیل شود.
قدغن شدن نوشابههای الكلی در آمریكا ــ مثالِ اعلای ادعاهای دوَل قرن مبنی بر كنترل مقتدرانهی همهچیز، و عواقبِ حاصل از آنــ به مدت بیش از یك دهه ادارهی تجارتِ الكل را در اختیارِ جنایتِ سازمانیافته گذاشت. مافیا، كه بر این پایه غنی و ورزیده شده بود، به سیاستِ انتخاباتی، امورِ معاملاتی، توسعهی بازارِ قاتلانِ حرفهای، و زیروبمهایی از سیاستِ بینالمللی پیوست. بر همین اساس، مافیا توسط دولت واشنگتن طی جنگِ جهانی دوم برای كمك به تهاجمِ سیسیل مورد مساعدت قرار گرفت. موادِ مخدر، كه در آن هنگام ستارهی كالای مصارفِ غیرقانونی بود، جایگزین الكل ــكه دوباره قانونی شده بود ــ گردید. سپس مافیا در معاملاتِ ملكی، بانكها، سیاستِ كلان و معاملات كلانِ دولت، سپس صنایعِ نمایش، یعنی تلویزیون، سینما و انتشارات، اهمیتی درخور توجه كسب كرد. این امر اكنون دیگر، به هر حال در آمریكا، حتی در مورد صنعتِ صفحهپُركنی نیز، درست مثل هر جایی كه تبلیغ یك فرآورده به شماری افراد نسبتاً متمركز بستگی دارد، صدق میكند. لذا میتوان به آسانی آنها را با خریدن یا مرعوب كردنشان، تحت فشار قرار داد، چرا كه مسلماً به قدركافی سرمایه، یا مزدورانی كه ممكن نیست شناسایی و مجازات شوند، در اختیار هست. پس با تطمیعِ دیسكـ جوكیها[1] میتوان تصمیم گرفت كه چه چیز از میان این كالاهایی كه به یكسان مفلوك و بیمایهاند، باید با توفیق و اقبال مواجه گردد.
جایی كه مافیا، در بازگشت از تجارب و فتوحاتِ آمریكاییاش، بزرگترین نیرو را كسب كرده، بیتردید ایتالیاست: مافیا از دورانِ سازشِ تاریخیاش با دولت موازی در موقعیتی قرار گرفت كه بتواند كشتن بازپرسها و رئیس پلیسها را ترتیب دهد: عملی كه مافیا در مشاركتاش در مونتاژِ «تروریسم» افتتاح كرده بود. تحولِ مشابه در معادلِ ژاپنی مافیا در اوضاعی نسبتاً مستقل بهخوبی وحدت دوران را ثابت میكند.
هر بار كه بخواهیم با در تقابل نهادن مافیا و دولت چیزی را توضیح دهیم، در اشتباه خواهیم بود: این دو هیچگاه با هم در رقابت نیستند. تئوری به سهولت آنچه را كه همهی شایعاتِ زندگی پراتیك بهسادگی نشان داده بود تصدیق میكند. مافیا در این جهان غریبه نیست؛ كاملاً در خانهی خویش است. در برههی نمایشگری انتگره، مافیا درواقع همچون الگوی همهی شركتهای پیشرفتهی تجاری حاكم است.
***
Camp de concentration و واژههای معادلِ آن در زبانهای اروپایی را در فارسی ” اردوگاه کارِ اجباری ” نامیدهاند. بر خلاف تصورِ رایج پیشنیهی چنین اسارتگاههای متمرکزی به اواسط قرن نوزدهم برمیگردد، هنگامی که در ۱۸۵۲ تحت حکومت لویی ناپولئون بوناپارت، در سرزمین مستعمراتیِ گویانِ فرانسه زندانهایی به نام bagne ( بَنیی ) برای محکومان به اعمال شاقه ساخته شد. هر چند کاربردِ سیاهچالهای مرگ در طول تاریخ توسط قدرتها و حاکمان بر جوامع علیه معترضان، مطرودان و محکومان همواره رواج داشته است، اما در دو سه قرن اخیر، و اوجگیری هیولاییاش با مهندسیِ علمیِ آن تحت نازیسم و فاشیسم، ابعادِ دیگری یافت.
نقدِ رادیکال معاصر با بسط و تعمیقِ مفهوم اسارتگاه، بهویژه پس از شکلگیریِ علمِ مدیریتِ سلطهگری و سیبرنتیک به منظور تضمینِ اسارتِ انسان معاصر در زنجیرهای نامرییِ قدرتِ سلسلهمراتبی و استثماری، دنیای سرمایهداری را دنیایی اسارتگاهی concentrationnaire توصیف میکند.
با این توضیح، اکنون بخشهایی از کتابی به نام ” دربارهی سازمان انقلابی” نوشتهی ایو رِنو را به فارسی نقل میکنم. در مقالههای دیگری در این وبسایت به اختصار او را معرفی کرده بودم، از یاران و همراهان جنبش سیتواسیونیستها بوده است. در میان کتابهایی که در دو دههی گذشته نوشته است، از جمله به تحول و پیشروی جامعهی نمایش پرداخته و کوشیده است تا تحلیلِ گی دوبور در ” تفسیرهایی در باب جامعهی نمایش ” را تداوم بخشد.
او با یادآوری دگرگونیهای ایجادشده در روابطِ قدرتهای حاکم بر جهان در طول دو دههی ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۸، و همپارچهشدن و چندپارچهشدنِ توأمان سرمایهداری ( جامعهی نمایش )، به موضوع روابط مافیاییِ قدرتها و دولتهای جهانی میپردازد و مینویسد:
« جهانِ اسارتگاهیِ مافیاها، که از مدتها پیش در اواسط قرن نوزدهم به وجود آمده بود و مردمان بسیاری پیش از دیگران گرفتارِ بلای آن شده بودند، قلمروِ تکهتکهوار خود را همچون اختاپوس اسطورهای گسترش داد، با شاخکهای بسیار پرشمارتر از هشتپای طبیعی و هیولاییتر از تصّورِ افسانهای آن.
در کنار مافیاهای ویژهی ایتالیایی و سیسیلیِ صادرشده به ایالات متحد آمریکا، این بُعدِ مافیایی را نیز نباید فراموش کرد: سازش و پیمانِ معروف به « تفاهمِ ساکت » میانِ فروشندگان تسلیحات طی جنگِ ۱۹۱۸-۱۹۱۴ ، موسوم به بوند Bund یا کارتل Kartell، که اتحادی بود میان ویکرز ــ آرمسترونگ Vikers-Armstrong در انگلستان، لو کرزو ـ شنایدر Le Creusot-Schneider و واندِل Wandel در فرانسه، تیسن کروپ Thyssen Krupp در آلمان، پوتیلوف Putilove در روسیه، و چند تاجر تسلیحاتی دیگر در اروپا. مبادلهی زغال سنگ و فولاد، و نیز خمپارههایی که ممکن بود بر سر دوستان منفجر شود، میانِ این شرکای مرگِ خشن در طول سالهای جنگ، ادامه داشت. یادآوری میکنیم که “انجمن سربازان قدیم و قربانیان جنگ ” پیش از آن که به تدریج تغییر ماهیت دهد در فعالیتهای حقوقیِ خود در ابتدا خواهان پاسخگویی و حساب پسدادنِ این تاجران اسلحه و فرماندهان نظامی بود که با بیتفاوتیِ قساوتباری مردم را روانهی کشتارگاههای جبههها کرده بودند.
این نکته را نیز یادآوری کنیم که مهندس شنایدر، موسسِ چنین خاندانی از صاحبان صنایع تسلیحاتی، همان کسی بود که چپاولِ شهر الجزیره در سال ۱۸۳۰ را طراحی کرده بود، و سازماندهیِ آن راهزنیِ دولتی برعهدهی دوکِ اورلئان بود که سپس در ماه ژوییه به لویی فیلیپ معروف شد و سرکردگی گانگ و دار و دستهای از هزار فامیلِ زغالسنگ و فولاد را در فرانسه برعهده گرفت.
باری زد و بندهای واندل، که سازندهی مهمات بود و نمایندهی مجلس قاعدتاً میبایست صدای اعتراض مطبوعات را درآورد، اما مطبوعات هم گوش به فرمان حاکمان بود. اما پسر عموی این آقای واندل در کشور آلمان، این بار با نام فون واندل، شغل و حرفهی مشابهی داشت و او هم در مجلس رایشتاگ نماینده بود. در ۱۹۱۴ رئیس جمهور فرانسه، ریمون پوانکاره، طرفدارِ سرسخت جنگ با آلمان بود. در نخستین ماههای جنگ در چند نقطه چند شکستِ کوچک برنامهریزی شد تا بهانهی تداوم جنگ فراهم گردد، جنگی که فقط به سودِ جنگافروزان، صاحبان صنایع تسلیحاتی، بود که از کشتارهای انبوه مردمان کلکشان هم نمیگزید. دو ستادِ فرماندهی جنگ در دو اردوگاه آلمانی و فرانسوی به توافقاتی رسیدند که هدفی جز سازماندهی بهترِ این قصابی نداشت. رقبای فرانسوی واندل و شنایدر بعد از جنگ جهانی اول با هم به تفاهم رسیدند. بررسی تبارنامهی همهی اشخاص شخیصی که در جمهوری پنجم فرانسه از ابتدا تا کنون منصب و مقام داشتهاند براستی آموزنده است. هزار فامیلِ واقعاً متحد در بالاترین مقامات دولتی در جمهورییی که مدعی برابری است. رسم رایج این است که فارغالتحصیلان “مدرسهی عالی امور اداری” ( ENA) با پسران و دخترانی از همین هزار فامیل بسیار پرنفوذ ازدواج کنند.
تداخلِ منافع صاحبان صنایع نظامیِ کشورهای درگیر جنگ با یکدیگر به حدی آشکار بود که پس از جنگ ۱۹۱۸- ۱۹۱۴، سعی کردند تسلیحات و مهماتِ یافتهشده در اردوگاه دشمن را که ساختِ خودشان بود و علیه نیروهای خودی به کار رفته بود، به عنوان غنایم جنگی جا بزنند.
باری، آن بوند یا اتحاد هیچگاه منحل نشد. در جنگ جهانیِ بعدی نیز همدستیهای مشابهی ایجاد شد که بسیار بهتر از نظریههای رسمی واقعیتهای همکاری میان برخی کشورها با نازیها را توجیه میکرد. نازیها نیز به نوبه خود موفق شده بودند به این دنیای قشنگ رخنه کنند ــ لوکینو ویسکونتی، که خودش از یک خانوادهی بزرگ ایتالیایی بود، این موضوع را در فیلم ” لعنتشدگان ” به خوبی نشان داده است ــ.
پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد نه تنها پایانِ این تداخلِ و اشتراک منافع نبود بلکه برعکس آن را تشدید کرد. بیتردید نگارشِ دیگری از پایانیابی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشان خواهد داد که این روند برخلافِ تصویرِ نمایشییی که از آن ارائه داده شد، توسط « دو طرفِ درگیرِجنگ » کلاملاً برنامهریزیشده و بهمنظور تضمینِ بهترِ منافع متقابل میان آنها بود. این که رهبرانِ آلمان شرقی در آن هنگام خوب نفهمیده بودند چه دارد بر سرشان میآید، خود بخشی از پیچوخمها و پیچیدگیهای تاریخ است؛ آنها از قافله عقب مانده بودند. دو دنیای نمایشی در هم ادغام شده بود. البته « بازندگان » این ماجرا هم از عوایدِ آن بینصیب نماندند. که شرحِ آن موضوع نوشتهی دیگری خواهد بود.
پیامدِ منطقیِ این ادغامیابی و یکپارچهشدگیِ دو دنیای نمایش در یک دنیای واحد، این بود که اندکی بعد، یعنی از همان سال ۱۹۹۲ ، با ازهمپاشی و چندپارچهشدگی در یک دنیای نمایشیِ مافیایی توأم شد که در آن هر سازمانِ مافیایی سرسختانه به تعیین و دفاع از قلمروِ ویژهی خود میپردازد. جهانیشدن چیزی جز حصهبندیِ مافیاییِ جهان نبود: یعنی تقسیم کردنِ قلمروها اغلب با کاربردِ خشونت. هدف من در اینجا دفاع از این نظر نیست که همهی گروههای بزرگِ صنعتی و مالی مافیایی هستند و با قاچاقچیانِ عادی روابط صمیمانه دارند، اما چنین نظری را مردود هم نمیدانم. نمونههای فراوانی برای اثبات آن وجود دارد. شمارِ مرگهایی که بر وجدانِ ناداشتهی گروههای عظیم صنعتی سنگینی میکند بیش از آن است که بتوان در این باره تردید داشت. تقریباً همهی آنها ایدهها، خشونت، ابا نداشتن از هرگونه شناعت، تشکیلِ کنسرسیومهایی بیرون از شرکتها و ساخت و پاخت در شوراهای اداریِ مستقل، را با الگوی سازماندهیِ مافیایی به کار میبرند. تنها هدفشان از این گونه اتحادها کسب حداکثرِ سود است بیآنکه به پیامدهای مخربِ آن کمترین اعتنایی بکنند. این مافیاها از طریق هیئتِ دولتهای گوش به فرمانشان قوانینی را به تصویب میرسانند که خودشان بهآسانی میتوانند آنها را دور بزنند و مانع از واکنشِ رقبای خود شوند. آنها از قلمروهای خود نیز با سرسختی مشابهی دفاع میکنند. پارلمان اروپا داربستِ مافیاییِ خود را بهقرینهی پارلمان آمریکا تکمیل میکند.
احزابِ سیاسی، مخصوصاً ولی نه صرفاً دستراستی، که همچنان به عنوان نیروهایی قابل رؤیت و قابل احترام عرض اندام میکنند، برآمده از تاریخی هستند که بازبینیشده و بازنوشتهشدهی همین سیستمهای مافیاییِ است که در رابطهای از ارباب ــ بندگی بر این احزاب حکم میرانند تا منافعشان را علیه مایحتاجِ حیاتیِ شهروندان در ابعادی گزاف تضمین کنند.
دنیای امورِ مالی به یک بازیِ پوکرِ عظیم تبدیل شده است. چند هزار قماربازِ ثروتمند یا کلاهبردار دورِ این میزِ قمار نشستهاند. در بیرون، مردمانِ جهان باید حتا برای حقِ تماشاگر بودنشان بهای گرانی بپردازند تا بتوانند آنچه را بازیگران از سر لطف به آنها نشان میدهند تماشا کنند: سهام بازارِ بورس، اوراق قرضه، وامهای دولتها، شرکتهای بیمه، صندوق بازنشستگی، انتقال وجوه بانکی، پرداخت عوارض گوناگون، اطلاعاتزدایی و اخبارِ جعلی، دروغهای حسابشده بهمنظور افزودن بر داوِ قمار با مبالغ باورنکردنی دهها هزار میلیارد دلاری، مبالغی که به این ترتیب راکدمانده و از چرخهی اقتصاد واقعی کاسته میشود. بورسها و بهشتهای مالی برای این قماربازانِ نامریی کازینوهای هستند که در آن فقط خودشان از ابعادِ مبالغی که برای قمارهای کوچک روزانهشان اختلاس میکنند خبر دارند.
پولی که به این طریق عایدشان میشود دیگر وقفِ کارخانهها و شرکتهای تولیدی نمیشود بلکه در اختیار دستاندرکاران امور مالی قرار میگیرد تا بهشیوهی خود آن را اداره کنند و همین موجبِ ورشکستگیهای پیاپیِ شرکتهایی میشود که نمیتوانند خود را با چنین الگویی تطبیق دهند و پُرخوری حریصانهی سهامداران را ارضا کنند.
کلِ سهام بورس صادرشده در جهان را در نظر بگیریم و ارزشِ میانگینِ آن را محاسبه کنیم تا از مبالغ هنگفتی که از اینطریق اختلاس میشود تا در چنین بازیِ پوکری راکد بماند تصوری داشته باشیم.
درصد سودِ سهامهای واریزشده به حسابِ شرکتهای بزرگ طی سی سال به طور متوسط از شانزده درصد به هشتاد و دو درصد افزایش یافت. همین آزمندی و پرخوری باورنکردنی میتواند به تنهایی توضیحدهندهی ورشکستگیِ اقتصادِ جهانی باشد، اما بهواقع این تنها علتاش نیست. مزاحِ ماجرا در این است که هیچیک از این قماربازان، با همهی مدارک تحصیلیشان، از این مجموعهی بیانسجام هیچ سر در نمیآورند؛ مجموعهای که از کلاهبرداریهای گوناگون، جهانی اما حصهبندیشده، درست شده تا اختلاسهایی را که به هم ربط ندارند بههم مرتبط سازد و جمع آوَرَد. و گرنه جنگ راه میافتد… بزرگترین رؤسای بزرگترین بانکها، همانطور که بارها جنجالهای بانکی نشان داده، از شامورتی بازیهای دلاّلهای بورسبازشان اصلاً سر در نمیآورند. به همین قانعاند که دستمزدهایی افسانهای و ناموجه برای خود تلنبار کنند. اما خودِ پادوها و دلالهای بورس نیز بیشتر از رؤسایشان از این بازی سر درنمیآوردند.
بنابر آمار و ارقام اعلامشده توسط یک کارشناس اقتصادی در آوریل ۲۰۱۳، از مجموع کلِ سه تریلیون دلار کالاهای سالانه تولیدشده سهمِ مبادلههای اقتصادی ۲ درصد و سفتهبازی و سوداگری ۹۸ درصد بوده است. این بدان معناست که از این سه تریلیون دلار، سهم سودِهای عادی بازتویعشده میان مداخلهگران گوناگون، ارزشافزودهای معادلِ ۶۰ میلیارد دلار بوده و بقیهاش را سوداگران مختلف به جیب زدهاند.
کمتر از یک درصدِ جمعیتِ جهان تقریباً پنجاه درصدِ ثروت تولیدشده را به سود خود میرباید. این مبلغِ عظیم در جاهای بهدقت انتخابشدهای به منظور شرکت در قمارخانهی اقتصاد جهانی مسدود میماند تا بر درآمد سالانهی این دیوانگانِ پول بیفزاید و فقر و تنگدستی اکثریت مردم جهان را تشدید کند.
یک منبع موثقِ دیگر اعلام کرده است که دو سومِ بدهیِ جهانی، شاملِ بدهیِ دولتها و اشخاص، در دستِ تقریباً یکدهم درصد از افرادی است که جامعهی متمدن را تشکیل میدهند. من نمیدانم منظور از این جامعهی متمدن دقیقاً چیست، اما هرچه هست بهتنهایی از کلِ سودهای واریزشده از سوی جامعه به حساب همین تعداد ناچیز بهرهمند میشود، تا سال به سال ثروت این شمار اندک و فقر عمومی افزایش یابد.
به رغم همهی کوششها برای لاپوشانی چنین واقعیت ناهنجار و نامعقولی در زمانهی کنونی، در محلههای فقیر و دیگر اماکن زندهمانی همین واقعیتْ سرمشق زندگی قرار داده شده است، آنجا که تهیدستان جامعه نمیتوانند بفهمند، زیرا براستی غیرقابلفهم است، که فقر و فلاکتشان راهحلِ دیگری نداشته باشد.
از سوی دیگر، سرمشق قرارگرفتنِ دزدی در چنین ابعادی همهی مدارج اجتماعی را از بالا تا پایین دربرگرفته است، از مدیرعامل فلان گروه بزرگ تجاری تا کوچکترین ساقیِ مواد در محله. هر چند مرام اخلاقی حاکم بر زمانه چنین است که زندانها از این خردهساقیها لبریز اند و پُرخورهای حریصِ سرقتهای کلان با خطِ ارتباط مستقیم به جهان مجازی از طریق اسمارتفونهایشان بر ساحلهای خصوصیشان لمیدهاند.
[1] – disc-jokeys ، به کسانی گفته میشود که در رادیو، دیسکوتک، و جاهایی که موسیقی پخش میشود، مسئولِ انتخابِ صفحهاند.
با تشکر از مطلب واقع گرایانه تون و افسوس که کاپیتالیسم و سرمایه داری ما رو هم تبدیل به خرده بورژوآ هایی کرده که مجبوریم از همین سیستم مافیایی تکه نانی صدقه بگیریم البته به همین جا ختم نمی شه کمپانی های بزرگ مارو طوری با میل خودشون بازی می دن که مثال اون گرگی بشیم که ته تیغ گوشت واسش ڱذاشتن هی تلاش می کنه گوشتو بخوره اما غافل از این که خون خودشو می خوره تا هلاک میشه .